گنجور

بخش ۲۹ - نامه به قدر خان

و حاجب بگتگین چون ازین شغل فارغ گشت سوی غزنین رفت به فرمان تا از آنجا سوی بلخ رود با والده سلطان مسعود و دیگر حرم‌ و حرّه ختّلی‌، چنانکه به احتیاط آنجا رسند.

و چون همه کارها به تمامی به هرات قرار گرفت، سلطان مسعود استادم بو‌نصر را گفت: آنچه فرمودنی بود در هر بابی فرموده آمد و ما درین هفته حرکت خواهیم کرد بر جانب بلخ تا این زمستان آنجا باشیم و آنچه نهادنی‌ است با خانان ترکستان نهاده آید و احوال آن جانب را مطالعت کنیم و خواجه احمد حسن نیز دررسد و کار وزارت قرار گیرد، آنگاه سوی غزنین رفته آید . بو نصر جواب داد که هرچه خداوند اندیشیده است، همه فریضه است و عین صواب‌ است. سلطان گفت: به امیر المؤمنین نامه باید نبشت بدین چه رفت، چنانکه رسم است تا مقرّر گردد که بی آنکه خونی ریخته آید، این کارها قرار گرفت. بونصر گفت: این از فرایض است و به قدر خان هم بباید نبشت تا رکابداری‌ به تعجیل ببرد و این بشارت برساند؛ آنگاه چون رکاب عالی‌ به سعادت به بلخ رسد، تدبیر گسیل کردن رسولی با نام از بهر عقد و عهد را کرده شود.

سلطان گفت: پس زود باید پیش گرفت که رفتن ما نزدیک است تا پیش از آنکه از هرات برویم، این دو نامه گسیل کرده آید. و استادم دو نسخت‌ کرد این دو نامه را، چنانکه او کردی، یکی به تازی سوی خلیفه و یکی بپارسی به قدر خان‌ . و نسختها بشده است، چنانکه چند جای این حال بیاوردم. و طرفه‌ آن بود که از عراق گروهی‌ را با خویشتن بیاورده بودند چون بو القاسم حریش‌ و دیگران، و ایشان را می‌خواستند که بر وی استادم برکشند که ایشان فاضل‌تراند، و بگویم که ایشان شعر به‌غایت نیکو بگفتندی و دبیری نیک بکردندی ولیکن این نمط که از تخت ملوک به تخت ملوک باید نبشت دیگرست‌، و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست‌ . و استادم هر چند در خرد و فضل آن بود که بود، از تهذیب‌های محمودی‌ چنانکه باید، یگانه زمانه شد. و آن طایفه از حسد وی هرکسی نسختی کرد و شرم دارم که بگویم بر چه جمله بود.

سلطان مسعود را آن حال مقرّر گشت و پس از آن چون خواجه بزرگ احمد در رسید، مقرّرتر گردانید تا باد حاسدان یکبارگی نشسته آمد. و من نسختی کردم‌ چنانکه در دیگر نسخت‌ها و درین تاریخ آوردم نام را، و از آن امیر المؤمنین هم ازین معانی بود تا دانسته آید، ان شاء اللّه عزّوجلّ.

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. بعد الصّدر و الدّعاء، خان داند که بزرگان و ملوک روزگار که با یکدیگر دوستی بسر برند و راه مصلحت سپرند وفاق‌ و ملاطفات‌ را پیوسته گردانند و آنگاه آن لطف حال را بدان منزلت رسانند که دیدار کنند دیدار کردنی بسزا، و اندر آن دیدار کردن شرط ممالحت‌ را بجای آرند و عهد کنند و تکلّف‌های بی‌اندازه و عقود و عهود که کرده باشند به‌جای آرند تا خانه‌ها یکی شود و همه اسباب بیگانگی برخیزد، این همه آن‌را کنند تا که چون ایشان را منادی حق‌ درآید و تخت ملک را بدرود کنند و بروند، فرزندان ایشان که مستحقّ آن تخت باشند و بر جایهای ایشان بنشینند با فراغت دل روزگار را کرانه کنند و دشمنان ایشان را ممکن نگردد که فرصتی جویند و قصدی کنند و به‌مرادی رسند.

«بر خان پوشیده نیست که حال پدر ما، امیر ماضی بر چه جمله بود. بهر چه ببایست که باشد پادشاهان بزرگ را، از آن زیادت‌تر بود، و از آن شرح کردن نباید که به‌معاینه حالت و حشمت و آلت و عدّت او دیده آمده است. و داند که دو مهتر باز گذشته‌ بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی و دوستی و مشارکتی بپای شد و آن یکدیگر دیدار کردن بر در سمرقند بدان نیکویی‌ و زیبایی، چنانکه خبر آن بدور و نزدیک رسید و دوست و دشمن بدانست و آن حال تاریخ است، چنانکه دیر سال‌ها مدروس‌ نگردد. و مقرّر است که این تکلّف‌ها از آن جهت بکردند تا فرزندان از آن الفت شاد باشند و بر آن تخم‌ها که ایشان کاشتند، بردارند. امروز چون تخت بما رسید و کار این است که بر هر دو جانب پوشیده نیست، خرد آن مثال دهد و تجارب آن اقتضا کند که جهد کرده آید تا بناهای افراشته‌ را در دوستی افراشته‌تر کرده آید تا از هر دو جانب دوستان شادمانه شوند و حاسدان و دشمنان به کوری‌ و دَه‌دلی‌ روزگار را کرانه کنند و جهانیان را مقرّر گردد که خاندان‌ها یکی‌، بود اکنون از آنچه بود، نیکوتر شده است. و توفیق اصلح‌ خواهیم از ایزد، عزّذکره، در این باب که توفیق او دهد بندگان را، و ذلک بیده و الخیر کلّه‌

«و شنوده باشد خان، ادام اللّه عزّه‌، که چون پدر ما، رحمة اللّه علیه، گذشته شد، ما غایب بودیم از تخت ملک ششصد و هفتصد فرسنگ، جهانی را زیر ضبط آورده‌، و هرچند می‌براندیشیدیمی‌، ولایت‌های با نام بود در پیش ما و اهل جمله آن ولایات گردن برافراشته‌ تا نام ما بر آن نشیند و به ضبط ما آراسته گردد. و مردمان به جمله دست‌ها برداشته‌ تا رعیّت ما گردند. و امیر المؤمنین اعزازها ارزانی می‌داشت و مکاتبت پیوسته تا بشتابیم و به مدینة السّلام‌ رویم و غضاضتی‌ که جاه خلافت را می‌باشد از گروهی اذناب‌، آن را دریابیم و آن غضاضت را دور کنیم. و عزیمت ما بر آن قرار گرفته بود که هر آیینه و ناچار فرمان عالی را نگاه داشته آید و سعادت دیدار امیر المؤمنین خویشتن را حاصل کرده شود، خبر رسید که پدر ما به جوار رحمت خدای پیوست.

و بعد از آن شنودیم که برادر ما، امیر محمّد را اولیا و حشم در حال‌، چون ما دور بودیم، از گوزگانان بخواندند و بر تخت ملک نشاندند و بر وی به امیری سلام کردند و اندر آن تسکین وقت‌ دانستند، که ما دور بودیم، و دیگر که پدر ما هر چند ما را ولی عهد کرده بود به روزگار حیات خویش، درین آخرها که لختی زاج او بگشت‌ و سستی‌ بر اصالت رأیی‌ بدان بزرگی که او را بود، دست یافت‌، از ما نه به حقیقت آزاری نمود، چنانکه طبع بشریّت‌ است و خصوصا از آن ملوک که دشوار آید ایشان را دیدن کسی که مستحقّ جایگاه ایشان باشد، ما را بری ماند که دانست که آن دیار تا روم‌ و از دیگر جانب تا مصر طولا و عرضا همه به ضبط ما آراسته گردد تا غزنین و هندوستان و آنچه گشاده آمده است‌ به برادر یله کنیم‌ که نه بیگانه را بود تا خلیفت ما باشد و به اعزاز بزرگتر داریم‌ .

«رسول فرستادیم نزدیک برادر به تعزیت‌ و تهنیت نشستن بر تخت ملک و پیغام‌ها دادیم رسول را که اندران صلاح ذات البین‌ بود و سکون خراسان و عراق و فراغت دل هزارهزار مردم. و مصرّح‌ بگفتیم که مر ما را چندان ولایت در پیش است و آن را به فرمان امیر‌المؤمنین می‌بباید گرفت و ضبط کرد که آن را حد و اندازه نیست، هم‌پشتی و یکدلی و موافقت می‌باید میان هر دو برادر و همه اسباب مخالفت را برانداخته باید. تا جهان آنچه بکار آید و نام دارد، ما را گردد، امّا شرط آن است که از زرّاد خانه‌ پنج هزار اشتربار سلاح، و بیست هزار اسب از مرکب و ترکی‌، دو هزار غلام سوار آراسته با سازو آلت تمام، و پانصد پیل خیاره‌ سبک جنگی بزودی نزدیک ما فرستاده آید، و برادر خلیفت ما باشد، چنانکه نخست بر منابر نام ما برند به شهرها و خطبه بنام ما کنند، آنگاه نام وی، و بر سکّه درم و دینار و طراز جامه نخست نام ما نویسند آنگاه نام وی، و قضاة و صاحب بریدانی‌ که اخبار آنها می‌کنند، اختیار کرده حضرت‌ ما باشند تا آنچه باید فرمود در مسلمانی می‌فرماییم، و ما به جانب عراق و به غزو روم مشغول گردیم و وی به غزنین و هندوستان، تا سنّت پیغمبر ما، صلوات اللّه علیه‌، بجاآورده باشیم و طریقی که پدران ما بر آن رفته‌اند، نگاه داشته آید که برکات آن اعقاب‌ را باقی ماند. و مصرّح گفته آمده است که اگر آنچه مثال دادیم، بزودی آنرا امضا نباشد و به تعلّل و مدافعتی‌ مشغول شده آید، ناچار ما را باز باید گشت و آنچه گرفته آمده است مهمل ماند و روی بکار ملک نهاد که اصل آن است و این دیگر فرع، و هرگاه اصل بدست آید، کار فرع آسان باشد و اگر، فالعیاذ باللّه‌، میان ما مکاشفتی‌ بپای شود، ناچار خون‌ها ریزند و وزر و وبال‌ به حاصل شود و بدو بازگردد که ما چون ولی عهد پدریم و این مجاملت‌ واجب می‌داریم، جهانیان دانند که انصاف تمام داده‌ایم.

«چون رسول به غرنین رسید، باد تخت و ملک در سر برادر ما شده بود و دست به خزانه‌ها دراز کرده و دادن گرفته و شب و روز به نشاط مشغول شده، راه رشد را بندید و نیز کسانی که دست بر رگ وی نهاده بودند و دست یافته، نخواستند که کار ملک به‌دست مستحقّ افتد که ایشان را بر حدّ وجوب‌ بدارد، و برادر ما را بر آن داشتند که رسول ما را بازگردانید. و رسولی با وی نامزد کردند با مشتی عشوه‌ و پیغام که «ولی عهد پدر وی است و ری از آن بما داد تا چون او را قضای مرگ فرارسد، هر کسی بر آنچه داریم، اقتصار کنیم‌ . و اگر وی را امروز بر این نهاد یله کنیم، آنچه خواسته آمده است از غلام و پیل و اسب و اشتر و سلاح فرستاده آید، آنگاه فرستد که عهدی باشد که قصد خراسان کرده نیاید، و به هیچ حال خلیفت ما نباشد، و قضاة و اصحاب برید فرستاده نیاید.»

«ما چون جواب برین جمله یافتیم، مقرّر گشت که انصاف نخواهد بود و بر راه راست نیستند. و در روز از سپاهان حرکت کردیم، هر چند قصد همدان و حلوان‌ و بغداد داشتیم. و حاجب غازی در نشابور شعار ما را آشکارا کرده بود و خطبه بگردانیده‌ و رعایا و اعیان آن نواحی در هوای ما مطیع گشته، و وی بسیار لشکر بگردانیده‌ و فراز آورده. ما امیر المؤمنین را از عزیمت‌ خویش آگاه کردیم و عهد خراسان و جمله مملکت پدر بخواستیم با آنچه گرفته شده است از ری و جبال و سپاهان با آنچه موفّق گردیم بگرفتن- هر چند بر حق بودیم- بفرمان وی تا موافق شریعت باشد.

«و پس از رسیدن ما به نشابور، رسول خلیفه دررسید با عهد و لوا و نعوت‌ و کرامات‌، چنانکه هیچ پادشاه را مانند آن یاد نداشتند. و از اتّفاق نادر سرهنگ علی عبد اللّه‌ و ابو النجم ایاز و نوشتگین خاصّه خادم‌ از غزنین اندر رسیدند با بیشتر غلام سرایی‌ . و نامه‌ها رسید سوی ما پوشیده از غزنین که حاجب [علی‌] ایل- ارسلان‌، زعیم الحجّاب‌ و بگتغدی‌ حاجب، سالار غلامان بندگی نموده‌اند. و بو علی کوتوال‌ و دیگر اعیان و مقدّمان نبشته بودند و طاعت و بندگی نموده، و بو علی کوتوال بگفته که از برادر ما آن شغل می‌نیاید، و چندان است که رایت‌ ما پیدا آید، همگان بندگی را میان بسته پیش آیند.

«ما فرمودیم تا این قوم را که از غزنین دررسیدند، بنواختند و اعیان غزنین را جواب‌های نیکو نبشتند و از نشابور حرکت کردیم. پس از عید روزه دوازده روز نامه رسید از حاجب علی قریب و اعیان لشکر که به تگیناباد بودند با برادر ما که چون خبر حرکت ما از نشابور بدیشان رسید، برادر ما را به قلعت کوه‌تیز موقوف کردند.

و برادر علی، منگیتراک، و فقیه بو بکر حصیری که دررسیدند به هرات احوال را به‌تمامی شرح کردند. و استطلاع‌ رای کرده بودند تا بر مثال‌ها که از آن ما یابند، کار کنند.

«ما جواب فرمودیم، و علی را و همه اعیان را و جمله لشکر را دلگرم کردیم و گفته آمد تا برادر را به احتیاط در قلعت نگاه دارند و علی و جمله لشکر به درگاه حاضر آیند. و پس از آن فوج فوج آمدن گرفتند تا همگان به هرات رسیدند و هر دو لشکر درهم آمیخت‌ و دل‌های لشکری و رعیّت بر طاعت و بندگی ما بیار امید و قرار گرفت.

و نامه‌ها رفت جملگی این حال‌ها را به‌جمله مملکت، به ری و سپاهان و آن نواحی نیز، تا مقرّر گردد بدور و نزدیک که کار و سخن یکرویه گشت‌ و همه اسباب محاربت‌ و منازعت برخاست. و به حضرت خلافت نیز رسولی فرستاده آمد و نامه‌ها نبشته شد به ذکر این احوال و فرمان‌های عالی خواسته آمد در هر بابی. و سوی پسر کاکو و دیگران که به ری و جبال‌اند تا عقبه حلوان‌ نامه‌ها فرمودیم به قرار گرفتن این حال‌ها بدین خوبی و آسانی، و مصرّح بگفتیم که بر اثر سالاری محتشم فرستاده آید بر آن جانب تا آن دیار را که گرفته بودیم ضبط کند و دیگر گیرد، تا خواب نبینند و عشوه نخرند که آن دیار و کارها را مهمل فروخواهند گذاشت. حاجب فاضل عمّ خوارزمشاه آلتون‌تاش آن ناصح که در غیبت ما قوم غزنین را نصیحت‌های راست کرده بود و ایشان سخن او را خوار داشته، اینجا به هرات به خدمت آمد. و وی را بازگردانیده می‌آید با نواختی هر چه تمام‌تر، چنانکه حال و محل و راستی او اقتضا کند . و ما درین هفته از اینجا حرکت خواهیم کرد همه مرادها حاصل گشته‌ و جهانی در هوا و طاعت ما را بیارامیده. و نامه توقیعی‌ رفته است تا خواجه فاضل ابو القاسم احمد بن الحسن‌ را که بقلعت جنکی‌ بازداشته بود به بلخ آید با خوبی بسیار و نواخت‌، تا تمامی دست محنت از وی کوتاه شود و دولت ما با رای و تدبیر او آراسته گردد. و اریارق حاجب، سالار هندوستان‌ را نیز مثال دادیم تا به بلخ آید و از غزنین نامه کوتوال بو علی رسید که جمله خزائن دینار و درم و جامه و همه اصناف نعمت و سلاح به خازنان ما سپرد و هیچ چیزی نمانده است از اسباب خلاف بحمد اللّه که بدان دل‌مشغول باید داشت.

و چون این کارها برین جمله قرار گرفت، خان را بشارت داده آمد، تا آنچه رفته است به جمله معلوم وی گردد و بهره خویش ازین شادی بردارد و این خبر شایع‌ و مستفیض کند، چنانکه بدور و نزدیک رسد که چون خاندان‌ها یکی است- شکر ایزد را، عزّذکره- نعمتی که ما را تازه گشت او را گشته باشد . و بر اثر ابو القاسم حصیری را که از جمله معتمدان من است و قاضی بو طاهر تبّانی‌ را که از اعیان قضاة است، به رسولی نامزده کرده می‌آید تا بدان دیار کریم، حرسها اللّه‌، آیند و عهدها تازه کرده شود. منتظریم جواب این نامه را که بزودی باز رسد تا به تازه گشتن اخبار سلامت خان و رفتن کارها بر قضیّت مراد، لباس شادی پوشیم و آن را از بزرگتر مواهب‌ شمریم، بمشیّة اللّه عزّوجلّ و اذنه‌ »

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

بخش ۲۹ به خوانش سعید شریفی