و چون شغل بزرگ علی به پایان آمد و سپاه سالار، غازی از پذیره بنه وی بازگشت و غلامان و بنه هر چه داشت، غارت شده بود و بیم بود که از بنه اولیا و حشم و قومی که با وی میآمدند نیز غارت بسیار شدی؛ امّا سپاه سالار غازی نیک احتیاط کرده بود تا کسی را رشتهتایی زیان نشد. و قوم محمودی ازین فروگرفتن علی نیک بشکوهیدند و دامن فراهم گرفتند. سلطان عبدوس را نزدیک خوارزمشاه آلتونتاش فرستاد و پیغام داد که علی تا این غایت نه آن کرد که اندازه و پایگاه او بود، چرا به خوارزمشاه ننگریست و اقتدا بدو نکرد؟ و او را به آوردن برادرم چه کار بود؟ صبر بایست کرد تا ما هم آمدیمی و وی یکی بودی از اولیا و حشم، آنچه ایشان کردندی، وی نیز بکردی. و اگر برادرم را آورد، بیوفایی چرا کرد؟ و خدای را، عزّوجلّ، چرا بفروخت به سوگندان گران که بخورد؟ و وی در دل خیانت داشت و آن همه ما را مقرّر گشت تا او را نشانده آمد که صلاح نشاندن او بود. بجان او آسیبی نخواهد بود و جایی بنشاندهاندش و نیکو میدارند تا آنگاه که رأی ما در باب او خوب شود.
این حال با خوارزمشاه از آن گفته آمد تا وی را صورت دیگر گونه نبندد .
و خوارزمشاه آلتونتاش جواب داد که صلاح بندگان در آنست که خداوندان فرمایند و آنچه رای عالی بیند که بتواند دید؟ و بنده علی را بدان نصیحت کرده بود از خوارزم چه به نامه و چه به پیغام که آن مبالغتها نمیباید کرد. اما در میانه کاری بزرگ شده بود، نیکو بنشنود و قضا چنین بود؛ و مرد هم نام دارد و هم شهامت دارد و چنو زود به دست نیاید و حاسدان و دشمنان دارد و خویشاوند است، خداوند به گفتار بدگویان او را به باد ندهد که چنو دیگر ندارد. و امیر جواب فرستاد که «چنین کنم و علی مرا به کار است شغلهای بزرگ را، و این مالشی و دندانی بود که بدو نموده آمد .»
از مسعدی شنودم وکیل در، که خوارزمشاه سخت نومید گشت و به دست و پای بمرد اما تجلّدی تمام نمود تا به جای نیارند که وی از جای بشده است. و پیغام داد سخت پوشیده سوی بو نصر مشکان و بو الحسن عقیلی که «این احوال چنین خواهد رفت، علی چه کرده بود که بایست با وی چنین رود؟ و من بر وی کار بدیدم این قوم نوخاسته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند. تدبیر آن سازند و لطایف الحیل به کار آرند تا من زودتر بازگردم که آثار خیر و روشنائی نمیبینم.» و بو الحسن چنانکه جوابهای رفت او بودی، گفت «ای مسعدی، مرا بخویشتن بگذار که سلطان مرا هم از پدریان میداند. اما چون مقرّر است سلطان را که غرض من اندر آنچه گویم، جز صلاح نیست، این کار را میان ببستم و هم امروز گرد آن برآیم تا مراد حاصل شود و خوارزمشاه به مراد دل دوستان بازگردد، و هر چند که این قوم نوخاسته کار ایشان دارند، آخر این امیر در این ابواب سخن با پدریان میگوید که ایشان را به روزگار دیده و آزموده است.» و بونصر مشکان گفت «سپاس دارم و منّت پذیرم و سلطان مرا نیکو بنواخته است و امیدهای نیکو کرده، و از ثقات شنودم که راه نداده است کسی را که به باب من سخن گوید. و این همه رفته است و گفته، امّا هنوز با من هیچ سخن نگفته است در هیچ باب. اگر گوید و از مصلحتی پرسد، نخست حدیث خوارزمشاه آغاز کنم تا بر مراد بازگردد. و امّا به هیچ حال روی ندارد که با وی از حدیث رفتن فرونهند و بردارند و اگر با وی درین باب سخنی گویند، صواب آن است که گویند وی پیر شده است و از وی کاری نمیآید، مراد وی آن است که از لشکری توبه کند و به تربت امیر ماضی بنشیند و فرزندی از آن خداوند به خوارزمشاهی رود تا فرزندان من بنده و هر که دارد پیش آن خداوند زاده بایستند که آن کاری است راست بنهاده. چون برین جمله گویند، در وی نپیچند و وی را به زودی بازگردانند، چه دانند که آن ثغر جز به حشمت وی مضبوط نباشد.» خوارزمشاه آلتونتاش بدین دو جواب، خاصّه به سخن خواجه بونصر مشکان، قویدل و ساکن گشت و بیارامید و دم درکشید .
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
و چون شغل بزرگ علی به پایان آمد و سپاه سالار، غازی از پذیره بنه وی بازگشت و غلامان و بنه هر چه داشت، غارت شده بود و بیم بود که از بنه اولیا و حشم و قومی که با وی میآمدند نیز غارت بسیار شدی؛ امّا سپاه سالار غازی نیک احتیاط کرده بود تا کسی را رشتهتایی زیان نشد. و قوم محمودی ازین فروگرفتن علی نیک بشکوهیدند و دامن فراهم گرفتند. سلطان عبدوس را نزدیک خوارزمشاه آلتونتاش فرستاد و پیغام داد که علی تا این غایت نه آن کرد که اندازه و پایگاه او بود، چرا به خوارزمشاه ننگریست و اقتدا بدو نکرد؟ و او را به آوردن برادرم چه کار بود؟ صبر بایست کرد تا ما هم آمدیمی و وی یکی بودی از اولیا و حشم، آنچه ایشان کردندی، وی نیز بکردی. و اگر برادرم را آورد، بیوفایی چرا کرد؟ و خدای را، عزّوجلّ، چرا بفروخت به سوگندان گران که بخورد؟ و وی در دل خیانت داشت و آن همه ما را مقرّر گشت تا او را نشانده آمد که صلاح نشاندن او بود. بجان او آسیبی نخواهد بود و جایی بنشاندهاندش و نیکو میدارند تا آنگاه که رأی ما در باب او خوب شود.
هوش مصنوعی: پس از اینکه کار بزرگ علی به پایان رسید و فرمانده سپاه به نام غازی، از زندگی خود بازگشت، متوجه شد که تمام داراییها و نیروهایش به غارت رفته است و خطر این وجود داشت که افراد و نزدیکان او هم مورد سرقت قرار گرفته باشند. اما فرمانده غازی با احتیاط عمل کرده بود و کسی آسیب ندید. قوم محمودی از این تغییری که در وضعیت علی ایجاد شده بود، ناراحت شدند و به جمعآوری نیرو پرداختند. آنها سلطان عبدوس را به نزد خوارزمشاه آلتونتاش فرستادند و پیغام دادند که علی تا کنون به اندازه و مقام واقعی خود عمل نکرده است و چرا به خوارزمشاه توجهی نداشت و از او پیروی نکرد؟ آنها همچنین پرسیدند که او چه نیازی به آوردن برادرش داشت و چرا به او وفا نکرد. پیغامدهندگان عقیده داشتند که علی به خدا خیانت کرده و او را به دست دشمنان سپرده است، و این در حالی است که او در دل خود به خیانت فکر کرده است. سرانجام، تصمیم گرفته شد که او را به جایی امن منتقل کنند تا زمانی که نظر آنها درباره او درست شود و آسیبی به او نرسد.
این حال با خوارزمشاه از آن گفته آمد تا وی را صورت دیگر گونه نبندد .
هوش مصنوعی: با این حال، او با خوارزمشاه در مورد این موضوع صحبت کرد تا اینکه او تصمیم نگیرد به گونهای دیگر عمل کند.
و خوارزمشاه آلتونتاش جواب داد که صلاح بندگان در آنست که خداوندان فرمایند و آنچه رای عالی بیند که بتواند دید؟ و بنده علی را بدان نصیحت کرده بود از خوارزم چه به نامه و چه به پیغام که آن مبالغتها نمیباید کرد. اما در میانه کاری بزرگ شده بود، نیکو بنشنود و قضا چنین بود؛ و مرد هم نام دارد و هم شهامت دارد و چنو زود به دست نیاید و حاسدان و دشمنان دارد و خویشاوند است، خداوند به گفتار بدگویان او را به باد ندهد که چنو دیگر ندارد. و امیر جواب فرستاد که «چنین کنم و علی مرا به کار است شغلهای بزرگ را، و این مالشی و دندانی بود که بدو نموده آمد .»
هوش مصنوعی: خوارزمشاه آلتونتاش پاسخ داد که خیر بندگان در این است که فرمانبردار خداوندان باشند و آنچه را که نظری منطقی به آن میافتد، انجام دهند. او به علی نصیحت کرده بود که از خوارزم در مورد مسائل بزرگ و مبالغگوییها خودداری کند. اما در این میان، موضوعات مهمی پیش آمد که باید به دقت به آن توجه کرد. آن مرد نام و شهامت دارد و نمیتوان به سادگی به او نزدیک شد، همچنین دشمنان و حاسدان زیادی دارد. خداوند نباید به شایعات بدگویان گوش دهد زیرا فرد دیگری مانند او وجود ندارد. امیر نیز پاسخی فرستاد که با این قضایا، علی به کارهای بزرگ مشغول است و این مشکلات از قبل ایجاد شده است.
از مسعدی شنودم وکیل در، که خوارزمشاه سخت نومید گشت و به دست و پای بمرد اما تجلّدی تمام نمود تا به جای نیارند که وی از جای بشده است. و پیغام داد سخت پوشیده سوی بو نصر مشکان و بو الحسن عقیلی که «این احوال چنین خواهد رفت، علی چه کرده بود که بایست با وی چنین رود؟ و من بر وی کار بدیدم این قوم نوخاسته نخواهند گذاشت که از پدریان یک تن بماند. تدبیر آن سازند و لطایف الحیل به کار آرند تا من زودتر بازگردم که آثار خیر و روشنائی نمیبینم.» و بو الحسن چنانکه جوابهای رفت او بودی، گفت «ای مسعدی، مرا بخویشتن بگذار که سلطان مرا هم از پدریان میداند. اما چون مقرّر است سلطان را که غرض من اندر آنچه گویم، جز صلاح نیست، این کار را میان ببستم و هم امروز گرد آن برآیم تا مراد حاصل شود و خوارزمشاه به مراد دل دوستان بازگردد، و هر چند که این قوم نوخاسته کار ایشان دارند، آخر این امیر در این ابواب سخن با پدریان میگوید که ایشان را به روزگار دیده و آزموده است.» و بونصر مشکان گفت «سپاس دارم و منّت پذیرم و سلطان مرا نیکو بنواخته است و امیدهای نیکو کرده، و از ثقات شنودم که راه نداده است کسی را که به باب من سخن گوید. و این همه رفته است و گفته، امّا هنوز با من هیچ سخن نگفته است در هیچ باب. اگر گوید و از مصلحتی پرسد، نخست حدیث خوارزمشاه آغاز کنم تا بر مراد بازگردد. و امّا به هیچ حال روی ندارد که با وی از حدیث رفتن فرونهند و بردارند و اگر با وی درین باب سخنی گویند، صواب آن است که گویند وی پیر شده است و از وی کاری نمیآید، مراد وی آن است که از لشکری توبه کند و به تربت امیر ماضی بنشیند و فرزندی از آن خداوند به خوارزمشاهی رود تا فرزندان من بنده و هر که دارد پیش آن خداوند زاده بایستند که آن کاری است راست بنهاده. چون برین جمله گویند، در وی نپیچند و وی را به زودی بازگردانند، چه دانند که آن ثغر جز به حشمت وی مضبوط نباشد.» خوارزمشاه آلتونتاش بدین دو جواب، خاصّه به سخن خواجه بونصر مشکان، قویدل و ساکن گشت و بیارامید و دم درکشید .
هوش مصنوعی: مسعدی گزارش داد که خوارزمشاه به شدت ناامید شده و هرچند به زانو درآمده، اما تلاش کرده تا نشان ندهد که از قدرت ساقط شده است. او پیامی به بو نصر مشکان و بو الحسن عقیلی فرستاد و از آنان خواست تا تدبیر کنند و هر چه زودتر او را به مقامش برگردانند، چراکه او آثاری از خیر و روشنی نمیبیند. بو الحسن به مسعدی گفت که او باید در این مورد خود را کنار بکشد زیرا سلطانی که او را میشناسد، میداند که هدفش فقط صلاح است. همچنین او اعلام کرد که امروز باید در این زمینه تصمیمگیری کند تا خوارزمشاه به خواسته دوستانش برگردد. بونصر مشکان نیز اظهار داشت که امیدوار است و انتظار خوبی از سلطان دارد، اگرچه هنوز با او در هیچ موردی صحبت نکرده است. او به این نکته اشاره کرد که اگر خوارزمشاه به او بگوید که چه کار کند، ابتدا درباره خوارزمشاه صحبت خواهد کرد. او همچنین تاکید کرد که نباید به او بگویند که پیر شده و از کار افتاده، چراکه او هنوز میتواند کارهایی انجام دهد. در نهایت، خوارزمشاه از این پاسخها به خوبی استقبال کرد و احساس آرامش کرد.