برگردان به زبان ساده
چون لشکر بههرات رسید، سلطان مسعود برنشست و بهصحرا آمد با شوکتی و عدّتی و زینتی سخت بزرگ، و فوجفوج لشکر پیش آمدند و از دل خدمت کردند که او را سخت دوست داشتند، و راست بدان مانست که امروز بهشت و جنّات عدن یافتهاند. و امیر همگان را بهزبان بنواخت از اندازه گذشته. و کارها همه بر غازی حاجب میرفت که سپاهسالار بود و علی دایه نیز سخن میگفت و حرمتی داشت بهحکم آنکه از غزنین غلامان را بگردانیده بود و بهنشابور رفته، ولکن سخن او را محلّ سخن غازی نبود و خشمش میآمد و در حال سود نمیداشت. استاد ابونصر را سخت تمام بنواخت ولکن بدان مانست که گفتی محمودیان گناهی سخت بزرگ کردهاند و بیگانگاناند در میان مسعودیان. و هر روزی بونصر به خدمت میرفت و سوی دیوان رسالت نمینگریست. و طاهر دبیر مینشست بهدیوان رسالت با بادی و عظمتی سخت تمام.
هوش مصنوعی: زمانی که لشکر به هرات رسید، سلطان مسعود بر مرکب نشسته و با شکوه و زینتی بسیار بزرگ به دشت آمد. گروههای بزرگ از لشکر به او نزدیک شدند و از صمیم قلب خدمت او را کردند زیرا او را بسیار دوست داشتند، و به نظر میرسید که امروز بهشت و باغهای بهشتی را یافتهاند. امیر نیز با کلام شیرین با همگان صحبت کرد و از اندازه معمولی فراتر رفت. همه کارها به دست غازی حاجب بود که فرمانده سپاه بود و علی دایه نیز به سخن گفتن مشغول بود و به خاطر اینکه از غزنین غلامان را به گردانیده بود و به نشابور رفته بود، احترام خاصی داشت. ولی سخن او مورد توجه غازی نبود و خشم او را برمیانگیخت و در آن لحظه فایدهای نداشت. استاد ابونصر نیز به خوبی مورد توجه قرار گرفت، اما به گونهای به نظر میرسید که گویی محمودیان گناهی بزرگ کردهاند و در میان مسعودیان بیگانهاند. هر روز ابونصر به خدمت میرفت و به سوی دیوان رسالت نظری نمیانداخت. در آن سو، طاهر دبیر در دیوان رسالت با وقار و عظمتی کامل نشسته بود.
و خبر رسید که حاجب بزرگ، علی به اسفزار رسید با پیل و خزانه و لشکر هند و بنهها. سخت شادمانه شدند؛ و چنان شنودم که بههیچگونه باور نداشته بودند که علی بههرات آید. و معتمدان میفرستادند پذیره وی دمادم با هر یکی نولطفی و نوعی از نواخت و دلگرمی. و برادرش، منگیتراک حاجب مینبشت و میگفت: زودتر بباید آمد که کارها بر مراد است. و روز چهارشنبه سوم ماه ذیالقعده این سال دررسید سخت پگاه با غلامی بیست، و بنه و موکب از وی بر پنج و شش فرسنگ، و سخت تاریک بود، از راه بهدرگاه آمد و در دهلیز سرای پیشین عدنانی بنشست. و از این سرای گذشته، سرای دیگر [بود] سخت فراخ و نیکو و گذشته از آن باغ، باغها و بناهای دیگر که امیر مسعود ساخته بود. و بودی که سلطان آنجا بودی بهسرای عدنانی و آنجا بار دادی، و بودی که بدان بناهای خویش بودی. علی چون به دهلیز بنشست، هر کسی که رسید او را چنان خدمت کردند که پادشاهان را کنند که دلها و چشمها بهحشمت این مرد آگنده بود و وی هرکسی را لطف میکرد و زهرخنده میزد- و بههیچ روزگار من او را با خنده فراخ ندیدم الّا همه تبسّم که صعبمردی بود - و سخت فرو شده بود، چنانکه گفتی میداند که چه خواهد بود.
هوش مصنوعی: خبر رسید که حاجب بزرگ، علی با لشکر هندوستان و خزانهای بزرگ به اسفزار رسید. مردم بسیار خوشحال شدند؛ زیرا هیچکس باور نمیکرد که علی به هرات بیاید. افراد مورد اعتماد او پیغام میفرستادند تا او را در آغوش بکشند و به او محبت و دلگرمی نشان دهند. برادرش، منگیتراک، نیز مینوشت که باید هر چه زودتر بیاید چون اوضاع به نفع او پیش میرود. روز چهارشنبه سوم ماه ذیالقعده، او به همراه بیست غلام، در تیرگی صبح به درگاه رسید و در دهلیز سرای پیشین عدنانی نشست. بعد از عبور از آن سرا، به یک سرای بزرگ و زیبا رسید که امیر مسعود ساخته بود و در آنجا سلطان حضور داشت. علی به دهلیز نشست و هر کس به او نزدیک میشد، به او احترام ویژهای میگذاشت که شایسته پادشاهان بود. دلها و چشمها به عظمت او معطوف بود و او با همه با مهربانی و لبخند برخورد میکرد. هرچند به ندرت او را با لبخند میدیدی، اما همیشه با تبسمی مختصر در چهره داشت، گویی میدانست که چه آیندهای در انتظارش است.
و روز شد و سلطان بار داد اندران بناهای از باغ عدنانی گذشته. و علی و اعیان از این در سرای این باغ دررفتند و خوارزمشاه و قوم دیگر از آن در که بر جانب شارستان است. و سلطان بر تخت بود اندر آن رواق که پیوسته است بدان خانه بهاری . و آلتونتاش را بنشاند بر دست راست تخت و امیر عضد الدّوله، یوسف، عمّ را برابر نشاند و اعیان و محتشمان دولت نشسته و ایستاده. و حاجب بزرگ، علی قریب پیش آمد و سه جای زمین بوسه داد. و سلطان دست برآورد و او را پیش تخت خواند و دست او را داد تا ببوسید. و وی عقدی گوهر، سخت قیمتی پیش سلطان نهاد و هزار دینار سیاه داری داشت از جهت وی نثار کرد. پس اشارت کرد سلطان او را سوی دست چپ، منگیتراک حاجب بازوی وی بگرفت و برابر خوارزمشاه آلتونتاش حاجب بزرگ زمین بوسه داد و بنشست و باز زمین بوسه داد. سلطان گفت:
هوش مصنوعی: روز فرا رسید و سلطان در میان بناهای باشکوهی که از باغ عدن به ارث رسیده بود، نشسته بود. علی و بزرگان به درون این باغ وارد شدند و خوارزمشاه و دیگران از در ورودی که به سمت شهر بود، وارد شدند. سلطان بر تخت نشسته بود در اتاقی که به خانه ای بهاری متصل بود. آلتونتاش را در سمت راست تخت نشاند و امیر عضدالدوله یوسف را در برابر خود نشاند. دیگر بزرگان و شخصیتهای مهم کشور در حال نشستن یا ایستادن بودند. حاجب بزرگ، علی قریب، نزدیک آمد و سه بار زمین را بوسید. سلطان دست خود را دراز کرد و او را به نزدیک تخت فراخواند و دست او را برای بوسیدن دراز کرد. علی عقدی گرانبها و جواهراتی بسیار ارزشمند پیش سلطان گذاشت و همچنین هزار دینار سیاه به عنوان هدیه تقدیم کرد. سپس سلطان به او اشاره کرد تا به سمت چپ برود، منگیتراک حاجب دست او را گرفت و او در برابر خوارزمشاه آلتونتاش دوباره زمین را بوسید و نشسته و دوباره همین کار را تکرار کرد. سلطان گفت:
خوش آمدی و در خدمت و در هوای ما رنج بسیار دیدی. گفت: زندگانی خداوند دراز باد، همه تقصیر بوده است، امّا چون بر لفظ عالی سخن بر این جمله رفت، بنده قویدل و زنده گشت. آلتونتاش، خوارزمشاه گفت: خداوند دور دست افتاده بود و دیر میرسید و شغل بسیار داشت، محال بودی ولایتی بدان نامداری بدست آمده، آسان فروگذاشته آمدی. و ما بندگان را همه هوش و دل بهخدمت وی بود تا امروز که سعادت آن بیافتیم. و بنده علی رنج بسیار کشید تا خللی نیفتد و بنده هر چند دور بود، آنچه صلاح اندر آن بود مینبشت و امروز بحمد اللّه کارها یکرویه گشت بیآنکه چشمزخمی افتاد و خداوند جوان است و بر جای پدر بنشست و مرادها حاصل گشت و روزگاری سخت دراز از جوانی و ملک برخورداری باشد. و هر چند بندگان شایسته بسیارند که دررسیدهاند و نیز درخواهند رسیدن، اینجا پیری چند است فرسوده خدمت سلطان محمود، اگر رای عالی بیند، ایشان را نگاه داشته آید و دشمنکام گردانیده نشود که پیرایهٔ ملک، پیران باشند؛ و بنده این نه از بهر خود را میگوید که پیداست که بنده را مدّت چند مانده است، امّا نصیحتی است که میکند، هر چند که خداوند بزرگتر از آن است که او را به نصیحت بندگان حاجت آید، ولیکن تا زنده است، شرط بندگی را در گفتن چنین سخنان بهجای میآورد.
هوش مصنوعی: خوش آمدی و در شرایط سختی که برای ما پیش آمد، زحمات زیادی کشیدی. او گفت: زندگی خداوند طولانی باد، تمامی تقصیرها به گردن من است، اما وقتی این موضوع را با کلمات زیبا مطرح کردم، من قدرت و حیات دوبارهای یافتم. آلتونتاش، شاه خوارزم گفت: خداوند دور بود و دیر به ما رسید و کارهای زیادی داشت، بنابراین به سختی میتوانست ولایتی به این بزرگی را به راحتی رها کند. ما بندگان همه تلاش کردیم تا امروز این سعادت نصیبمان گردد. من رنجهای زیادی متحمل شدم تا خللی در کارها پیش نیاید و با وجود اینکه دور بودم، آنچه که صلاح بود را مینوشتم و به لطف خدا، اکنون کارها به خوبی پیش میرود بدون اینکه آسیبی وارد شود. خداوند جوان است و بر صندلی پدر نشسته و آرزوها برآورده شدهاند و امیدوارم روزهای طولانی و خوبی از دوران جوانی و پادشاهی داشته باشد. گرچه بندگان شایسته زیادی به اینجا رسیدهاند و همچنین به اینجا خواهند آمد، اما چند پیر اهل خدمت سلطان محمود وجود دارند که اگر نظر عالیشان را جلب کنند، باید حفظ شوند و به دشمنان اجازه ندهند که آنان را تحت فشار قرار دهند زیرا جوانان باید شایستگی خود را از پیران بیاموزند. من این صحبتها را نه به خاطر خودم، که مدت زیادی برای من باقی نمانده، بلکه به عنوان نصیحتی میگویم، چرا که حتی خداوند بزرگتر از آن است که نیازی به نصیحت بندگان داشته باشد، اما تا زمانی که زندهام باید به عنوان یک بنده چنین سخنانی را بیان کنم.
سلطان گفت که سخن خوارزمشاه ما را برابر سخن پدر است و آن بهرضا بشنویم و نصیحت مشفقانه او را بپذیریم و کدام وقت بوده است که او مصلحت جانب ما نگاه نداشته است؟ و آنچه درین روزگار کرد، بر همه روشن است و هیچ چیز از آنچه گفت و نبشت بر ما پوشیده نمانده است و به حقّ آن رسیده آید .
هوش مصنوعی: سلطان اعلام کرد که سخنان خوارزمشاه برای او به اندازه سخنان پدرش ارزشمند است و باید آن را با کمال رضایت بشنود و نصایح او را با دقت بپذیرد. او پرسید که چه زمانی خوارزمشاه به مصلحت آنان توجه نکرده است؟ و افزود که آنچه در این روزها انجام داده، برای همه واضح است و هیچ یک از گفتهها و نوشتههایش از نظرشان پنهان نمانده است و حقیقتاً به حقایق دست خواهد یافت.
خوارزمشاه بر پای خاست و زمین بوسه داد و بازگشت هم از آن در که آمده بود و حاجب علی نیز برخاست که بازگردد، سلطان اشارت کرد که بباید نشست و قوم بازگشتند و سلطان با وی خالی کرد، چنانکه آنجا منگیتراک حاجب بود و بوسهل زوزنی و طاهر دبیر و عراقی دبیر ایستاده و بهدر حاجب سرای ایستاده و سلاحداران گرد تخت و غلامی صد وثاقیان. سلطان حاجب بزرگ را گفت: برادرم، محمّد را آنجا به کوهتیز بباید داشت و یا جای دیگر؟ که اکنون بدین گرمی بهدرگاه آوردن روی ندارد. و ما قصد بلخ داریم این زمستان، آنگاه وقت بهار چون به غزنین رسیدیم، آنچه رای واجب کند، در باب وی فرموده آید. علی گفت: فرمان امروز خداوند را باشد و آنچه رای عالی بیند، میفرماید. کوهتیز استوار است و حاجب بگتگین در پای قلعت منتظر فرمان است. گفت آن خرده که با کدخدایش حسن گسیل کرد سوی گوزگانان، حال آن چیست؟ علی گفت: زندگانی خداوند دراز باد، حسن آن را به قلعه شادیاخ رسانیده است، و او مردی پخته و عاقبتنگر است، چیزی نکرده است که از عهده آن بیرون نتواند آمد. اگر رای عالی بیند، مگر صواب باشد که معتمدی به تعجیل برود و آن خزانه را بیارد. گفت: بسم اللّه، بازگرد و فرود آی تا بیاسایی که با تو تدبیر و شغل بسیار است. علی زمین بوسه داد و برخاست و هم از آن جانب باغ که آمده بود، راه کردند مرتبهداران و برفت.
هوش مصنوعی: خوارزمشاه از جا برخاست و زمین را بوسید و به سمت در ورودی که آمده بود، بازگشت. حاجب علی نیز آماده بود که برگردد، اما سلطان اشاره کرد که باید بنشینند. دیگران نیز بازگشتند و سلطان با حاجب صحبت کرد. در آنجا، چند نفر دیگر از جمله منگیتراک، بوسهل زوزنی، طاهر دبیر و عراقی دبیر ایستاده بودند. سلاحداران نیز دور تا دور تخت نشسته بودند. سلطان به حاجب بزرگ گفت: «برادرم، آیا محمّد باید در کوهتیز بماند یا اینکه در جای دیگر؟ چون این گرما به درگاه آوردن او مناسب نیست. ما این زمستان قصد داریم به بلخ برویم و بهار که به غزنین رسیدیم، هرچه لازم باشد در مورد او تصمیمگیری میکنیم.» علی پاسخ داد: «فرمان امروز به دست خداوند است و هرچه او بخواهد، صورت میگیرد. کوهتیز محکم است و حاجب بگتگین در پای قلعه منتظر فرمان است.» سپس سلطان پرسید که حال آن فردی که حسن به گوزگانان فرستاده چه شد، و علی پاسخ داد که حسن به قلعه شادیاخ رسیده و فردی با تجربه و عاقل است و از عهده کارها به خوبی برمیآید. اگر خداوند بخواهد، شاید بهتر باشد که شخص معتمدی به سرعت برود و خزانه را بیاورد. سلطان گفت: «بسمالله، برگرد و استراحت کن زیرا کارهای زیادی با تو در پیش است.» علی زمین را بوسید و برخاست و به همان سمتی که آمده بود، رفت.
سلطان عبدوس را گفت: بر اثر حاجب برو و بگوی که پیغامی دیگر است، یک ساعت در صفّهیی که بهما نزدیک است بنشین. عبدوس برفت. سلطان طاهر دبیر را گفت حاجب را بگوی که لشکر را بیستگانی تا کدام وقت داده است و کدام کس ساختهتر باشد؟ که فوجی به مکران خواهم فرستاد تا عیسی مغرور را براندازند که عاصیگونه شده است و بوالعسکر برادرش که مدّتی است تا از وی گریخته آمده است و بر درگاه است بجای وی بنشانده آید. طاهر برفت و باز آمد و گفت: حاجب بزرگ میگوید که بیستگانی لشکر تا آخر سال به تمامی داده آمده است و سخت ساختهاند، هیچ عذر نتوانند آورد و هر کس را که فرمان باشد، برود. سلطان گفت: سخت نیک آمده است، باید گفت حاجب را تا بازگردد.
هوش مصنوعی: سلطان به عبدوس گفت که به حاجب برود و بگوید که پیامی دیگر وجود دارد و باید یک ساعت در صفهای نزدیک به ما بنشیند. عبدوس رفت و سلطان به طاهر، دبیر خود، گفت که از حاجب سوال کند که بسیج لشکر چه زمانی خواهد بود و کدام یک از آنها آمادهتر است؟ زیرا قصد دارد گروهی به مکران بفرستد تا عیسی مغرور را سرنگون کند، چرا که او به نوعی عصیان کرده است و بوالعسکر، برادرش، که به تازگی از او فرار کرده است، در درگاه خود را جای او نشانده است. طاهر رفت و بازگشت و گفت که حاجب بزرگ اعلام کرده که لشکر تا آخر سال به طور کامل آماده است و هیچ عذری برای این موضوع وجود ندارد و هر کسی که فرمان داشته باشد، میتواند برود. سلطان با این خبر خوشحال شد و گفت که باید به حاجب بگوید که بازگردد.
و منگیتراک حاجب زمین بوسه داد و گفت: خداوند دستوری دهد که بنده، علی امروز نزدیک بنده باشد و دیگر بندگان که با ویاند که بنده مثال داده است شوربایی ساختن. سلطان به تازهرویی گفت: سخت صواب آمد، اگر چیزی حاجت باشد، خدمتکاران ما را بباید ساخت . منگیتراک دیگرباره زمین بوسهداد و به نشاط برفت. و کدام برادر و علی را میهمان میداشت! که علی را استوار کرده بودند و آن پیغام بر زبان طاهر به حدیث لشکر و مکران ریح فی القفص بوده است. راست کرده بودند که چه باید کرد و غازی سپاهسالار را فرموده که «چون حاجب بزرگ پیش سلطان رسد، در وقت ساخته با سواری انبوه پذیره بنه او روی و همه پاک غارت کنی» و غازی سپاه سالار رفته بود. منگیتراک حاجب چون بیرون آمد، او را بگفتند «اینک حاجب بزرگ در صفّه است». چون به صفّه رسید، سی غلام اندر آمدند و او را بگرفتند و قبا و کلاه و موزه از وی جدا کردند، چنانکه از آن برادرش کرده بودند و در خانهای بردند که در پهلوی آن صفّه بود. فراشان ایشان را به پشت برداشتند که با بندگران بودند و کان آخر العهد بهما
هوش مصنوعی: منگیتراک، حاجب، بر زمین بوسه زد و گفت: امیدوارم خداوند بندهاش، علی، را امروز در نزد خودم ببیند و همچنین دیگر بندگانی که با او هستند، مانند این شوربا که بنده اشاره کرده است، به جمع باورمندی برسند. سلطان با لبخندی نو به این سخن پاسخ داد: کاملاً درست است، اگر نیازی باشد، باید به خدمتکارانمان دستور دهیم. منگیتراک دوباره بر زمین بوسه زد و با شادابی رفت. او برادرش را و علی را به مهمانی دعوت کرده بود، زیرا علی در آن زمان برجا بود و پیغام را به شیوهای پاک به لشکر و مکران رسانده بود. آنها در حال برنامهریزی بودند که چه باید بکنند و غازی، سپاهسالار، را مأمور کرده بودند که "هنگامی که حاجب بزرگ پیش سلطان بیاید، باید با سواران پرشمار او را استقبال کنند و همه را به گونهای پاک پاکسازی کنند." غازی، سپاهسالار، پیش از این رفته بود. وقتی منگیتراک حاجب بیرون آمد، به او گفتند که “اینک حاجب بزرگ در صحنه است.” و زمانی که به صحنه رسید، شش غلام به او نزدیک شدند و او را از قبا، کلاه و موزهاش جدا کردند، همانطور که با برادرش کرده بودند و او را به خانهای که در نزدیکی صحنه بود، بردند. این فراشان او را با پشت خود حمل کردند و آنها نیز بندگرانی بودند.
این است حال علی و روزگارش و قومش که به پایان آمد و احمق کسی باشد که دل درین گیتی غدّار فریفتگار بندد و نعمت و جاه و ولایت او را بههیچ چیز شمرد و خردمندان بدو فریفته نشوند و عتّابی سخت نیکو گفته است، شعر:
هوش مصنوعی: علی و وضعیت او و قومش به پایان رسیده است و کسی که در این دنیای فریبنده دل ببندد، احمق است. کسانی که مقام و توانایی او را بیاهمیت بشمارند، از عقل و هوش به دورند و عتابی قوی در این مورد ابراز شده است.
ذرینی تجئنی میتتی مطمئنة
و لم اتجشّم هول تلک الموارد
هوش مصنوعی: به من بگو که چگونه با آرامش به سوی تو بیایم، در حالی که از ترس آن مشکلات بزرگ و سختیها نگران نیستم.
فانّ جسیمات الامور منوطة
بمستودعات فی بطون الاوارد
هوش مصنوعی: امور بزرگ و مهم بستگی به کارهای پنهانی و درون مسائل دارد که در دل موضوعات نهفته است.
و بزرگا مردا که او دامن قناعت تواند گرفت و حرص را گردن فرو تواند شکست و پسر رومی درین معنی نیز تیر بر نشانه زده است و گفته است، شعر:
هوش مصنوعی: مردان بزرگ میتوانند به سادگی خود را به قناعت عادت دهند و به خواستههای بیش از حد خود پایان دهند. همچنین، یک شاعر رومی نیز در این باره سخنی دارد و شعری بیان کرده است.
اذا ما کساک اللّه سربال صحّة
و اعطاک من قوت یحلّ و یعذب
هوش مصنوعی: اگر خداوند به تو لباس سلامتی پوشاند و به تو نیرو و توانایی بخشید، آنگاه میتوانی به راحتی و بدون عذاب زندگی کنی.
فلا تغبطنّ المکثرین فانّما
علی قدر ما یعطیهم الدّهر یسلب
هوش مصنوعی: نگران زیادطلبان نباش، زیرا هرچه که به آنها داده میشود، به همان اندازه از آنها گرفته خواهد شد.
و استاد رودکی گفته است و زمانه را نیک شناخته است و مردمان را بدو شناسا کرده، شعر:
هوش مصنوعی: استاد رودکی زمانه را به خوبی درک کرده و ویژگیهای انسانها را به خوبی شناخته است.
این جهان پاک خواب کردار است
آن شناسد که دلش بیدار است
هوش مصنوعی: این دنیا مانند خواب و خیال است و تنها کسی میتواند حقیقت آن را درک کند که دل و روحش بیدار و هوشیار باشد.
نیکی او بجایگاه بد است
شادی او بجای تیمار است
هوش مصنوعی: رفتار نیک او به جای آنکه مورد تقدیر قرار گیرد، گاه نادیده گرفته میشود و شادی او جایگزین دلتنگی و غم است.
چه نشینی بدین جهان هموار؟
که همه کار او نه هموار است
هوش مصنوعی: چرا در این دنیای راحت بنشینی، در حالی که همه چیز در آن به سادگی پیش نمیرود؟
دانش او نه خوب و چهرش خوب
زشت کردار و خوب دیدار است
هوش مصنوعی: او از نظر دانش و ظاهر به خوبی جلوه نمیکند، زیرا رفتارهایش زشت است، اما در نگاه اول شاید جذاب به نظر برسد.
و علی را که فروگرفتند، ظاهر آن است که به روزگار فروگرفتند چون بومسلم و دیگران را، چنانکه در کتب پیداست. و اگر گویند که در دل چیزی دیگر داشت، خدای، عزّ و جلّ، تواند دانست ضمیر بندگان را، مرا با آن کاری نیست و سخن راندن کار من است؛ و همگان رفتند و جایی گرد خواهند آمد که رازها آشکارا شود. و بهانه خردمندان که زبان فرا این محتشم بزرگ توانستند کرد آن بود که گفتند «وی را به امیر نشاندن و امیر فروگرفتن چه کار بود؟» و چون روزگار او بدین سبب بهپایان خواست آمد، با قضا چون برآمدی؟ نعوذ باللّه من القضاء الغالب السّوء.
هوش مصنوعی: علی را زمانی در فشار گرفتند که گویا در آن دوران، مثل بومسلم و دیگران نیز تحت فشار بود. در کتابها به این موضوع اشاره شده است. اگر کسی بگوید که دلش چیز دیگری داشت، خداوند میداند که در دل بندگانش چه میگذرد و من کاری به آن ندارم. وظیفه من سخن گفتن است و همه روزی خواهند رفت و در جایی جمع خواهند شد که رازها فاش خواهد شد. خردمندان بهانه آوردند که چرا باید علی را به مقام امیری برسانند و در عین حال او را تحت فشار قرار دهند؟ وقتی که دوران او به پایان رسید، تقدیر چه گونه شکل گرفت؟ از قضاوتهای نادرست به خدا پناه میبرم.