گنجور

بخش ۲۴ - آشفته شدن کار وزیر حسنک

و سلطان منشوری فرستاد بنام سپاه سالار غازی بولایت بلخ و سمنگان‌، و کسان وی آنرا ببلخ بردند بزودی تا بنام وی خطبه کنند.

و کارها پیش گرفتند، و سخن همه سخن غازی بود و خلوتها در حدیث لشکر با وی میرفت. و پدریان را نیک از آن درد میآمد و می‌ژکیدند و آخر بیفگندندش‌، چنانکه بیارم پس از این. و سعید صرّاف کدخدای‌ غازی بآسمان شد و لکلّ قوم یوم‌ . و الحق نه نازیبا بود در کار، امّا یک چیز خطا کرد که او را بفریفتند تا بر خداوندش مشرف‌ باشد و فریفته شد بخلعتی و ساخت زر که یافت، این مشرفی‌ بکرد و خداوندش در دلو شد و او نیز. و چاکرپیشه را پیرایه بزرگتر راستی است.

و از پس برافتادن سپاه سالار غازی، سعید در آسیای روزگار بگشت و خاست و افتاد و بر شغل بود و نبود تا بعد العزّ و الرّفعة صار حارس الدّجلة . اکنون در سنه خمسین‌ بمولتان‌ است در خدمت خواجه عمید عبد الرزاق‌ که چند سال است که ندیمی او میکند بیغوله‌ و دم قناعتی گرفته‌ . و شمایان‌ را ازین اخبار تفصیلی دارم سخت روشن، چنانکه آورده آید، ان شاء اللّه تعالی‌ .

و کار وزیر حسنک آشفته گشت که بروزگار جوانی ناکردنیها کرده بود و زبان نگاه ناداشته و این سلطان بزرگ محتشم را خیر خیر بیازرده. و شاعر نیکو میگوید، شعر:

احفظ لسانک لا تقول فتبتلی‌
انّ البلاء موکّل بالمنطق‌

و دیگر در باب جوانان بغایت نیکو گفته است، شعر:

انّ الامور اذ الاحداث دبّرها
دون الشّیوخ تری فی بعضها خللا

و از بو علی اسحق شنودم، گفت: بو محمد میکائیل گفتی «چه جای بعض است که فی کلّها خللا .» و وزیر بو سهل زوزنی‌ با وزیر حسنک معزول سخت بد بود که در روزگار وزارت بر وی استخفافها کردی، تا خشم سلطان را بر وی دائمی میداشت و ببلخ رسانید بدو آنچه رسانید. اکنون بعاجل الحال‌ بو سهل فرمود تا وزیر حسنک را به علی رایض‌ سپردند که چاکر بو سهل بود، تا او را بخانه خویش برد و بدو هر چیزی رسانید از انواع استخفاف. و بو سهل زوزنی را در آنچه رفت، مردمان در زبان گرفتند و بد گفتند که مردمان بزرگ نام بدان گرفتند که چون بر دشمن دست یافتند، نیکویی کردند که آن نیکویی بزرگتر از استخفاف باشد، و العفو عند القدرة سخت ستوده است‌ و نیز آمده است در امثال که گفته‌اند: اذا ملکت فأسجع‌، اما بو سهل چون این واجب نداشت و دل بر وی خوش کرد بمکافات، نه بو سهل ماند و نه حسنک. و من این فصول از آن جهت راندم که مگر کسی را بکار آید.

بخش ۲۳ - پیام امیر به خوارزمشاه دربارهٔ علی: و چون شغل بزرگ علی به پایان آمد و سپاه سالار، غازی از پذیره بنه وی‌ بازگشت و غلامان و بنه هر چه داشت، غارت شده بود و بیم بود که از بنه اولیا و حشم و قومی که با وی می‌آمدند نیز غارت بسیار شدی؛ امّا سپاه سالار غازی نیک احتیاط کرده بود تا کسی را رشته‌تایی‌ زیان نشد. و قوم محمودی ازین فروگرفتن علی نیک بشکوهیدند و دامن فراهم گرفتند. سلطان عبدوس را نزدیک خوارزمشاه آلتونتاش فرستاد و پیغام داد که علی تا این غایت نه آن کرد که اندازه و پایگاه‌ او بود، چرا به خوارزمشاه ننگریست و اقتدا بدو نکرد؟ و او را به آوردن برادرم چه کار بود؟ صبر بایست کرد تا ما هم آمدیمی و وی یکی بودی از اولیا و حشم، آنچه ایشان کردندی، وی نیز بکردی. و اگر برادرم را آورد، بیوفایی چرا کرد؟ و خدای را، عزّوجلّ، چرا بفروخت به سوگندان گران که بخورد؟ و وی در دل خیانت داشت و آن همه ما را مقرّر گشت تا او را نشانده آمد که صلاح نشاندن او بود. بجان او آسیبی نخواهد بود و جایی بنشانده‌اندش‌ و نیکو می‌دارند تا آنگاه که رأی ما در باب او خوب شود.بخش ۲۵ - نصیحت بونصر به امیر: و بهرام نقیب‌ را نامزد کرد بو سهل زوزنی با مثال توقیعی‌ و سوی جنکی‌ فرستاد بدر کشمیر تا خواجه بزرگ، احمد حسن‌ را، رضی اللّه عنه، در وقت بگشاید و عزیزا مکرّما ببلخ فرستد که مهمّات ملک را بکارست و جنکی با وی بیاید تا حقّ وی‌ را بگزارده آید بر آنکه این خواجه را امید نیکو کرد و خدمت نمود و چون سلطان ماضی گذشته شد، او را از دشمنانش نگاه داشت. و بهرام را از برابر ایشان‌ فرستاده آمد که بو سهل بروزگار گذشته تنگ حال‌ بود و خدمت و تأدیب‌ فرزندان خواجه کرده بود و از وی بسیار نیکوییها دیده، خواست که در این حال مکافاتی‌ کند. و دشمنان خواجه چون از این حال خبر یافتند، نیک بترسیدند. و بیارم این قصّه که خواجه ببلخ بچه تاریخ و بچه جمله آمد و وزارت بدو داده شد.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و سلطان منشوری فرستاد بنام سپاه سالار غازی بولایت بلخ و سمنگان‌، و کسان وی آنرا ببلخ بردند بزودی تا بنام وی خطبه کنند.
هوش مصنوعی: سلطان نامه‌ای ارسال کرد به فرمانده سپاه در بلخ و سمنگان، و افراد او به سرعت آن را به بلخ بردند تا به نام او خطبه بخوانند.
و کارها پیش گرفتند، و سخن همه سخن غازی بود و خلوتها در حدیث لشکر با وی میرفت. و پدریان را نیک از آن درد میآمد و می‌ژکیدند و آخر بیفگندندش‌، چنانکه بیارم پس از این. و سعید صرّاف کدخدای‌ غازی بآسمان شد و لکلّ قوم یوم‌ . و الحق نه نازیبا بود در کار، امّا یک چیز خطا کرد که او را بفریفتند تا بر خداوندش مشرف‌ باشد و فریفته شد بخلعتی و ساخت زر که یافت، این مشرفی‌ بکرد و خداوندش در دلو شد و او نیز. و چاکرپیشه را پیرایه بزرگتر راستی است.
هوش مصنوعی: در این متن، افراد به کارهای خود ادامه می‌دهند و همه درباره غازی صحبت می‌کنند. گفتگوها در مورد لشکر با او ادامه دارد و پدران از این وضعیت ناراحت هستند و بی‌تابی می‌کنند تا نهایتاً به نتیجه‌ای برسند. سعید صرّاف، که رهبری غازی را برعهده دارد، به مقام بالایی می‌رسد و هر قومی روز خاصی برای خود دارد. در واقع، در این کار زیبایی وجود دارد، اما او یک اشتباه مرتکب می‌شود که به او فریبی می‌دهد و او را به کنترل خداوندش نزدیک می‌کند. این فریب باعث می‌شود که او به زرق و برق و ثروتی دلبسته شود و به آن مشرف گردد. در نهایت، می‌توان گفت که وفاداری یک خدمت‌گذار به دلیل بزرگی مقامش بیشتر است.
و از پس برافتادن سپاه سالار غازی، سعید در آسیای روزگار بگشت و خاست و افتاد و بر شغل بود و نبود تا بعد العزّ و الرّفعة صار حارس الدّجلة . اکنون در سنه خمسین‌ بمولتان‌ است در خدمت خواجه عمید عبد الرزاق‌ که چند سال است که ندیمی او میکند بیغوله‌ و دم قناعتی گرفته‌ . و شمایان‌ را ازین اخبار تفصیلی دارم سخت روشن، چنانکه آورده آید، ان شاء اللّه تعالی‌ .
هوش مصنوعی: پس از شکست سپاه سالار غازی، سعید در دوران پر نوسان زندگی خود دچار فراز و نشیب‌های زیادی شد و در نهایت به مقام حراست از رود دجله رسید. اکنون او در سن پنجاه سالگی در شهر مولتان به خدمت خواجه عمید عبدالرزاق مشغول است و چندین سال است که با او دوستی دارد و زندگی ساده‌ای را انتخاب کرده است. من اطلاعات دقیقی درباره این مسائل دارم و امیدوارم که ان شاء الله به زودی به شما ارسال کنم.
و کار وزیر حسنک آشفته گشت که بروزگار جوانی ناکردنیها کرده بود و زبان نگاه ناداشته و این سلطان بزرگ محتشم را خیر خیر بیازرده. و شاعر نیکو میگوید، شعر:
هوش مصنوعی: و کار وزیر حسنک به هم ریخت، زیرا در جوانی کارهای ناشایستی انجام داده بود و زبان خود را کنترل نکرده بود و این موضوع باعث ناراحتی این سلطان بزرگ و محترم شده بود. شاعر به خوبی می‌گوید:
احفظ لسانک لا تقول فتبتلی‌
انّ البلاء موکّل بالمنطق‌
هوش مصنوعی: زبانت را حفظ کن و چیزی نگو که به دردسرت بیفتی، چون دردسرها به سخن وابسته‌اند.
و دیگر در باب جوانان بغایت نیکو گفته است، شعر:
هوش مصنوعی: در مورد جوانان نیز به طرز زیبا و دلنشینی صحبت کرده است.
انّ الامور اذ الاحداث دبّرها
دون الشّیوخ تری فی بعضها خللا
هوش مصنوعی: امور هرگاه بدون تدبیر بزرگ‌ترها و تجربه‌شان پیش برود، در بسیاری از جنبه‌ها دچار نقص و نقص‌هایی خواهد بود.
و از بو علی اسحق شنودم، گفت: بو محمد میکائیل گفتی «چه جای بعض است که فی کلّها خللا .» و وزیر بو سهل زوزنی‌ با وزیر حسنک معزول سخت بد بود که در روزگار وزارت بر وی استخفافها کردی، تا خشم سلطان را بر وی دائمی میداشت و ببلخ رسانید بدو آنچه رسانید. اکنون بعاجل الحال‌ بو سهل فرمود تا وزیر حسنک را به علی رایض‌ سپردند که چاکر بو سهل بود، تا او را بخانه خویش برد و بدو هر چیزی رسانید از انواع استخفاف. و بو سهل زوزنی را در آنچه رفت، مردمان در زبان گرفتند و بد گفتند که مردمان بزرگ نام بدان گرفتند که چون بر دشمن دست یافتند، نیکویی کردند که آن نیکویی بزرگتر از استخفاف باشد، و العفو عند القدرة سخت ستوده است‌ و نیز آمده است در امثال که گفته‌اند: اذا ملکت فأسجع‌، اما بو سهل چون این واجب نداشت و دل بر وی خوش کرد بمکافات، نه بو سهل ماند و نه حسنک. و من این فصول از آن جهت راندم که مگر کسی را بکار آید.
هوش مصنوعی: ابو علی اسحاق نقل می‌کند که ابومحمد میکائیل گفت: «چه جایی است که در همه جا نقصی نباشد؟» وزیر ابوسهل زوزنی با وزیر حسنک معزول رابطه خوبی نداشت و در دوران وزارت، به او بی‌احترامی می‌کرد تا باعث خشم دائمی سلطان نسبت به حسنک شود و به بلخ خبرهایی بد از او برسد. در حال حاضر، ابوسهل دستور داد وزیر حسنک را به علی رایض که یکی از خدمتکاران او بود، بسپارند تا او را به خانه‌اش ببرد و انواع توهین‌ها را به او بکند. رفتار ابوسهل زوزنی باعث شد که مردم درباره‌اش بدگویی کنند و از بزرگان یاد کردند که وقتی بر دشمن تسلط پیدا کردند، باید نیکو برخورد کنند و اینکه عفو در زمان قدرت ستودنی است. مثل‌هایی نیز آمده که گفته‌اند: «وقتی مالک شدی، کریمانه رفتار کن.» اما ابوسهل این وظیفه را نادیده گرفت و دلش را به مکافات خوش کرد. در نتیجه نه ابوسهل باقی ماند و نه حسنک. این فصل‌ها را نوشتم به امید اینکه برای کسی مفید باشد.

خوانش ها

بخش ۲۴ به خوانش سعید شریفی