گنجور

بخش ۱۸

و هم در این هفته خبر رسید که رسول القادر باللّه‌ -رَضِيَ اللّهُ عنه- نزدیک بیهق رسید و با وی آن کرامت‌ است که خلق یاد ندارند که هیچ پادشاهی را مانند آن بوده‌است. امیر -رَضِيَ اللّهُ عنه- به رسیدن این بشارت تازگی تمام یافت. و فرمود تا استقبال او بسیچیدند سخت بسزا. و مردم شهر نزدیک قاضی صاعد آمدند و گفتند که «ایشان چون شنیدند که امیر نزدیک نشابور رسید، خواستند که خوازه‌ها زنند و بسیار شادی کنند. رئیس‌ گفت: «نباید کرد که امیر را مصیبتی بزرگ رسیده‌است‌ به مرگ سلطان محمود -أنارَ اللّهُ برهانَه‌-؛ هرچند بر مراد می‌آید. و این به فرمان وی می‌گویم. با وقتی دیگر باید افکند.» و اکنون مدّتی برآمد و هر روز کارها برمرادتر است و اکنون رسول هم از بغداد می‌آید با همه مرادها. اگر قاضی بیند، درخواهد از امیر تا به دل بسیار خلق شادی افکند، بدانکه دستوری دهد خداوند و رها کند تا تکلّف بی‌اندازه کنند.»

قاضی گفت: «نیک آمد و خوب می‌گویید و سخت بوقت‌ است.» دیگر روز امیر را بگفت و دستوری یافت و قاضی با رئیس بازگفت که تکلّفی سخت تمام باید کرد.

و رئیس به خانه بازآمد و اعیان محلّتها و بازارها را بخواند و گفت: «امیر دستوری داد؛ شهر را بیارایید و هر تکلّفی که بباید کرد، بکنید تا رسول خلیفه بداند که حال این شهر چیست و امیر نیز این شهر را دوست‌تر گیرد که این کرامات‌، او را در شهر ما حاصل ببود.» گفتند: «فرمان‌برداریم». و بازگشتند و کاری ساختند که کسی به هیچ روزگار بر آن جمله یاد نداشت؛ چنانکه از دروازه‌های شهر تا بازار خوازه بر خوازه و قبّه بر قبّه‌ بود تا شارستان مسجد آدینه‌ که رسول را جای آنجا ساخته‌بودند.

چون این کارها ساخته شد و خبر رسید که رسول به دوفرسنگی از شهر رسید، مرتبه‌داران‌ پذیره رفتند و پنجاه جنیبت بردند و همه لشکر برنشستند و پیش شدند با کوکبهٔ بزرگ و تکلّف بی‌اندازه؛ سپاه‌سالار در پیش، کوکبهٔ دیگر، قضاة و سادات‌ و علما و فقها، و کوکبهٔ دیگر، اعیان درگاه، خداوندان قلم‌. بر جمله‌یی هرچه نیکوتر رسول را، بومحمّد هاشمی‌، از خویشان نزدیک خلیفه، در شهر درآوردند، روز دوشنبه ده روز مانده‌بود از شعبان این سال. و اعیان و مقدّمان سپاه از رسول جدا شدند به دروازهٔ شهر و به خانه‌ها بازشدند. و مرتبه‌داران او را به بازار بیاوردند و می‌راندند و مردمان، درم و دینار و شکر و هر چیزی می‌انداختند و بازیگران‌ بازی می‌کردند و روزی بود که مانند آن کس یاد نداشت و تا میان دو نماز روزگار گرفت، تا آنگاه که رسولدار رسول را به سرایی که ساخته‌بودند، فرودآورد. چون به سرای فرودآمد، نخست خوردنی که ساخته‌بودند، رسولدار مثال داد تا پیش آوردند سخت بسیار، از حد و اندازه بگذشته‌ و رسول در اثنای نان خوردن‌ به تازی‌ نشابور را بستود و این پادشاه را بسیار دعا کرد و گفت در عمر خویش آنچه امروز دید، یاد ندارد. و چون از نان خوردن فارغ شدند، نزلها بیاوردند از حدّ و اندازه گذشته و بیست‌هزار درم سیم گرمابه‌، چنانکه متحیّر گشت. و امیر -رَضِيَ اللّهُ عنه- نشابوریان را نیکویی گفت.

و پس از آن دو سه روز بگذشت. امیر فرمود که «رسول را پیش باید آورد و هر تکلّف که ممکن است، بکرد.» بوسهل زوزنی گفت: «آنچه خداوند را باید فرمود از حدیث لشکر و درگاه و مجلس امارت‌ و غلامان و مرتبه‌داران و جز آن آنچه بدین ماند، بفرماید سپاه‌سالار را، تا راست کند و اندازه به دست بنده دهد که آنچه می‌باید کرد بکند.

و آنچه راه من‌ بنده است و خوانده‌ام و دیده از آنِ سلطان ماضی -رَضِيَ اللّهُ عنه- بگویم تا راست کنند.» امیر گفت: «نیک آمد» و فرمود تا سپاه‌سالار غازی را بخواندند.

امیر گفت: «فرمودیم تا رسول خلیفه را پیش آرند با آنچه از منشور و خلعت و کرامات و نعوت‌ آورده‌است. و آنچه اینجا کرده‌آید، خبر آن به هر جایی رسد. باید که بگوئی لشکر را تا امشب همه کارهای خویش ساخته کنند و پگاه بجمله با سلاح تمام و با زینت بسیار حاضر آیند، چنانکه از آن تمامتر نباشد تا بفرماییم که چه باید کرد.» 

گفت: «چنین کنم». و بازگشت و آنچه فرمودنی بود، بفرمود و مثالها که دادنی بود، بداد. و امیر -رَضِيَ اللّهُ عنه- در معنی غلامان و جز آن مثالها داد و همه ملکانه‌ راست کردند.

بخش ۱۷: و در این روزها نامه‌ها رسید از ری که «چون رکاب‌ عالی‌ حرکت کرد، یکی از شاهنشاهیان‌ با بسیار مردم دل‌انگیز، قصد ری کردند تا به فساد مشغول شوند. و مقدّم ایشان که از بقایای آل بویه بود، رسولی فرستاد سوی حسن سلیمان‌ و او اعیان ری را گفت: «چه پاسخ باید داد و چه باید کرد؟» ایشان گفتند: «تو خاموش می‌باش که آن جواب ما را می‌باید داد.»بخش ۱۹: روز دیگر سپاه‌سالار غازی به درگاه آمد، با جمله لشکریان بایستاد و مثال داد جمله سرهنگان را تا از درگاه به دو صف بایستادند با خیل‌های خویش و علامت‌ها با ایشان، شارهای‌ آن دو صف، از در باغ شادیاخ به‌ دورجای رسیده‌‌. و درون باغ از پیش صفّهٔ تاج تا درگاه، غلامان دو روی‌ بایستادند با سلاح تمام و قباهای گوناگون و مرتبه‌داران با ایشان. و استران‌ فرستاده‌بودند از بهر آوردن خلعت را از نشابور و نزدیک رسول بگذاشته‌‌. بوسهل پوشیده نیز کس فرستاده‌بود و منشور و فرمان‌ها بخواسته‌ و فرونگریسته و ترجمه‌های آن راست کرده و باز در خریطه‌های دیبای سیاه‌ نهاده، بازفرستاده.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و هم در این هفته خبر رسید که رسول القادر باللّه‌ -رَضِيَ اللّهُ عنه- نزدیک بیهق رسید و با وی آن کرامت‌ است که خلق یاد ندارند که هیچ پادشاهی را مانند آن بوده‌است. امیر -رَضِيَ اللّهُ عنه- به رسیدن این بشارت تازگی تمام یافت. و فرمود تا استقبال او بسیچیدند سخت بسزا. و مردم شهر نزدیک قاضی صاعد آمدند و گفتند که «ایشان چون شنیدند که امیر نزدیک نشابور رسید، خواستند که خوازه‌ها زنند و بسیار شادی کنند. رئیس‌ گفت: «نباید کرد که امیر را مصیبتی بزرگ رسیده‌است‌ به مرگ سلطان محمود -أنارَ اللّهُ برهانَه‌-؛ هرچند بر مراد می‌آید. و این به فرمان وی می‌گویم. با وقتی دیگر باید افکند.» و اکنون مدّتی برآمد و هر روز کارها برمرادتر است و اکنون رسول هم از بغداد می‌آید با همه مرادها. اگر قاضی بیند، درخواهد از امیر تا به دل بسیار خلق شادی افکند، بدانکه دستوری دهد خداوند و رها کند تا تکلّف بی‌اندازه کنند.»
هوش مصنوعی: در این هفته خبری رسید مبنی بر اینکه رسولی از جانب خداوند نزدیک بیهق آمده است و با خود کرامتی به همراه دارد که مردم نمی‌توانند مشابه آن را در میان پادشاهان بیابند. امیر از شنیدن این خبر بسیار شاد شد و دستور داد تا به استقبال او بروند و مراسمی بزرگ بر پا کنند. مردم شهر نزد قاضی صاعد آمدند و گفتند که وقتی پادشاه حرکت رسول را به سوی نشابور شنید، خواهان برگزاری جشن و شادی هستند. اما رئیس گفت: "نباید این کار را کرد، زیرا امیر با مصیبتی بزرگ مواجه است؛ فوت سلطان محمود." او با تاکید گفت که هرچند برگزاری جشن حق است، اما در این شرایط باید تا زمانی مناسب صبر کرد. حالا مدتی از این رویداد گذشته و اوضاع روز به روز بهتر می‌شود و رسول از بغداد نیز می‌آید با پیام‌های خوش. اگر قاضی این را ببیند، از امیر می‌خواهد تا شادی بیشتری را برای مردم فراهم کند، زیرا ممکن است خداوند مصلحتی در این موضوع داشته باشد و ما را از دشواری‌ها رها کند.
قاضی گفت: «نیک آمد و خوب می‌گویید و سخت بوقت‌ است.» دیگر روز امیر را بگفت و دستوری یافت و قاضی با رئیس بازگفت که تکلّفی سخت تمام باید کرد.
هوش مصنوعی: قاضی گفت: شما به خوبی صحبت می‌کنید و این نکته هم بسیار مهم است. روز بعد به امیر اطلاعی داد و دستوری صادر کرد و به رئیس نیز گفت که باید کارهای دشواری انجام دهند.
و رئیس به خانه بازآمد و اعیان محلّتها و بازارها را بخواند و گفت: «امیر دستوری داد؛ شهر را بیارایید و هر تکلّفی که بباید کرد، بکنید تا رسول خلیفه بداند که حال این شهر چیست و امیر نیز این شهر را دوست‌تر گیرد که این کرامات‌، او را در شهر ما حاصل ببود.» گفتند: «فرمان‌برداریم». و بازگشتند و کاری ساختند که کسی به هیچ روزگار بر آن جمله یاد نداشت؛ چنانکه از دروازه‌های شهر تا بازار خوازه بر خوازه و قبّه بر قبّه‌ بود تا شارستان مسجد آدینه‌ که رسول را جای آنجا ساخته‌بودند.
هوش مصنوعی: رئیس به خانه برگشت و بزرگان محلات و بازارها را فراخواند و گفت: امیر دستوری صادر کرده که شهر را تزئین کنید و هر چیزی که لازم است انجام دهید تا فرستاده خلیفه بداند وضعیت این شهر چگونه است و امیر هم این شهر را بیشتر دوست داشته باشد، چون کرامت‌های او در اینجا به دست آمده است. آنها گفتند: فرمانبرداریم؛ سپس به تلاش پرداختند و کاری کردند که هیچ‌کس در هیچ زمانی نمونه‌اش را ندیده بود. تا از دروازه‌های شهر تا بازار، همه جا با تزئینات زیبا و ساخت و سازهای چشم‌نواز آماده شده بود، به‌ویژه به محلی که رسول قرار بود در آنجا حضور یابد.
چون این کارها ساخته شد و خبر رسید که رسول به دوفرسنگی از شهر رسید، مرتبه‌داران‌ پذیره رفتند و پنجاه جنیبت بردند و همه لشکر برنشستند و پیش شدند با کوکبهٔ بزرگ و تکلّف بی‌اندازه؛ سپاه‌سالار در پیش، کوکبهٔ دیگر، قضاة و سادات‌ و علما و فقها، و کوکبهٔ دیگر، اعیان درگاه، خداوندان قلم‌. بر جمله‌یی هرچه نیکوتر رسول را، بومحمّد هاشمی‌، از خویشان نزدیک خلیفه، در شهر درآوردند، روز دوشنبه ده روز مانده‌بود از شعبان این سال. و اعیان و مقدّمان سپاه از رسول جدا شدند به دروازهٔ شهر و به خانه‌ها بازشدند. و مرتبه‌داران او را به بازار بیاوردند و می‌راندند و مردمان، درم و دینار و شکر و هر چیزی می‌انداختند و بازیگران‌ بازی می‌کردند و روزی بود که مانند آن کس یاد نداشت و تا میان دو نماز روزگار گرفت، تا آنگاه که رسولدار رسول را به سرایی که ساخته‌بودند، فرودآورد. چون به سرای فرودآمد، نخست خوردنی که ساخته‌بودند، رسولدار مثال داد تا پیش آوردند سخت بسیار، از حد و اندازه بگذشته‌ و رسول در اثنای نان خوردن‌ به تازی‌ نشابور را بستود و این پادشاه را بسیار دعا کرد و گفت در عمر خویش آنچه امروز دید، یاد ندارد. و چون از نان خوردن فارغ شدند، نزلها بیاوردند از حدّ و اندازه گذشته و بیست‌هزار درم سیم گرمابه‌، چنانکه متحیّر گشت. و امیر -رَضِيَ اللّهُ عنه- نشابوریان را نیکویی گفت.
هوش مصنوعی: وقتی این کارها به پایان رسید و خبر رسید که نماینده پیامبر به دو فرسنگی شهر رسیده است، مقامات رسمی آماده شدند و پنجاه ترکه به همراه داشتند. تمام لشکریان خود را سوار کرده و با شکوه و زرق و برق بسیار به سمت شهر پیش رفتند. فرمانده ارتش در جلو بود و گروه‌هایی ویژه شامل قضات، سادات، علما، و دیگر شخصیت‌های برجسته در اطراف او حرکت کردند. برای استقبال از نماینده، بو محمد هاشمی، که از خویشان نزدیک خلیفه بود، در روز دوشنبه، ده روز مانده به شعبان وارد شهر شد. شخصیت‌ها و مقامات ارتش او را تا دروازه شهر همراهی کردند و سپس به خانه‌های خود بازگشتند. مقامات او را به بازار بردند و مردم پول، شکر و دیگر چیزها بر او نثار کردند. روزی شاد و فرح‌بخش بود که نظیر آن را کسی به یاد نداشت و این شادی تا زمانی که نماینده به خانه‌ای که برایش آماده شده بود رسید، ادامه داشت. وقتی به آن خانه رسید، اولین غذایی که برای او آماده شده بود، مقدار بسیار زیادی بود و دریغ نداشتند. او در حین خوردن نان، شهر نشابور را ستود و برای پادشاه دعا کرد و گفت که در تمام عمرش چنین روزی را ندیده است. پس از پایان نان خوردن، نذری‌ها و هدایایی آوردند که بسیار بیش از حد تصور بود و او در شگفتی فرو رفت. امیر، رضی الله عنه، از نشابوریان تمجید کرد.
و پس از آن دو سه روز بگذشت. امیر فرمود که «رسول را پیش باید آورد و هر تکلّف که ممکن است، بکرد.» بوسهل زوزنی گفت: «آنچه خداوند را باید فرمود از حدیث لشکر و درگاه و مجلس امارت‌ و غلامان و مرتبه‌داران و جز آن آنچه بدین ماند، بفرماید سپاه‌سالار را، تا راست کند و اندازه به دست بنده دهد که آنچه می‌باید کرد بکند.
هوش مصنوعی: چند روزی گذشت و امیر دستور داد تا رسول را بیاورند و هر کمکی که ممکن بود را فراهم کردند. بو سهل زوزنی گفت: آنچه که باید به خداوند گفته شود درباره وضعیت لشکر، درگاه، مجلس امارت، غلامان و دیگر امور مرتبط است، باید به سپهسالار گفته شود تا او بتواند به درستی عمل کند و به من اندازه‌گیری دهد که چه کارهایی باید انجام شود.
و آنچه راه من‌ بنده است و خوانده‌ام و دیده از آنِ سلطان ماضی -رَضِيَ اللّهُ عنه- بگویم تا راست کنند.» امیر گفت: «نیک آمد» و فرمود تا سپاه‌سالار غازی را بخواندند.
هوش مصنوعی: آنچه که به عنوان مسیر خودم می‌دانم و از آن سلطان گذشته شنیده‌ام و دیده‌ام را بیان می‌کنم تا آنها جریان را درست درک کنند. امیر گفت: بسیار خوب است و دستور داد تا فرمانده سپاه غازی را به حضور بخوانند.
امیر گفت: «فرمودیم تا رسول خلیفه را پیش آرند با آنچه از منشور و خلعت و کرامات و نعوت‌ آورده‌است. و آنچه اینجا کرده‌آید، خبر آن به هر جایی رسد. باید که بگوئی لشکر را تا امشب همه کارهای خویش ساخته کنند و پگاه بجمله با سلاح تمام و با زینت بسیار حاضر آیند، چنانکه از آن تمامتر نباشد تا بفرماییم که چه باید کرد.» 
هوش مصنوعی: امیر گفت: ما دستور دادیم که رسول خلیفه را بیاورند همراه با تمامی نشانه‌ها و افتخاراتی که به همراه دارد. هر چیزی که انجام داده، باید به همه جا منتقل شود. لازم است که به لشکر بگویی که تا امشب تمام کارهای خود را آماده کنند و صبح زود با تمام سلاح‌ها و زیورات خود حاضر شوند، به طوری که هیچ چیزی از آن بهتر نباشد تا بتوانیم تعیین کنیم که چه اقداماتی باید انجام دهیم.
گفت: «چنین کنم». و بازگشت و آنچه فرمودنی بود، بفرمود و مثالها که دادنی بود، بداد. و امیر -رَضِيَ اللّهُ عنه- در معنی غلامان و جز آن مثالها داد و همه ملکانه‌ راست کردند.
هوش مصنوعی: این کار را انجام می‌دهم؛ سپس به سمت خود برگشت و آنچه را باید بیان می‌کرد، بیان کرد و مثال‌هایی که می‌بایست ارائه می‌داد، ارائه داد. همچنین، امیر، رضی الله عنه، در مورد غلامان و دیگر مثال‌ها صحبت کرد و همه را به درستی توضیح داد.

خوانش ها

بخش ۱۸ به خوانش سعید شریفی