گنجور

بخش ۱۷

و در این روزها نامه‌ها رسید از ری که «چون رکاب‌عالی‌ حرکت کرد، یکی از شاهنشاهیان‌ با بسیار مردم دل‌انگیز قصد ری کردند تا به فساد مشغول شوند.

و مقدّم ایشان که از بقایای آل بویه بود، رسولی فرستاد سوی حسن سلیمان‌ و او اعیان ری را گفت: چه پاسخ باید داد و چه باید کرد؟ ایشان گفتند: تو خاموش می‌باش که آن جواب ما را می‌باید داد. آن رسول را به شهر آوردند و سه روز کار می‌ساختند و مردم فراز می‌آوردند. پس روز چهارم رسول را به صحرا آوردند و بر بالا بداشتند و حسن سلیمان با خیل خویش ساخته‌ بیامد و بگذشت و بر اثر وی‌ مردم شهر زیادت از ده هزار مردم به‌سلاح تمام، بیشتر پیاده از مردم شهر و نواحی نزدیک‌تر‌. و چون این قوم بگذشتند، اعیان ری رسول را گفتند: بدیدی؟ و گفتند: پادشاه ما سلطان مسعود بن محمود است و او را و مردم او را فرمان برداریم و خداوند ترا و هر کس که بی‌فرمان سلطان ما اینجا آید، زوبین آب‌داده‌ و شمشیر است. بازگرد و آنچه دیدی و شنیدی، بازنمای و خیانت مکن و بگوی که سلطان ما را از دست دیلمان بستد و اهل ری راحت در این روزگار دیدند که از ایشان برستند. رسول گفت: همچنین بگویم؛ و او را حقّی گزاردند و او آنچه دیده بود رفت و شرح کرد.

مشتی غوغا و مفسدان که جمع آمده بودند، مغرور آل بویه‌ را گفتند: «عامّه را خطری‌ نباشد، قصد باید کرد که ما تا دو سه روز ری را به‌دست تو دهیم»؛ بوق بزدند و آهنگ ری کردند.

و حسن سلیمان و اعیان ری چون خبر یافتند که مخالفان آمدند، رفتند با آن مردم که گرد کرده بودند و مردم دیگر که می‌رسید در آن مدّت که رسول آمده بود و بازگشته.

چون به‌یکدیگر رسیدند- و به‌شهر نزدیک بودند- حسن سلیمان گفت: این مشتی اوباش‌اند که پیش آمدند از هر جایی فراز آمده‌، به‌یک ساعت از ایشان گورستانی توان کرد.

نزدیک ایشان رسولی باید فرستاد و حجّت گرفت‌ تا اگر بازنگردند ما نزدیک خدای‌، عزّوجلّ، معذور باشیم‌ در خون ریختن ایشان. اعیان ری خطیب را نامزد کردند و پیغام دادند سوی مغرور آل بویه و گفتند: مکن و از خدای، عزّوجلّ، بترس و در خون این مشتی غوغا که فراز آورده‌ای مشو و بازگرد که تو سلطان و راعی‌ ما نیستی.

از بهر بزرگ‌زادگی تو که دست‌تنگ شده‌ای و بر ما اقتراحی‌ کنی، ترا حقّی گزاریم و از این گروهی بی‌سر که با تست، بیمی نیست و این بدان می‌گوییم تا خونی ریخته نگردد و بغی‌ را سوی تو افگندیم.

خطیب برفت و این پیغام بداد. آن مغرور آل بویه و غوغا درجوشیدند و به‌یکبار غریو کردند و چون آتش از جای درآمدند تا جنگ کنند. خطیب بازگشت و گفت که ایشان جواب ما جنگ دادند، اکنون شما بهتر دانید. حسن سلیمان تعبیه‌یی کرد سخت نیکو و هر کس را بجای خویش بداشت و قومی را که کم سلاح‌تر بودند، ساخته بداشت‌ و افزون از پنجاه و شصت هزار مرد از شهر به‌دروازه آمده بودند. حسن رئیس و اعیان را گفت: کسان گمارید تا خلق عامّه‌ را نگذارند تا از دروازه شهر بیرون آیند و فرمایید تا به‌جایگاه خویش می‌باشند تا من و این مردم که ساخته جنگ شده‌اند، پیش مخالفان رویم. رئیس و اعیان کسان گماشتند و این احتیاط بکردند و حسن متوکّلا علی اللّه‌، عزّذکره، پیش کار رفت سخت آهسته و به‌ترتیب، پیادگان جنگی پوشیده‌ در پیش سواران ایستاده‌، و مخالفان نیز درآمدند و جنگی قوی به‌پای شد و چند بار آن مخاذیل‌ نیرو کردند در حمله امّا هیچ طرفی‌ نیافتند که صفّ حسن سخت استوار بود. چون روز گرمتر شد و مخاذیل را تشنگی دریافت و مانده‌ شدند نزدیک نماز پیشین حسن فرمود تا علامت بزرگ‌ را پیشتر بردند و با سواران پخته‌ گزیده حمله افگند به‌فیروزی و خویشتن را بر قلب ایشان زدند و علامت مغرور آل بویه را بستدند و ایشان را هزیمت کردند هزیمتی هول‌ و بویهی‌ اسب تازی داشت خیاره‌، با چند تن که نیک اسبه‌ بودند، بجستند و اوباش پیاده درماندند میان جوی‌ها و میان درّه‌ها و حسن گفت: دهید و حشمتی‌ بزرگ افکنید به‌کشتن بسیار که کنید تا پس از این دندان‌ها کند شود از ری‌ و نیز نیایند.

مردمان حسن رخش‌ برگذاردند و کشتن گرفتند و مردم شهر نیز روی به بیرون‌ آوردند و به‌زدن گرفتند و بسیار بکشتند و اسیر گرفتند. وقت نماز دیگر حسن منادی فرمود که دست از کشتن و گرفتن بکشید که بیگاه شد. دست بکشیدند و شب درآمد و قوم به‌شهر بازآمدند و بقیتی از هزیمتیان‌ که هر جایی پنهان شده بودند، چون شب آمد، بگریختند.

دیگر روز حسن گفت تا اسیران و سرها را بیاوردند، هشت هزار و هشتصد و اند سر و یک هزار و دویست و اند تن اسیر بودند. مثال داد تا بر آن راه که آن مخاذیل آمده بودند، سه پایه‌ها برزدند و سرها را بر آن بنهادند و صد و بیست دار بزدند و از آن اسیران و مفسدان که قوی‌تر بودند، بر دار کردند و حشمتی سخت بزرگ بیفتاد و باقی اسیران را رها کردند و گفتند: بروید و آنچه دیدید بازگویید و هرکسی را که پس از این آرزوی دار است و سر به‌باد دادن بیاید. آن اسیران برفتند و مردم ری، که زندگانی خداوند دراز باد، به هر‌چه گفته بودند، وفا کردند و از بندگی و دوست داری هیچ چیزی باقی نماندند و به فرّ دولت عالی اینجا حشمتی بزرگ بیفتاد، چنانکه نیز هیچ مخالف قصد اینجا نکند، اگر رأی عالی بیند، این اعیان را احمادی‌ باشد، بدین چه کردند تا در خدمت حریص‌تر گردند، ان شاء اللّه تعالی‌ »

چون امیر مسعود، قدّس اللّه روحه‌، برین نامه واقف گشت، سخت شادمانه شد و فرمود تا بوق و دهل زدند و مبشّران را بگردانیدند و بسیار کرامت‌ کردند و اعیان نشابور به‌مصلّی‌ رفتند به‌شکر رسیدن امیر به‌نشابور و تازه شدن این فتح، و بسیار قربان‌ها کردند و صدقه‌ دادند و هر روز امیر را بشارتی می‌بود.

بخش ۱۶: دیگر روز در صفّه تاج‌ که در میان باغ است، بر تخت نشست و بار داد بار دادنی سخت بشکوه‌ و بسیار غلام ایستاده از کران صفّه تا دور جای و سیاه‌دار‌ان‌ و مرتبه‌دار‌ان بی‌شمار تا در باغ، و بر صحرا بسیار سوار ایستاده‌. و اولیاء و حشم بیامدند به‌ رسم خدمت‌ و بنشستند و بایستادند. غازی سپاه سالار را فرمود تا بنشاندند و قضات و فقها و علما درآمدند و فصل‌ها گفتند در تهنیت و تعزیت‌، و امیر رضی اللّه عنه را بستودند. و آن اقبال که بر قاضی صاعد و بو محمد علوی و بوبکر اسحق محمشاد کرامی کرد، بر کس نکرد. پس روی به همگان کرد و گفت: «این شهری بس مبارک است، آن‌را و مردم آن‌را دوست دارم و آنچه شما کردید در هوای من‌ به هیچ شهر خراسان نکردند و شغلی پیش داریم، چنانکه پیداست که سخت زود فصل خواهد شد به فضل ایزد، عزّ ذکره، و چون از آن فراغت افتاد نظرها کنیم اهل خراسان را، و این شهر به زیادت نظر مخصوص باشد. و اکنون می‌فرماییم به عاجل‌الحال‌ تا رسم‌های حسنکی نو را باطل کنند و قاعدهٔ کارها به نشابور در مرافعات‌ و جز آن همه به رسم قدیم بازبرند که آنچه حسنک و قوم او می‌کردند، به ما می‌رسید، بدان وقت که به هرات بودیم و آنرا ناپسند می‌بودیم، اما روی گفتار نبود. و آنچه کردند، خود رسد پاداش آن بدیشان.بخش ۱۸: و هم در این هفته خبر رسید که رسول القادر باللّه‌، رضی اللّه عنه، نزدیک بیهق رسید و با وی آن کرامت‌ است که خلق یاد ندارند که هیچ پادشاهی را مانند آن بوده است. امیر، رضی اللّه عنه، برسیدن این بشارت تازگی تمام یافت. و فرمود تا استقبال او بسیچیدند سخت بسزا. و مردم شهر نزدیک قاضی صاعد آمدند و گفتند که «ایشان چون شنیدند که امیر نزدیک نشابور رسید، خواستند که خوازه‌ها زنند و بسیار شادی کنند. رئیس‌ گفت: نباید کرد که امیر را مصیبتی بزرگ رسیده است‌ بمرگ سلطان محمود، انار اللّه برهانه‌، هرچند بر مراد میآید و این بفرمان وی میگویم، با وقتی دیگر باید افکند ». و اکنون مدّتی برآمد و هر روز کارها بر مرادتر است و اکنون رسول هم از بغداد می‌آید با همه مرادها . اگر قاضی بیند، درخواهد از امیر تا به دل بسیار خلق شادی افکند، بدانکه دستوری دهد خداوند و رها کند تا تکلّف بی‌اندازه کنند.»

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و در این روزها نامه‌ها رسید از ری که «چون رکاب‌عالی‌ حرکت کرد، یکی از شاهنشاهیان‌ با بسیار مردم دل‌انگیز قصد ری کردند تا به فساد مشغول شوند.
هوش مصنوعی: در این روزها نامه‌هایی از ری به دست رسید که بیان می‌کرد با حرکت رکاب‌عالی، یکی از بزرگان شاهنشاهی به همراه عده زیادی از مردم دل‌انگیز به سمت ری حرکت کردند تا به فساد بپردازند.
و مقدّم ایشان که از بقایای آل بویه بود، رسولی فرستاد سوی حسن سلیمان‌ و او اعیان ری را گفت: چه پاسخ باید داد و چه باید کرد؟ ایشان گفتند: تو خاموش می‌باش که آن جواب ما را می‌باید داد. آن رسول را به شهر آوردند و سه روز کار می‌ساختند و مردم فراز می‌آوردند. پس روز چهارم رسول را به صحرا آوردند و بر بالا بداشتند و حسن سلیمان با خیل خویش ساخته‌ بیامد و بگذشت و بر اثر وی‌ مردم شهر زیادت از ده هزار مردم به‌سلاح تمام، بیشتر پیاده از مردم شهر و نواحی نزدیک‌تر‌. و چون این قوم بگذشتند، اعیان ری رسول را گفتند: بدیدی؟ و گفتند: پادشاه ما سلطان مسعود بن محمود است و او را و مردم او را فرمان برداریم و خداوند ترا و هر کس که بی‌فرمان سلطان ما اینجا آید، زوبین آب‌داده‌ و شمشیر است. بازگرد و آنچه دیدی و شنیدی، بازنمای و خیانت مکن و بگوی که سلطان ما را از دست دیلمان بستد و اهل ری راحت در این روزگار دیدند که از ایشان برستند. رسول گفت: همچنین بگویم؛ و او را حقّی گزاردند و او آنچه دیده بود رفت و شرح کرد.
هوش مصنوعی: مقدّم آن گروه که از نسل آل بویه بودند، پیامبری به سوی حسن سلیمان فرستاد و به او گفت: چه پاسخی باید بدهیم و چه باید بکنیم؟ آنان پاسخ دادند: تو ساکت بمان که پاسخ ما را باید گفت. آن پیامبر را به شهر آوردند و به مدت سه روز مشغول آماده‌سازی بودند و مردم را جمع کردند. در روز چهارم، پیامبر را به دشت بردند و او را بر فراز بالای بلندی قرار دادند و حسن سلیمان به همراه جمعیت خود آمد و گذشت. در پی او، بیش از ده هزار نفر از مردان مسلح، بیشتر پیاده از شهر و نواحی اطراف آمده بودند. وقتی این جمعیت گذشت، افراد برجسته شهر به پیامبر گفتند: آیا دیدی؟ او پاسخ داد: پادشاه ما سلطان مسعود بن محمود است و ما او و مردمش را اطاعت می‌کنیم و به تو و هرکس که بدون اجازه سلطان ما به اینجا بیاید، با تیر و شمشیر پاسخ خواهیم داد. حالا برگرد و آنچه دیدی و شنیدی را بازگو کن و خیانت نکن و بگو که سلطان ما دیلمانی‌ها را شکست داد و مردم ری در این دوران از دست آنان رهایی یافته‌اند. پیامبر گفت: همین را می‌گویم؛ و به او امان دادند و او آنچه دیده بود، رفت و گزارش کرد.
مشتی غوغا و مفسدان که جمع آمده بودند، مغرور آل بویه‌ را گفتند: «عامّه را خطری‌ نباشد، قصد باید کرد که ما تا دو سه روز ری را به‌دست تو دهیم»؛ بوق بزدند و آهنگ ری کردند.
هوش مصنوعی: گروهی شلوغ و مفسده‌جو که دور هم جمع شده بودند به آل بویه گفتند: «برای عموم مردم خطر خاصی وجود ندارد، باید نقشه‌ای بکشیم که ما در عرض دو یا سه روز شهر ری را به تو بدهیم»؛ سپس شروع به آواز خوانی کردند و به سمت ری حرکت کردند.
و حسن سلیمان و اعیان ری چون خبر یافتند که مخالفان آمدند، رفتند با آن مردم که گرد کرده بودند و مردم دیگر که می‌رسید در آن مدّت که رسول آمده بود و بازگشته.
هوش مصنوعی: حسن سلیمان و افراد رده بالای ری وقتی متوجه شدند که مخالفان به سمت آن‌ها آمده‌اند، به سوی مردم جمع شده رفتند و همچنین مردم دیگری که در آن مدت به محل رسیده بودند، به آنان پیوستند.
چون به‌یکدیگر رسیدند- و به‌شهر نزدیک بودند- حسن سلیمان گفت: این مشتی اوباش‌اند که پیش آمدند از هر جایی فراز آمده‌، به‌یک ساعت از ایشان گورستانی توان کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که به هم نزدیک شدند و به شهر نزدیک شدند، حسن سلیمان گفت: این‌ها گروهی از یک سری آدم‌های بی‌سر و پا هستند که از هر گوشه‌ای آمده‌اند و در عرض یک ساعت می‌توانند گورستانی پر کنند.
نزدیک ایشان رسولی باید فرستاد و حجّت گرفت‌ تا اگر بازنگردند ما نزدیک خدای‌، عزّوجلّ، معذور باشیم‌ در خون ریختن ایشان. اعیان ری خطیب را نامزد کردند و پیغام دادند سوی مغرور آل بویه و گفتند: مکن و از خدای، عزّوجلّ، بترس و در خون این مشتی غوغا که فراز آورده‌ای مشو و بازگرد که تو سلطان و راعی‌ ما نیستی.
هوش مصنوعی: باید پیامبری به نزد آن‌ها فرستاده شود تا حجت و دلیل کافی ارائه کند. این کار انجام می‌شود تا اگر آن‌ها بازنگشتند، ما در نزد خداوند متعال در مورد ریختن خون آن‌ها معذور باشیم. سپس بزرگان ری خطیب را نامزد کردند و پیامی به سوی آل بویه فرستادند و گفتند: این کار را نکن و از خدا بترس و در این ماجرای جنجالی که به راه انداخته‌ای، دخالت نکن و برگرد، زیرا تو سلطان و فرمانده ما نیستی.
از بهر بزرگ‌زادگی تو که دست‌تنگ شده‌ای و بر ما اقتراحی‌ کنی، ترا حقّی گزاریم و از این گروهی بی‌سر که با تست، بیمی نیست و این بدان می‌گوییم تا خونی ریخته نگردد و بغی‌ را سوی تو افگندیم.
هوش مصنوعی: به خاطر بزرگ‌زادگی تو که در وضعیت سختی قرار گرفته‌ای و به ما پیشنهاداتی می‌دهی، ما حق‌ای برای تو قائل می‌شویم و از این گروه بی‌سر و بی‌پناه که با تو هستند، هیچ ترسی نداریم. این سخنان را می‌زنیم تا از ریخته شدن خون جلوگیری کنیم و هرگونه تضاد و دشمنی را به سمت تو هدایت نکنیم.
خطیب برفت و این پیغام بداد. آن مغرور آل بویه و غوغا درجوشیدند و به‌یکبار غریو کردند و چون آتش از جای درآمدند تا جنگ کنند. خطیب بازگشت و گفت که ایشان جواب ما جنگ دادند، اکنون شما بهتر دانید. حسن سلیمان تعبیه‌یی کرد سخت نیکو و هر کس را بجای خویش بداشت و قومی را که کم سلاح‌تر بودند، ساخته بداشت‌ و افزون از پنجاه و شصت هزار مرد از شهر به‌دروازه آمده بودند. حسن رئیس و اعیان را گفت: کسان گمارید تا خلق عامّه‌ را نگذارند تا از دروازه شهر بیرون آیند و فرمایید تا به‌جایگاه خویش می‌باشند تا من و این مردم که ساخته جنگ شده‌اند، پیش مخالفان رویم. رئیس و اعیان کسان گماشتند و این احتیاط بکردند و حسن متوکّلا علی اللّه‌، عزّذکره، پیش کار رفت سخت آهسته و به‌ترتیب، پیادگان جنگی پوشیده‌ در پیش سواران ایستاده‌، و مخالفان نیز درآمدند و جنگی قوی به‌پای شد و چند بار آن مخاذیل‌ نیرو کردند در حمله امّا هیچ طرفی‌ نیافتند که صفّ حسن سخت استوار بود. چون روز گرمتر شد و مخاذیل را تشنگی دریافت و مانده‌ شدند نزدیک نماز پیشین حسن فرمود تا علامت بزرگ‌ را پیشتر بردند و با سواران پخته‌ گزیده حمله افگند به‌فیروزی و خویشتن را بر قلب ایشان زدند و علامت مغرور آل بویه را بستدند و ایشان را هزیمت کردند هزیمتی هول‌ و بویهی‌ اسب تازی داشت خیاره‌، با چند تن که نیک اسبه‌ بودند، بجستند و اوباش پیاده درماندند میان جوی‌ها و میان درّه‌ها و حسن گفت: دهید و حشمتی‌ بزرگ افکنید به‌کشتن بسیار که کنید تا پس از این دندان‌ها کند شود از ری‌ و نیز نیایند.
هوش مصنوعی: خطیب به محل رفت و پیامی را به همه رساند. این پیام باعث شد که افراد آل بویه دچار هیجان شوند و ناگهانی به سوی جنگ حرکت کردند. وقتی خطیب برگشت، به دیگران گفت که آن‌ها پاسخ ما را با حمله دادند و حالا شما بهتر می‌دانید چه باید کرد. حسن تدبیری بسیار خوب اندیشید و هر کسی را در جای خود قرار داد. او گروهی را که سلاح کمتری داشتند، به پس‌مانده‌ها سپرد و بیش از پنجاه یا شصت‌هزار نفر از شهر به دروازه آمدند. حسن به مقامات گفت که افرادی را تعیین کنند تا مانع شوند که مردم عادی از دروازه شهر خارج شوند و به آن‌ها دستور داد که در محل خود بمانند تا او و جنگجویان آماده به سمت دشمن بروند. رئیس و مقامات به این دستور عمل کردند و حسن با توکل بر خدا به سمت میدان جنگ رفت. او با احتیاط و به ترتیب حرکت کرد و جنگجویان پیاده در جلو سواران ایستادند. وقتی دشمن هم به میدان آمد، نبردی سخت آغاز شد و چندین بار آن‌ها تلاش کردند حمله کنند اما موفق نشدند زیرا صفوف حسن بسیار قوی و استوار بود. به مرور زمان، با گرم‌تر شدن هوا، دشمنان دچار تشنگی شدند و به نماز پیشین نزدیک شدند. حسن دستور داد تا علامتی بزرگ به جلو برده شود و با گروهی از سواران حرفه‌ای به دشمن حمله کرد و به قلب صفوف آن‌ها زد و پرچم مغرور آل بویه را گرفت و دشمن را به شدت شکست داد. در این حین، برخی از آن‌ها، مخصوصاً اسب‌سواران زبده، فرار کردند و پیاده‌ها در میان جوی‌ها و دره‌ها گرفتار شدند. حسن گفت تا به کشتن دشمنان ادامه دهند تا دیگر به ری نیایند و نتوانند دندان خود را تیز کنند.
مردمان حسن رخش‌ برگذاردند و کشتن گرفتند و مردم شهر نیز روی به بیرون‌ آوردند و به‌زدن گرفتند و بسیار بکشتند و اسیر گرفتند. وقت نماز دیگر حسن منادی فرمود که دست از کشتن و گرفتن بکشید که بیگاه شد. دست بکشیدند و شب درآمد و قوم به‌شهر بازآمدند و بقیتی از هزیمتیان‌ که هر جایی پنهان شده بودند، چون شب آمد، بگریختند.
هوش مصنوعی: مردم حسن رخش تصمیم به کشتار گرفتند و مردم شهر هم به بیرون آمدند و شروع به نبرد کردند و خسارات زیادی وارد آوردند و بسیاری را کشتند و اسیر گرفتند. در زمان نماز، حسن اعلام کرد که باید از کشتار و اسیر گرفتن دست بردارند زیرا زمان نادرستی است. آنها نیز به این درخواست پاسخ دادند و با آمدن شب، به شهر بازگشتند و باقی‌مانده کسانی که در جاهای مختلف پنهان شده بودند، در تاریکی فرار کردند.
دیگر روز حسن گفت تا اسیران و سرها را بیاوردند، هشت هزار و هشتصد و اند سر و یک هزار و دویست و اند تن اسیر بودند. مثال داد تا بر آن راه که آن مخاذیل آمده بودند، سه پایه‌ها برزدند و سرها را بر آن بنهادند و صد و بیست دار بزدند و از آن اسیران و مفسدان که قوی‌تر بودند، بر دار کردند و حشمتی سخت بزرگ بیفتاد و باقی اسیران را رها کردند و گفتند: بروید و آنچه دیدید بازگویید و هرکسی را که پس از این آرزوی دار است و سر به‌باد دادن بیاید. آن اسیران برفتند و مردم ری، که زندگانی خداوند دراز باد، به هر‌چه گفته بودند، وفا کردند و از بندگی و دوست داری هیچ چیزی باقی نماندند و به فرّ دولت عالی اینجا حشمتی بزرگ بیفتاد، چنانکه نیز هیچ مخالف قصد اینجا نکند، اگر رأی عالی بیند، این اعیان را احمادی‌ باشد، بدین چه کردند تا در خدمت حریص‌تر گردند، ان شاء اللّه تعالی‌ »
هوش مصنوعی: حسن دستوری داد تا اسیران و سرهای بریده را بیاورند. تعداد سرها به هشت هزار و هشتصد و تعداد اسیران به یک هزار و دویست رسید. او مثالی زد و سه پایه‌ها را برپا کردند تا سرها را روی آن بگذارند و صد و بیست نفر از اسیران و مفسدان قوی‌تر را به دار آویختند. این باعث ایجاد رعب و وحشت بزرگی شد و به باقی اسیران اجازه دادند که بروند و به دیگران بگویند چه دیده‌اند. آن‌ها رفتند و مردم ری به وعده‌هایی که داده بودند عمل کردند و هیچ نشانه‌ای از بندگی یا دوستی باقی نماند. به خاطر عظمت دولت، وحشتی بزرگ در اینجا پدید آمد به طوری که دیگر هیچ مخالفی جرات نمی‌کرد به اینجا نزدیک شود، مگر اینکه بخواهد در خدمت بیشتری قرار گیرد.
چون امیر مسعود، قدّس اللّه روحه‌، برین نامه واقف گشت، سخت شادمانه شد و فرمود تا بوق و دهل زدند و مبشّران را بگردانیدند و بسیار کرامت‌ کردند و اعیان نشابور به‌مصلّی‌ رفتند به‌شکر رسیدن امیر به‌نشابور و تازه شدن این فتح، و بسیار قربان‌ها کردند و صدقه‌ دادند و هر روز امیر را بشارتی می‌بود.
هوش مصنوعی: وقتی امیر مسعود از این نامه مطلع شد، بسیار خوشحال شد و دستور داد تا طبل و بوق بزنند و مژده‌دهندگان را به گرد خود جمع کردند. او به بسیاری از افراد احترام گذاشت و خانواده‌های برجسته نشابور به محل عبادت رفتند تا برای رسیدن امیر به نشابور و تازه شدن این پیروزی شکرگزاری کنند. آن‌ها قربانی‌های زیادی کردند و صدقه دادند و هر روز خبر خوشی برای امیر داشتند.

خوانش ها

بخش ۱۷ به خوانش سعید شریفی