گنجور

بخش ۱۳

 فضل ربیع روی پنهان کرد و سه سال و چیزی‌ متواری‌ بود، پس به دست مأمون افتاد و آن قصّه دراز است و در اخبار خلفا پیدا. مأمون در حلم و عقل و فضل و مروّت و هرچه بزرگان را بباید از هنرها، یگانه روزگار بود؛ با چندان جفا و قصد زشت که فضل کرده‌بود، گناهش ببخشید و او را عفو کرد و به خانه بازفرستاد، چنانکه به خدمت‌ بازنیاید. و چون مدّتی سخت دراز در عطلت‌ بماند، پایمردان‌ خاستند که مرد بزرگ بود و ایادی‌ داشت نزدیک هر کس و فرصت می‌جستند تا دل مأمون را نرم کردند و بر وی خوش گردانیدند تا مثال داد که به خدمت باید آمد. چون این‌ فرمان بیرون آمد، فضل کس فرستاد نزدیک عبداللّه طاهر -و حاجب بزرگ مأمون او بود و با فضل دوستی تمام داشت- و پیغام داد که «گناه مرا امیر المؤمنین ببخشید و فرمود که به خدمت درگاه‌ باید آمد و من این همه، بعد از فضل ایزد -عزَّ ذکرُه- از تو می‌دانم که به من رسیده‌است که تو در این باب چند تلطّف‌ کرده‌ای و کار بر چه جمله گرفته تا این امر حاصل گشت. چون فرمود امیر المؤمنین تا به خدمت آیم -و دانی که مرا جاهی و نامی بزرگ بوده‌است و همچنان پدرم را، که این نام و جاه به مدّتی سخت دراز به جای آمده‌است‌- تلطّفی دیگر باید کرد تا پرسیده‌آید که مرا در کدام درجت بدارد و این به تو راست آید و تو توانی پرسید که شغل توست که حاجب بزرگی و امیر المؤمنین را تهمت‌ نبود که این من خواسته‌ام و استطلاع‌ رأی من است که کرده‌می‌آید.» عبداللّه گفت: «سپاس دارم‌ و هرچه ممکن گردد در این باب به جای آرم.»

نماز دیگر چون عبداللّه به درگاه رفت و بار نبود، رقعتی‌ نبشت به مجلس خلافت که «خداوند امیر المؤمنین چنانکه از بزرگی و حلم او سزید، فرمان داد تا آن بنده گناهکار که عفو خداوند او را زنده گردانید یعنی فضل ربیع، به خدمت درگاه آید و همه بندگان بدین نظر بزرگ که ارزانی داشت‌، امیدهای بزرگ گرفتند.

اکنون فرمان عالی چه باشد که بنده او را در کدام درجه بدارد بر درگاه تا آنگاه که به خدمت تخت خلافت رسد؟». چون رقعت را خادم خاص به مأمون رسانید -و چنین رقعتها عبداللّه در مهمّات ملک‌ بسیار نبشتی به وقتها که بار نبودی و جوابها رسیدی به خطّ مأمون- جواب این رقعه بدین جمله رسید که «یا عبداللّه بن طاهر، امیر المؤمنین بدانچه نبشته‌بودی و جوابها پرسیده به باب فضل ربیع بی‌حرمت‌ باغی‌ غادر، واقف گشت و چون جان بدو بمانده‌است، طمع زیادت جاه‌ می‌کند؛ وی را در خسیس‌تر درجه‌ بباید داشت، چنانکه یک‌سوارگان خامل‌ذکر را دارند؛ و السّلام‌.»

 عبداللّه طاهر چون جواب برین جمله دید، سخت غمناک شد. رقعه را با جواب بر پشت آن به دست معتمَدی از آنِ خویش سخت پوشیده نزدیک فضل فرستاد و پیغام داد که «اینک جواب بر این جمله رسیده‌است و صواب آنست که شبگیر بیاید و آنجا که من فرموده‌باشم تا ساخته‌باشند، بنشیند که البتّه‌ روی ندارد در این باب دیگر سخن گفتن و استطلاع رای کردن؛ چه نتوان دانست، مبادا که بلائی تولّد کند. و این خداوند، کریم است و شرمگین‌ و چون به‌‌بیند، شاید که نپسندد که تو در آن درجهٔ خمول‌ باشی و به روزگار این کار راست شود.» و چون این معتمَد نزدیک فضل رسید و پیغام بداد و بر رقعه و جواب واقف گشت، گفت: «فرمان‌بردارم به هر چه فرمان است و آنچه صلاح من در آن است و تو بینی‌ و مثال دهی که عبداللّهی؛ از آن زاستر نشوم.» عبداللّه بفرمود تا در نخست سرای‌ خلافت در صفّه شادروانی‌ نصب کنند و چند تا محفوری‌ بیفگنند و مقرّر کرد که فضل ربیع را در آن صفّه‌ بنشانند پیش از بار. و از این صفّه بر سه سرای دیگر ببایست گذشت و سرایها از آن هر کسی بود که او را مرتبه بودی از نوبتیان‌ و لشکریان، تا آنگاه که به جایگاه وزیر و حاجب بزرگ رسیدندی.

و به سبب فرمان امیر المؤمنین، جای فضل در این سرای بیرونی ساخته کرد و او را اعلام داد تا پگاه‌تر در غَلَس‌ بیامد و در آن صفّه زیر شادروان بنشست. چون روز شد و مردمان آمدن گرفتند، هر که بیامدی در سرای نخستین، چون فضل ربیع را بدیدی، بضرورت پیش وی رفتی و خدمت کردی با حرمتی تمام که او را در بزرگی و حشمت و هیبت‌ دیده‌بودند و چشمهای ایشان پر بود از احترام و احتشام او. و وی هر یکی را گرم پرسیدی و معذرت کردی تا از وی برگذشتندی‌. چون اعیان و ارکان و محتشمان و حُجّاب آمدن گرفتند، هم بر آن جمله، هر کس به اندازهٔ خویش‌ او را گرم پرسیدی و توقیر و احترام واجب می‌داشتند. و حاجب بزرگ، عبداللّه طاهر بیش از همه او را تبجیل‌ کرد و مراعات و معذرت پیوست‌ از آنچه او را در سرای بیرونی نشانده‌بود که بر حکمِ فرمان بوده‌است و امیدوار کرد که در باب وی هر چه میسّر گردد از عنایت و نیکوگفت‌، هیچ باقی نگذارد. و درگذشت‌ و به جایگاه خویش رفت تا وقت بار آمد.

چون امیر المؤمنین بار داد، هر کس از اعیان، چون وزیر و اصحاب مناصب و ارکان دولت و حُجّاب‌ و سپاه‌سالاران و وضیع و شریف، به محلّ و مرتبهٔ خویش‌ پیش رفتند و بایستادند و بنشستند و بیارامیدند. عبداللّه طاهر که حاجب بزرگ بود پیش امیر المؤمنین مأمون رفت و عرضه داشت که «بنده، فضل ربیع‌ به حکمِ فرمان آمده‌است و بر آن جمله که فرمان بود، او را در سرای بیرونی جای کرده‌ام‌ و به پایگاه نازل‌ بداشته؛ در پیش آوردن‌، فرمان چیست؟» امیر المؤمنین لحظه‌یی اندیشید و حلم و کرم و سیرت حمیدهٔ او، وی را بر آن داشت تا مثال داد که او را پیش آرند. عبداللّه طاهر حاجبی را فرمود تا فضل ربیع را پیش آورد. چون او به حضرت خلافت رسید، شرط خدمت و تواضع و بندگی بتمامی به جای آورد و عذر جنایات‌ خود بی‌اندازه بخواست و بگریست و زاری و تضرّع‌ کرد و عفو درخواست کرد. حضرت خلافت را شرم آمد و عاطفت فرمود و از سر گناهانی که او کرده‌بود، برخاست‌ و عفو فرمود و رتبت دست‌بوس‌ ارزانی داشت.

چون بار بگسست و هر کس به جای خویش بازگشتند، عبداللّه طاهر، حاجب بزرگ، وزیر را با خود یار گرفت در باب فضل ربیع؛ عنایت کردند تا حضرت خلافت بر وی به سرِ رضا آمد و فرمود تا او را هم در سرایی که اعیان نشستندی، جای معیّن کردند و امیدوار تربیت و اصطناع‌. در حال‌، عبداللّه طاهر از پیش خلیفه بیرون آمد و این تشریف‌ که خلیفه فرمود، بدو رسانید و او را اندازه پیدا کرد و امیدوار دیگر تربیتها گردانید. او بدان زنده گشت و بدان موضع که عبداللّه طاهر معیّن کرد، بیارامید، تا عبداللّه طاهر از خدمت حضرت خلافت بپرداخت‌ و وقت بازگشتن شد. از دار خلافت‌ برنشست تا به سرای خویش رود. فضل ربیع به دار خلافت می‌بود؛ چون عبداللّه طاهر بازگشت، فضل به مشایعت‌ِ وی رفتن گرفت. عبداللّه عنان بازکشید و بایستاد و فضل را معذرت کردن گرفت تا بازگردد. او به هیچ نوع‌ بازنگشت و عنان با عنان‌ او تا در سرای او برفت. چون عبداللّه به در سرای خود رسید، از فضل ربیع عظیم شرمنده شد و خجالت آورد و معذرت کردن گرفت تا بازگردد. فضل ربیع او را گفت که «در حقّ من تو از تربیت و عنایت و بزرگی آن کردی که از اصل و فضل و مروّت تو سزید و مرا در دنیا چیزی نیست که روا دارم که آن چیز در مقابلهٔ کردار تو کردمی‌، بزرگتر از این که عنان با عنان تو بازنهادم‌ از درگاه خلافت تا درگاه تو، که به خدای -عزَّ وَ جلَّ- سوگند خورم که تا مرا زندگانی است، عنان با عنان خلفا ننهاده‌ام؛ اینک با عنان تو نهادم مکافات این مکرمت‌ را که به راستای من‌ کردی.» 

عبداللّه گفت: «همچنان است که می‌گوید و من این صلت‌ بزرگ را که ارزانی داشت، به دل و دیده پذیرفتم و منّتی سخت بزرگ داشتم‌ و خاندان خود را این فخر ذخیره نهادم.» و فضل ربیع اسب بگردانید و به خانه بازشد. یافت محلّت‌ و سرای خویش را مشحون‌ به بزرگان و افاضل حضرت‌. به جای خویش بنشست و مردمان را معذرت می‌کرد و باز‌می‌گردانید و تا شب بداشت‌ و عبداللّه طاهر نماز دیگر بیامد و رسم تهنیت‌ به جای آورد و بازگشت. این حکایت به پایان آمد و خردمند که در این اندیشه کند، تواند دانست که این بزرگان روزگار بر چه جمله بودند.

بخش ۱۲: و مرا که بوالفضلم دو حکایت نادر یاد آمد در اینجا؛ یکی از حدیث [حشمت‌] خواجه بوسهل در دلهای خدمتکاران امیر مسعود که چون او را بدیدند -اگر خواستند و اگر نه- او را بزرگ داشتند؛ که مردان را جهد اندر آن باید کرد تا یک بار وجیه‌ گردند و نامی؛ چون گشتند و شد -و اگر در محنت باشند یا نعمت- ایشان را حرمت دارند و تا در گور نشوند، آن نام ازیشان نیفتد. و دیگر حدیث آن ملطّفه‌ها و دریدن آن و انداختن در آب، که هم آن نویسندگان و هم آن کسان که بدیشان نبشته‌بودند، چون این حال بشنیدند، فارغ‌دل گشتند که بدانستند که او نیز به سر آن باز نخواهد شد و پادشاهان را اندرین ابواب، الهام از خدای -عزَّ وَ جلَّ- باشد.بخش ۱۴: و امّا حدیث ملطّفه‌ها؛ بدان وقت که مأمون به مرو بود و طاهر و هرثمه به در بغداد برادرش محمّد زبیده را درپیچیدند و آن جنگهای صعب می‌رفت و روزگار می‌کشید، از بغداد مقدّمان و بزرگان و اصناف مردم به مأمون تقرّب‌ می‌کردند و ملطّفه‌ها می‌نبشتند. و از مرو نیز گروهی از مردم مأمون به محمّد تقرّب می‌کردند و ملطّفه‌ها می‌نبشتند و مأمون فرموده‌بود تا آن ملطّفه‌ها را در چندین سفط نهاده‌بودند و نگاه می‌داشتند و همچنان محمّد. و چون محمّد را بکشتند و مأمون به بغداد رسید، خازنان‌، آن ملطّفه‌ها را که محمّد نگاه داشتن فرموده‌بود، پیش مأمون آوردند و حال آن ملطّفه‌ها که از مرو نبشته‌بودند، بازنمودند. مأمون خالی کرد با وزیرش، حسن بن سهل و حال سفطهای خویش و از آنِ برادر بازراند و گفت: «در این باب چه باید کرد؟» حسن گفت: «خائنان هر دو جانب را دور باید کرد.» مأمون بخندید و گفت: «یا حسن، آنگاه از دو دولت کس نماند و بروند و به دشمن پیوندند و ما را درسپارند. و ما دو برادر بودیم، هر دو مستحقّ تخت و ملک. و این مردمان نتوانستند دانست که حال میان ما چون خواهدشد؛ بهترآمدِ خویش را می‌نگریستند. هرچند آنچه کردند، خطا بود که چاکران را امانت نگاه می‌باید داشت و کس بر راستی زیان نکرده‌است. و چون خدای -عزَّ و جلّ- خلافت به ما داد، ما این فروگذاریم‌ و دردی‌ به دل کس نرسانیم.» حسن گفت: «خداوند بر حقّ است در این رای بزرگ که دید و من بر باطلم. چشم بد دور باد.» پس مأمون فرمود تا آن ملطّفه‌ها بیاوردند و بر آتش نهادند تا تمام بسوخت. و خردمندان دانند که غور این حکایت چیست و هر دو تمام شد و پس به سرِ تاریخ بازشدم‌.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

 فضل ربیع روی پنهان کرد و سه سال و چیزی‌ متواری‌ بود، پس به دست مأمون افتاد و آن قصّه دراز است و در اخبار خلفا پیدا. مأمون در حلم و عقل و فضل و مروّت و هرچه بزرگان را بباید از هنرها، یگانه روزگار بود؛ با چندان جفا و قصد زشت که فضل کرده‌بود، گناهش ببخشید و او را عفو کرد و به خانه بازفرستاد، چنانکه به خدمت‌ بازنیاید. و چون مدّتی سخت دراز در عطلت‌ بماند، پایمردان‌ خاستند که مرد بزرگ بود و ایادی‌ داشت نزدیک هر کس و فرصت می‌جستند تا دل مأمون را نرم کردند و بر وی خوش گردانیدند تا مثال داد که به خدمت باید آمد. چون این‌ فرمان بیرون آمد، فضل کس فرستاد نزدیک عبداللّه طاهر -و حاجب بزرگ مأمون او بود و با فضل دوستی تمام داشت- و پیغام داد که «گناه مرا امیر المؤمنین ببخشید و فرمود که به خدمت درگاه‌ باید آمد و من این همه، بعد از فضل ایزد -عزَّ ذکرُه- از تو می‌دانم که به من رسیده‌است که تو در این باب چند تلطّف‌ کرده‌ای و کار بر چه جمله گرفته تا این امر حاصل گشت. چون فرمود امیر المؤمنین تا به خدمت آیم -و دانی که مرا جاهی و نامی بزرگ بوده‌است و همچنان پدرم را، که این نام و جاه به مدّتی سخت دراز به جای آمده‌است‌- تلطّفی دیگر باید کرد تا پرسیده‌آید که مرا در کدام درجت بدارد و این به تو راست آید و تو توانی پرسید که شغل توست که حاجب بزرگی و امیر المؤمنین را تهمت‌ نبود که این من خواسته‌ام و استطلاع‌ رأی من است که کرده‌می‌آید.» عبداللّه گفت: «سپاس دارم‌ و هرچه ممکن گردد در این باب به جای آرم.»
هوش مصنوعی: فضل ربیع سه سال به طور پنهانی زندگی می‌کرد تا اینکه به دست مأمون گرفتار شد. مأمون که فردی عاقل و با فضیلت بود، با وجود ظلم‌هایی که به فضل کرده بود، او را مورد بخشش قرار داد و به خانه‌اش فرستاد به طوری که دیگر به درگاه برنگردد. بعد از مدتی طولانی، دوستان فضل به این فکر افتادند که او مرد بزرگی است و روابطی نزدیک با دیگران دارد. آن‌ها تلاش کردند تا دل مأمون را soften کنند و او را راضی کنند که فضل دوباره به خدمت برسد. وقتی این دستور صادر شد، فضل پیامی به عبد الله طاهر - که دوست نزدیکش و یکی از مسئولان مأمون بود - ارسال کرد و از او خواست تا نقشی در این امر ایفا کند. او از عبد الله خواست تا برایش کمک کند و موقعیتش را در درگاه نزد مأمون بهتر کند، چرا که هر دو پدر و خود او نام و مقام بزرگی داشتند. عبد الله نیز قول داد که تمام تلاش خود را برای کمک به فضل در این زمینه انجام دهد.
نماز دیگر چون عبداللّه به درگاه رفت و بار نبود، رقعتی‌ نبشت به مجلس خلافت که «خداوند امیر المؤمنین چنانکه از بزرگی و حلم او سزید، فرمان داد تا آن بنده گناهکار که عفو خداوند او را زنده گردانید یعنی فضل ربیع، به خدمت درگاه آید و همه بندگان بدین نظر بزرگ که ارزانی داشت‌، امیدهای بزرگ گرفتند.
هوش مصنوعی: نماز دیگر وقتی که عبد الله به درگاه خداوند رفت و بار وجود نداشت، نامه‌ای نوشت به مجلس خلافت که: «خداوند امیر مؤمنان، همان‌طور که شایسته بزرگی و بردباری اوست، فرمان داد تا آن بنده گناهکاری که خداوند او را زنده کرده است، یعنی فضل ربیع، به خدمت درگاه بیاید و همه بندگان با توجه به این بزرگواری که عطا شده، امیدهای بزرگی پیدا کرده‌اند.»
اکنون فرمان عالی چه باشد که بنده او را در کدام درجه بدارد بر درگاه تا آنگاه که به خدمت تخت خلافت رسد؟». چون رقعت را خادم خاص به مأمون رسانید -و چنین رقعتها عبداللّه در مهمّات ملک‌ بسیار نبشتی به وقتها که بار نبودی و جوابها رسیدی به خطّ مأمون- جواب این رقعه بدین جمله رسید که «یا عبداللّه بن طاهر، امیر المؤمنین بدانچه نبشته‌بودی و جوابها پرسیده به باب فضل ربیع بی‌حرمت‌ باغی‌ غادر، واقف گشت و چون جان بدو بمانده‌است، طمع زیادت جاه‌ می‌کند؛ وی را در خسیس‌تر درجه‌ بباید داشت، چنانکه یک‌سوارگان خامل‌ذکر را دارند؛ و السّلام‌.»
هوش مصنوعی: هم‌اکنون پرسش من این است که چه جایگاهی را باید برای او در درگاه قرار دهم تا زمانی که به خدمت سلطنت برسد؟ زمانی که نامه را خادم خاص به مأمون رساند و عبد الله در امور مهم کشور بسیار نوشت، پاسخ این نامه به این شکل رسید: ای عبد الله بن طاهر، امیر المؤمنین نسبت به آنچه که نوشته بودی و جواب‌هایی که خواسته‌ بودی، به سبب رفتار ناشایست باغی غادر به تو آگاه شده است و چون هنوز جانش به او باقی است، طمع در جاه و مقام بیشتری می‌کند. بنابراین باید او را در نازل‌ترین مقام نگه داشت، مانند سوارانی که در نهایت ذلت هستند و والسلام.
 عبداللّه طاهر چون جواب برین جمله دید، سخت غمناک شد. رقعه را با جواب بر پشت آن به دست معتمَدی از آنِ خویش سخت پوشیده نزدیک فضل فرستاد و پیغام داد که «اینک جواب بر این جمله رسیده‌است و صواب آنست که شبگیر بیاید و آنجا که من فرموده‌باشم تا ساخته‌باشند، بنشیند که البتّه‌ روی ندارد در این باب دیگر سخن گفتن و استطلاع رای کردن؛ چه نتوان دانست، مبادا که بلائی تولّد کند. و این خداوند، کریم است و شرمگین‌ و چون به‌‌بیند، شاید که نپسندد که تو در آن درجهٔ خمول‌ باشی و به روزگار این کار راست شود.» و چون این معتمَد نزدیک فضل رسید و پیغام بداد و بر رقعه و جواب واقف گشت، گفت: «فرمان‌بردارم به هر چه فرمان است و آنچه صلاح من در آن است و تو بینی‌ و مثال دهی که عبداللّهی؛ از آن زاستر نشوم.» عبداللّه بفرمود تا در نخست سرای‌ خلافت در صفّه شادروانی‌ نصب کنند و چند تا محفوری‌ بیفگنند و مقرّر کرد که فضل ربیع را در آن صفّه‌ بنشانند پیش از بار. و از این صفّه بر سه سرای دیگر ببایست گذشت و سرایها از آن هر کسی بود که او را مرتبه بودی از نوبتیان‌ و لشکریان، تا آنگاه که به جایگاه وزیر و حاجب بزرگ رسیدندی.
هوش مصنوعی: عبدالله طاهر با دیدن پاسخ این جمله، به شدت ناراحت شد و پاسخ و نامه را به دست یکی از معتمدان خود سپرد و به فضل اطلاع داد که پاسخ به این موضوع رسیده است. او پیشنهاد کرد که شب به مکانی که مشخص کرده می‌آید تا آماده باشند، نشسته و در این باره دیگر صحبت نکند و نظری نگیرد، زیرا ممکن است اتفاق ناگواری بیفتد. او به فضل یادآور شد که ممکن است خداوند نسبت به او خجالت بکشد و از این که در چنین وضعیتی بماند، راضی نباشد. وقتی این معتمد نزد فضل رفت و پیام را رساند و از محتویات نامه مطلع شد، گفت: «هر چه می‌گویی را اطاعت می‌کنم و هر آنچه که به صلاح من باشد و تو آن را ببینی، انجام می‌دهم، و امیدوارم که عبدالله از آن چه می‌گویید، هراسی نداشته باشد.» عبدالله دستور داد که در اولین حیاط خلافت یک جایگاه خوش‌منظره تدارک ببینند و چند تکه سنگ را برای این کار آماده کنند و مشخص کرد که فضل ربیع قبل از ورود بار در آن مکان بنشیند و از آن جا به سه حیاط دیگر منتقل شود، و این حیاط‌ها متعلق به هر کسی بود که در آن زمان مقام و منزلتی از نوبتیان و لشکریان داشت تا زمانی که به مقام وزیر و حاجب بزرگ برسد.
و به سبب فرمان امیر المؤمنین، جای فضل در این سرای بیرونی ساخته کرد و او را اعلام داد تا پگاه‌تر در غَلَس‌ بیامد و در آن صفّه زیر شادروان بنشست. چون روز شد و مردمان آمدن گرفتند، هر که بیامدی در سرای نخستین، چون فضل ربیع را بدیدی، بضرورت پیش وی رفتی و خدمت کردی با حرمتی تمام که او را در بزرگی و حشمت و هیبت‌ دیده‌بودند و چشمهای ایشان پر بود از احترام و احتشام او. و وی هر یکی را گرم پرسیدی و معذرت کردی تا از وی برگذشتندی‌. چون اعیان و ارکان و محتشمان و حُجّاب آمدن گرفتند، هم بر آن جمله، هر کس به اندازهٔ خویش‌ او را گرم پرسیدی و توقیر و احترام واجب می‌داشتند. و حاجب بزرگ، عبداللّه طاهر بیش از همه او را تبجیل‌ کرد و مراعات و معذرت پیوست‌ از آنچه او را در سرای بیرونی نشانده‌بود که بر حکمِ فرمان بوده‌است و امیدوار کرد که در باب وی هر چه میسّر گردد از عنایت و نیکوگفت‌، هیچ باقی نگذارد. و درگذشت‌ و به جایگاه خویش رفت تا وقت بار آمد.
هوش مصنوعی: به‌سبب فرمان امیر المؤمنین، مکانی برای فضل در باغ بیرونی ساخته شد و این موضوع اعلام گردید تا او صبح زود به آنجا بیاید و در زیر سایه‌سار بنشیند. وقتی روز فرا رسید و مردم به آنجا آمدند، هر کس که به باغ اولی می‌رسید، به‌محض دیدن فضل ربیع، با احترام پیش او می‌رفت و خدمت می‌کرد، زیرا او را با عظمت و شکوه و وقار می‌دیدند و چشمانشان مملو از احترام و ارادت به او بود. او از هر یک با گرمی احوالپرسی کرده و بابت تأخیرش از آنها عذرخواهی می‌کرد تا آنها از پیش او بروند. وقتی شخصیت‌های بزرگ و محترم و دربانان وارد شدند، هر یک بنا به موقعیت خود با احترام و ارادت با او برخورد می‌کردند. حاجب بزرگ، عبدالله طاهر، بیشتر از همه او را بزرگ می‌داشت و عذرخواهی کرد که او را در باغ بیرونی نشانده بود، زیرا این بخاطر فرمان بوده است و او را امیدوار کرد که در مورد فضل هر کاری از دستش برآید، انجام دهد و هیچ کمبودی احساس نکند. سپس او رفت و به محل خود بازگشت تا زمان مقرر برسد.
چون امیر المؤمنین بار داد، هر کس از اعیان، چون وزیر و اصحاب مناصب و ارکان دولت و حُجّاب‌ و سپاه‌سالاران و وضیع و شریف، به محلّ و مرتبهٔ خویش‌ پیش رفتند و بایستادند و بنشستند و بیارامیدند. عبداللّه طاهر که حاجب بزرگ بود پیش امیر المؤمنین مأمون رفت و عرضه داشت که «بنده، فضل ربیع‌ به حکمِ فرمان آمده‌است و بر آن جمله که فرمان بود، او را در سرای بیرونی جای کرده‌ام‌ و به پایگاه نازل‌ بداشته؛ در پیش آوردن‌، فرمان چیست؟» امیر المؤمنین لحظه‌یی اندیشید و حلم و کرم و سیرت حمیدهٔ او، وی را بر آن داشت تا مثال داد که او را پیش آرند. عبداللّه طاهر حاجبی را فرمود تا فضل ربیع را پیش آورد. چون او به حضرت خلافت رسید، شرط خدمت و تواضع و بندگی بتمامی به جای آورد و عذر جنایات‌ خود بی‌اندازه بخواست و بگریست و زاری و تضرّع‌ کرد و عفو درخواست کرد. حضرت خلافت را شرم آمد و عاطفت فرمود و از سر گناهانی که او کرده‌بود، برخاست‌ و عفو فرمود و رتبت دست‌بوس‌ ارزانی داشت.
هوش مصنوعی: امیرالمؤمنین به درخواست‌ها توجه کرده و همه مقامات، وزرا، و سایرین به موقعیت خود نزدیک شدند و آرام نشستند. عبد الله طاهر، که مقام حجاب را داشت، به امیرالمؤمنین مأمون نزدیک شد و گفت که فضل ربیع بر اساس فرمان آمده و در مکان مشخصی در کاخ قرار داده شده است. او از امیرالمؤمنین پرسید که چه باید بکند. امیرالمؤمنین لحظه‌ای تأمل کرد و با مهربانی و بزرگواری تصمیم به آوردن فضل ربیع گرفت. عبد الله طاهر امر کرد تا فضل ربیع را به حضور امیرالمؤمنین بیاورند. وقتی او در برابر خلافت حاضر شد، نهایت تواضع و خدمت را به جای آورد و عذرخواهی کرد و به شدت زاری و درخواست عفو کرد. امیرالمؤمنین که تحت تأثیر قرار گرفته بود، با لطافت قلبی از گناهان او گذشت و اجازه داد تا فضل ربیع به مرتبه‌ای دسترسی پیدا کند.
چون بار بگسست و هر کس به جای خویش بازگشتند، عبداللّه طاهر، حاجب بزرگ، وزیر را با خود یار گرفت در باب فضل ربیع؛ عنایت کردند تا حضرت خلافت بر وی به سرِ رضا آمد و فرمود تا او را هم در سرایی که اعیان نشستندی، جای معیّن کردند و امیدوار تربیت و اصطناع‌. در حال‌، عبداللّه طاهر از پیش خلیفه بیرون آمد و این تشریف‌ که خلیفه فرمود، بدو رسانید و او را اندازه پیدا کرد و امیدوار دیگر تربیتها گردانید. او بدان زنده گشت و بدان موضع که عبداللّه طاهر معیّن کرد، بیارامید، تا عبداللّه طاهر از خدمت حضرت خلافت بپرداخت‌ و وقت بازگشتن شد. از دار خلافت‌ برنشست تا به سرای خویش رود. فضل ربیع به دار خلافت می‌بود؛ چون عبداللّه طاهر بازگشت، فضل به مشایعت‌ِ وی رفتن گرفت. عبداللّه عنان بازکشید و بایستاد و فضل را معذرت کردن گرفت تا بازگردد. او به هیچ نوع‌ بازنگشت و عنان با عنان‌ او تا در سرای او برفت. چون عبداللّه به در سرای خود رسید، از فضل ربیع عظیم شرمنده شد و خجالت آورد و معذرت کردن گرفت تا بازگردد. فضل ربیع او را گفت که «در حقّ من تو از تربیت و عنایت و بزرگی آن کردی که از اصل و فضل و مروّت تو سزید و مرا در دنیا چیزی نیست که روا دارم که آن چیز در مقابلهٔ کردار تو کردمی‌، بزرگتر از این که عنان با عنان تو بازنهادم‌ از درگاه خلافت تا درگاه تو، که به خدای -عزَّ وَ جلَّ- سوگند خورم که تا مرا زندگانی است، عنان با عنان خلفا ننهاده‌ام؛ اینک با عنان تو نهادم مکافات این مکرمت‌ را که به راستای من‌ کردی.» 
هوش مصنوعی: وقتی بار عزا و سوگ تمام شد و هر کس به محل خود برگشت، عبد الله طاهر، حاجب بزرگ، وزیر را با خود برد تا به فضل ربیع توجه خاصی نشان دهند. خلیفه بر او لطف کرد و دستور داد تا برای او در جایی که بزرگان نشسته بودند، مکان معینی فراهم کنند تا او امیدوار به تربیت و آموزش باشد. در این مدت، عبد الله طاهر از نزد خلیفه خارج شد و این خبر را به ربیع رسانید و او را مورد توجه قرار داد و منتظر موقعیت‌های دیگری برای تربیت او بود. ربیع از این موضوع زنده و شاداب شد و در همان مکان که عبد الله طاهر برای او تعیین کرده بود، سکونت گزید. زمانی که عبد الله طاهر از خدمت خلیفه فارغ شد و وقت رفتن به خانه فرارسید، فضل ربیع در دارالخلافه ماند. این بار که عبد الله طاهر بازگشت، فضل برای وداع به سمت او رفت. عبد الله در این شرایط از او خواست تا برگردد، اما فضل به هیچ وجه بازنگشت و همراه او به خانه اش رفت. چون عبد الله به خانه خود رسید، به خاطر فضل ربیع احساس شرمندگی و خجالت کرد و از او خواست تا برگردد. فضل ربیع به او گفت: "در حق من تو آنقدر بزرگواری و عنایت کردی که شایسته‌ات است و در دنیایی چیزی برای من وجود ندارد که به تو پاسخ دهم. چیزی بزرگتر از این نیست که من برای تو به عنوان کسی که در کنار تو بودم، از درگاه خلافت به درگاه تو بیانجامم. به خدا سوگند می‌خورم که هیچگاه تا زمانی که زنده‌ام، از درگاه خلفا چنین دور نشسته‌ام، اینک این کار را به خاطر بزرگی‌ات انجام دادم." عبد الله پاسخ داد.
عبداللّه گفت: «همچنان است که می‌گوید و من این صلت‌ بزرگ را که ارزانی داشت، به دل و دیده پذیرفتم و منّتی سخت بزرگ داشتم‌ و خاندان خود را این فخر ذخیره نهادم.» و فضل ربیع اسب بگردانید و به خانه بازشد. یافت محلّت‌ و سرای خویش را مشحون‌ به بزرگان و افاضل حضرت‌. به جای خویش بنشست و مردمان را معذرت می‌کرد و باز‌می‌گردانید و تا شب بداشت‌ و عبداللّه طاهر نماز دیگر بیامد و رسم تهنیت‌ به جای آورد و بازگشت. این حکایت به پایان آمد و خردمند که در این اندیشه کند، تواند دانست که این بزرگان روزگار بر چه جمله بودند.
هوش مصنوعی: من این فرصت بزرگ را که به من داده شد با خوشحالی پذیرا شدم و از آن بسیار سپاسگزارم و این را مایه فخر برای خاندان خود قرار دادم. فضل ربیع در حال گردش اسب به خانه برگشت و محل زندگی‌اش را پر از بزرگان و افراد محترم دید. او در جای خود نشسته و از مردم عذرخواهی می‌کرد و آنها را به سمت خود بازمی‌گرداند تا شب فرا رسید. سپس عبد الله طاهر نیز با نماز دیگر آمد و به رسم تهنیت عمل کرد و دوباره برگشت. این داستان به پایان رسید و هر کسی که در این مورد فکر کند، می‌تواند بفهمد که این بزرگان در زمان خود چه افرادی بودند.

خوانش ها

بخش ۱۳ به خوانش سعید شریفی