گنجور

بخش ۱۴

و امّا حدیث ملطّفه‌ها؛ بدان وقت که مأمون به مرو بود و طاهر و هرثمه به در بغداد برادرش محمّد زبیده را درپیچیدند و آن جنگهای صعب می‌رفت و روزگار می‌کشید، از بغداد مقدّمان و بزرگان و اصناف مردم به مأمون تقرّب‌ می‌کردند و ملطّفه‌ها می‌نبشتند. و از مرو نیز گروهی از مردم مأمون به محمّد تقرّب می‌کردند و ملطّفه‌ها می‌نبشتند و مأمون فرموده‌بود تا آن ملطّفه‌ها را در چندین سفط نهاده‌بودند و نگاه می‌داشتند و همچنان محمّد. و چون محمّد را بکشتند و مأمون به بغداد رسید، خازنان‌، آن ملطّفه‌ها را که محمّد نگاه داشتن فرموده‌بود، پیش مأمون آوردند و حال آن ملطّفه‌ها که از مرو نبشته‌بودند، بازنمودند. مأمون خالی کرد با وزیرش، حسن بن سهل و حال سفطهای خویش و از آنِ برادر بازراند و گفت: «در این باب چه باید کرد؟» حسن گفت: «خائنان هر دو جانب را دور باید کرد.» مأمون بخندید و گفت: «یا حسن، آنگاه از دو دولت کس نماند و بروند و به دشمن پیوندند و ما را درسپارند. و ما دو برادر بودیم، هر دو مستحقّ تخت و ملک. و این مردمان نتوانستند دانست که حال میان ما چون خواهدشد؛ بهترآمدِ خویش را می‌نگریستند. هرچند آنچه کردند، خطا بود که چاکران را امانت نگاه می‌باید داشت و کس بر راستی زیان نکرده‌است. و چون خدای -عزَّ و جلّ- خلافت به ما داد، ما این فروگذاریم‌ و دردی‌ به دل کس نرسانیم.» حسن گفت: «خداوند بر حقّ است در این رای بزرگ که دید و من بر باطلم. چشم بد دور باد.» پس مأمون فرمود تا آن ملطّفه‌ها بیاوردند و بر آتش نهادند تا تمام بسوخت. و خردمندان دانند که غور این حکایت چیست و هر دو تمام شد و پس به سرِ تاریخ بازشدم‌.

و غرض در آوردن حکایات، آن باشد تا تاریخ بدان آراسته گردد و دیگر تا هر کس که خرد دارد و همّتی با آن خرد یار شود و از روزگار مساعدت یابد و پادشاهی وی را برکشد، حیلت سازد تا به تکلیف‌ و تدریج و ترتیب جاه خویش را زیادت کند و طبع خویش را بر آن خو ندهد که آن درجه که فلان یافته‌است، دشوار است بدان رسیدن، که کند و کاهل‌ شود، یا فلان علم که فلان کس داند، بدان چون توان رسید؛ بلکه همّت برگمارد تا بدان درجه و بدان علم برسد که بزرگ عیبی‌ باشد مردی را که خدای -عزَّ و جلّ- بی پرورش‌ داده‌باشد همّتی بلند و فهمی تیز و وی تواند که درجه‌یی بتواند یافت یا علمی بتواند آموخت و تن را بدان ننهد و به عجز بازگردد. و سخت نیکو گفته‌است در این باب یکی از بزرگان: شعر            و لم أرَ في عیوبِ النّاسِ شیئاً     کنقصِ القادرینَ علی التَّمامِ                 و فائده کتب و حکایات و سِیَر گذشته، این است که آن را بتدریج برخوانند و آنچه بباید و به کار آید، بردارند. و اللّهُ ولیُّ التَّوفیق‌ِ.

بخش ۱۳:  فضل ربیع روی پنهان کرد و سه سال و چیزی‌ متواری‌ بود، پس به دست مأمون افتاد و آن قصّه دراز است و در اخبار خلفا پیدا. مأمون در حلم و عقل و فضل و مروّت و هرچه بزرگان را بباید از هنرها، یگانه روزگار بود؛ با چندان جفا و قصد زشت که فضل کرده‌بود، گناهش ببخشید و او را عفو کرد و به خانه بازفرستاد، چنانکه به خدمت‌ بازنیاید. و چون مدّتی سخت دراز در عطلت‌ بماند، پایمردان‌ خاستند که مرد بزرگ بود و ایادی‌ داشت نزدیک هر کس و فرصت می‌جستند تا دل مأمون را نرم کردند و بر وی خوش گردانیدند تا مثال داد که به خدمت باید آمد. چون این‌ فرمان بیرون آمد، فضل کس فرستاد نزدیک عبداللّه طاهر -و حاجب بزرگ مأمون او بود و با فضل دوستی تمام داشت- و پیغام داد که «گناه مرا امیر المؤمنین ببخشید و فرمود که به خدمت درگاه‌ باید آمد و من این همه، بعد از فضل ایزد -عزَّ ذکرُه- از تو می‌دانم که به من رسیده‌است که تو در این باب چند تلطّف‌ کرده‌ای و کار بر چه جمله گرفته تا این امر حاصل گشت. چون فرمود امیر المؤمنین تا به خدمت آیم -و دانی که مرا جاهی و نامی بزرگ بوده‌است و همچنان پدرم را، که این نام و جاه به مدّتی سخت دراز به جای آمده‌است‌- تلطّفی دیگر باید کرد تا پرسیده‌آید که مرا در کدام درجت بدارد و این به تو راست آید و تو توانی پرسید که شغل توست که حاجب بزرگی و امیر المؤمنین را تهمت‌ نبود که این من خواسته‌ام و استطلاع‌ رأی من است که کرده‌می‌آید.» عبداللّه گفت: «سپاس دارم‌ و هرچه ممکن گردد در این باب به جای آرم.»بخش ۱۵: امیر شهاب الدّوله -رَضِيَ اللّهُ عنه- چون از دامغان برفت، نامه‌ها فرمود سوی سپاه‌سالار خراسان، غازی حاجب و سوی قضاة و اعیان و رئیس و عمّال‌ که «وی آمد و چنان باید که کارها ساخته باشند و حاجب غازی که اثری بدان نیکویی از وی ظاهر گشته‌است و خدمتی بدان تمامی کرده، ثمرتی سخت بانام‌ خواهد یافت. باید که به خدمت آید با لشکرها، چه آنکه با وی بودند و چه آنکه به نوی فراز آورده‌‌است، همه آراسته با سلاح تمام‌ و دانسته‌آید که آن کسان را که به نوی اثبات کرده‌است، هم بر آن جمله که وی دیده‌است‌ و کرده‌است، بداشته‌آید و نواخت‌ و زیادتها باشد. و علفها که عمّال و رئیس را باید ساخت‌، دانیم که آماده است و اگر در چیزی خلل است، بزودی در باید یافت‌ که آمدن ما سخت نزدیک است.» چون نامه‌ها دررسید با خیلتاش مسرع، حاجب غازی و دیگران کارها بجدتر پیش گرفتند و آنچه ناساخته بود، بتمامی بساختند و هر تکلّف‌ که گمان گشت اهل سلاح به جای آوردند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و امّا حدیث ملطّفه‌ها؛ بدان وقت که مأمون به مرو بود و طاهر و هرثمه به در بغداد برادرش محمّد زبیده را درپیچیدند و آن جنگهای صعب می‌رفت و روزگار می‌کشید، از بغداد مقدّمان و بزرگان و اصناف مردم به مأمون تقرّب‌ می‌کردند و ملطّفه‌ها می‌نبشتند. و از مرو نیز گروهی از مردم مأمون به محمّد تقرّب می‌کردند و ملطّفه‌ها می‌نبشتند و مأمون فرموده‌بود تا آن ملطّفه‌ها را در چندین سفط نهاده‌بودند و نگاه می‌داشتند و همچنان محمّد. و چون محمّد را بکشتند و مأمون به بغداد رسید، خازنان‌، آن ملطّفه‌ها را که محمّد نگاه داشتن فرموده‌بود، پیش مأمون آوردند و حال آن ملطّفه‌ها که از مرو نبشته‌بودند، بازنمودند. مأمون خالی کرد با وزیرش، حسن بن سهل و حال سفطهای خویش و از آنِ برادر بازراند و گفت: «در این باب چه باید کرد؟» حسن گفت: «خائنان هر دو جانب را دور باید کرد.» مأمون بخندید و گفت: «یا حسن، آنگاه از دو دولت کس نماند و بروند و به دشمن پیوندند و ما را درسپارند. و ما دو برادر بودیم، هر دو مستحقّ تخت و ملک. و این مردمان نتوانستند دانست که حال میان ما چون خواهدشد؛ بهترآمدِ خویش را می‌نگریستند. هرچند آنچه کردند، خطا بود که چاکران را امانت نگاه می‌باید داشت و کس بر راستی زیان نکرده‌است. و چون خدای -عزَّ و جلّ- خلافت به ما داد، ما این فروگذاریم‌ و دردی‌ به دل کس نرسانیم.» حسن گفت: «خداوند بر حقّ است در این رای بزرگ که دید و من بر باطلم. چشم بد دور باد.» پس مأمون فرمود تا آن ملطّفه‌ها بیاوردند و بر آتش نهادند تا تمام بسوخت. و خردمندان دانند که غور این حکایت چیست و هر دو تمام شد و پس به سرِ تاریخ بازشدم‌.
هوش مصنوعی: مأمون در مرو بود و در بغداد برادرش محمّد زبیده درگیر مشکلات و جنگ‌ها بود. در این زمان، مردم بغداد به مأمون نزدیک می‌شدند و ملطّفه‌ها (نامه‌ها) می‌نوشتند. همچنین از مرو نیز عده‌ای به محمد نزدیک می‌شدند و ملطّفه‌ها می‌نوشتند. مأمون دستور داده بود که این نامه‌ها را جمع‌آوری کنند. بعد از اینکه محمد کشته شد و مأمون به بغداد رسید، خزانه‌داران نامه‌هایی که محمد نگه‌داشته بود را به او آوردند. مأمون با وزیرش حسن بن سهل درباره این نامه‌ها صحبت کرد و حسن پیشنهاد داد که افراد خائن باید از هر دو طرف دور شوند. مأمون با خنده پاسخ داد که اگر این کار انجام شود، هیچ کس از دو دولت باقی نمی‌ماند و همه به دشمنان می‌پیوندند. سپس مأمون تصمیم گرفت نامه‌ها را بیاورند و بر روی آتش بسوزاند تا از بین بروند. او بر این باور بود که باید به آینده متوجه بود و از انتقام‌جویی پرهیز کرد. حسن نیز بر درستی این نظر تأکید کرد. در نهایت، مأمون فرمان داد تا نامه‌ها بسوزاند و همه چیز به فراموشی سپرده شود.
و غرض در آوردن حکایات، آن باشد تا تاریخ بدان آراسته گردد و دیگر تا هر کس که خرد دارد و همّتی با آن خرد یار شود و از روزگار مساعدت یابد و پادشاهی وی را برکشد، حیلت سازد تا به تکلیف‌ و تدریج و ترتیب جاه خویش را زیادت کند و طبع خویش را بر آن خو ندهد که آن درجه که فلان یافته‌است، دشوار است بدان رسیدن، که کند و کاهل‌ شود، یا فلان علم که فلان کس داند، بدان چون توان رسید؛ بلکه همّت برگمارد تا بدان درجه و بدان علم برسد که بزرگ عیبی‌ باشد مردی را که خدای -عزَّ و جلّ- بی پرورش‌ داده‌باشد همّتی بلند و فهمی تیز و وی تواند که درجه‌یی بتواند یافت یا علمی بتواند آموخت و تن را بدان ننهد و به عجز بازگردد. و سخت نیکو گفته‌است در این باب یکی از بزرگان: شعر            و لم أرَ في عیوبِ النّاسِ شیئاً     کنقصِ القادرینَ علی التَّمامِ                 و فائده کتب و حکایات و سِیَر گذشته، این است که آن را بتدریج برخوانند و آنچه بباید و به کار آید، بردارند. و اللّهُ ولیُّ التَّوفیق‌ِ.
هوش مصنوعی: هدف این است که حکایات ذکر شوند تا تاریخ غنی‌تر گردد و همچنین هر کسی که دارای عقل است و اراده‌ای درخور داشته باشد، از فرصت‌های مناسب استفاده کرده و برای پیشرفت در مقام و دانش خود تلاش کند. او باید در نظر داشته باشد که رسیدن به درجات بلند یا یادگیری علوم مختلف کار دشواری است و نباید به سادگی از آن گذر کند یا ناامید شود. بلکه باید همت بلند داشته باشد و برای دستیابی به آن درجات و علوم بکوشد، زیرا نداشتن تلاش و اراده در این زمینه نقص بزرگی است. یکی از بزرگان به خوبی در این مورد گفته که مطالعه تدریجی کتاب‌ها و حکایات و استفاده از آنچه ضروری و مفید است، بسیار مهم است و در این مسیر، خداوند یار و یاور ماست.

خوانش ها

بخش ۱۴ به خوانش سعید شریفی

حاشیه ها

1402/03/20 12:06
جهن یزداد

بهتر آمد خویش را مینگریستند