و طغرل و داود و ینالیان و سلجوقیان با لشکر بسیار و خرگاه و اشتر و اسب و گوسپند بیاندازه بحدود خوارزم آمدند بیاری هرون، و ایشان را چرا خورد و جایی سره داد برباط ماشه و شراه خان و عاوخواره، و هدیهها فرستاد و نزل بسیار و گفت: بباید آسود که من قصد خراسان دارم و کار میسازم، چون حرکت خواهم کرد، شما اینجا بنهها محکم کنید و بر مقدّمه من بروید. ایشان اینجا ایمن بنشستند، که چون علی تگین گذشته شد، این قوم را از پسران وی نفرت افتاد و به نور بخارا و آن نواحی نتوانستند بود. و میان این سلجوقیان و شاه ملک تعصّب قدیم و کینه صعب و خون بود. و شاه ملک جاسوسان داشته بود، چون شنود که این قوم آنجا قرار گرفتهاند، از جند که ولایتش بود در بیابان برنشست و با لشکری قوی مغافصه سحرگاهی بسر آن ترکمانان رسید و ایشان غافل در ذی الحجّه سنه خمس و عشرین و اربعمائه سه روز از عید اضحی گذشته و ایشان را فروگرفت گرفتنی سخت استوار و هفت و هشت هزار از ایشان بکشتند و بسیار زر و اسب و اسیر بردند و گریختگان از گذر خواره از جیحون بگذشتند بر یخ که زمستان بود و برباط نمک شدند و اسبان برهنه داشتند. و برابر رباط نمک دیهی بزرگ بود و بسیار مردم بود آنجا، خبر آن گریختگان شنودند، جوانان سلاح برداشتند و گفتند: برویم و ایشان را بکشیم تا مسلمانان از ایشان برهند. پیری بود نود ساله میان آن قوم مقبول القول و او را حرمت داشتندی. گفت «ای جوانان، زده را که بزینهار شما آید مزنید که ایشان خود کشته شدهاند که با ایشان نه زن مانده است نه فرزند و نه مردم و نه چهارپای» توقّف کردند و نرفتند، و ما اعجب الدّنیا و دولها و تقلّب احوالها، چگونه کشتندی ایشان را که کار ایشان در بسطت و حشمت و ولایت و عدت بدین منزلت خواست رسید؟ که یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و یَحْکُمُ ما یُرِیدُ .
چون این خبر بهرون رسید، سخت غمناک شد، امّا پدید نکرد که اکراهش آمده است، پوشیده کس فرستاد نزدیک سلجوقیان و وعدهها کرد و گفت «فراهم آیید و مردمان دیگر بیارید که من هم بر آن جملهام که با شما نهادهام.» ایشان بدین رسالت آرام گرفتند و از رباط نمک بسر بنه بازآمدند، و فرزند و عدّت و آلت و چهارپای بیشتر بشده بود و کمی مانده، و کار ساختن گرفتند و مردم دیگر آنجا بازآمدند.
و از دیگر روی هرون رسولی فرستاد سوی شاه ملک و عتاب کرد گوناگون که بیامدی و قومی را که بمن پیوستهاند و لشکر من بودند ویران کردی . باری اگر بابتدا با تو چنین جفاها ایشان کردند، تو هم مکافات کردی. اکنون باید که با من دیدار کنی تا عهد کنیم و تو مرا باشی و من ترا و آزاری و وحشتی که میان تو و سلجوقیان است جهد کنیم تا برداشته آید که من روی بمهمّی بزرگ دارم و خراسان بخواهم گرفت .
وی جواب داد که سخت صواب آمد، من برین جانب جیحون خواهم بود، تو نیز حرکت کن و بر آن جانب فرود آی تا رسولان بمیانه درآیند و آنچه نهادنی است نهاده آید و چون عهد بسته آمد، من در زورقی بمیان جیحون آیم و تو همچنین بیایی تا دیدار کنیم و فوجی قوی مردم از آن خویشتن بتو دهم تا بدین شغل که در پیش داری ترا دستیار باشند و من سوی جند بازگردم. امّا شرط آن است که در باب سلجوقیان سخن نگویی با من بصلح که میان هر دو گروه خون و شمشیر است و من خواهم زد تا از تقدیر ایزد، عزّ ذکره، چه پیدا آید.
هرون بدین جواب بیارامید و بساخت آمدن و دیدار کردن را با لشکری گران و آراسته قرب سی هزار سوار و پیاده و غلامان بسیار و کوکبهیی بزرگ بجای آمد که آنرا ضمیر آنجا تمام است سه روز باقی مانده از ذی الحجّه سنه خمس و عشرین و اربعمائه، و بر کران آب برابر شاه ملک نزول کرد. و شاه ملک چون عدّت و آلت بر آن جمله دید بترسید و ثقات خویش را گفت «ما را کاری برآمد و دشمنان خویش را قهر کردیم و صواب آنست که گرگ آشتییی کنیم و بازگردیم، که نباید که خطائی افتد. و هنر بزرگ آنست که این جیحون در میان است.» گفتند: همچنین باید کرد. پس رسولان شدن و آمدن گرفتند از هر دو جانب و عهدی کردند و بمیان جیحون آمدند و دیدار کردند و زود بازگشتند. ناگاه بیخبر هرون نیمشب شاه ملک درکشید و راه بیابان جند ولایت خویش بگرفت و بتعجیل برفت و خبر بهرون رسید گفت: این مرد دشمنی بزرگ است، بخوارزم بیامد و سلجوقیان را بزد و با ما دیدار کرد و صلحی بیفتاد، و جز زمستان که این بیابان برف گیرد از جند اینجا نتوان آمد و من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم، چون ازینجا بروم، باری دلم بازپس نباشد، گفتند همچنین است.
و هرون نیز بازگشت و بخوارزم بازآمد و کارهای رفتن بجدّتر پیش گرفت و مردم از هر جانبی روی بدو نهاد و از کجات و جغراق و خفچاخ لشکری بزرگ آمد، و یاری داد سلجوقیان را بستور و سلاح تا قوّتی گرفتند و مثال داد تا به درغان که سر حدّ خوارزم است مقام کردند، منتظر آنکه چون وی از خوارزم منزلی پنج و شش برود، سواری سه چهار هزار از آن قوم بروند تا بر مقدّمه سوی مرو روند و وی بر اثر ایشان بیاید.
و این اخبار بامیر مسعود، رضی اللّه عنه، میرسید از جهت منهیان و جاسوسان و وی با وزیر و با بو نصر مشکان مینشست بخلوت و تدبیر میساختند. وزیر احمد عبد الصّمد گفت: زندگانی سلطان دراز باد، هرگز بخاطر کس نگذشته بود که ازین مدبرک این آید و فرزندان آلتونتاش همه ناپاک برآمدند و این مخذول مدبر از همگان بتر آمد. امّا هرگز هیچ بنده راه کژ نگرفت و بر خداوند خویش بیرون نیامد که سود کرد، ببیند خداوند که بدین کافر نعمت چه رسد. و بنده حیلت کرده است و سوی بو سعید سهلی که پسرم بخانه او متواری است بمعمّا نبشته آمده است تا چندانکه دست دررود، زر بذل کنند و گروهی را بفریبانند تا مگر این مدبر را بتوانند کشت و ایشان درین کار بجدّ ایستادهاند و نبشتهاند که هشت غلام را از نزدیکتر غلامان بهرون بفریفتهاند چون سلاحدار و چتردار و علمدار و بر آن نهادهاند که آن روز که از شهر برود، مگر در راه بتوانند کشت که در شهر ممکن نمیگردد از دست شکر خادم که احتیاطی تمام پیش گرفته است، امید از خدای، عزّ و جلّ، آنکه این کار برآید که چون این سگ را کشته آید، کار همه دیگر شود و آن لشکر بپراگند و نیز فراهم نیاید. امیر گفت: این سخت نیک تدبیر و رایی بوده است، مدد باید کرد و از ما امید داد این گرگ پیر را تا آن کار چون حسنک ساخته آید در چهار و پنج ماه.
اطلاعات
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
و طغرل و داود و ینالیان و سلجوقیان با لشکر بسیار و خرگاه و اشتر و اسب و گوسپند بیاندازه بحدود خوارزم آمدند بیاری هرون، و ایشان را چرا خورد و جایی سره داد برباط ماشه و شراه خان و عاوخواره، و هدیهها فرستاد و نزل بسیار و گفت: بباید آسود که من قصد خراسان دارم و کار میسازم، چون حرکت خواهم کرد، شما اینجا بنهها محکم کنید و بر مقدّمه من بروید. ایشان اینجا ایمن بنشستند، که چون علی تگین گذشته شد، این قوم را از پسران وی نفرت افتاد و به نور بخارا و آن نواحی نتوانستند بود. و میان این سلجوقیان و شاه ملک تعصّب قدیم و کینه صعب و خون بود. و شاه ملک جاسوسان داشته بود، چون شنود که این قوم آنجا قرار گرفتهاند، از جند که ولایتش بود در بیابان برنشست و با لشکری قوی مغافصه سحرگاهی بسر آن ترکمانان رسید و ایشان غافل در ذی الحجّه سنه خمس و عشرین و اربعمائه سه روز از عید اضحی گذشته و ایشان را فروگرفت گرفتنی سخت استوار و هفت و هشت هزار از ایشان بکشتند و بسیار زر و اسب و اسیر بردند و گریختگان از گذر خواره از جیحون بگذشتند بر یخ که زمستان بود و برباط نمک شدند و اسبان برهنه داشتند. و برابر رباط نمک دیهی بزرگ بود و بسیار مردم بود آنجا، خبر آن گریختگان شنودند، جوانان سلاح برداشتند و گفتند: برویم و ایشان را بکشیم تا مسلمانان از ایشان برهند. پیری بود نود ساله میان آن قوم مقبول القول و او را حرمت داشتندی. گفت «ای جوانان، زده را که بزینهار شما آید مزنید که ایشان خود کشته شدهاند که با ایشان نه زن مانده است نه فرزند و نه مردم و نه چهارپای» توقّف کردند و نرفتند، و ما اعجب الدّنیا و دولها و تقلّب احوالها، چگونه کشتندی ایشان را که کار ایشان در بسطت و حشمت و ولایت و عدت بدین منزلت خواست رسید؟ که یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و یَحْکُمُ ما یُرِیدُ .
هوش مصنوعی: طغرل و داود و ینالیان و سلجوقیان با لشکری بزرگ و وسایل سفر و حیواناتی چون شتر و اسب و گوسفند به سوی خوارزم آمدند تا به یاری هرون بیایند. آنها در محلی مناسب که برباط ماشه و شراه خان و عاوخواره نامیده میشد، مستقر شدند و هدایایی فرستادند. طغرل گفت که باید آرام باشند زیرا قصد حرکت به سمت خراسان را دارد و از آنها خواست که چادرهایشان را محکم کنند و به پیشاهنگی او بروند. این افراد در آنجا ماندند و به خاطر اتفاقاتی که برای علی تگین افتاد، از خانواده او دلزده شدند و نمیتوانستند در نور بخارا و اطراف آنجا حضور داشته باشند. در میان این سلجوقیان و شاه ملک، کینه و دشمنی قدیمی وجود داشت. شاه ملک که خبر حضور این افراد را شنیده بود، با لشکری قوی به آنها حمله کرد و در غافلگیرانهای به آنها حمله کرد. در این درگیری حدود هفت یا هشت هزار نفر از سلجوقیان کشته شدند و بسیار زر و اسب و اسیر گرفتند. تعدادی نیز فرار کردند و از جیحون گذشتند. در آنجا، مردم متوجه فراریان شدند و جوانان تصمیم گرفتند به تعقیب آنها بروند. اما یک پیرمرد نودساله، که مورد احترام بود، آنها را از این کار منع کرد و به آنها گفت که با توجه به وضعیت فراریان، نیازی به تعقیب و کشتن آنها نیست. او به جوانان یادآوری کرد که وضعیت آنها بحرانی است و هیچ حمایتی ندارند. آنها تصمیم به توقف گرفتند و به این نتیجه رسیدند که سرنوشت تغییر پذیر است و هیچ کس نمیداند که چه اتفاقی خواهد افتاد.
چون این خبر بهرون رسید، سخت غمناک شد، امّا پدید نکرد که اکراهش آمده است، پوشیده کس فرستاد نزدیک سلجوقیان و وعدهها کرد و گفت «فراهم آیید و مردمان دیگر بیارید که من هم بر آن جملهام که با شما نهادهام.» ایشان بدین رسالت آرام گرفتند و از رباط نمک بسر بنه بازآمدند، و فرزند و عدّت و آلت و چهارپای بیشتر بشده بود و کمی مانده، و کار ساختن گرفتند و مردم دیگر آنجا بازآمدند.
هوش مصنوعی: وقتی این خبر به بهرون رسید، او بسیار ناراحت شد، اما نشان نداد که از چیزی ناراضی است. به طور پنهانی به نزد سلجوقیان پیام فرستاد و وعدههایی داد و گفت: «آماده شوید و افراد دیگری را هم با خود بیاورید، چون من نیز جزو آن جمعی هستم که با شما قرار گذاشتهام.» آنها با این پیام آرام گرفتند و از رباط نمک برگشتند. فرزند، وسایل و چهارپایان بیشتری داشتند و به زودی کار ساختن را آغاز کردند و دیگر مردم نیز به آنجا برگشتند.
و از دیگر روی هرون رسولی فرستاد سوی شاه ملک و عتاب کرد گوناگون که بیامدی و قومی را که بمن پیوستهاند و لشکر من بودند ویران کردی . باری اگر بابتدا با تو چنین جفاها ایشان کردند، تو هم مکافات کردی. اکنون باید که با من دیدار کنی تا عهد کنیم و تو مرا باشی و من ترا و آزاری و وحشتی که میان تو و سلجوقیان است جهد کنیم تا برداشته آید که من روی بمهمّی بزرگ دارم و خراسان بخواهم گرفت .
هوش مصنوعی: هرون، یک پیامبر، به سوی شاه ملک فرستاده شد و او را به خاطر ویرانی قومی که به او پیوسته بودند و لشکر او را تشکیل میدادند، سرزنش کرد. او گفت: "اگر ابتدا تو به این قوم ظلم کردی، حالا نیز تو باید پاسخگوی این کارهای خود باشی." سپس از شاه خواست که ملاقات کنند تا با هم پیمان ببندند و به یکدیگر کمک کنند. او همچنین ابراز کرد که قصد دارد تا مشکل و تنشی که بین او و سلجوقیان وجود دارد، حل کند زیرا هدف بزرگتری در سر دارد و میخواهد خراسان را تصاحب کند.
وی جواب داد که سخت صواب آمد، من برین جانب جیحون خواهم بود، تو نیز حرکت کن و بر آن جانب فرود آی تا رسولان بمیانه درآیند و آنچه نهادنی است نهاده آید و چون عهد بسته آمد، من در زورقی بمیان جیحون آیم و تو همچنین بیایی تا دیدار کنیم و فوجی قوی مردم از آن خویشتن بتو دهم تا بدین شغل که در پیش داری ترا دستیار باشند و من سوی جند بازگردم. امّا شرط آن است که در باب سلجوقیان سخن نگویی با من بصلح که میان هر دو گروه خون و شمشیر است و من خواهم زد تا از تقدیر ایزد، عزّ ذکره، چه پیدا آید.
هوش مصنوعی: او گفت که این بسیار درست است و من به این سمت جیحون خواهم رفت. تو هم حرکت کن و به آن سمت برو تا فرستادگان به میان ما بیایند و هر آنچه باید آماده شود، آماده گردد. زمانی که پیمان بسته شد، من با قایق به میان جیحون میآیم و تو هم میآیی تا یکدیگر را ببینیم. من گروهی از مردم را که قوی هستند به تو میدهم تا در کارهایی که در پیش داری به تو کمک کنند و من به طرف لشکر خود باز میگردم. اما شرط این است که در مورد سلجوقیان با من در مورد صلح صحبت نکنی، چرا که بین دو گروه خونریزی و جنگ وجود دارد و من اقدام خواهم کرد تا ببینیم سرنوشت چه چیزی را مقدر کرده است.
هرون بدین جواب بیارامید و بساخت آمدن و دیدار کردن را با لشکری گران و آراسته قرب سی هزار سوار و پیاده و غلامان بسیار و کوکبهیی بزرگ بجای آمد که آنرا ضمیر آنجا تمام است سه روز باقی مانده از ذی الحجّه سنه خمس و عشرین و اربعمائه، و بر کران آب برابر شاه ملک نزول کرد. و شاه ملک چون عدّت و آلت بر آن جمله دید بترسید و ثقات خویش را گفت «ما را کاری برآمد و دشمنان خویش را قهر کردیم و صواب آنست که گرگ آشتییی کنیم و بازگردیم، که نباید که خطائی افتد. و هنر بزرگ آنست که این جیحون در میان است.» گفتند: همچنین باید کرد. پس رسولان شدن و آمدن گرفتند از هر دو جانب و عهدی کردند و بمیان جیحون آمدند و دیدار کردند و زود بازگشتند. ناگاه بیخبر هرون نیمشب شاه ملک درکشید و راه بیابان جند ولایت خویش بگرفت و بتعجیل برفت و خبر بهرون رسید گفت: این مرد دشمنی بزرگ است، بخوارزم بیامد و سلجوقیان را بزد و با ما دیدار کرد و صلحی بیفتاد، و جز زمستان که این بیابان برف گیرد از جند اینجا نتوان آمد و من روی بخراسان و شغلی بزرگ دارم، چون ازینجا بروم، باری دلم بازپس نباشد، گفتند همچنین است.
هوش مصنوعی: هرون از این پاسخ آرام گرفت و تصمیم به حرکت گرفت و با لشکری بزرگ و منظم شامل سیهزار سواره و پیاده و بسیاری غلامان و تشکیلات بزرگ به سوی شاه ملک رفت. او در سه روز باقیمانده از ذیالحجه در سال 425 به کنار آب نزدیک شاه ملک رسید. شاه ملک وقتی دید که این تعداد شتابان آمدهاند، ترسید و به نزدیکانش گفت: «ما دشمنان خود را شکست دادهایم، بهتر است که آشتی کنیم و برگردیم، زیرا نباید خطایی رخ دهد. دلیلی که ما را وادار به این کار میکند، این است که جیحون در میان است.» آنها نیز موافقت کردند. از هر دو طرف فرستادگانی فرستاده شد و صلحی بین آنها برقرار کرد و به میان جیحون آمدند و با هم دیدار کردند و به زودی بازگشتند. ناگهان، در نیمهشب، هرون شاه ملک را فریب داد و به سمت بیابان جند ولایت خود رفت و با سرعت ادامه داد. خبر به هرون رسید و او گفت: «این مرد دشمن بزرگی است، به خوارزم آمده، سلجوقیان را شکست داده و با ما صلح کرده. جز در زمستان که این بیابان برفی میشود، از جند اینجا نمیتوان آمد و من به خراسان برمیگردم و مسئولیت بزرگی دارم. اگر از اینجا بروم، دلم دیگر به اینجا نمیگردد.» آنها نیز همین نظر را داشتند.
و هرون نیز بازگشت و بخوارزم بازآمد و کارهای رفتن بجدّتر پیش گرفت و مردم از هر جانبی روی بدو نهاد و از کجات و جغراق و خفچاخ لشکری بزرگ آمد، و یاری داد سلجوقیان را بستور و سلاح تا قوّتی گرفتند و مثال داد تا به درغان که سر حدّ خوارزم است مقام کردند، منتظر آنکه چون وی از خوارزم منزلی پنج و شش برود، سواری سه چهار هزار از آن قوم بروند تا بر مقدّمه سوی مرو روند و وی بر اثر ایشان بیاید.
هوش مصنوعی: هرون دوباره به خوارزم بازگشت و با جدیت بیشتری به انجام کارها پرداخت. مردم از زوایای مختلف به سمت او آمدند و گروههای بزرگی از مناطقی مانند کجات، جغراق و خفچاخ به او پیوستند. آنان به سلجوقیان در تجهیز و تأمین سلاح کمک کردند تا قدرت بیشتری بگیرند و مانند یک نیروی قوی در درغان، که در مرز خوارزم قرار دارد، مستقر شدند. آنها منتظر بودند تا هرون از خوارزم حدود پنج یا شش منزل برود و سپس سه یا چهار هزار سواره از این قبایل به سمت مرو حرکت کنند، و او نیز به دنباله آنان بیاید.
و این اخبار بامیر مسعود، رضی اللّه عنه، میرسید از جهت منهیان و جاسوسان و وی با وزیر و با بو نصر مشکان مینشست بخلوت و تدبیر میساختند. وزیر احمد عبد الصّمد گفت: زندگانی سلطان دراز باد، هرگز بخاطر کس نگذشته بود که ازین مدبرک این آید و فرزندان آلتونتاش همه ناپاک برآمدند و این مخذول مدبر از همگان بتر آمد. امّا هرگز هیچ بنده راه کژ نگرفت و بر خداوند خویش بیرون نیامد که سود کرد، ببیند خداوند که بدین کافر نعمت چه رسد. و بنده حیلت کرده است و سوی بو سعید سهلی که پسرم بخانه او متواری است بمعمّا نبشته آمده است تا چندانکه دست دررود، زر بذل کنند و گروهی را بفریبانند تا مگر این مدبر را بتوانند کشت و ایشان درین کار بجدّ ایستادهاند و نبشتهاند که هشت غلام را از نزدیکتر غلامان بهرون بفریفتهاند چون سلاحدار و چتردار و علمدار و بر آن نهادهاند که آن روز که از شهر برود، مگر در راه بتوانند کشت که در شهر ممکن نمیگردد از دست شکر خادم که احتیاطی تمام پیش گرفته است، امید از خدای، عزّ و جلّ، آنکه این کار برآید که چون این سگ را کشته آید، کار همه دیگر شود و آن لشکر بپراگند و نیز فراهم نیاید. امیر گفت: این سخت نیک تدبیر و رایی بوده است، مدد باید کرد و از ما امید داد این گرگ پیر را تا آن کار چون حسنک ساخته آید در چهار و پنج ماه.
هوش مصنوعی: این مطالب به میرسید که از تجسس و جاسوسی دیگران نشأت میگرفت و او با وزیر و بو نصر مشکان در خفا نشسته و تدبیری میاندیشیدند. وزیر احمد عبد الصمد با دعا برای سلامت سلطان گفت که هیچ کس نمیتواند به این تدبیر بپردازد و فرزندان آلتونتاش همه نابکار بودند. در این میان، هیچ بندهای از راه نادرست نرفت و پیوسته زیر نظر خداوندش باقی ماند. همچنین، بندهای تدبیری اندیشیده بود تا به بو سعید سهلی که پسرش در خانهاش پنهان بود، پیامی بفرستد تا با دادن رشوه به برخی افراد، بتوانند آن تدبیر را به نتیجه برسانند و آن مدبر را از پا درآورند. آنان در این کار جدی بودند و هشت غلام را از نزدیکترین غلامان به دام انداخته بودند. با این برنامه، میخواستند در روزی که او از شهر خارج میشود، او را به قتل برسانند؛ زیرا در شهر به خاطر احتیاطهای شکر خادم، این کار امکانپذیر نبود. امیر هم این تدبیر را بسیار خوب ارزیابی کرد و از خدا خواست که این نقشه به خوبی پیش برود و در چند ماه آینده به نتیجه برسد.