گنجور

بخش ۴ - تسلط اشرار

ذکر فساد الاحاد و تسلّط الأشرار

لشکری قوی از آن خوارزمشاه بهزار اسب‌ بود و سالار ایشان حاجب بزرگش البتگین بخاری، و همگان غدر و مکر در دل داشتند. چون این حدیث بشنیدند، بهانه‌یی بزرگ بدست آمد، بانگ برآوردند که محمود را نزدیک ما طاعت نیست‌ ؛ و از هزار اسب برگشتند دست بخون شسته‌ تا وزیر و پیران دولت این امیر را که او را نصیحت راست کرده بودند و بلایی بزرگ را دفع کرده بجمله بکشتند، و دیگران همه بگریختند و روی پنهان کردند که آگاه بودند از کار و صنعت‌ آن بی‌خداوندان‌ . و آن ناجوانمردان از راه قصد دار امارت‌ کردند و گرد اندر گرفتند و خوارزمشاه بر کوشک‌ گریخت، آتش زدند کوشک را و بدو رسیدند و بکشتندش، و این روز چهارشنبه بود نیمه شوال سنه سبع و اربعمائه‌، و عمر این ستم رسیده‌ سی و دو سال بود. و در وقت برادر- زاده او را ابو الحرث محمّد بن علی بن مأمون بیاوردند و بر تخت ملک بنشاندند، و هفده ساله بود، و البتگین مستولی شد بر کار ملک بوزارت احمد طغان. و این کودک‌ را در گوشه‌یی بنشاندند که ندانست حال جهان، و هر چه خواستند میکردند از کشتن و مال و نعمت ستدن و خان و مان کندن‌ و هر کس را که با کسی تعصّب‌ بود بر وی راست کردن و زور تمام‌ . چهار ماه هوا ایشان را صافی بود و خانه‌ آن ملک را بدست خویش ویران کردند و آن رفت از ایشان که در کافرستان بنرفتی بر مسلمانان.

چون امیر محمود، رضی اللّه عنه، برین حال واقف شد، خواجه احمد حسن را گفت: هیچ عذر نماند و خوارزم بدست آمد، ناچار ما را این خون بباید خواست تا کشنده داماد را بکشیم بخون‌، و ملک‌ میراث بگیریم‌ . وزیر گفت: همچنین است که خداوند میگوید. اگر درین معنی تقصیر رود، ایزد، عزّ ذکره، نپسندد از خداوند و ویرا بقیامت ازین بپرسد، که الحمد للّه همه چیزی هست هم لشکر تمام و هم عدّت‌ .

و هنر بزرگتر آنکه لشکر آسوده است و یک زمستان کار ناکرده‌، و این مراد سخت زود حاصل شود. امّا صواب آنست که نخست رسولی رود و آن قوم را ترسانیده آید برین دلیری که کردند و گفته شود که «اگر می‌باید که بطلب این خون نیاییم و این خاندان را بجای بداریم، کشندگان را بدرگاه باید فرستاد و ما را خطبه باید کرد» که ایشان این را بغنیمت گیرند و تنی چند دل‌انگیزی‌ را فراز آرند و گویند اینها بریختند خون وی، و رسول ما بدان رضا دهد و خاک و نمکی بیارد تا ایشان پندارند که روا باشد، آنگاه از خویشتن گوید «صواب شما آنست که حرّه‌ خواهر را بازفرستاده آید بر حسب خوبی تا او آن عذر بخواهد» که از بیم گناهکاری خویش بکنند، و ما در نهان کار خویش میسازیم، چون نامه برسید که حرّه در ضمان سلامت بآموی رسید، پلیته‌ برتر کنیم و سخنی که امروز از بهر بودن حرّه آنجا نمیتوان گفت بگوییم؛ و آن سخن آنست که این فساد از مقدّمان رفته است چون البتگین و دیگران، اگر میباید که بدان جانب قصدی نباشد، ایشان را رانده آید تا قصد کرده نشود. امیر گفت: همچنین باید کرد. و رسولی نامزد کردند و این مثالها را بدادند و حیلتها بیاموختند و برفت. و وزیر در نهان کس فرستاد بختلان و قبادیان و ترمذ تا تدبیرها بکردند و کشتیها بساختند و بآموی‌ علف‌ گرد کردند.

و رسول آنجا رسید و پیغامها بر وجه‌ بگزارد و لطایف الحیل‌ بکار آورد تا قوم را بجوال‌ فروکرد و از بیم امیر محمود بعاجل الحال‌ حرّه را کار بساختند بر سبیل‌ خوبی با بدرقه‌ تمام رسید و تنی پنج و شش را بگرفتند و گفتند «اینها خون آن پادشاه ریختند» و بزندان بازداشتند و گفتند، چون رسول ما باز رسد و مواضعت نهاده شود، اینها را بدرگاه فرستاده آید. و رسولی را نامزد کردند تا با رسول آید و ضمان‌ کردند که چون قصد خوارزم کرده نیاید و امیر از دل کینه بشوید و عهد و عقد باشد، دویست هزار دینار و چهار هزار اسب خدمت کنند . امیر چون نامه بدید، سوی غزنین رفت، و رسولان نیز بیامدند و حالها باز گفتند. امیر جوابها داد و البتگین و دیگر مقدّمان را خواست تا قصاص‌ کرده آید. ایشان بدانستند که چه پیش آمد، کار جنگ ساختن گرفتند و مردم فراز آوردند پنجاه هزار سوار نیک و حجّت گرفتند با یکدیگر که جان را بباید زد که این لشکر میآید که از همگان انتقام کشد، و گفتند دامن در دامن بندیم و آنچه جهد آدمی است بجای آریم.

و در عنوان کشتن خوارزمشاه امیر فرموده بود تا نامه‌ها نبشته بودند بایلگ و خان ترکستان بر دست رکابداران مسرع و زشتی و منکری‌ این حال که رفت بیان کرده و مصرّح‌ بگفته که «خون داماد را طلب خواهد کرد و آن ولایت را بخواهد گرفت تا دردسر هم او را و هم ایشان‌ را بریده گردد .» و ایشان را هر چند این باب مقبول نیامد و دانستند که چون خوارزم او را باشد، خاری قوی در دل ایشان نشیند، جواب نبشتند که «صواب اندیشیده است و از حکم مروّت و سیاست و دیانت همین واجب کند که خواهد کرد، تا پس ازین کس را از اتباع‌ و اذناب‌ زهره نباشد که خون ارباب ملک‌ ریزد.»

و چون کارها بتمامی ساخته بودند، هر چند هوا گرم ایستاده بود، امیر قصد خوارزم کرد از راه آموی و باحتیاط برفت. و در مقدّمه محمّد اعرابی بود، او را خللی‌ بزرگ افتاد و امیر برفت و آن خلل را دریافت‌ . و دیگر روز برابر شد با آن باغیان خداوند کشندگان‌، لشکری دید سخت بزرگ که بماننده ایشان‌ جهانی ضبط توان کرد و بسیار خصم را بتوان زد؛ اما سخط آفریدگار، جلّ جلاله‌، ایشان را به پیچیده بود و خون آن پادشاه بگرفته، نیرو کردند بر قلب امیر محمود و هزیمت شدند ایشان، چنانکه همگان را بر هم‌ دربستند؛ و آن قصّه دراز است و مشهور، شرح نکنم و بسر تاریخ باز شوم که از اغراض دور مانم، این قدر کفایت باشد. و قصیده‌یی غرّاست‌ درین باب عنصری را، تأمّل باید کرد تا حال مقرّر گردد، و این است مطلع آن قصیده:

چنین بماند شمشیر خسروان آثار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار
بتیغ شاه نگر نامه گذشته‌ مخوان‌
که راست گوی‌تر از نامه تیغ او بسیار

و چنین قصیده نیست او را که هر چه ممکن بود از استادی و باریک اندیشی کرده است و جای آن بود، چنان فتح و چنین ممدوح. و پس از شکستن لشکر مبارزان نیک اسبان‌ بدم رفتند با سپاه سالار امیر نصر، رحمة اللّه علیه، و در آن مخذولان‌ رسیدند و بسیار اسیران برگردانیدند، و آخر البتگین بخاری و خمارتاش شرابی و ساوتگین خانی را که سالاران بودند و فساد ایشان انگیختند بگرفتند با چند تن از هنبازان خونیان‌ و همگان را سر برهنه پیش امیر آوردند . امیر سخت شاد شد ازین گرفتن خونیان و فرمود تا ایشان را بحرس بردند و بازداشتند. و امیر بخوارزم آمد و آن ولایت را بگرفت و خزانه‌ها برداشتند و امیر نو نشانده را با همه آل و تبار مأمونیان فرو- گرفتند. چون ازین فارغ شدند، فرمود تا سه دار بزدند و این سه تن را پیش پیلان انداختند تا بکشتند پس بر دندانهای پیلان نهادند تا بگردانیدند و منادی‌ کردند که هر کس که خداوند خویش را بکشد ویرا سزا این است، پس بر آن دارها کشیدند و بر سن استوار ببستند و روی دارها را بخشت پخته و گچ محکم کرده بودند چون سه پل و نام ایشان بر آن نبشتند. و بسیار مردم را از آن خونیان میان بدو نیم کردند و دست و پای بریدند و حشمتی سخت بزرگ بیفتاد. و آن ناحیت را بحاجب آلتونتاش سپرد بزودی و فرمود تا اسب خوارزمشاه خواستند، و ارسلان جاذب را با وی آنجا ماند تا مدّتی بماند، چندان که آن ناحیت قرار گیرد پس بازگردد. و امیر، رضی اللّه‌ عنه، بازگشت مظفّر و منصور و بسوی غزنین رفت. و قطار اسیران از بلخ بود تا لاهور و ملتان. و مأمونیان را بقلعتها بردند و موقوف کردند.

بخش ۳ - سبب انقطاع ملک: ذکر سبب انقطاع الملک عن ذلک البیت و انتقاله الی الحاجب آلتونتاش رحمة اللّه علیهم‌بخش ۵ - عاصی شدن هارون: و پس از بازگشتن امیر از آن ناحیت بو اسحق که وی خسر بو العبّاس بود بسیار مردم گرد کرد و مغافصه‌ بیامد تا خوارزم بگیرد و جنگی سخت رفت و بو اسحق را هزیمت کردند و وی بگریخت و مردمش بیشتر درماند و کشتنی فرمود ارسلان جاذب‌ حجّاج‌وار و آن نواحی بدان سبب مضبوط گشت و بیارامید و پس از آن نیز بسیاستی راندن‌ حاجت نیامد. و ارسلان نیز بازگشت و آلتونتاش آنجا بماند، و بنده‌یی کافی بوده است و با رای و تدبیر، چنانکه درین تاریخ چند جای نام او و اخبار و آثارش بیامد، و اینجا یک شهامت او مرا یاد آمد که نیاورده‌ام و واجب بود آوردن: از خواجه احمد عبد الصمّد شنودم گفت: چون امیر محمود از خوارزم بازگشت و کارها قرار گرفت، هزار و پانصد سوار سلطانی بود با مقدّمان لشکر چون قلباق‌ و دیگران بیرون از غلامان‌، آلتونتاش مرا گفت: اینجا قاعده‌یی قوی میباید نهاد، چنانکه فرمان کلی‌ باشد و کس را زهره نباشد که بدستی‌ زمین حمایتی‌ گیرد، که مالی بزرگ باشد هر سال بیستگانی‌ این لشکر را و هدیه‌یی با نام سلطان و اعیان دولت را، و این قوم را صورت بسته است‌ که این ناحیت طعمه ایشان است، غارت باید کرد؛ اگر برین جمله باشد، قبا تنگ‌ آید. گفتم «همچنین است و جز چنین نباید و راست نیاید.» و قاعده‌یی قوی بنهادیم هم آلتونتاش و هم من و هر روز حشمت زیادت میبود و آنان که گردن‌تر بودندی و راست نایستادندی، آخر راست شدند بتدریج.

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ذکر فساد الاحاد و تسلّط الأشرار
هوش مصنوعی: ذکر فساد افراد واحد و تسلط بدکاران.
لشکری قوی از آن خوارزمشاه بهزار اسب‌ بود و سالار ایشان حاجب بزرگش البتگین بخاری، و همگان غدر و مکر در دل داشتند. چون این حدیث بشنیدند، بهانه‌یی بزرگ بدست آمد، بانگ برآوردند که محمود را نزدیک ما طاعت نیست‌ ؛ و از هزار اسب برگشتند دست بخون شسته‌ تا وزیر و پیران دولت این امیر را که او را نصیحت راست کرده بودند و بلایی بزرگ را دفع کرده بجمله بکشتند، و دیگران همه بگریختند و روی پنهان کردند که آگاه بودند از کار و صنعت‌ آن بی‌خداوندان‌ . و آن ناجوانمردان از راه قصد دار امارت‌ کردند و گرد اندر گرفتند و خوارزمشاه بر کوشک‌ گریخت، آتش زدند کوشک را و بدو رسیدند و بکشتندش، و این روز چهارشنبه بود نیمه شوال سنه سبع و اربعمائه‌، و عمر این ستم رسیده‌ سی و دو سال بود. و در وقت برادر- زاده او را ابو الحرث محمّد بن علی بن مأمون بیاوردند و بر تخت ملک بنشاندند، و هفده ساله بود، و البتگین مستولی شد بر کار ملک بوزارت احمد طغان. و این کودک‌ را در گوشه‌یی بنشاندند که ندانست حال جهان، و هر چه خواستند میکردند از کشتن و مال و نعمت ستدن و خان و مان کندن‌ و هر کس را که با کسی تعصّب‌ بود بر وی راست کردن و زور تمام‌ . چهار ماه هوا ایشان را صافی بود و خانه‌ آن ملک را بدست خویش ویران کردند و آن رفت از ایشان که در کافرستان بنرفتی بر مسلمانان.
هوش مصنوعی: لشکری بزرگ از خوارزمشاه با هزار اسب وجود داشت و فرمانده آن حاجب بنام البتگین بخاری بود. آنها در دل خود نقشه‌ای داشتند و پس از شنیدن خبر خاصی، بهانه‌ای برای شورش پیدا کردند و اعلام کردند که از محمود اطاعت نخواهند کرد. آنها به خون‌ریزی پرداخته و وزیر و مشاوران قدیمی این امیر که او را به نصیحت و مصلحت کمک کرده بودند، را به قتل رساندند. دیگران از ترس فرار کردند و پنهان شدند، زیرا از نیت بی‌خدایی شورشیان باخبر بودند. این بی‌رحمانه به دنبال تصاحب قدرت برآمدند و خوارزمشاه به کوشک فرار کرد. آنها کوشک را آتش زدند و به او رسیدند و او را کشتند. این حادثه در روز چهارشنبه، نیمه شوال سال ۵۴۲ هجری رخ داد و خوارزمشاه ۳۲ سال عمر داشت. سپس برادرزاده‌اش، ابوالحرث محمد بن علی بن مأمون، را آوردند و بر تخت نشاندند، در حالی که او تنها ۱۷ سال داشت. البتگین بر امور ملک تسلط پیدا کرد و این نوجوان را در گوشه‌ای نشاند تا از او استفاده کنند و هر کاری خواستند به راحتی انجام دهند، از جمله کشتار و غارت. این وضعیت چهار ماه ادامه داشت و در نهایت نیز خانه ملک را خودشان ویران کردند و از سرنوشت آن به مردم در کافرستان خبر ندادند.
چون امیر محمود، رضی اللّه عنه، برین حال واقف شد، خواجه احمد حسن را گفت: هیچ عذر نماند و خوارزم بدست آمد، ناچار ما را این خون بباید خواست تا کشنده داماد را بکشیم بخون‌، و ملک‌ میراث بگیریم‌ . وزیر گفت: همچنین است که خداوند میگوید. اگر درین معنی تقصیر رود، ایزد، عزّ ذکره، نپسندد از خداوند و ویرا بقیامت ازین بپرسد، که الحمد للّه همه چیزی هست هم لشکر تمام و هم عدّت‌ .
هوش مصنوعی: امیر محمود وقتی متوجه شد که هیچ عذری برای عدم اقدام وجود ندارد و خوارزم در دسترس ایشان است، به خواجه احمد حسن گفت: ما باید این خون را طلب کنیم تا قاتل داماد را مجازات کنیم و بتوانیم سلطنت را به ارث ببریم. وزیر نیز تأیید کرد که این درست است و اگر در این موضوع کوتاهی شود، خداوند از او در روز قیامت سؤال خواهد کرد. او همچنین اشاره کرد که بنابراین، شکر خدا که همه امکانات در دسترس ما هست، هم شماره لشکریان و هم اسباب.
و هنر بزرگتر آنکه لشکر آسوده است و یک زمستان کار ناکرده‌، و این مراد سخت زود حاصل شود. امّا صواب آنست که نخست رسولی رود و آن قوم را ترسانیده آید برین دلیری که کردند و گفته شود که «اگر می‌باید که بطلب این خون نیاییم و این خاندان را بجای بداریم، کشندگان را بدرگاه باید فرستاد و ما را خطبه باید کرد» که ایشان این را بغنیمت گیرند و تنی چند دل‌انگیزی‌ را فراز آرند و گویند اینها بریختند خون وی، و رسول ما بدان رضا دهد و خاک و نمکی بیارد تا ایشان پندارند که روا باشد، آنگاه از خویشتن گوید «صواب شما آنست که حرّه‌ خواهر را بازفرستاده آید بر حسب خوبی تا او آن عذر بخواهد» که از بیم گناهکاری خویش بکنند، و ما در نهان کار خویش میسازیم، چون نامه برسید که حرّه در ضمان سلامت بآموی رسید، پلیته‌ برتر کنیم و سخنی که امروز از بهر بودن حرّه آنجا نمیتوان گفت بگوییم؛ و آن سخن آنست که این فساد از مقدّمان رفته است چون البتگین و دیگران، اگر میباید که بدان جانب قصدی نباشد، ایشان را رانده آید تا قصد کرده نشود. امیر گفت: همچنین باید کرد. و رسولی نامزد کردند و این مثالها را بدادند و حیلتها بیاموختند و برفت. و وزیر در نهان کس فرستاد بختلان و قبادیان و ترمذ تا تدبیرها بکردند و کشتیها بساختند و بآموی‌ علف‌ گرد کردند.
هوش مصنوعی: هنر بزرگتر در این است که لشکر آرامش دارد و در زمستان به کار خاصی نپرداخته است، که این هدف به آسانی حاصل می‌شود. اما بهتر این است که ابتدا فرستاده‌ای به میان آن قوم برود و آنها را از دلیری که کردند بترساند و بگوید: «اگر نمی‌خواهیم برای انتقام خون بیاییم و این خاندان را به جای خود بنشانیم، باید کشندگان را به درگاه فرستاد و ما باید از آنها خطبه‌ای بگیریم.» آنها این را به عنوان فرصت می‌پندارند و گروهی از دلیران را به جلو می‌آورند و می‌گویند که اینها باعث قتل وی شدند و فرستاده ما به این امر رضایت می‌دهد و خاک و نمکی به همراه می‌آورد تا آنها احساس کنند که این کار موجه است. سپس از خود می‌گوید: «کار درست این است که خواهر حرّه را به خوبی باز گردانید تا او عذر خواهی کند» تا آنها از گناه کردن بترسند و ما در خفا کار خود را پیش ببریم. وقتی نامه‌ای برسد که حرّه با امنیت به آمو رسیده، در فرصت مناسب با برنامه جدیدی صحبت می‌کنیم؛ و آن سخن این است که این فساد از سمت مقدمان بوده است، مانند البتگین و دیگران، و اگر نمی‌خواهیم به آن سمت حمله شود، باید آنها را دور کنیم تا قصدی نداشته باشند. امیر گفت: همین طور باید عمل کرد. فردی را به عنوان فرستاده انتخاب کردند و این راهکارها را بیان کردند و به راه افتادند. وزیر نیز به طور مخفیانه کسی به بختلان و قبادیان و ترمذ فرستاد تا تدابیر لازم را اتخاذ کنند و کشتی‌ها را آماده کنند و علف‌ها را به آموی بیاورند.
و رسول آنجا رسید و پیغامها بر وجه‌ بگزارد و لطایف الحیل‌ بکار آورد تا قوم را بجوال‌ فروکرد و از بیم امیر محمود بعاجل الحال‌ حرّه را کار بساختند بر سبیل‌ خوبی با بدرقه‌ تمام رسید و تنی پنج و شش را بگرفتند و گفتند «اینها خون آن پادشاه ریختند» و بزندان بازداشتند و گفتند، چون رسول ما باز رسد و مواضعت نهاده شود، اینها را بدرگاه فرستاده آید. و رسولی را نامزد کردند تا با رسول آید و ضمان‌ کردند که چون قصد خوارزم کرده نیاید و امیر از دل کینه بشوید و عهد و عقد باشد، دویست هزار دینار و چهار هزار اسب خدمت کنند . امیر چون نامه بدید، سوی غزنین رفت، و رسولان نیز بیامدند و حالها باز گفتند. امیر جوابها داد و البتگین و دیگر مقدّمان را خواست تا قصاص‌ کرده آید. ایشان بدانستند که چه پیش آمد، کار جنگ ساختن گرفتند و مردم فراز آوردند پنجاه هزار سوار نیک و حجّت گرفتند با یکدیگر که جان را بباید زد که این لشکر میآید که از همگان انتقام کشد، و گفتند دامن در دامن بندیم و آنچه جهد آدمی است بجای آریم.
هوش مصنوعی: رسول به محل مورد نظر رسید و پیام‌ها را به شکل مؤثری منتقل کرد و با روش‌های هوشمندانه توانست مردم را متقاعد کند. از ترس امیر محمود، آنها به سرعت کار را به خوبی به انجام رساندند و با بدرقه‌ای شایسته به مقصد رسیدند. تعدادی از افرادی که به جواهر فرماندهی آسیب زده بودند، دستگیر شدند و گفته شد که این افراد باید به درگاه فرستاده شوند تا پس از بازگشت رسول، در مورد آنها تصمیم‌گیری شود. شخصی به عنوان پیام‌آور انتخاب شد تا به همراه رسول برود و قول دادند که در صورتی که امیر به خوارزم نرود و کینه‌ای در دل نداشته باشد، دویست هزار دینار و چهار هزار اسب به او تقدیم کنند. امیر بعد از دریافت نامه به غزنین رفت و پیام‌آوران نیز به آنجا آمدند و خبرها را به او گزارش دادند. امیر پاسخ‌هایی داد و از البتگین و سایر مقامات خواست تا به او ملحق شوند. آنها متوجه شدند که چه حوادثی در حال وقوع است و برای جنگ آماده شدند و با جمع‌آوری پنجاه هزار سوار، تصمیم گرفتند که جان خود را فدای نبرد کنند، زیرا لشکری در حال آمدن بود که می‌خواست انتقام بگیرد. آنها گفتند که با هم متحد می‌شوند و هر تلاشی که ممکن است، انجام می‌دهند.
و در عنوان کشتن خوارزمشاه امیر فرموده بود تا نامه‌ها نبشته بودند بایلگ و خان ترکستان بر دست رکابداران مسرع و زشتی و منکری‌ این حال که رفت بیان کرده و مصرّح‌ بگفته که «خون داماد را طلب خواهد کرد و آن ولایت را بخواهد گرفت تا دردسر هم او را و هم ایشان‌ را بریده گردد .» و ایشان را هر چند این باب مقبول نیامد و دانستند که چون خوارزم او را باشد، خاری قوی در دل ایشان نشیند، جواب نبشتند که «صواب اندیشیده است و از حکم مروّت و سیاست و دیانت همین واجب کند که خواهد کرد، تا پس ازین کس را از اتباع‌ و اذناب‌ زهره نباشد که خون ارباب ملک‌ ریزد.»
هوش مصنوعی: در موضوع قتل خوارزمشاه، امیر دستور داده بود نامه‌هایی نوشته شود تا بایلگ و خان ترکستان به دست رکابداران برسد. در این نامه‌ها، به وضعیت ناشایست و زشت اشاره شده بود و همچنین به این موضوع پرداخته شده که او خون دامادش را طلب خواهد کرد و به دنبال تصرف آن ولایت خواهد بود تا هم خود و هم دیگران از دردسرهایی که ممکن است پیش بیاید، رهایی یابند. با وجود اینکه این موضوع برای آن‌ها خوب به نظر نمی‌رسید و متوجه شدند که وجود خوارزم برایشان مشکل‌ساز خواهد بود، تصمیم گرفتند پاسخی بنویسند و در آن تصریح کردند که امیر درست فکر کرده و از لحاظ مروت، سیاست و دیانت باید چنین کاری انجام شود تا دیگر کسی از پیروان خوارزمشاه نتواند خون ارباب‌الملک را بریزد.
و چون کارها بتمامی ساخته بودند، هر چند هوا گرم ایستاده بود، امیر قصد خوارزم کرد از راه آموی و باحتیاط برفت. و در مقدّمه محمّد اعرابی بود، او را خللی‌ بزرگ افتاد و امیر برفت و آن خلل را دریافت‌ . و دیگر روز برابر شد با آن باغیان خداوند کشندگان‌، لشکری دید سخت بزرگ که بماننده ایشان‌ جهانی ضبط توان کرد و بسیار خصم را بتوان زد؛ اما سخط آفریدگار، جلّ جلاله‌، ایشان را به پیچیده بود و خون آن پادشاه بگرفته، نیرو کردند بر قلب امیر محمود و هزیمت شدند ایشان، چنانکه همگان را بر هم‌ دربستند؛ و آن قصّه دراز است و مشهور، شرح نکنم و بسر تاریخ باز شوم که از اغراض دور مانم، این قدر کفایت باشد. و قصیده‌یی غرّاست‌ درین باب عنصری را، تأمّل باید کرد تا حال مقرّر گردد، و این است مطلع آن قصیده:
هوش مصنوعی: وقتی که کارها به پایان رسید و هوا هنوز گرم بود، امیر تصمیم گرفت به خوارزم برود و از راه آموی با احتیاط حرکت کرد. در مقدمه‌اش، محمد اعرابی حضور داشت که با مشکلی بزرگ مواجه شد و امیر از آن مطلع شد. روز بعد، آنها به باغی برخورد کردند و دیدند لشکری بسیار بزرگ در حال آماده شدن است، به گونه‌ای که می‌توانستند جهانی را شکست دهند و دشمنان زیادی را به زانو درآورند؛ اما غضب خداوند بر آنها سایه افکنده بود و به خاطر خون آن پادشاه که گرفتارش شده بودند، به قلب امیر محمود حمله‌ور شدند و شکست خوردند، به گونه‌ای که همه متواری شدند. این داستان طولانی و معروفی است که نیازی به توضیح بیشتر نیست و بهتر است به تاریخ باز گردم و از مقاصد دور بمانم. همین قدر کافی است. همچنین قصیده‌ای زیبا از عنصری در این موضوع وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد تا موضوع به درستی روشن شود، و این قسمت آغاز آن قصیده است.
چنین بماند شمشیر خسروان آثار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر قدرت و سلطنت بزرگان و پادشاهان به درستی و با شجاعت اداره شود، آثار و نتایجی شگفت‌انگیز بر جای خواهد گذاشت. به عبارت دیگر، رهبران و نیک‌کاران باید در انجام وظایف خود جدیت داشته باشند تا بتوانند به نتایج مطلوب برسند.
بتیغ شاه نگر نامه گذشته‌ مخوان‌
که راست گوی‌تر از نامه تیغ او بسیار
هوش مصنوعی: با دقت به شمشیر پادشاه نگاه کن و به گذشته‌های او توجه نکن، زیرا حقیقت به مراتب بیشتر از آنچه در نوشته‌ها آمده، در قدرت شمشیر او نهفته است.
و چنین قصیده نیست او را که هر چه ممکن بود از استادی و باریک اندیشی کرده است و جای آن بود، چنان فتح و چنین ممدوح. و پس از شکستن لشکر مبارزان نیک اسبان‌ بدم رفتند با سپاه سالار امیر نصر، رحمة اللّه علیه، و در آن مخذولان‌ رسیدند و بسیار اسیران برگردانیدند، و آخر البتگین بخاری و خمارتاش شرابی و ساوتگین خانی را که سالاران بودند و فساد ایشان انگیختند بگرفتند با چند تن از هنبازان خونیان‌ و همگان را سر برهنه پیش امیر آوردند . امیر سخت شاد شد ازین گرفتن خونیان و فرمود تا ایشان را بحرس بردند و بازداشتند. و امیر بخوارزم آمد و آن ولایت را بگرفت و خزانه‌ها برداشتند و امیر نو نشانده را با همه آل و تبار مأمونیان فرو- گرفتند. چون ازین فارغ شدند، فرمود تا سه دار بزدند و این سه تن را پیش پیلان انداختند تا بکشتند پس بر دندانهای پیلان نهادند تا بگردانیدند و منادی‌ کردند که هر کس که خداوند خویش را بکشد ویرا سزا این است، پس بر آن دارها کشیدند و بر سن استوار ببستند و روی دارها را بخشت پخته و گچ محکم کرده بودند چون سه پل و نام ایشان بر آن نبشتند. و بسیار مردم را از آن خونیان میان بدو نیم کردند و دست و پای بریدند و حشمتی سخت بزرگ بیفتاد. و آن ناحیت را بحاجب آلتونتاش سپرد بزودی و فرمود تا اسب خوارزمشاه خواستند، و ارسلان جاذب را با وی آنجا ماند تا مدّتی بماند، چندان که آن ناحیت قرار گیرد پس بازگردد. و امیر، رضی اللّه‌ عنه، بازگشت مظفّر و منصور و بسوی غزنین رفت. و قطار اسیران از بلخ بود تا لاهور و ملتان. و مأمونیان را بقلعتها بردند و موقوف کردند.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر توانایی و تحلیل عمیق شاعر است و در مورد فتح و ستایش یک شخصیت خاص سخن می‌گوید. پس از پیروزی بر لشکر دشمن، گروهی از سواران قهرمان به فرماندهی امیر نصر به قهرمانان شکست‌خورده رسیدند و جمع زیادی از اسیران را به همراه خود آوردند. در میان این اسیران، فرماندهان بزرگ و خطرناکی مثل البتگین و خمارتاش نیز بودند که دستگیر شدند. امیر از این پیروزی بسیار خوشحال شد و دستور داد تا این سران را به زندان ببرند. امیر پس از اینکه بر خوارزم تسلط یافت، به جمع‌آوری اموال و غنایم پرداخت و اعضای خانواده مأمونیان را به اسارت گرفت. پس از آن، دستور داد تا سه نفر از سران دشمن را به دار آویزند و آن‌ها را در برابر مردم قرار دهند تا دیگران عبرت بگیرند. این عمل موجب وحشت و تهدید در میان مردم شد و کنترل کامل منطقه به حاجب آلتونتاش سپرده شد. در این میان، امیر به غزنین بازگشت و تعداد زیادی از اسیران را از بلخ تا لاهور و ملتان به قلعه‌ها منتقل کردند و در آنجا نگه داشتند.

خوانش ها

بخش ۴ - تسلط اشرار به خوانش سعید شریفی