گنجور

بخش ۳ - سبب انقطاع ملک

ذکر سبب انقطاع الملک عن ذلک البیت و انتقاله الی الحاجب آلتونتاش رحمة اللّه علیهم‌

حال ظاهر میان امیر محمود و امیر ابو العبّاس خوارزمشاه سخت نیکو بود و دوستی مؤکّد گشته و عقد و عهد افتاده. پس امیر محمود خواست که میان او و خانیان‌ دوستی و عهد و عقد باشد پس از جنگ اوزگند، و سرهنگان میرفتند بدین شغل، اختیار کرد که رسولی از آن خوارزمشاه با رسولان وی باشد تا وقت بستن عهد با خانیان آنچه رود بمشهد وی باشد. خوارزمشاه تن درین حدیث نداد و سر در- نیاورد و جواب نبشت و گفت: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ‌، و گفت: پس از آنکه من از جمله امیرم‌، مرا با خانیان ربطی نیست و بهیچ حال نزد ایشان کس نفرستم. امیر محمود بیک روی‌ این جواب از وی فراستد و بدیگر روی کراهیتی بدل وی آمد، چنانکه بد گمانی وی بودی، و وزیر احمد حسن را گفت: مینماید که این مرد با ما راست نیست که سخن برین جمله میگوید. وزیر گفت: من چیزی پیش ایشان نهم‌ که از آن مقرّر گردد که این قوم با ما راستند یا نه، و گفت که چه خواهد کرد، و امیر را خوش آمد، و رسول خوارزمشاه را در سرّ گفت که این چه اندیشه‌های بیهوده است که خداوند ترا میافتد و این چه خیالهاست که می‌بندد؟ که در معنی فرستادن رسول نزدیک خانان سخن برین جمله میگوید و تهمتی‌ بیهوده سوی خویش راه میدهد که سلطان ما از آن سخت دور است. اگر میخواهد که ازین همه قال و قیل‌ برهد و طمع جهانیان از ولایت وی بریده گردد، چرا بنام سلطان خطبه نکند تا ازین همه بیاساید . و حقّا که این من از خویشتن میگویم بر سبیل‌ نصیحت از جهت نفی تهمت باو، و سلطان ازین که من میگویم آگاه نیست و مرا مثال‌ نداده است.

ذکر ما جری فی باب الخطبة و ظهر من الفساد و البلایا لأجلها

بو ریحان گفت: چون این رسول از کابل بنزدیک ما رسید- که امیر محمود این سال بهندوستان رفت- و این حدیث باز گفت. خوارزمشاه مرا بخواند و خالی کرد و آنچه وزیر احمد حسن گفته بود درین باب با من بگفت. گفتم: این حدیث را فراموش کن، اعرض عن العواء و لا تسمعها فما کلّ خطاب محوج الی جواب‌، و سخن وزیر بغنیمت گیر که گفته است «این بتبرّع‌ میگوید و بر راه نصیحت، و خداوندش ازین خبر ندارد» و این حدیث را پنهان دار و با کس مگوی که سخت بد بود. گفت: این چیست که میگویی؟ چنین سخن وی بی‌فرمان امیر نگفته باشد، و با چون محمود مرد چنین بازی‌ کی رود؟ و اندیشم که اگر بطوع‌ خطبه نکنم، الزام کند تا کرده آید. صواب آنست که بتعجیل رسول فرستیم و با وزیر درین باب سخن گفته آید هم بتعریض‌ تا در خواهند از ما خطبه کردن و منتّی‌ باشد که نباید که کار بقهر افتد . گفتم فرمان امیر راست.

و مردی بود که او را یعقوب جندی‌ گفتندی، شرّیری‌ طمّاعی‌ نادرستی، و بروزگار سامانیان یک بار ویرا برسولی ببخارا فرستاده بودند و بخواست که خوارزم در سر رسولی وی شود، اکنون نیز او را نامزد کرد و هر چند بو سهل‌ و دیگران گفتند سود نداشت، که قضا آمده بود و حال این مرد پر حیله پوشیده ماند. یعقوب را گسیل کردند، چون بغزنین رسید، چنان نمود که حدیث خطبه و جز آن بدو راست خواهد شد، و لافها زد و منتّها نهاد. و حضرت محمودی‌ و وزیر درین معانی ننهادند ویرا و زنی‌ . چون نومید شد، بایستاد و رقعتی نبشت بزبان خوارزمی بخوارزمشاه و بسیار سخنان نبشته بود و تضریب‌ در باب امیر محمود و آتش فتنه را بالا داده‌، و از نوادر و عجایب: پس ازین به سه سال‌ که امیر محمود خوارزم بگرفت و کاغذها و و دویت خانه‌ بازنگریستند، این رقعت بدست امیر محمود افتاد و فرمود تا ترجمه کردند و در خشم شد و فرمود تا جندی را بردار کشیدند و بسنگ بکشتند، فأین الرّبح اذا کان رأس المال خسران‌ . و احتیاط باید کردن نویسندگان را در هر چه نویسند که از گفتار بازتوان ایستاد و از نبشتن بازنتوان ایستاد و نبشته بازنتوان گردانید و وزیر نامه‌ها نبشت و نصیحتها کرد و بترسانید، که قلم روان از شمشیر گردد، و پشت قوی‌ بود بچون محمود پادشاهی.

خوارزمشاه چون برین حالها واقف گشت، نیک بترسید از سطوت محمودی‌ که بزرگان جهان بشورانیم‌، ویرا خواب نبرد پس اعیان لشکر را گرد کرد و مقدّمان رعیّت را و بازنمود که وی در باب خطبه چه خواهد کرد، که اگر کرده نیاید، بترسد بر خویشتن و ایشان و آن نواحی. همگان خروش کردند و گفتند: بهیچ حال رضا ندهیم؛ و بیرون آمدند و علمها بگشادند و سلاحها برهنه کردند و دشنام زشت دادند او را، و بسیار جهد و مدارا بایست کرد تا بیارامیدند، و سبب آرام آن بود که گفتند ما شمایان‌ را میآزمودیم درین باب تا نیّت و دلهای شما ما را معلوم گردد. و خوارزمشاه با من خالی کرد و گفت: دیدی که چه رفت؟ اینها که باشند که چنین دست درازی کنند بر خداوند؟ گفتم: خداوند را گفتم صواب نیست درین باب شروع کردن، اکنون چون کرده آمد، تمام باید کرد تا آب بنشود. و خود واجب چنان کردی که حال این خطبه هم چون خطبه قاصدان بودی الغالب با بنه‌ که مغافصه‌ بشنودندی و کس را زهره نبودی که سخن گفتی؛ و این کار فرونتوان گذاشت‌ اکنون، که عاجزی‌ باشد و امیر محمود از دست بشود. گفت برگرد و گرد این قوم‌ بر آی تا چه توانی کرد. برگشتم و بسخن سیم و زر گردنهای محتشمترانشان‌ نرم کردم‌ تا رضا دادند و بدرگاه آمدند و روی در خاک آستانه مالیدند و بگریستند و بگفتند که خطا کردند.

خوارزمشاه مرا بخواند و خالی کرد و گفت: این کار قرار نخواهد گرفت.

گفتم: همچنین است. گفت: پس روی چیست‌؟ گفتم: حالی‌ امیر محمود از دست بشد و ترسم که کار بشمشیر افتد. گفت: آنگاه چون باشد با چنین لشکر که ما داریم؟

گفتم: نتوانم دانست، که خصم بس محتشم است و قوی دست، و آلت و ساز بسیار دارد و از هر دستی مردم، و اگر مردم او را صد مالش رسد از ما، قویتر بازآیند. اگر، فالعیاذ باللّه‌، ما را یکره‌ بشکست، کار دیگر شود. سخت ضجر شد ازین سخن چنانکه اندک کراهیت‌ در وی بدیدم، و تذکیری ایّاه معتاد البتّه، گفتم «یک چیز دیگر است مهمتر از همه، اگر فرمان باشد، بگویم» گفت: بگوی. گفتم: خانان ترکستان از خداوند آزرده‌اند و با امیر محمود دوست، و با یک خصم دشوار بر توان آمد، چون هر دو دست یکی کنند، کار دراز گردد، خانان را بدست باید آورد که امروز بر در اوزگند بجنگ مشغولند و جهد باید کرد تا بتوسّط خداوند میان خان و ایلگ صلحی بیفتد، که ایشان ازین منّت دارند و صلح کنند و نیک سود دارد و چون صلح کردند، هرگز خلاف نکنند، و چون باهتمام خداوند میان خان و ایلگ صلح افتد، ایشان از خداوند منّت دارند. گفت «تا در اندیشم» که چنان خواست که تفرّد درین نکته او را بودی، و پس ازین درایستاد و جدّ کرد و رسولان فرستاد با هدیه‌های بزرگ و مثالها داد تا بتوسّط او میان ایشان صلح افتاد و آشتی کردند و از خوارزمشاه منّت بسیار داشتند، که سخن وی خوشتر آمدشان که از آن امیر محمود، و رسولان فرستادند و گفتند که «این صلح از برکات‌ اهتمام و شفقت او بود» و با وی عهد کردند و وصلت افتاد.

و چون این خبر بامیر محمود رسید، در خیال افتاد و بدگمان شد هم بر خوارزمشاه و هم بر خانان ترکستان و درکشید و ببلخ آمد و رسولان فرستاد و عتاب‌ کرد با خان و ایلگ بدانچه رفت، جواب دادند که ما خوارزمشاه را دوست و داماد امیر دانستیم و دانیم، و تا بدان جایگاه لطف حال بود که چون رسولان فرستاد و با ما عهد کرد، از وی درخواست تا وی رسولی نامزد کند و بفرستد تا آنچه رود بمشهد او باشد، او تن درنداد و نفرستاد؛ و اگر امروز از وی بیازرده است واجب نکند با ما درین عتاب کردن، و خوبتر آنست که ما توسّط کنیم از دو جانب تا الفت‌ بجای خویش باز شود . امیر محمود این حدیث را هیچ جواب نداشت که مسکت‌ آمد، و خاموش ایستاد و از جانب خانان بدگمان شد.

و خانان از دیگر روی پوشیده رسولی فرستادند نزدیک خوارزمشاه و این حال با او بگفتند، جواب داد که صواب آنست که چند فوج سوار دو اسبه‌ بخراسان فرستیم ما سه تن با مقدّمان که بشتابند با گروههای مجهول تا در خراسان بپراگنند، و وی هر چند مردی مبارز و سبک رکاب است بکدام گروه رسد؟ و درماند، که هرگاه‌ که قصد یک گروه و یک جانب کند، از دیگر جانب گروهی دیگر درآیند تا سرگردان شود. امّا حجّت باید گرفت بر افواج که روند، آنچه من فرستم و آنچه ایشان فرستند، تا رعایا را نرنجانند و بعد از آن سبکتازیها امید دهند تا راحتی بدل خلق رسد. و این کار باید کرد، که روی ندارد بهیچ حال پیش تعبیه‌ وی رفتن و جز بمراعات‌ کار راست نیاید.

خان و ایلگ تدبیر کردند درین باب، ندیدند صواب برین جمله رفتن، و جواب دادند که غرض خوارزمشاه آنست که او و ناحیتش ایمن گردد، و میان ما و امیر محمود عهد و عقد است، نتوان آنرا بهیچ حال تباه کردن، اگر خواهد ما بمیان درآییم و کار تباه شده‌ را بصلاح‌ باز آریم. گفت «صواب آمد.» و امیر محمود در آن زمستان ببلخ بود و این حالها او را معلوم میگشت که منهیان‌ داشت بر همگان که انفاس‌ میشمردند و باز مینمودند، و سخت بیقرار و بی‌آرام بود، چون بر توسّط قرار گرفت. بیارامید . و رسولان خان و ایلگ بیامدند و درین باب نامه آوردند و پیغام گزاردند و وی جواب درخور آن داد که «آزاری بیشتر نبود و آنچه بود بتوسّط و گفتار ایشان همه زایل شد.» و رسولان را بازگردانیدند.

و پس ازین امیر محمود رسول فرستاد نزدیک خوارزمشاه و از آنچه او ساخته بود، خبر داد که مقرّر است که میان ما عهد و عقد بر چه جمله بوده است و حقّ ما بر وی تا کدام جایگاه است. و وی درین باب خطبه دل ما نگاه داشت، که دانست که جمال‌ آن حال ویرا بر چه جمله باشد، ولکن نگذاشتند قومش‌، و نگویم حاشیت و فرمان- بردار، چه حاشیت و فرمان‌بردار نباشد که فرا پادشاه تواند گفت: کن و مکن، که این عجز و نیاز باشد در ملک و خود ببود ازیشان و پیچید و مدّتی دراز اینجا ببلخ مقام کردیم تا صد هزار سوار و پیاده و پیلی پانصد این شغل را آماده شد تا آن قوم را که چنان نافرمانی کنند و بر رای خداوند خویش اعتراض نمایند مالیده آید و بر راه راست بداشته آید و نیز امیر را که ما را برادر و داماد است بیدار کنیم و بیاموزیم که امیری چون باید کرد، که امیر ضعیف بکار نیاید. اکنون ما را عذری باید واضح تا از اینجا سوی غزنین بازگردیم و ازین دو سه کار یکی باید کرد: یا چنان بطوع‌ و رغبت که نهاده بود خطبه باید کرد و یا نثاری‌ و هدیه‌یی تمام باید فرستاد، چنانکه فراخور ما باشد تا در نهان نزدیک وی فرستاده آید که ما را بزیادت مال حاجت نیست‌ و زمین قلعتهای ما بدرند از گرانی بار زر و سیم، و اگر نه اعیان و ائمّه و فقها را از آن ولایت پیش ما باستغفار فرستد تا [ما] با چند هزار خلق که آورده آمده است بازگردیم.

خوارزمشاه ازین رسالت‌ نیک بترسید و چون حجّت‌ وی قوی بود، جز فرمان برداری روی ندید و بمجاملت‌ و مدارا پیش کار بازآمد و بر آن قرار گرفت که امیر محمود را خطبه کند به نسا و فراوه که ایشان را بود در آن وقت و دیگر شهرها، مگر خوارزم و گرگانج‌، و هشتاد هزار دینار و سه هزار اسب با مشایخ و قضاة و اعیان ناحیت فرستاده آید تا این کار قرار گیرد و مجاملت در میان بماند و فتنه بپای نشود. و اللّه اعلم‌ .

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ نور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ذکر سبب انقطاع الملک عن ذلک البیت و انتقاله الی الحاجب آلتونتاش رحمة اللّه علیهم‌
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان دلیلی برای قطع ارتباط владاریت از آن خانه و انتقال آن به الحاجب آلتونتاش رحمت الله علیهم پرداخته شده است.
حال ظاهر میان امیر محمود و امیر ابو العبّاس خوارزمشاه سخت نیکو بود و دوستی مؤکّد گشته و عقد و عهد افتاده. پس امیر محمود خواست که میان او و خانیان‌ دوستی و عهد و عقد باشد پس از جنگ اوزگند، و سرهنگان میرفتند بدین شغل، اختیار کرد که رسولی از آن خوارزمشاه با رسولان وی باشد تا وقت بستن عهد با خانیان آنچه رود بمشهد وی باشد. خوارزمشاه تن درین حدیث نداد و سر در- نیاورد و جواب نبشت و گفت: ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ‌، و گفت: پس از آنکه من از جمله امیرم‌، مرا با خانیان ربطی نیست و بهیچ حال نزد ایشان کس نفرستم. امیر محمود بیک روی‌ این جواب از وی فراستد و بدیگر روی کراهیتی بدل وی آمد، چنانکه بد گمانی وی بودی، و وزیر احمد حسن را گفت: مینماید که این مرد با ما راست نیست که سخن برین جمله میگوید. وزیر گفت: من چیزی پیش ایشان نهم‌ که از آن مقرّر گردد که این قوم با ما راستند یا نه، و گفت که چه خواهد کرد، و امیر را خوش آمد، و رسول خوارزمشاه را در سرّ گفت که این چه اندیشه‌های بیهوده است که خداوند ترا میافتد و این چه خیالهاست که می‌بندد؟ که در معنی فرستادن رسول نزدیک خانان سخن برین جمله میگوید و تهمتی‌ بیهوده سوی خویش راه میدهد که سلطان ما از آن سخت دور است. اگر میخواهد که ازین همه قال و قیل‌ برهد و طمع جهانیان از ولایت وی بریده گردد، چرا بنام سلطان خطبه نکند تا ازین همه بیاساید . و حقّا که این من از خویشتن میگویم بر سبیل‌ نصیحت از جهت نفی تهمت باو، و سلطان ازین که من میگویم آگاه نیست و مرا مثال‌ نداده است.
هوش مصنوعی: در رابطه‌ی میان امیر محمود و امیر ابو العباس خوارزمشاه، وضعیت بسیار خوب و دوستی محکمی برقرار شده بود. امیر محمود تصمیم داشت تا پس از جنگ اوزگند، روابطی دوستانه میان خود و خان‌ها برقرار کند. او اقدام به ارسال نمایندگانی به این منظور کرد و خواست که یکی از نمایندگان خوارزمشاه نیز در کنار نمایندگان او باشد تا در زمان بستن عهد با خان‌ها، هر آنچه پیش بیاید در حضور وی مطرح شود. اما خوارزمشاه به این درخواست پاسخ منفی داد و گفت که قلب انسان نمی‌تواند دو صاحب داشته باشد و او به عنوان امیر، ارتباطی با خان‌ها ندارد و کسی را نزد آنها نمی‌فرستد. امیر محمود با شنیدن این پاسخ، دچار تردید شد و احساس کرد که خوارزمشاه با آن‌ها صادق نیست. وزیر او، احمد حسن، نیز بر این باور بود که باید اقداماتی انجام دهند تا مشخص شود آیا خان‌ها با آنها راست خواهند بود یا نه. او به امیر محمود گفت که باید فرصتی فراهم کنند تا شرایط مشخص شود و امیر نیز این پیشنهاد را پسندید. وزیر به نماینده خوارزمشاه نصیحت کرد که او نباید به این فکرهای بیهوده بیفتد و باید به جای اینکه به خان‌ها فکر کند، به نام سلطان خطبه بخواند تا از شر شایعات و تنش‌ها رهایی یابد. او با این اقدام، در واقع به خوارزمشاه مشاوره می‌داد و می‌خواست که اتهاماتی را که ممکن بود به سمتش برود، از بین ببرد.
ذکر ما جری فی باب الخطبة و ظهر من الفساد و البلایا لأجلها
هوش مصنوعی: این عبارت به موضوعاتی اشاره دارد که مربوط به خطبه‌ها و پیامدهای منفی و مشکلات ناشی از آن‌ها است.
بو ریحان گفت: چون این رسول از کابل بنزدیک ما رسید- که امیر محمود این سال بهندوستان رفت- و این حدیث باز گفت. خوارزمشاه مرا بخواند و خالی کرد و آنچه وزیر احمد حسن گفته بود درین باب با من بگفت. گفتم: این حدیث را فراموش کن، اعرض عن العواء و لا تسمعها فما کلّ خطاب محوج الی جواب‌، و سخن وزیر بغنیمت گیر که گفته است «این بتبرّع‌ میگوید و بر راه نصیحت، و خداوندش ازین خبر ندارد» و این حدیث را پنهان دار و با کس مگوی که سخت بد بود. گفت: این چیست که میگویی؟ چنین سخن وی بی‌فرمان امیر نگفته باشد، و با چون محمود مرد چنین بازی‌ کی رود؟ و اندیشم که اگر بطوع‌ خطبه نکنم، الزام کند تا کرده آید. صواب آنست که بتعجیل رسول فرستیم و با وزیر درین باب سخن گفته آید هم بتعریض‌ تا در خواهند از ما خطبه کردن و منتّی‌ باشد که نباید که کار بقهر افتد . گفتم فرمان امیر راست.
هوش مصنوعی: بو ریحان گفت: وقتی که این پیامبر از کابل به نزدیکی ما رسید - در سالی که امیر محمود به هند رفته بود - و این حدیث را بیان کرد، خوارزمشاه مرا احضار کرد و بعد از خالی کردن دلش، آنچه وزیر احمد حسن در این زمینه گفته بود را برایم بازگو کرد. من پاسخ دادم که این حدیث را فراموش کن و به حرف‌های بی‌پایه گوش نده، چرا که همه صحبت‌ها نیازی به پاسخ ندارند. همچنین بگویی که سخن وزیر اهمیت دارد، زیرا او گفته است: «این شخص به صورت خیرخواهانه صحبت می‌کند و خداوندش از این موضوع اطلاعی ندارد» و این حدیث را مخفی نگه‌دار و با کسی درباره‌اش صحبت نکن، زیرا بسیار بد است. خوارزمشاه پرسید: «این چه چیزی است که می‌گویی؟ آیا ممکن است چنین سخنی بدون فرمان امیر گفته شده باشد؟ و آیا مردی چون محمود چنین کاری می‌کند؟» و من فکر کردم که اگر به میل خود خطبه نخوانم، او مجبورم می‌کند که این کار را انجام دهم. به نظرم بهترین کار این است که به سرعت پیامبری بفرستیم و با وزیر در این مورد صحبت کنیم تا در نهایت نیازی به قهری نداشته باشیم و کارها به خوبی پیش برود. من نتایج فرمان امیر را درست دانستم.
و مردی بود که او را یعقوب جندی‌ گفتندی، شرّیری‌ طمّاعی‌ نادرستی، و بروزگار سامانیان یک بار ویرا برسولی ببخارا فرستاده بودند و بخواست که خوارزم در سر رسولی وی شود، اکنون نیز او را نامزد کرد و هر چند بو سهل‌ و دیگران گفتند سود نداشت، که قضا آمده بود و حال این مرد پر حیله پوشیده ماند. یعقوب را گسیل کردند، چون بغزنین رسید، چنان نمود که حدیث خطبه و جز آن بدو راست خواهد شد، و لافها زد و منتّها نهاد. و حضرت محمودی‌ و وزیر درین معانی ننهادند ویرا و زنی‌ . چون نومید شد، بایستاد و رقعتی نبشت بزبان خوارزمی بخوارزمشاه و بسیار سخنان نبشته بود و تضریب‌ در باب امیر محمود و آتش فتنه را بالا داده‌، و از نوادر و عجایب: پس ازین به سه سال‌ که امیر محمود خوارزم بگرفت و کاغذها و و دویت خانه‌ بازنگریستند، این رقعت بدست امیر محمود افتاد و فرمود تا ترجمه کردند و در خشم شد و فرمود تا جندی را بردار کشیدند و بسنگ بکشتند، فأین الرّبح اذا کان رأس المال خسران‌ . و احتیاط باید کردن نویسندگان را در هر چه نویسند که از گفتار بازتوان ایستاد و از نبشتن بازنتوان ایستاد و نبشته بازنتوان گردانید و وزیر نامه‌ها نبشت و نصیحتها کرد و بترسانید، که قلم روان از شمشیر گردد، و پشت قوی‌ بود بچون محمود پادشاهی.
هوش مصنوعی: مردی به نام یعقوب جندی وجود داشت که در زمان سامانیان به عنوان فردی شریر و طماع شناخته می‌شد. او یک بار به عنوان پیام‌آور به بخارا فرستاده شد و هدفش این بود که خوارزم به وی ملحق شود. هرچند برخی مانند سهل و دیگران به او گفتند که این کار سودی نخواهد داشت، او همچنان به تلاش خود ادامه داد. یعقوب وقتی به غزنین رسید، وانمود کرد که می‌تواند مشکلات را حل کند و سخنانی بزرگ‌ و توخالی گفت. اما امیر محمود و وزیرش به حرف‌های او توجه نکردند. بعد از ناامیدی، یعقوب نامه‌ای به زبان خوارزمی برای خوارزمشاه نوشت و در آن به ستایش خود و نکوهش امیر محمود پرداخت. سه سال بعد که امیر محمود خوارزم را تسخیر کرد، این نامه به دست او رسید و پس از ترجمه، او از محتوای آن خشمگین شد و دستور داد یعقوب را دستگیر و اعدام کنند. این واقعه نشان می‌دهد که هر گاه تلاش‌ها بدون نتیجه بماند، ضرر آن می‌تواند بزرگ باشد و نیاز به احتیاط در نوشتن مطالب و انتشار اخبار وجود دارد، زیرا قلم می‌تواند همانند شمشیر عمل کند.
خوارزمشاه چون برین حالها واقف گشت، نیک بترسید از سطوت محمودی‌ که بزرگان جهان بشورانیم‌، ویرا خواب نبرد پس اعیان لشکر را گرد کرد و مقدّمان رعیّت را و بازنمود که وی در باب خطبه چه خواهد کرد، که اگر کرده نیاید، بترسد بر خویشتن و ایشان و آن نواحی. همگان خروش کردند و گفتند: بهیچ حال رضا ندهیم؛ و بیرون آمدند و علمها بگشادند و سلاحها برهنه کردند و دشنام زشت دادند او را، و بسیار جهد و مدارا بایست کرد تا بیارامیدند، و سبب آرام آن بود که گفتند ما شمایان‌ را میآزمودیم درین باب تا نیّت و دلهای شما ما را معلوم گردد. و خوارزمشاه با من خالی کرد و گفت: دیدی که چه رفت؟ اینها که باشند که چنین دست درازی کنند بر خداوند؟ گفتم: خداوند را گفتم صواب نیست درین باب شروع کردن، اکنون چون کرده آمد، تمام باید کرد تا آب بنشود. و خود واجب چنان کردی که حال این خطبه هم چون خطبه قاصدان بودی الغالب با بنه‌ که مغافصه‌ بشنودندی و کس را زهره نبودی که سخن گفتی؛ و این کار فرونتوان گذاشت‌ اکنون، که عاجزی‌ باشد و امیر محمود از دست بشود. گفت برگرد و گرد این قوم‌ بر آی تا چه توانی کرد. برگشتم و بسخن سیم و زر گردنهای محتشمترانشان‌ نرم کردم‌ تا رضا دادند و بدرگاه آمدند و روی در خاک آستانه مالیدند و بگریستند و بگفتند که خطا کردند.
هوش مصنوعی: وقتی خوارزمشاه از این وضعیت مطلع شد، بسیار ترسید از قدرت محمود که می‌تواند بزرگان جهان را به شورش وادارد. او نتوانست بخوابد و تصمیم گرفت تا فرماندهان ارتش و شخصیت‌های معتبر جامعه را جمع کند و به آن‌ها بگوید که در مورد خطبه چه تصمیمی دارد و اگر اقدامی انجام ندهد، باید از خودش و مردم و آن مناطق بترسد. همه افراد حاضر فریاد زدند و اعلام کردند که تحت هیچ شرایطی رضایت نمی‌دهند. سپس به خیابان‌ها رفتند، پرچم‌ها را با خود برداشتند و سلاح‌هایشان را به نمایش گذاشتند و به او ناسزا گفتند. او برای آرام کردن آن‌ها تلاش کرد و دلیل آرامششان این بود که گفتند آن‌ها در حال آزمایش دیگران هستند تا نیات و دل‌هایشان را بشناسند. خوارزمشاه با من صحبت کرد و گفت: «دی دیدی چه اتفاقی افتاد؟ این‌ها چه کسانی هستند که چنین جسارتی نسبت به خداوند می‌کنند؟» من به او گفتم که گمان نمی‌کنم در این موضوع شروع به کار درستی کند و حال که کار انجام شده، باید تا پایان پیش برود. او هم تصمیم گرفت که خطبه‌اش باید متناسب با شرایطی باشد که هیچ کس جرأت نداشته باشد صحبت کند. در نهایت، او از من خواست تا دوباره به سوی آنها برگردم و آن‌ها را قانع کنم. من برگشتم و با سخنانی نرم و شیرین به آن‌ها گفتم تا راضی شوند و آن‌ها به درگاه آمده، بر زمین افتادند و گریستند و اعلام کردند که خطا کردند.
خوارزمشاه مرا بخواند و خالی کرد و گفت: این کار قرار نخواهد گرفت.
هوش مصنوعی: خوارزمشاه من را فراخواند و حرف دلش را بیان کرد و گفت: این کار به نتیجه نخواهد رسید.
گفتم: همچنین است. گفت: پس روی چیست‌؟ گفتم: حالی‌ امیر محمود از دست بشد و ترسم که کار بشمشیر افتد. گفت: آنگاه چون باشد با چنین لشکر که ما داریم؟
هوش مصنوعی: گفتم: درست است. او پرسید: پس حالا چه می‌کنی؟ گفتم: حالا که امیر محمود از دست رفت، نگرانم که کار به شمشیر کشیده شود. او گفت: آنگاه با چنین لشکری که ما داریم، چه کار خواهیم کرد؟
گفتم: نتوانم دانست، که خصم بس محتشم است و قوی دست، و آلت و ساز بسیار دارد و از هر دستی مردم، و اگر مردم او را صد مالش رسد از ما، قویتر بازآیند. اگر، فالعیاذ باللّه‌، ما را یکره‌ بشکست، کار دیگر شود. سخت ضجر شد ازین سخن چنانکه اندک کراهیت‌ در وی بدیدم، و تذکیری ایّاه معتاد البتّه، گفتم «یک چیز دیگر است مهمتر از همه، اگر فرمان باشد، بگویم» گفت: بگوی. گفتم: خانان ترکستان از خداوند آزرده‌اند و با امیر محمود دوست، و با یک خصم دشوار بر توان آمد، چون هر دو دست یکی کنند، کار دراز گردد، خانان را بدست باید آورد که امروز بر در اوزگند بجنگ مشغولند و جهد باید کرد تا بتوسّط خداوند میان خان و ایلگ صلحی بیفتد، که ایشان ازین منّت دارند و صلح کنند و نیک سود دارد و چون صلح کردند، هرگز خلاف نکنند، و چون باهتمام خداوند میان خان و ایلگ صلح افتد، ایشان از خداوند منّت دارند. گفت «تا در اندیشم» که چنان خواست که تفرّد درین نکته او را بودی، و پس ازین درایستاد و جدّ کرد و رسولان فرستاد با هدیه‌های بزرگ و مثالها داد تا بتوسّط او میان ایشان صلح افتاد و آشتی کردند و از خوارزمشاه منّت بسیار داشتند، که سخن وی خوشتر آمدشان که از آن امیر محمود، و رسولان فرستادند و گفتند که «این صلح از برکات‌ اهتمام و شفقت او بود» و با وی عهد کردند و وصلت افتاد.
هوش مصنوعی: گفتم: نمی‌توانم بدانم که دشمن بسیار محترم و قوی است و تجهیزات زیادی در اختیار دارد و از هر گروهی افرادی به همراه دارد. اگر او از ما چیزی به دست آورد، دوباره قوی‌تر خواهد شد. اگر، خدای نکرده، ما شکست خوریم، همه چیز تغییر خواهد کرد. او از این سخن به شدت ناراحت شد و کمی نیز کراهت در او دیدم. پس گفتم: "یک چیز دیگر هست که مهم‌تر از همه است، اگر اجازه دهید، بگویم." گفت: "بگو." گفتم: خانان ترکستان از خدا ناراضی هستند و با امیر محمود دوست‌اند و اگر این دو با هم متحد شوند، کار سخت می‌شود. باید تلاش کنیم تا بین خانان و ایلگ صلح ایجاد شود، زیرا آن‌ها به این صلح نیاز دارند و اگر صلح کنند، هرگز خلاف نخواهند کرد. وقتی که به همت خداوند، بین خان و ایلگ صلح برقرار شود، آن‌ها از خداوند سپاسگزار خواهند بود. او گفت: "بگذار فکر کنم" و پس از این، در این موضوع جدی شد و فرستادگان را با هدایای بزرگ فرستاد تا بین آن‌ها صلح برقرار شود و آشتی کنند و از خوارزمشاه بسیار تشکر کردند، زیرا سخن او برایشان از امیر محمود دلپذیرتر بود. آن‌ها فرستادگان فرستادند و گفتند: "این صلح نتیجه و برکت اهتمام و محبت او بود" و با او عهد کردند و صلح آنها برقرار شد.
و چون این خبر بامیر محمود رسید، در خیال افتاد و بدگمان شد هم بر خوارزمشاه و هم بر خانان ترکستان و درکشید و ببلخ آمد و رسولان فرستاد و عتاب‌ کرد با خان و ایلگ بدانچه رفت، جواب دادند که ما خوارزمشاه را دوست و داماد امیر دانستیم و دانیم، و تا بدان جایگاه لطف حال بود که چون رسولان فرستاد و با ما عهد کرد، از وی درخواست تا وی رسولی نامزد کند و بفرستد تا آنچه رود بمشهد او باشد، او تن درنداد و نفرستاد؛ و اگر امروز از وی بیازرده است واجب نکند با ما درین عتاب کردن، و خوبتر آنست که ما توسّط کنیم از دو جانب تا الفت‌ بجای خویش باز شود . امیر محمود این حدیث را هیچ جواب نداشت که مسکت‌ آمد، و خاموش ایستاد و از جانب خانان بدگمان شد.
هوش مصنوعی: زمانی که این خبر به امیر محمود رسید، او نسبت به خوارزمشاه و خانان ترکستان مشکوک و بدگمان شد. به بلخ رفت و پیام‌هایی فرستاد و از خان و ایلگی به خاطر اتفاقات اخیر عتاب کرد. آنها پاسخ دادند که ما خوارزمشاه را دوست و داماد امیر می‌دانیم. تا زمانی که روابط دوستانه برقرار بود، او از ما خواسته بود که فردی را برای ارسال به نزد او انتخاب کنیم، اما او هیچ کس را نفرستاد. اگر اکنون از او دلخور هستید، نمی‌دانیم چرا باید با ما در این زمینه عتاب کنید. بهتر است از هر دو طرف وساطت کنیم تا دوستی به حالت اول برگردد. امیر محمود در پاسخ به این موضوع چیزی نداشت و خاموش ماند و نسبت به خانان بیشتر بدگمان شد.
و خانان از دیگر روی پوشیده رسولی فرستادند نزدیک خوارزمشاه و این حال با او بگفتند، جواب داد که صواب آنست که چند فوج سوار دو اسبه‌ بخراسان فرستیم ما سه تن با مقدّمان که بشتابند با گروههای مجهول تا در خراسان بپراگنند، و وی هر چند مردی مبارز و سبک رکاب است بکدام گروه رسد؟ و درماند، که هرگاه‌ که قصد یک گروه و یک جانب کند، از دیگر جانب گروهی دیگر درآیند تا سرگردان شود. امّا حجّت باید گرفت بر افواج که روند، آنچه من فرستم و آنچه ایشان فرستند، تا رعایا را نرنجانند و بعد از آن سبکتازیها امید دهند تا راحتی بدل خلق رسد. و این کار باید کرد، که روی ندارد بهیچ حال پیش تعبیه‌ وی رفتن و جز بمراعات‌ کار راست نیاید.
هوش مصنوعی: و خانان از طرفی پیامبری نزد خوارزمشاه فرستادند و در مورد او این موضوع را مطرح کردند. خوارزمشاه پاسخ داد که بهترین کار این است که چند دسته کاروان سوار دو اسبه به بخراسان ارسال کنیم و ما سه نفر نیز با پیشروها برویم تا به سرعت با گروه‌های ناشناخته ارتباط برقرار کنند و در خراسان پراکنده شوند. او می‌پرسید که هرکدام از این افراد جنگجو و سریع‌پا به کدام دسته خواهند پیوست؟ او دچار سردرگمی شد، زیرا هر بار که به سمت یک گروه یا یک طرف حمله کند، از سوی دیگر گروهی دیگر به او حمله خواهند کرد و این باعث خواهد شد که او گیج شود. اما باید دلیل و حجت بر آن گروه‌هایی که فرستاده می‌شوند، آورد، تا آنچه من می‌فرستم با آنچه ایشان می‌فرستند، تضادی نداشته باشد و مردم آسیب نبینند و بعد از آن امید به آسایش به مردم داده شود. این کار باید انجام شود، زیرا در هیچ شرایطی نمی‌توان بدون توجه به آمادگی خود به سمت او حمله کرد و جز با رعایت مسایل کارها درست نخواهد شد.
خان و ایلگ تدبیر کردند درین باب، ندیدند صواب برین جمله رفتن، و جواب دادند که غرض خوارزمشاه آنست که او و ناحیتش ایمن گردد، و میان ما و امیر محمود عهد و عقد است، نتوان آنرا بهیچ حال تباه کردن، اگر خواهد ما بمیان درآییم و کار تباه شده‌ را بصلاح‌ باز آریم. گفت «صواب آمد.» و امیر محمود در آن زمستان ببلخ بود و این حالها او را معلوم میگشت که منهیان‌ داشت بر همگان که انفاس‌ میشمردند و باز مینمودند، و سخت بیقرار و بی‌آرام بود، چون بر توسّط قرار گرفت. بیارامید . و رسولان خان و ایلگ بیامدند و درین باب نامه آوردند و پیغام گزاردند و وی جواب درخور آن داد که «آزاری بیشتر نبود و آنچه بود بتوسّط و گفتار ایشان همه زایل شد.» و رسولان را بازگردانیدند.
هوش مصنوعی: خان و ایلگ تصمیم گرفتند که در این مورد اقدام کنند. آنها به این نتیجه رسیدند که رفتن به این جمع مناسب نیست و اعلام کردند که هدف خوارزمشاه این است که او و منطقه‌اش در امنیت باشند. همچنین بین آنها و امیر محمود پیمان و قراردادهایی وجود دارد که نباید به هیچ دلیلی از بین برود. اگر امیر محمود مایل باشد، می‌توانیم برای حل مشکلات پیش آمده وارد عمل شویم. این موضوع مورد تأیید قرار گرفت. امیر محمود در آن زمستان در بلخ بود و از این وضعیت باخبر می‌شد. او با افرادی در ارتباط بود که مشکلات را به او گزارش می‌دادند و او بسیار بی‌قرار بود، اما بعد از به نتیجه رسیدن در این مورد آرامش پیدا کرد. نمایندگان خان و ایلگ آمدند و نامه و پیغامی آوردند که او پاسخ مناسب به آن داد و گفت که هیچ آسیبی بیشتر از این وجود نداشته و آنچه بوده با گفت‌وگو و به تفاهم حل شده است. سپس نمایندگان را به دنبال خود بازگرداند.
و پس ازین امیر محمود رسول فرستاد نزدیک خوارزمشاه و از آنچه او ساخته بود، خبر داد که مقرّر است که میان ما عهد و عقد بر چه جمله بوده است و حقّ ما بر وی تا کدام جایگاه است. و وی درین باب خطبه دل ما نگاه داشت، که دانست که جمال‌ آن حال ویرا بر چه جمله باشد، ولکن نگذاشتند قومش‌، و نگویم حاشیت و فرمان- بردار، چه حاشیت و فرمان‌بردار نباشد که فرا پادشاه تواند گفت: کن و مکن، که این عجز و نیاز باشد در ملک و خود ببود ازیشان و پیچید و مدّتی دراز اینجا ببلخ مقام کردیم تا صد هزار سوار و پیاده و پیلی پانصد این شغل را آماده شد تا آن قوم را که چنان نافرمانی کنند و بر رای خداوند خویش اعتراض نمایند مالیده آید و بر راه راست بداشته آید و نیز امیر را که ما را برادر و داماد است بیدار کنیم و بیاموزیم که امیری چون باید کرد، که امیر ضعیف بکار نیاید. اکنون ما را عذری باید واضح تا از اینجا سوی غزنین بازگردیم و ازین دو سه کار یکی باید کرد: یا چنان بطوع‌ و رغبت که نهاده بود خطبه باید کرد و یا نثاری‌ و هدیه‌یی تمام باید فرستاد، چنانکه فراخور ما باشد تا در نهان نزدیک وی فرستاده آید که ما را بزیادت مال حاجت نیست‌ و زمین قلعتهای ما بدرند از گرانی بار زر و سیم، و اگر نه اعیان و ائمّه و فقها را از آن ولایت پیش ما باستغفار فرستد تا [ما] با چند هزار خلق که آورده آمده است بازگردیم.
هوش مصنوعی: امیر محمود پس از این، پیام‌هایی به خوارزمشاه فرستاد و او را از وضعیت خود آگاه کرد. او توضیح داد که بهتر است درباره تعهدات و حقوق خود با یکدیگر صحبت کنند. خوارزمشاه در این زمینه نگران بود و متوجه شد که شرایط به گونه‌ای است که ممکن است نتواند به خوبی عمل کند. اما افراد او مانع از صحبت‌های شفاف شدند و نمی‌توان گفت که همه آن‌ها از دستورها پیروی می‌کردند. سرانجام، امیر محمود تصمیم گرفت که برای نشان دادن قدرت خود، ارتش بزرگی شامل صد هزار سوار و پیاده و همچنین پانصد فیل آماده کند تا به کسانی که نافرمانی کرده‌اند درس عبرتی بدهد و به خوارزمشاه یادآوری کند که چه رفتارهایی مناسب است. اکنون او نیاز به دلیل موجهی داشت تا به غزنین برگردد و می‌خواست یکی از دو کار عمده انجام دهد: یا به صورت دوستانه با خوارزمشاه مذاکره کند یا هدایای مناسبی ارسال کند تا نشان دهد که نیازی به ثروت اضافه ندارد و از فشار مالی رنج می‌برد. در غیر این صورت، او درخواست می‌کرد که نمایندگان معروف آن سرزمین برای عذرخواهی به او فرستاده شوند تا با گروهی چند هزار نفری که همراه دارند، برگردند.
خوارزمشاه ازین رسالت‌ نیک بترسید و چون حجّت‌ وی قوی بود، جز فرمان برداری روی ندید و بمجاملت‌ و مدارا پیش کار بازآمد و بر آن قرار گرفت که امیر محمود را خطبه کند به نسا و فراوه که ایشان را بود در آن وقت و دیگر شهرها، مگر خوارزم و گرگانج‌، و هشتاد هزار دینار و سه هزار اسب با مشایخ و قضاة و اعیان ناحیت فرستاده آید تا این کار قرار گیرد و مجاملت در میان بماند و فتنه بپای نشود. و اللّه اعلم‌ .
هوش مصنوعی: خوارزمشاه از این مسئولیت مهم هراس داشت و چون دلیل او محکم بود، جز اطاعت چاره‌ای نداشت. او با مذاکره و نرمش به کار بازگشت و تصمیم گرفت که امیر محمود را در نسا و فراوه خطبه کند، جایی که در آن زمان حضور داشتند، و همچنین در سایر شهرها به جز خوارزم و گرگانج. او در نظر داشت که هشتاد هزار دینار و سه هزار اسب به همراه رهبران و قضات به آن ناحیه بفرستد تا این کار به خوبی صورت گیرد و ایجاد تنش نشود. خداوند خود می‌داند.

خوانش ها

بخش ۳ - سبب انقطاع ملک به خوانش سعید شریفی