گنجور

شمارهٔ ۵۱

دل را ز درد دوری صد وجه بیقراری
آرام گر نیابم، فریاد گریه زاری
گویم کرا، حقیقت، واقف نه راز حالم
حیران بسی بماندم، فریاد گریه زاری
صد صد خیال در دل، آید زدرد دلبر
سوزم چنانچه مجمر فریاد، گریه زاری
هُو هُو بکن تو باهُو، خواهی وصال دوست
من غیر وصل خوارم، فریاد گریه زاری
در دل هزار دردست، لیکن بکس نگویم
گویم کرا چه جویم، فریاد گریه زاری
سوزش بسی ست در دل، یار دگر ندارم
شب و روز بی‌قرارم، فریاد گریه زاری

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: محمد عظیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل را ز درد دوری صد وجه بیقراری
آرام گر نیابم، فریاد گریه زاری
هوش مصنوعی: دل از درد دوری به شدت بی‌قرار است و اگر نتوانم آرامش پیدا کنم، فریاد و گریه‌ام بلند خواهد شد.
گویم کرا، حقیقت، واقف نه راز حالم
حیران بسی بماندم، فریاد گریه زاری
هوش مصنوعی: می‌گویم به چه کسی که حقیقت حال من را بداند، در اینجا بسیار حیران مانده‌ام و فقط صدای گریه و زاری‌ام را می‌زنم.
صد صد خیال در دل، آید زدرد دلبر
سوزم چنانچه مجمر فریاد، گریه زاری
هوش مصنوعی: در دل هزاران خیال می‌گذرد و از درد معشوق می‌سوزم، مانند هیزم در آتش که زبانه می‌کشد و فریاد می‌زند.
هُو هُو بکن تو باهُو، خواهی وصال دوست
من غیر وصل خوارم، فریاد گریه زاری
هوش مصنوعی: با او راز و نیاز کن و اتصال با او را از دست نده، زیرا غیر از وصال او، چیزی جز ذلت و اندوه برایم نمی‌ماند.
در دل هزار دردست، لیکن بکس نگویم
گویم کرا چه جویم، فریاد گریه زاری
هوش مصنوعی: در دل من هزاران درد و رنج وجود دارد، اما هیچ‌کس را از احوال خود باخبر نمی‌کنم. نمی‌دانم به دنبال چه چیزی هستم و فقط ناله و گریه‌ام را سر می‌زنم.
سوزش بسی ست در دل، یار دگر ندارم
شب و روز بی‌قرارم، فریاد گریه زاری
هوش مصنوعی: دلم پر از سوز و anguish است و یاری دیگر ندارم. در شب و روز بی‌تابم و از شدت ناراحتی و گریه فریاد می‌زنم.