گنجور

شمارهٔ ۴۲

آشفته دل خویش درین دار فنائیم
بنمائی رخ خویش که مشتاق لقائیم
کس نیست چو ما بیدل در هجر تو ای یار
مغموم درین عالم بافقر و فنائیم
با ما ستم و ظلم مکن جور و جفا را
کوتاه بکن قصه که مهجور بماندیم
کس نیست که تدبیر کند سوز دل ما
بیچاره که ما یار بجز یار بماندیم
ای دوست بسی نالم در هجر تو هیهات
مجنون صفت آشفته و حیران بماندیم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: محمد عظیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آشفته دل خویش درین دار فنائیم
بنمائی رخ خویش که مشتاق لقائیم
هوش مصنوعی: دل نگرانم را در این جهان فانی نشان بده، تا چهره‌ات را ببینم که به دیدار تو خیلی مشتاق هستم.
کس نیست چو ما بیدل در هجر تو ای یار
مغموم درین عالم بافقر و فنائیم
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ‌کس مانند ما در دل‌تنگی‌ات نیست، ای دوست ناراحت؛ ما در این حالتی که گرفتار فقر و فنا هستیم، فقط به یاد تو هستیم.
با ما ستم و ظلم مکن جور و جفا را
کوتاه بکن قصه که مهجور بماندیم
هوش مصنوعی: با ما ستم نکن و اذیت نکن، کمی از سختی و بی‌رحمی خود بکاه. داستان ما را فراموش نکنید که ما به دور افتاده‌ایم.
کس نیست که تدبیر کند سوز دل ما
بیچاره که ما یار بجز یار بماندیم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نیست که به فکر درمان درد دل ما باشد، زیرا ما بی‌یار و تنها مانده‌ایم.
ای دوست بسی نالم در هجر تو هیهات
مجنون صفت آشفته و حیران بماندیم
هوش مصنوعی: ای دوست، در دوری تو بسیار ناله و شکایت کردم، اما ای کاش همچون مجنون، دیوانه و سردرگم باقی بمانم.