شمارهٔ ۴۳
عمریست در طریق تو جان را که دم زدیم
هیچت صفا ندیدیم حیران بتر شدیم
تا کی شود ز لعل تو کامی بر آوریم
کز بهر کام خویش پریشان خود شدیم
با تو سخن که گوید که این هم مجال نیست
لیکن ز حال خویش بسی تنگ تر شدیم
جانان نبود آگاه زناموس بگزریم
حالم چنان رسید که مجنون صفت شدیم
ای یار چون ببستی دل خود به زلف یار
هرگز مگو چنین که پریشان خود شدیم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: محمد عظیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عمریست در طریق تو جان را که دم زدیم
هیچت صفا ندیدیم حیران بتر شدیم
هوش مصنوعی: سالهاست که در راه تو سخت تلاش کردهایم و هیچ نشانهای از آرامش نیافتیم، و حالا بیشتر از قبل سردرگم و نگران شدهایم.
تا کی شود ز لعل تو کامی بر آوریم
کز بهر کام خویش پریشان خود شدیم
هوش مصنوعی: تا کی میتوانیم از زیبایی تو بهرهبرداری کنیم، در حالی که برای رسیدن به خواستههای خود، خود را به پریشانی انداختهایم؟
با تو سخن که گوید که این هم مجال نیست
لیکن ز حال خویش بسی تنگ تر شدیم
هوش مصنوعی: کسی با تو صحبت نمیکند چون وقت و فرصتی نیست، اما من از حال خودم بسیار دلم تنگتر شده است.
جانان نبود آگاه زناموس بگزریم
حالم چنان رسید که مجنون صفت شدیم
هوش مصنوعی: در آن لحظه که معشوق به ناموس و حریم خود توجهی نداشت، حال من به گونهای شد که مانند مجنون پر از عشق و دیوانگی گردیدم.
ای یار چون ببستی دل خود به زلف یار
هرگز مگو چنین که پریشان خود شدیم
هوش مصنوعی: ای معشوق، وقتی که دل خود را به زلف تو بستهام، هرگز نگو که چرا دچار پریشانی شدهام.

سلطان باهو