گنجور

شمارهٔ ۳۹

آمد خیالی در دلم، این خرقه را بر هم زنم
تسبیح را ویران کنم، سجاده را بر هم زنم
چوب عصا بر هم زنم، دلق صفا پاره کنم
فارغ ز خودبینی شوم این خانه را بر هم زنم
من خویش را صحرا برم، خود را ز خود فارغ کنم
از بهر این خون را خورم، کین نفس را گردن زنم
جامی ز خمخانه برم، آن را یقین من می‌خورم
فارغ ز دنیا دین شوم، آتش به این عالم زنم
با دوست خود مفتون شوم، امروز چون مجنون شوم
تنها به هامون می‌روم، با بی‌خودی دم هم زنم
چون خودنمایی در منم، طاقت نیارد این دلم
بیمار جان با تن شدم، با کوس رحلت هم زنم
با یار با یاری شدم، پی دوست دلداری روم
زین جا ز تن تنها روم، ها هوی غوغا هم زنم

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: محمد عظیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آمد خیالی در دلم، این خرقه را بر هم زنم
تسبیح را ویران کنم، سجاده را بر هم زنم
هوش مصنوعی: تفکری در دل من به وجود آمده است که می‌خواهم همه چیز را به هم بریزم. می‌خواهم تسبیح و سجاده‌ام را کنار بگذارم و از قالب‌های معمولی خود خارج شوم.
چوب عصا بر هم زنم، دلق صفا پاره کنم
فارغ ز خودبینی شوم این خانه را بر هم زنم
هوش مصنوعی: من به چوب عصا ضربه می‌زنم و لباس رنگارنگم را پاره می‌کنم، بی‌آنکه به خودم فکر کنم، این خانه را زیر و رو می‌کنم.
من خویش را صحرا برم، خود را ز خود فارغ کنم
از بهر این خون را خورم، کین نفس را گردن زنم
هوش مصنوعی: من خود را به دشت می‌برم و از هرچه که هستم جدا می‌شوم. برای این که این خون را بخورم، باید بر این نفس و خواسته‌هایم تسلط پیدا کنم.
جامی ز خمخانه برم، آن را یقین من می‌خورم
فارغ ز دنیا دین شوم، آتش به این عالم زنم
هوش مصنوعی: من از میخانه جامی می‌نوشم که با کمال اطمینان می‌دانم از آن است. بی‌توجه به دنیا، می‌خواهم به آرامش برسم و زندگی‌ام را به آتش بکشم.
با دوست خود مفتون شوم، امروز چون مجنون شوم
تنها به هامون می‌روم، با بی‌خودی دم هم زنم
هوش مصنوعی: امروز به قدری تحت تأثیر دوستم قرار می‌گیرم که مانند مجنون تنها به بیابان می‌روم و با حالتی سرخوش و بی‌خودی صحبت می‌کنم.
چون خودنمایی در منم، طاقت نیارد این دلم
بیمار جان با تن شدم، با کوس رحلت هم زنم
هوش مصنوعی: وقتی که خود را به نمایش می‌گذارم، دل بیمارم تاب این را ندارد. من با جانم به جسمم پیوسته‌ام و در آستانه از دنیا رفتن، همچنان نغمه‌ای سر می‌زنم.
با یار با یاری شدم، پی دوست دلداری روم
زین جا ز تن تنها روم، ها هوی غوغا هم زنم
هوش مصنوعی: با همراهی دوست، پر از محبت شدم و به سوی او می‌روم. از اینجا از تنهایی دور می‌شوم و سر و صدا و شادی را به همراه می‌آورم.