گنجور

انتقاد از اوضاع خراسان

اندرین شهر پدید آمده مادامی چند
بسته بر پای دل خستهٔ ما، دامی چند
گشته ایام به کام دل ناکامی چند
بعد از این ما و سر زلف گل‌اندامی چند
فتنه در شهر فزون است‌، به ما کاری نیست
رایت امن نگون است‌، به ما کاری نیست
ما چه دانیم که دشمن به گناباد چه کرد
یا عدو در درجز فتنه و بیداد چه کرد
طبس از دزد و دغل ناله و بیداد چه کرد
ما بر آنیم که آن لعبت نوشاد چه کرد
ما و آن خانمِ خوش‌لهجهٔ اسرائیلی
به جهنم شرفِ دولتی و فامیلی
سر ظهر است‌، دهن خشک و کسالت بسیار
کارها ماند به عصر ای بُتِ شیرین‌گفتار
ای پسر سفره بینداز که شد وقت ناهار
راستی عصر بنا بود سواری و شکار
احتمال است که امروز بیاید خانم
نظر لطف به یاران بگشاید خانم
حالیا وقت نداریم به دیدار و سلام
آنچه راپورت رسیده است بماند تا شام
وقت لاتار مغازه است بُوَد صبر حرام
زود باشید، که تنهاست در آنجا مادام
برویم آنجا تا چند بلیتی بخریم
آبجو نیز در آنجا دو سه بطری بخوریم
آن کراوات که من بستم با آن صافی
نپسندیدش مادام ز بی‌انصافی
هرچه اصرار نمودم ز مزخرف‌بافی
هیچ نشنید و مرا هست همین غم کافی
که چرا بر من‌، بدبین شده مادامِ قشنگ
من چه کم دارم آخر ز جوانانِ فرنگ
چون فُکُل از ستمت سینه‌فگارم خانم
چون کراوات گره خورده به کارم خانم
با نگاه تو کجا چشم به مردم دارم
گر همه شهر بدانند که من دُم دارم
فخرم این است که دم دارم و در دام توام
دشمن نوع خود و عاشق بدنام توام
من چه‌ دانم که‌ خراسان چه‌ و این ‌شور و شرش
یا چه شد حالت سرحد و چه‌ آمد به سرش
آنکه شد محو تو، از خویش نباشد خبرش
گر رعیت ز میان رفت‌، به گور پدرش
من تو را دیدم و از غیر تو پوشیدم چشم
با سر زلف تو باشد دو جهان پیشم پشم
ای بت سنگدل‌، ای خانم زیبای ملوس
سخت زیبندهٔ آغوشی و شایستهٔ بوس
تا تویی در برِ من نیست مرا جای فسوس
انگلیس ار فِکَنَد شورش و گر آید روس
تو یقین دان که مرا یک سرِ مویی غم نیست
گر به ایران نشود، جای دگر، جا کم نیست
نوبهارا! چقدر خیره و رُک حرف زنی
سخت بَدمَسلَک و غوغاگر و شورش فکنی
تا به کی موی دماغِ من و امثالِ منی
چند اندر پی اصلاح امور وطنی
گر وطن در دمِ نَزع است برادر! به تو چه
تو که غمخوار وطن نیستی‌، آخر به تو چه

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اندرین شهر پدید آمده مادامی چند
بسته بر پای دل خستهٔ ما، دامی چند
هوش مصنوعی: در این شهر، مدتی است که مشکلات و ناملایمات زیادی بر سر راه دل خسته من چنبره زده‌اند و مرا گرفتار کرده‌اند.
گشته ایام به کام دل ناکامی چند
بعد از این ما و سر زلف گل‌اندامی چند
هوش مصنوعی: روزها گذشت و آرزوهای برآورده نشده ما زیاد است. بعد از این هم، چه بسا ما و زیبایی‌های دنیا هنوز هم وجود دارند.
فتنه در شهر فزون است‌، به ما کاری نیست
رایت امن نگون است‌، به ما کاری نیست
هوش مصنوعی: در شهر آشوب و مشکلات زیادی وجود دارد، اما ما بی‌تفاوت هستیم. نشانی از امنیت و آرامش نیست، ولی ما هیچ اهمیتی به آن نمی‌دهیم.
ما چه دانیم که دشمن به گناباد چه کرد
یا عدو در درجز فتنه و بیداد چه کرد
هوش مصنوعی: ما از کارهای دشمنان در گناباد و درجز بی‌خبر هستیم و نمی‌دانیم که آن‌ها چه فتنه‌ها و ناملایماتی به بار آورده‌اند.
طبس از دزد و دغل ناله و بیداد چه کرد
ما بر آنیم که آن لعبت نوشاد چه کرد
هوش مصنوعی: در این بیت به وضعیت بحرانی و ناراحت‌کننده‌ای اشاره شده که طبس از دزدی و فریبکاری رنج می‌برد. شاعر به فکر این است که آن معشوقه زیبا و شاداب چه تاثیری بر این وضعیت گذاشته و چه چیزی در بر خواهد داشت.
ما و آن خانمِ خوش‌لهجهٔ اسرائیلی
به جهنم شرفِ دولتی و فامیلی
هوش مصنوعی: ما و آن خانم خوش‌زبان اسرائیلی، زندگی‌مان را در جهنم مشغول کرده‌ایم و به مسائل دولتی و خانوادگی اهمیت نمی‌دهیم.
سر ظهر است‌، دهن خشک و کسالت بسیار
کارها ماند به عصر ای بُتِ شیرین‌گفتار
هوش مصنوعی: در میانه روز که آفتاب در اوج خود است، احساس کسالت و بی‌حالی بسیار وجود دارد و کارهای زیادی انجام نشده و به عصر موکول شده است، ای فردی که با زبان شیرین خود سخن می‌گویی.
ای پسر سفره بینداز که شد وقت ناهار
راستی عصر بنا بود سواری و شکار
هوش مصنوعی: ای پسر، سفره را پهن کن چون وقت ناهار رسیده است. راست می‌گویی که عصر باید سوار شویم و به شکار برویم.
احتمال است که امروز بیاید خانم
نظر لطف به یاران بگشاید خانم
هوش مصنوعی: شاید امروز خانم بیاید و لطفش را به دوستانش نشان دهد.
حالیا وقت نداریم به دیدار و سلام
آنچه راپورت رسیده است بماند تا شام
هوش مصنوعی: الان وقت دیدار و احوالپرسی نداریم، بهتر است تا زمان شام صبر کنیم و خبرهایی که به ما رسیده را بررسی کنیم.
وقت لاتار مغازه است بُوَد صبر حرام
زود باشید، که تنهاست در آنجا مادام
هوش مصنوعی: زمانی که مغازه تعطیل است، صبر کردن بی‌فایده است. زودتر آماده باشید، چرا که آنجا خالی و تنهاست.
برویم آنجا تا چند بلیتی بخریم
آبجو نیز در آنجا دو سه بطری بخوریم
هوش مصنوعی: بگذارید برویم آنجا تا چند بلیط بخریم و در آنجا چند بطری آبجو هم بنوشیم.
آن کراوات که من بستم با آن صافی
نپسندیدش مادام ز بی‌انصافی
هوش مصنوعی: من آن کراواتی که بستم را به خاطر انصاف نداشتن تو نمی‌پسندی.
هرچه اصرار نمودم ز مزخرف‌بافی
هیچ نشنید و مرا هست همین غم کافی
هوش مصنوعی: هر چقدر تلاش کردم تا او را از گفتن حرف‌های بی‌معنا بازدارم، هیچ گوش نکرد و همین اندوه برای من کافی است.
که چرا بر من‌، بدبین شده مادامِ قشنگ
من چه کم دارم آخر ز جوانانِ فرنگ
هوش مصنوعی: چرا مادرم، که همواره زیباست، به من بدبین شده؟ آخر من چه چیزی از جوانان غربی کم دارم؟
چون فُکُل از ستمت سینه‌فگارم خانم
چون کراوات گره خورده به کارم خانم
هوش مصنوعی: بله، در این بیت شاعر به احساس خفه و غمگینی خود اشاره می‌کند. او می‌گوید که مانند یک کشتی که در طوفان دچار مشکلات شده، به خاطر ظلم و سختی‌هایی که از سوی کسی به نام خانم به او رسیده، در درونش احساس درد و اندوه می‌کند. همچنین، تشبیه کراوات گره خورده به او نشان می‌دهد که زندگی‌اش به گونه‌ای پیچیده و دشوار شده است.
با نگاه تو کجا چشم به مردم دارم
گر همه شهر بدانند که من دُم دارم
هوش مصنوعی: با نگاه تو، چگونه می‌توانم به دیگران نگاه کنم وقتی همه در شهر می‌دانند که من نقطه‌ضعفی دارم؟
فخرم این است که دم دارم و در دام توام
دشمن نوع خود و عاشق بدنام توام
هوش مصنوعی: من به داشتن نفس و زندگی‌ام می‌بالم، هرچند در چنگال تو گرفتارم، در حالی که دشمن هم‌نوع خودم هستم و به عشق تو، که بدی‌ات شناخته شده است، وابسته‌ام.
من چه‌ دانم که‌ خراسان چه‌ و این ‌شور و شرش
یا چه شد حالت سرحد و چه‌ آمد به سرش
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم خراسان چه خبر دارد و این هیاهو و شلوغی‌اش به چه دلیلی است، یا اینکه احوال مرزها چگونه است و چه بر سر آن‌ها آمده است.
آنکه شد محو تو، از خویش نباشد خبرش
گر رعیت ز میان رفت‌، به گور پدرش
هوش مصنوعی: کسی که به یاد تو خالی از خود شده باشد، دیگر از حال و روز خودش خبر ندارد، حتی اگر او در جمع مردم نباشد، در نهایت به زندگی و اصول خود باز نمی‌گردد.
من تو را دیدم و از غیر تو پوشیدم چشم
با سر زلف تو باشد دو جهان پیشم پشم
هوش مصنوعی: من تو را دیدم و از زندگی دیگران چشم پوشیدم، تمام تمرکزم را بر روی زیبایی‌ها و لطافت‌های تو قرار داده‌ام، به گونه‌ای که دو جهان در مقابل من به اندازه‌ی پشمی بی‌ارزش هستند.
ای بت سنگدل‌، ای خانم زیبای ملوس
سخت زیبندهٔ آغوشی و شایستهٔ بوس
هوش مصنوعی: ای معشوق بی‌احساس، ای زیبای دلربا، تو به شدت لیاقت آغوشی گرم و بوسه‌ای عاشقانه را داری.
تا تویی در برِ من نیست مرا جای فسوس
انگلیس ار فِکَنَد شورش و گر آید روس
هوش مصنوعی: زمانی که تو در کنارم هستی، دیگر جایی برای مشکلات و ناآرامی‌ها نیست، حتی اگر انگلیسی‌ها شورش کنند یا روس‌ها بیایند.
تو یقین دان که مرا یک سرِ مویی غم نیست
گر به ایران نشود، جای دگر، جا کم نیست
هوش مصنوعی: بدان که برای من حتی یک ذره غم وجود ندارد، اگر در ایران نباشم، جای دیگری برای زندگی کم نیست.
نوبهارا! چقدر خیره و رُک حرف زنی
سخت بَدمَسلَک و غوغاگر و شورش فکنی
هوش مصنوعی: ای بهار! چقدر با صراحت و بی‌پناسی صحبت می‌کنی، در حالی که رفتارهایت نامناسب و پر از جنجال است.
تا به کی موی دماغِ من و امثالِ منی
چند اندر پی اصلاح امور وطنی
هوش مصنوعی: تا کی باید افرادی مثل من و امثال من در تلاش برای بهبود وضعیت کشور باشیم؟
گر وطن در دمِ نَزع است برادر! به تو چه
تو که غمخوار وطن نیستی‌، آخر به تو چه
هوش مصنوعی: اگر کشور در وضعیت بحرانی و خطرناکی قرار دارد، برادر! چه اهمیتی برای تو دارد؟ تو که به فکر سرنوشت کشور نیستی، پس چرا نگران هستی؟

حاشیه ها

1396/09/28 21:11
ابن فردوس

این مصرع را چگونه می توان درست خواند؟ (یا عدو در درجز فتنه و بیداد چه کرد)
اگر بجای درجز( که شاید درگز باشد) رجز خوانده شود بهتر نیست؟

1396/09/29 00:11
حسین،۱

فردوس جان
بخوان ” دره گز “ درست می شود
زنده باشی

1402/10/23 11:12
کژدم

در سال ۱۲۸۹ که از سال‌های آغازین مشروطیت بود و اعضای پرشور و فعال حزب دموکرات مشهد مراقب رفتار ماموران دولت بودند و کوچک‌ترین کم‌کاری و سستی آنان را با نکوهش‌های تند پاسخ می‌دادند، بهار این ترکیب‌بند را به مناسبت نارضایتمندی مردم از نایب‌الحکومهٔ مشهد و رییس کابینهٔ او که در آن روزها با زنی اسرائیلی معاشقه داشته، سروده و در روزنامهٔ نوبهار خراسان چاپ کرده است.