شمارهٔ ۴۷ - کلبه بینوا!
به زیر درختان بیبرگ و بر
به زانو نهاده یکی کلبه سر
کهن کلبهای چفته و گوژپشت
نمایندهٔ روزگار درشت
شده پشتش از بار ییری دوتا
ستون زیر سقفش به جای عصا
بهبر کرده از صنعت کار تن
یکی زشت خاکستری پیرهن
فرو برده دست دی و بهمنش
در آهار یخ کهنه پیراهنش
ز دیوارهاش خاکها ریخته
یکی خاکدان گردش انگیخته
دربچه به لب بسته قفل سکوت
بر آن قفل مهری زده عنکبوت
درش رسم خاموشی آموخته
دو لب چفت بر یکدگر دوخته
چو پیر اشتری لفچه آویخته
وز اندام او مویها ریخته
فکنده برآن اشتر پشت ریش
خرابی همه بار سنگین خویش
سوی حفرهٔ نیستی خم شده
به قربانگه مرگ زانو زده
تو گویی که هست آن نهفته مغاک
یکی کهنه کوری دمیده ز خاک
ز دهلیز آن جایگاه ندم
بود یک قدم تا سرای عدم
گیاهان دشتی به فصل بهار
دمیده فراوان در آن رهگذار
ز تاریکی سینهاش نرمنرم
برآید همی میغگون آه گرم
دمی خیزد از روزنش هر زمان
چو در سختسرما، بخار از دهان
از آن کلبه، پیچیده دودی سفید
برآید به مانند پیچ کلید
رود تا گشاید در آن داوری
ز گوش سموات قفل کری
به مانند دود دل مستمند
که گیرد گذر بر سپهر بلند
سبک روح پیکی از آن گور پست
شتابد سوی کبریایی نشست
کزان روح مطرود کلبهنشین
به یزدان پیامی برد آتشین
بدو گوید ای داور هور و ماه
رهانندهٔ گرفه اا کار از گناه
در ین کلبه روحی فکار اندر است
زنی رانده از روزگار اندر است
پریشیده از بیکسی موی او
دو نوزاد خفته به زانوی او
ز دو نرگسش ژاله بارد همی
دو دستش به رخ لاله کارد همی
نخستین شکم تو أمان زاده است
نرینه دو آرام جان زاده است
پدر مادرش هر دوان رفتهاند
در آن تل نزدیک ده خفتهاند
جوانی که شوی عزیز وبست
به زندان درون اشگ ریز وی است
چو خرمن به مرداد مه گردگشت
یکی عامل از شهر آمد بهدشت
بهتندی برافزود و ز آزرم کاست
خراج نود ساله زان بوم خواست
دواج نوین جست وگستردنی
ز مرغ و بره گونه گونخوردنی
یخ و آب لیموی شیراز خواست
می و رود ویارخوشآواز خواست
کشاورز مسکین شگفت آمدش
بخندید و خوشداستانیزدش
که در خانهٔ خرس انگور و سیب
نیابی، مده خویشتن را فریب
جوین کاکوکشکینهوشیر و ماست
درین ده خوراک گوارای ماست
چو مهمان ناخوانده آید به من
بود خرجش از مطبخ خویشتن
که گر گوسپندیست،سرمایهراست
وگر ماکیانی بود، خایهراست
رود گندم و روغن و سیب و به
به خرج خراج و خداوند ده
بر این بیزبانان شبانی کنیم
ز محصولشان زندگانی کنیم
شکالی اگر ماکیانی برد
چنانست کز ما جوانی برد
دگر این که ما بیخبر بودهایم
نزول تو از پیش نشنودهایم
مگر چون تو مهمان والانژاد
که بر دیدگان بایدت جای داد
عروسی نوست اندرین سرزمین
که بسترش پاکست و بالش نوین
جوانیست شوهرش پاکیزهروی
بفرمای و بنشین به مشکوی اوی
ز هر چیزکاینجا فراهم شود
بیاریم تا دلت خرم شود
به پیشش یکی خوان نهادندگرم
در او بره و مرغ و نانهای نرم
بداندیشزآنانمیوجامخواست
چو می درنیامد به دشنام خواست
بزد پای بر خوانچهٔ خوردنی
بیالود از آن فرش و گستردنی
بغرید بر میزبانان چو دیو
برآورد از آن بوم و برزن غریو
گریبان داماد را بردرید
زن تازه را چادر از سر کشید
جوانمرد را تاب خواری نماند
زدش سیلیئی چند و از در براند
بد اندیش از آن بوم برگشت تفت
پی چارهجویی سوی شهر رفت
کمان جفا را بزه کرد راست
بزد تیر بر قلب هر کس که خواست
به نزد رئیس اداره دوید
ز مژگانش اشگ دروغین چکید
بدو گفت چون در فلان بوم پای
نهادم که فرمانت آرم بجای
جوانی به پیکارم آمد چو گرک
بر او گرد گشتند خرد و بزرگ
سقط گفت بر شهر و بر شهریار
به میر و وزیر و سران دیار
مرا راند از آن ده به چوب و به سنگ
هم اندر نهان داشت حاضر تفنگ
من از بیم غوغا و خون ریختن
برون تاختم گرم از آن انجمن
برآنم که در چاره چستی کنی
عدو سخت گردد، چو سستی کنی
رئیس از فسونش چنان خیره گشت
که چشم جهانبین او تیره گشت
ز لشکر بدو داد ده نامدار
همه از در کوشش و کارزار
برفتند بر عزم کین توختن
بر آن بوم و بر آتش افروختن
شد آن ناجوانمرد شهوتپرست
بدانده که دوشینهبودش نشست
درآمد ز ره چون یل اسفندیار
تفنگی بهدست از پی کارزار
پس و پشت او ده سوار هژیر
همه گرد و پیلافکن و شیرگیر
بر آن بیگناهان شبیخون زدند
زن و مرد وکودک بههامون زدند
جوانمرد داماد در خانه بود
غنوده به نزدیک جانانه بود
گرفته سرزلف دلبر به چنگ
کهازکویبرخاستغوغای جنگ
یورش برد بدخواه بر خانهاش
شکستش درو شد به کاشانهاش
جوان جست آسیمه از خوابگاه
بر آن دستهٔ شوم بربست راه
یکیمشت زد بر سرکینهجوی
که افتاد ناکس ز بالا به روی
گرفتش کمربند و برداشت خوار
سپر کردش اندر به راه سوار
عروس از پس پشت او بیدرنگ
روان کرده بر دشمنانچوب و سنگ
کمرگاه کوهیبر آن کوچه بود
به کوه اندر آمد جوانمرد زود
عروس از پیش جست در کوهسار
بداندیش افتاده در کوچه خوار
سواران به یغما گشودند دست
ز یغمای آنان جوانمرد رست
زن آبستن و مرد خسته ز جنگ
خدا را چه سازند درکوه و سنگ
ز بالا ره سخت و دشوار کوه
به زبر اندرون گیرودار گروه
برفتند آن شبهمی تا سحر
سحرگه به سنگی نهادند سر
چوخورشید سر برزد از کوهسار
از آن کوه جستند راه فرار
به زیر درختان بیبرگ و بار
کهن کلبهای بود نااستوار
جوانمرد آن کلبه را رُفت پاک
فرو رفت تا سر در آن تل خاک
به زن درد آبستنی چیره شد
جوانمرد از آن ماجرا خیره شد
برآشفت وگفت ای بت نازنین
روم تا پزشگیت آرم گزین
فرود آمد ازکوه دیوانهوار
مگر خواهد از دشمنان زینهار
ز درّه بپیچید و شد سوی راه
ز جان شسته دست و دلی بیگناه
ندانست کایندیوکشزدبهمشت
هماندر زمانشبدان مشت کشت
سواران چو دیدند آن کشته را
مران بدرک بخت برگشته را
به کاخ جوان آتش افزوختند
همه خانهاش سر بسر سوختند
هم از کدخدایان و مردان ده
ببردند از بهر آن خون زده
چو مستان بر آن برزن آشوفتند
همه روستا سر بسر روفتند
خر و گاو بردند و هم گوسفند
ستوران باری و اسب نوند
دواندندشان پیش مرکب به قهر
پیاده ببردند تازان به شهر
جوان سادهدل بود و هم بیخبر
و دیگر که جفتش به خون هشته سر
دوان تاخت ازکوه زی بوم رُست
که مامایی آرد پی جفت چست
چودیدندنش آن مردم دون همی
که بودند ترسان از آنخون همی
جوان راگرفتند و بستند دست
بهخواری به کنجی فکندند پست
جوان چون شنید آن که خون ریخته است
چنانصعبشوریبرانگیخته است
فرو ماند بیچاره در کار خویش
دلی پر ز سوز از غم یار خویش
بترسید کان راز گوید همی
که دشمن به زن راه جوبد همی
درین بود کامد ز ره دستهای
به کین جستن دهِمیان بستهای
گرفتند از آن مرد خونی سراغ
به کفبر ز دشنامو خشیت چراغ
چو دیدند بسته ز کین دست و پاش
گرفتند و بردند و شد قصه فاش
به شهر اندر افتاد از اینسان خبر
که خونیجوانی کشیده است سر
به شه کرده طغیان و عاصی شده است
فراوان ره کاروانان زده است
بکشته است تحصیلداری هژیر
بپا کرده در روستا داروگیر
سواران شه جنگها کردهاند
که وی را به بند اندر آوردهاند
نبشتند در نامهها، چامهها
بفرسود از آن چامهها، خامهها
ره داورستان پر انبوه گشت
چو خونی سوی داورستان گذشت
در آن داوری قصه معلوم شد
در آن خون جوانمرد محکوم شد
به زندان درافتاد از آن داوری
چنین کارها کی بود سرسری
برآمد ز هرکوی وبرزن غریو
که باید بریدن سر نرّه دیو
چنین دیو و عفریت مردمشکار
گروه بشر را نیاید به کار
کسیرا کهخونربختنپیشه است
دل مردم از وی پر اندیشه است
به داد و به دین بایدش زد به دار
و گرنه شود شیر مردمشکار
سر مرد خونخواره در خاک به
ز ناپاک مردم، جهان پاک به
قصاص ارچه خون را به خون شسنناست
و لیکن به صد حکمت آبستن است
به بادافره خون، بریده سری
بود مایهٔ عبرت دیگری
حکیمی در آن شهر پر داد و دین
ز بیدینی و فقر، گوشهنشین
سوی نامهداران یکی نامه کرد
درفشی نوین بر سر خامه کرد
نبشت اندر آن نامهٔ دادخواه
که ای نامهداران بادستگاه
قلمتان به کف دشنه بینم همی
زبانتان به خون تشنه بینم همی
نه کاری بود سهل خون ربختن
روان کسی از تن انگیختن
فزون از شمر سال بگذشته است
کجا جانور آدمی گشته است
فزون از شمر مرد رفته ز دهر
که در دهرش از زن نبوده است بهر
فزون از شمر نطفه رفته ز هم
که زهدان یکی را کشیده بدم
خبه کرده زهدان فزون از شمر
که یک تن ز زهدان برآورده سر
فزون از شمرد مرده کودک همی
کز آنان یکی کشته ریدک همی
فزون از شمر مرده ریدک ز درد
کز آنان یکی مانده و گشته مرد
یکی مرد، سرمایه ی عالم است
بهنزد یکی مرد، عالم کم است
به ویژه چنین نوجوان هژیر
کشاورز و محنت کش وتیز ویر
ز گیتی یکی گوشه کرده پسند
زنی و دو تا گاو و ده گوسپند
مه و سال در آفتاب و دمه
گهی پشت گاو و گهی با رمه
شده تازه از کوشش جانتان
فراهم ازو روغن و نانتان
همان پنبه و پشم و مرغ و بره
ز بهر شما ساخته یکسره
خورش کرده خود نان کاک جوین
فرستاده بهر شما انگبین
نه دریوزه کار و نه تاراج گر
سخیطبع و روشندل و رنجبر
عوانی فرستید در خانهاش
که ویران کند بوم و کاشانهاش
ز یکسوی محصولش آفت زده
محصل ز سوی دگر آمده
از او بره و مرغ و می خواسته
فراشی ز دیبای پیراسته
فرود آمده در سرایش به زور
به همسرش بردوخته چشم شور
پس آن که سواران ببرده ز شهر
که زیشهرش آرند از آن ده به قهر
سواران بده ربخته نیمشب
در انداخته جنگ و جوش و جلب
عوان فرومایه بشکسته در
بهخانه به طمع زنش برده سر
پس آنگه ز یک مشت مرد دلیر
عوان زبون، گشته از عمر سیر
کشندهٔ عوان نیست مرد جوان
جوان بیگناهست و جانی عوان
گر او را بهحجت زبان چیر نیست
چرا مر شما را دل آژیر نیست
کشاورز، اندام و دهیو، بدن
مبرید اندام دهیو ز تن
به ار صد عوان کشته آید به تیغ
که یک مرد دهقان بگیرد گریغ
قصاص ار ز آدم کشی کاستی
ز آدم کشان نام برخاستی
گنه کاره را نیست کشتن هنر
گنه را ببایست کشت ای پسر
برآهنج تخم گنه را ز دهر
بر آن تخم بپراکن از علم، زهر
چو تخم گنه شد برون از نهاد
شود دیو خونخواره، مردمنژاد
همآنرا که خون ریختن گشته خوی
نگر تا چه رفته است درکار اوی
کسی سرسری خون نریزد همی
به رغبت به کین برنخیزد همی
به مغز اندرش هست بیماریئی
و یا در دلش کینهٔ کاریئی
ز مستی، گه و گه ز دیوانگیست
کجا مست و دیوانه را هوش نیست
گهی بهر زرّست وگه بهر زن
تو بیخ زن و زر ز گیتی بزن
چو زینها گذشتی سببها ست راست
نگه کن که اصل سببها کجاست
به هر معنی از این معانی که بود
نبایست خونریز را کشت زود
اگر هست بیمار، مدهوش ساز
دماغش بدست آر و داروش ساز
چو تخم جنایت نباشد به شهر
برد مرد جانی ز درمانت بهر
وگرنه به زندان به کارش گمار
برو توشه از مزدکارش شمار
وگر کینی اندر دلش کرده جای
به پند و نصیحت دلش برگرای
ور از آب مستی است آگاه نیست
بجز منع می در جهان راه نیست
تو بیخ می از انجمن برفکن
که مستان نجوشند در انجمن
مر آن مست را دار سختش بهبند
که بر مست و دیوانهبند است پند
وگر کاری افتاده زینها برون
کشندنهجانی استنیمستو دون
نیش کین دیرین نیش طمع زر
نه جویای شهرت نه پرخاشخر
چناندان که هرگزگناهیش نیست
نگه کن که اینجاگنه کار نیست
بسا اوفتد کارها اینچنین
که خیره شود مرد با داد و دین
ببایست جستن سبب را ز بن
از آن پیش کان کار گردد کهن
من اکنون بر آنم که مرد عوان
گنه را سبب شد نه مرد جوان
به من بردو چشمش دهند آگهی
که مغز از جنایتش باشد تهی
نهبودهاست کین گستریپیشهاش
نه بر رهزنی بوده اندیشهاش
نه مِیخورده هرگز،نه دیوانه است
جوانی نکوروی و فرزانه است
ولیکن عوان بداندیش زشت
پدیداستتاخودچهداردسرشت
به ده رفته و آتش افروخته
بر و بوم بیچارگان سوخته
شکسته اوانی به کردار خوک
دونده به قصد زن نو بیوک١
لتیخورده از شوی و رفته به قهر
سواران بیاورده از سوی شهر
سواران دویده به کردار دیو
برآورده زان بوم و برزن غریو
به کین توختن دردویده عوان
دژ آهنگ سوی سرای جوان
گرفته گریبان، کش از پیش زن
کشد بیگنه بر سر انجمن
جوانشزده مشت و رانده ز پیش
سپرکرده او را پی جان خویش
گر ایدون نمیکرد بیمار بود
به نزدیک دانا گنه کار بود
نگرکاین سببها که گفتم تمام
به مرد جوان بسته باشد کدام
سببهاهمهزان عوان بوده است
نتاجشبهدست جوان بوده است
یکی روزنامه نبشت این مقال
به شهر اندر افتاد از آن قیل و قال
وکیل جوان در دگر داوری
همیدون شد اندر سخن گستری
به پرسش برفتند مردان راست
شنیدند کان گفتهها پابجاست
نگه کرد قاضی در آن داوری
در آن راه و رسم سخن کستری
چنین گفت کاین گفتهها باطلست
اگر خوب اگر بد جوان قاتلست
به فرمان دین و به حکم جزا
ببایست دادن به قاتل سزا
تنش باید از دار آویخته
روانش سوی دوزخ انگیخته
گرفتم که قاضیش بخشد خلاص
چهبایست کردن به دعوای خاص
خصوصیبر او مدعی خاستست
دیت رد نموده است و کینخواستست
ز مرگش همانا نباشدگزیر
که عبرت پذیرند برنا و پیر
رقم کرد قاضی به مرگ جوان
نمودند سوی تمیزش روان
در آن حوزه هم حکم ابرام یافت
جوان را زمان یک سر انجام یافت
چو محکومشد مرگراساخت مرد
ولی دل ز اندیشهٔ زن بهدرد
هم آنگه حکیمی که آن نامه کرد
به پشتیش در نامه هنگامه کرد
بیامدکه بیند جوان را به بند
از آن پیش کش حلق گیرد کمند
بدادش بسی پند و دلشاد کرد
ز همٌ و غم مرگش آزاد کرد
بگفتش که ایدوستمردندمیست
بهچنگ اجل جانسپردن دمی ست
غم مرگ از مرگ ناخوشترست
مخور غم که یکتن ز مردن نرست
اگر پادشاهست، اگر بینوا
سرانجام او مرگ باشد روا
دو روزی اگر دیر یا زود شد
چو بینی همه بوده نابود شد
بمیر ای پسر در جهان بیگناه
بر این بیگناهیت عالم گوا
ز داد و ز دین بر تو رفت این ستم
که این داد و دین از جهان باد کم
کنون هرچه خواهی ازین دوست خواه
بجز جان که شد برخی دادگاه
ترا جان شکاری بودکنده پر
به چنگ قوانین مردم شکر
ولیکن گرت پویه ای در دلست
به من گوی اگر چند بس مشکلست
جوان گفت بُد مر مرا زن یکی
مگر زاده باشد کنون کودکی
به هنگام زادن به تیمار اوی
دویدم که ماما کنم جستجوی
فتادم به چنگال مردم کشان
از آن پس ندارم ز همسر نشان
خبر گیر باری ز دلبند من
نگهدار او باش و فرزند من
یکی باغ دارم یکی خانه نیز
دوتا گاو و دیگر فرومایه چیز
اگر مانده باشند اینجا بجای
به فرزند و زن بخش بهر خدای
یکی دار کردند در اسپریس
به گردش جوانان پتیاره ریس
جوان را کشیدند بسته دو دست
غریوان و غران به کردار مست
ز مرگ جوان مرد و زن سوگوار
تنیده همه گرد بر گرد دار
یکی قاضی آمد به کف تیغ مرگ
به مجرم فرو خواند یرلیغ مرگ
هم آن گه به دارش درآویختند
تماشاییان در هم آمیختند
زمانی بپیچید و پس گشت سرد
به یکدم گل سرخ او گشت زرد
زبانش برون جست ازکنج لب
به دندان فشرده زبان از غضب
رخان کرده آماس و لبها سیاه
فکنده به گیتی ز حسرت نگاه
یکی باد آمد هم اندر زمان
بگرداندش اندر سر ریسمان
توگفتی که شاهد پذیرد همی
گواهی بر آن کشته گیرد همی
توگفتی که گوید نسیم صبا
که ای کشتهٔ بیگنه مرحبا!
ز دین بود اگر قاضی این داد داد
که لعنت برین دین و این داد باد
گرین داد و دین است پس کفر چیست؟
بر این داد ودین بربباید گریست
به جان بشر دست یازیدنا
بود با خداوند جنگیدنا
هر آن دین که باشد بنایش به خون
بد است ار شریفست اگر هست دون
ازآن شب که شد بسته مرد فقیر
برآمد چهل روز و مسکین اسیر
زن تازه زای اندر آن خاکدان
نشسته به امید مرد جوان
دوکودک بزاد اندر آن تنگنا
به چادر بپوشیدشان، بینوا
چو شد روز، مردی شبان دررسید
کجاگو سیندانش آنجا چرید
هم آن کلبه خود بود جای شبان
. ر * ب . *ر-
زن دربدر را بدید و شناخت
در آنجا غنودی به روز و شبان
برافروخت آتش، بکرد آب گرم
ز پشمینهاش جای آرام ساخت
بهشیر و بهسرشیر،زن را نواخت
بشست آن دو نوزاد را نرم نرم
چو شب اندر آمد فروبست در
دلشرا به آواز خوش گرم ساخت
همی گشت تا روز آنجا شبان
برون ماند و تا روز ننهاد سر
لع
بسان یکی نامور پاسبان
سحر چون بیاراست خورشید زرد
به تیریژ زر چادر لاجورد
شبان اندر آمد به صحرا زکوه
که جوید نشان جوان از گروه
شبانی نیاموخته رسم و راه
ندانسته هرگز ثواب از گناه
ز خردی به کوه و بیابان شده
ابا گله هر سو شتابان شده
نه کرده دبیری، نه خوانده کتاب
نه آمخته راه خطا از صواب
چنین خوی نیک ازکه آموخته
کجا زین خردمندی اندوخته؟
توگویی طبیعت بُدش اوستاد
دهد این منشهای نیکوش یاد
ولی من بر آنم که استاد اوی
بود دوری از مردم زشتخوی
چو با مردمان کمنشستهاست و خاست
نیامخته خویی که مخلوق راست
خیابانندیدهاستو غوغای شهر
ز سور و ز ماتم نبرده است بهر
به عقل غریزیش کمخورده دست
نه کردستمستی،نهدیدستمست
نخوردست جز شیر و کاک جوین
نه سرکه مزیده نه سرکنگبین
نه شب دیده نور فروزان چراغ
نه روز از دلارام جسته سراغ
چمیده به روز از بر مرغزار
بهشبخفته در دامن کوهسار
از آزادی و سادگی بهرهور
برومند وآزاده و نیکفر
شبان گله را با سگ و زن سپرد
سوی بوم و بر، پای رفتن فشرد
در آن دِه درآمد که جوید نشان
دهی دید چون مغز مردم کشان
شبان هفتهای بود رفته ز ده
بنشنیده آن کار کرد فره
بگفتندش آن رفته کار شگرف
فزودند بر آن بسی نیز حرف
همه ناروا شهرت شهریان
که دادند نسبت به مرد جوان
ز شهر اندر آمد به کردار باد
در آن ده پراکند و باور فتاد
چنین است آیین خیل عوام
پذیرای هر شهره گفتار خام
به چشم ار ببینند چیزی درست
نیارند دانستنش از نخست
به دیده ز چیزی نگیرند بهر
جزان را که گردد نیوشه به شهر
نیوشهخو دار چه محال و خطاست
پذیرند و دارند آن را بهراست
نیوشیده بر دیده و سر نهند
ز دیده نیوشنده برتر نهند
شبانسهمبرداشتزان کار خفت
بلرزند بر خود ز بیم گرفت
به نزدیک زن رفت لرزنده تن
ز لرزبدنش لرزه برداشت، زن
بلرزند پستان مامک ز بیم
در افغان شدند آن دو طفل یتیم
خروشیدرآن کلبهبرخاستسخت
کهشد کوه از اندوهشان لخت لخت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به زیر درختان بیبرگ و بر
به زانو نهاده یکی کلبه سر
هوش مصنوعی: در جایی زیر درختان بدون برگ و بیبر، یک کلبه کوچک وجود دارد که به شکل زانو زدهای دیده میشود.
کهن کلبهای چفته و گوژپشت
نمایندهٔ روزگار درشت
هوش مصنوعی: یک کلبه قدیمی و فرسوده که ظاهرش ناهنجار و خمیده است، نشاندهندهٔ سختیهای زمانه و قدرت بالا آن است.
شده پشتش از بار ییری دوتا
ستون زیر سقفش به جای عصا
هوش مصنوعی: پشت او به خاطر بار سنگین خم شده و دو ستون به جای عصا زیر سقفش قرار دارند.
بهبر کرده از صنعت کار تن
یکی زشت خاکستری پیرهن
هوش مصنوعی: تنها لباس زشت و خاکستری که بر تن کردهام، نشان از سختیها و رنجهایی است که در زندگی کشیدهام.
فرو برده دست دی و بهمنش
در آهار یخ کهنه پیراهنش
هوش مصنوعی: دست ماه دی و بهمن بر روی لایهای از یخ قدیمی که لباست را پوشانده، فرو رفته است.
ز دیوارهاش خاکها ریخته
یکی خاکدان گردش انگیخته
هوش مصنوعی: از دیوار آن مکان خاکهایی فرو ریخته و به این ترتیب یک خاکدان به وجود آمده است.
دربچه به لب بسته قفل سکوت
بر آن قفل مهری زده عنکبوت
هوش مصنوعی: در این بیت میتوان به تصویر کشید که در یک مکان نیمهتاریک، در دری که به آرامی بسته شده، سکوتی تا حدی سنگین برقرار است. این سکوت با قفلهایی پوشانده شده که به نوعی نشاندهنده قصهای از فراموشی یا بیحرکتی است. وجود عنکبوت در این تصویر، به نوعی نماد زمان گذشته یا فراموششده است که همگی به شکلی سرد و بیروح به نظر میرسند.
درش رسم خاموشی آموخته
دو لب چفت بر یکدگر دوخته
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که فرد سکوت را یاد گرفته و لبانش به گونهای به هم چسبیده است که نمیتواند سخن بگوید.
چو پیر اشتری لفچه آویخته
وز اندام او مویها ریخته
هوش مصنوعی: به مانند پیرمردی که بار سنگین بر دوش دارد و موهایش ریز ریز شده است، به نظر میرسد که از شدت مشقت و مشکلات، ناتوان و ضعیف شده است.
فکنده برآن اشتر پشت ریش
خرابی همه بار سنگین خویش
هوش مصنوعی: آن شخص بار سنگین خود را بر روی پشت شتری که در حال خراب شدن است انداخته است.
سوی حفرهٔ نیستی خم شده
به قربانگه مرگ زانو زده
هوش مصنوعی: به سمت فضای خالی و عدم میل کرده و در پیشگاه مرگ زانو زده است.
تو گویی که هست آن نهفته مغاک
یکی کهنه کوری دمیده ز خاک
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در اعماق زمین، جایی ناشناخته و تاریک وجود دارد که شبیه به یک کهنه کور است که از دل خاک برخاسته است.
ز دهلیز آن جایگاه ندم
بود یک قدم تا سرای عدم
هوش مصنوعی: از آن دالان یا راهرو، به اندازه یک قدم تا کجاهایی نامرئی فاصله دارم.
گیاهان دشتی به فصل بهار
دمیده فراوان در آن رهگذار
هوش مصنوعی: در فصل بهار، گیاهان وحشی در دشتها به سرسبزی و زیبایی میرسند و به وفور در مسیرها دیده میشوند.
ز تاریکی سینهاش نرمنرم
برآید همی میغگون آه گرم
هوش مصنوعی: از دل تاریکی سینهاش به آرامی صدای غمانگیزی برخاست.
دمی خیزد از روزنش هر زمان
چو در سختسرما، بخار از دهان
هوش مصنوعی: هر لحظه از روزنهای بخار مانند دود در هوای سرد خارج میشود.
از آن کلبه، پیچیده دودی سفید
برآید به مانند پیچ کلید
هوش مصنوعی: از آن کلبه، دودی سفید به هوا میرود که به شکل پیچ کلید است.
رود تا گشاید در آن داوری
ز گوش سموات قفل کری
هوش مصنوعی: جاری شو تا حقیقتی در آن روشن گردد و از گوش آسمان، قفل سختی باز شود.
به مانند دود دل مستمند
که گیرد گذر بر سپهر بلند
هوش مصنوعی: دل نیازمند مانند دودی است که در آسمان بلند حرکت میکند.
سبک روح پیکی از آن گور پست
شتابد سوی کبریایی نشست
هوش مصنوعی: روح سبک و آزاد مانند پیکنامهای از آن گور پایین به سوی عرش و مقام بلند پرواز میکند.
کزان روح مطرود کلبهنشین
به یزدان پیامی برد آتشین
هوش مصنوعی: روحی که از یک کلبه بیسرپناه رانده شده، پیامی سوزان و آتشین را به خداوند میبرد.
بدو گوید ای داور هور و ماه
رهانندهٔ گرفه اا کار از گناه
هوش مصنوعی: او به خداوند میگوید: ای پروردگار، ای کسی که خورشید و ماه را آزاد میکنی، مرا از گناهانم رهایی ببخش.
در ین کلبه روحی فکار اندر است
زنی رانده از روزگار اندر است
هوش مصنوعی: در این کلبه، روحی به تفکر مشغول است و زنی در درون آن زندگی میکند که از زمان و جهان دور افتاده است.
پریشیده از بیکسی موی او
دو نوزاد خفته به زانوی او
هوش مصنوعی: موهای او به خاطر تنهایی و بیکسی، پریشان شده است، مانند دو نوزاد که به زانوی او خوابیدهاند.
ز دو نرگسش ژاله بارد همی
دو دستش به رخ لاله کارد همی
هوش مصنوعی: از دو چشم او اشک میریزد و دستانش مانند چاقویی بر روی گل لاله میسازد.
نخستین شکم تو أمان زاده است
نرینه دو آرام جان زاده است
هوش مصنوعی: اولین شکم تو نشانهای از امن و امان است و آن نرینهای که میآید، مظهر آرامش جان است.
پدر مادرش هر دوان رفتهاند
در آن تل نزدیک ده خفتهاند
هوش مصنوعی: پدر و مادرش هر دو در آن تپه نزدیک روستا خوابیدهاند.
جوانی که شوی عزیز وبست
به زندان درون اشگ ریز وی است
هوش مصنوعی: جوانی که تبدیل به فردی با ارزش میشود، در واقع اسیر مشکلات و درونیات خود بوده و به خاطر آن، اشک میریزد.
چو خرمن به مرداد مه گردگشت
یکی عامل از شهر آمد بهدشت
هوش مصنوعی: زمانی که خوشهها در مرداد به گردآوری رسیدند، یکی از کشاورزان از شهر به دشت آمد.
بهتندی برافزود و ز آزرم کاست
خراج نود ساله زان بوم خواست
هوش مصنوعی: او به شدت افزایش یافت و از شرم کاست و پس از نود سال، مالیات آن سرزمین را خواست.
دواج نوین جست وگستردنی
ز مرغ و بره گونه گونخوردنی
هوش مصنوعی: نگاهی به تغییرات جدید و تنوع در خوراکها از مرغ و بره میاندازیم.
یخ و آب لیموی شیراز خواست
می و رود ویارخوشآواز خواست
هوش مصنوعی: یخ و آبلیموی شیراز، همراه با شراب و نغمههای دلنشین، خواستنی است.
کشاورز مسکین شگفت آمدش
بخندید و خوشداستانیزدش
هوش مصنوعی: یک کشاورز بیچاره با دیدن یک پدیده عجیب حیرتزده شد و خوشحال با داستانی شاداب و دلنشین شروع به صحبت کرد.
که در خانهٔ خرس انگور و سیب
نیابی، مده خویشتن را فریب
هوش مصنوعی: اگر در خانهٔ خرس میوههایی همچون انگور و سیب پیدا نمیکنی، خودت را فریب نده.
جوین کاکوکشکینهوشیر و ماست
درین ده خوراک گوارای ماست
هوش مصنوعی: در این ده، خوراک خوشمزه ما شامل جو، کاک، کشک، شیر و ماست است.
چو مهمان ناخوانده آید به من
بود خرجش از مطبخ خویشتن
هوش مصنوعی: وقتی مهمان ناخوانده به خانهام میآید، باید از امکانات و منابع خودم برای پذیرایی از او استفاده کنم.
که گر گوسپندیست،سرمایهراست
وگر ماکیانی بود، خایهراست
هوش مصنوعی: اگر حیوان، گوسفند باشد، سرمایهای معتبر و ارزشمند است، و اگر مرغ و طیور باشد، تنها بادَم به حساب میآید.
رود گندم و روغن و سیب و به
به خرج خراج و خداوند ده
هوش مصنوعی: برخی از محصولات مانند گندم، روغن، سیب و به در کنار مالیات و حقوق صاحبان آنها وجود دارد.
بر این بیزبانان شبانی کنیم
ز محصولشان زندگانی کنیم
هوش مصنوعی: ما برای این بیزبانان مانند چوپانی عمل میکنیم و از حاصل کارشان زندگی میسازیم.
شکالی اگر ماکیانی برد
چنانست کز ما جوانی برد
هوش مصنوعی: اگر مرغی ماکیان را برباید، همانگونه است که جوانی از ما برده شود.
دگر این که ما بیخبر بودهایم
نزول تو از پیش نشنودهایم
هوش مصنوعی: ما تا به حال از آمدن تو بیخبر بودهایم و هیچ چیزی دربارهی نزول و حضور تو نشنیدهایم.
مگر چون تو مهمان والانژاد
که بر دیدگان بایدت جای داد
هوش مصنوعی: آیا کسی مانند تو، با این فضیلت و ناز و نعمت، نباید بر چشمان ما جا گیرد و مورد احترام قرار بگیرد؟
عروسی نوست اندرین سرزمین
که بسترش پاکست و بالش نوین
هوش مصنوعی: عروسی تازه در این سرزمین برپاست که تشک و بالشهایش نو و تمیز است.
جوانیست شوهرش پاکیزهروی
بفرمای و بنشین به مشکوی اوی
هوش مصنوعی: دختر جوانی با همسرش که دوشیزه و زیباست، دعوت کن و در کنار او آرام بنشین.
ز هر چیزکاینجا فراهم شود
بیاریم تا دلت خرم شود
هوش مصنوعی: هر چیزی که در اینجا وجود داشته باشد، بیاوریم تا دل تو شاد و خوشحال شود.
به پیشش یکی خوان نهادندگرم
در او بره و مرغ و نانهای نرم
هوش مصنوعی: در جلو او سفرهای برقرار کردند که در آن بره، مرغ و نانهای نرم وجود داشت.
بداندیشزآنانمیوجامخواست
چو می درنیامد به دشنام خواست
هوش مصنوعی: کسانی که بداندیش هستند، وقتی از نوشیدن میخواری (جام) که مورد نظرشان است، ناامید میشوند، به دشنام و فحش متوسل میشوند.
بزد پای بر خوانچهٔ خوردنی
بیالود از آن فرش و گستردنی
هوش مصنوعی: او پایش را بر روی سفرهٔ غذا گذاشت و آن را کثیف کرد، از آن فرش و نشیمنگاه که برای نشستن و خوردن آماده شده بود.
بغرید بر میزبانان چو دیو
برآورد از آن بوم و برزن غریو
هوش مصنوعی: صدای قهری شبیه به دیو بر میآید و بر میزبانان فریاد میزند، همچون صدای وحشتزایی که از خاک و دیاری بلند میشود.
گریبان داماد را بردرید
زن تازه را چادر از سر کشید
هوش مصنوعی: زن تازه وارد را به شدت مورد توجه قرار دادند و چادرش را از سرش برداشتند، در حالی که داماد هم در این میان تحت فشار و انتقاد قرار گرفت.
جوانمرد را تاب خواری نماند
زدش سیلیئی چند و از در براند
هوش مصنوعی: جوانمرد دیگر تحمل بیاحترامی نداشت، بنابراین چند سیلی به او زد و او را از در بیرون کرد.
بد اندیش از آن بوم برگشت تفت
پی چارهجویی سوی شهر رفت
هوش مصنوعی: کسی که بد فکر میکند، از سرزمین خود دور میشود و به دنبال راه حلی به سوی شهر میرود.
کمان جفا را بزه کرد راست
بزد تیر بر قلب هر کس که خواست
هوش مصنوعی: کمان جفا تیرهایی را به سمت قلب هر کسی که خواسته، پرتاب میکند.
به نزد رئیس اداره دوید
ز مژگانش اشگ دروغین چکید
هوش مصنوعی: او به نزد رئیس اداره رفت و از چشمهایش اشکهای ساختگی ریخت.
بدو گفت چون در فلان بوم پای
نهادم که فرمانت آرم بجای
هوش مصنوعی: او به او گفت: هنگامی که پا به این سرزمین گذاشتم، به یاد تو و نیکیهای تو افتادم و تصمیم گرفتم که به خاطر تو عمل کنم.
جوانی به پیکارم آمد چو گرک
بر او گرد گشتند خرد و بزرگ
هوش مصنوعی: جوانی به مبارزهام آمد و مانند گرگ، بزرگ و کوچک را به دور خود جمع کرد.
سقط گفت بر شهر و بر شهریار
به میر و وزیر و سران دیار
هوش مصنوعی: سقوطی در شهر و بر پادشاه اتفاق افتاد که شامل فرمانروایان و وزرا و شخصیتهای برجسته آن دیار نیز شد.
مرا راند از آن ده به چوب و به سنگ
هم اندر نهان داشت حاضر تفنگ
هوش مصنوعی: مرا از آن ده به شدت و با خشونت بیرون کردند و در خفا نگهداشتند که در دستشان اسلحه بود.
من از بیم غوغا و خون ریختن
برون تاختم گرم از آن انجمن
هوش مصنوعی: من از ترس آشوب و ریختن خون، از آن جمع بیرون شدم.
برآنم که در چاره چستی کنی
عدو سخت گردد، چو سستی کنی
هوش مصنوعی: من میخواهم که تو در تلاش برای پیدا کردن راهحل و تدبیر باشی، زیرا اگر سستی کنی، دشمن قویتر و سختتر میشود.
رئیس از فسونش چنان خیره گشت
که چشم جهانبین او تیره گشت
هوش مصنوعی: رئیس به قدری تحت تأثیر فریب و جاذبه او قرار گرفت که دیدگاه روشنش به تاریکی گرایید.
ز لشکر بدو داد ده نامدار
همه از در کوشش و کارزار
هوش مصنوعی: از لشکر او، ده نفر شجاع و معروف، فقط به خاطر تلاش و جنگیدن به او پیوستهاند.
برفتند بر عزم کین توختن
بر آن بوم و بر آتش افروختن
هوش مصنوعی: آنها با نیت انتقام به سوی آن سرزمین رفتند و آتش را روشن کردند.
شد آن ناجوانمرد شهوتپرست
بدانده که دوشینهبودش نشست
هوش مصنوعی: مردی که در برابر شهوترانی خود تسلیم شده و شخصیتش را در این مسیر از دست داده، حالا به این نتیجه میرسد که شب گذشته چه اقدام ناپسندی انجام داده است.
درآمد ز ره چون یل اسفندیار
تفنگی بهدست از پی کارزار
هوش مصنوعی: با ورود او به میدان، مانند پهلوان اسفندیار، تفنگی به دست دارد و برای جنگ آماده است.
پس و پشت او ده سوار هژیر
همه گرد و پیلافکن و شیرگیر
هوش مصنوعی: در پشت او ده سوار دلیر و قوی که همه مهارتهای جنگی و دلاوری دارند، همراهیاش میکنند.
بر آن بیگناهان شبیخون زدند
زن و مرد وکودک بههامون زدند
هوش مصنوعی: به آن انسانهای بیگناه حمله کردند، چه زن و چه مرد و چه کودک، همگی را زیر فشار قرار دادند.
جوانمرد داماد در خانه بود
غنوده به نزدیک جانانه بود
هوش مصنوعی: جوانمرد در خانهای آرام و بیخبر از دنیا خوابیده بود و در نزدیکی محبوبش قرار داشت.
گرفته سرزلف دلبر به چنگ
کهازکویبرخاستغوغای جنگ
هوش مصنوعی: موهای دلبر بهدست گرفته شده و از طرفی در خیابان سر و صدای جنگ و درگیری برپا شده است.
یورش برد بدخواه بر خانهاش
شکستش درو شد به کاشانهاش
هوش مصنوعی: دشمن به خانهاش حمله کرد و آنجا را ویران کرد و او را شکست داد.
جوان جست آسیمه از خوابگاه
بر آن دستهٔ شوم بربست راه
هوش مصنوعی: جوان با شتاب و بیتابی از خوابگاه بیرون آمد و به سمت آن دسته شوم رفت که راه را مسدود کرده بودند.
یکیمشت زد بر سرکینهجوی
که افتاد ناکس ز بالا به روی
هوش مصنوعی: یک نفر به کینهجو ضربهای زد و او به زمین افتاد و به حالتی ذلیل و بیارزش درآمد.
گرفتش کمربند و برداشت خوار
سپر کردش اندر به راه سوار
هوش مصنوعی: او کمربندش را محکم کرد و سپر را از خود برداشت و در مسیر آماده شد تا سوار شود.
عروس از پس پشت او بیدرنگ
روان کرده بر دشمنانچوب و سنگ
هوش مصنوعی: عروس در کمال سرعت و بدون تأمل به سمت دشمنان چوب و سنگ پرتاب میکند.
کمرگاه کوهیبر آن کوچه بود
به کوه اندر آمد جوانمرد زود
هوش مصنوعی: در کوچهای که کمرگاه یک کوه قرار داشت، جوانمردی به سرعت وارد کوه شد.
عروس از پیش جست در کوهسار
بداندیش افتاده در کوچه خوار
هوش مصنوعی: عروس که به جلو رفته، در کوهسار عبرتی جانسوز دیده و حالا در کوچه به ذلت افتاده است.
سواران به یغما گشودند دست
ز یغمای آنان جوانمرد رست
هوش مصنوعی: سواران با بیرحمی به غارت پرداختند، ولی جوانمردان از دست آنها نجات یافتند.
زن آبستن و مرد خسته ز جنگ
خدا را چه سازند درکوه و سنگ
هوش مصنوعی: زنی که حامله است و مردی که از جنگ خسته شدهاند، در برابر مشکلات و سختیهای زندگی چه کار میتوانند انجام دهند، در حالی که بر روی کوهها و سنگها قرار دارند؟
ز بالا ره سخت و دشوار کوه
به زبر اندرون گیرودار گروه
هوش مصنوعی: از بالا، راهی سخت و دشوار در کوه وجود دارد و در زیر، درگیری و نزاعی میان گروهی در حال انجام است.
برفتند آن شبهمی تا سحر
سحرگه به سنگی نهادند سر
هوش مصنوعی: آن شب تا صبح به انتظار ماندند و وقتی سحر شد، سرشان را بر روی سنگی گذاشتند.
چوخورشید سر برزد از کوهسار
از آن کوه جستند راه فرار
هوش مصنوعی: با طلوع خورشید از پشت کوه، آن کوه به سوی فرار رفت.
به زیر درختان بیبرگ و بار
کهن کلبهای بود نااستوار
هوش مصنوعی: زیر درختان قدیمی که بدون برگ و میوه بودند، کلبهای وجود داشت که محکم و استوار نبود.
جوانمرد آن کلبه را رُفت پاک
فرو رفت تا سر در آن تل خاک
هوش مصنوعی: جوانمرد به آن کلبه رسید و آن را به خوبی تمیز کرد و سپس در نهایت به سمت گلی نمیرفت.
به زن درد آبستنی چیره شد
جوانمرد از آن ماجرا خیره شد
هوش مصنوعی: جوانمرد به زنی که در حال زایمان است کمک میکند و از این واقعه متعجب و حیرتزده میشود.
برآشفت وگفت ای بت نازنین
روم تا پزشگیت آرم گزین
هوش مصنوعی: عصبانی شد و گفت: ای معشوق عزیز، میروم تا درمان قلبم را پیدا کنم.
فرود آمد ازکوه دیوانهوار
مگر خواهد از دشمنان زینهار
هوش مصنوعی: یک نفر دیوانهوار از کوه پایین آمد، گویی که میخواهد از دشمنانش درخواست نجات کند.
ز درّه بپیچید و شد سوی راه
ز جان شسته دست و دلی بیگناه
هوش مصنوعی: از درّه خارج شد و به سوی راهی رفت که از دل و جان خود پاک شده و دلی بیگناه داشت.
ندانست کایندیوکشزدبهمشت
هماندر زمانشبدان مشت کشت
هوش مصنوعی: او نمیدانست که این دیو وحشی با مشت خود قادر است در همان لحظه او را از پا درآورد.
سواران چو دیدند آن کشته را
مران بدرک بخت برگشته را
هوش مصنوعی: سواران هنگامی که آن کشته را دیدند، تصمیم گرفتند او را ترک کنند و از او دور شوند، زیرا او بدشانس و بینصیب بود.
به کاخ جوان آتش افزوختند
همه خانهاش سر بسر سوختند
هوش مصنوعی: به جوانی که در محل خود زندگی میکرد، آتش بلایی آورده و همهی خانهها و محلها به کلی سوختند.
هم از کدخدایان و مردان ده
ببردند از بهر آن خون زده
هوش مصنوعی: مردان و ریش سفیدان روستا را به خاطر خونریزی که اتفاق افتاده، بردند و از ده خارج کردند.
چو مستان بر آن برزن آشوفتند
همه روستا سر بسر روفتند
هوش مصنوعی: مستان، با هیجانی که دارند، در آن خیابان به هم ریختهاند و همه villagers به سوی آنجا آمدهاند.
خر و گاو بردند و هم گوسفند
ستوران باری و اسب نوند
هوش مصنوعی: آن حیوانات، از جمله خر، گاو و گوسفند را به همراه بارهایی که داشتند، بردند و همچنین اسب را نیز سوار کردند.
دواندندشان پیش مرکب به قهر
پیاده ببردند تازان به شهر
هوش مصنوعی: آنها را با سرعت به سمت مرکب میرانند و در کمال خشم، آنان را پیاده به شهر میبرند.
جوان سادهدل بود و هم بیخبر
و دیگر که جفتش به خون هشته سر
هوش مصنوعی: جوانی بیتجربه و ناآگاه بود و در کنار او کسی دیگر است که به شدت درگیر درد و رنج است.
دوان تاخت ازکوه زی بوم رُست
که مامایی آرد پی جفت چست
هوش مصنوعی: در بالای کوه، تاخت و تازی را تجربه کن، زیرا گلهایی که در دامنه میرویند، زاییده میشوند تا جفت مناسبی پیدا کنند.
چودیدندنش آن مردم دون همی
که بودند ترسان از آنخون همی
هوش مصنوعی: چون آن مردم پست و حقیر، دیدن او را ترسیدند و از آن خونش نگران بودند.
جوان راگرفتند و بستند دست
بهخواری به کنجی فکندند پست
هوش مصنوعی: جوان را دستگیر کردند و به زندان انداختند، در حالی که او را به حالت تحقیرآمیزی در گوشهای رها کردند.
جوان چون شنید آن که خون ریخته است
چنانصعبشوریبرانگیخته است
هوش مصنوعی: وقتی جوان خبر را شنید که خونها ریخته شده، به شدت برانگیخته و ناراحت شد.
فرو ماند بیچاره در کار خویش
دلی پر ز سوز از غم یار خویش
هوش مصنوعی: بیچاره در کار خود مانده است، دلش پر از سوز و درد به خاطر غم یار خود.
بترسید کان راز گوید همی
که دشمن به زن راه جوبد همی
هوش مصنوعی: ترس داشته باشید از اینکه آن راز فاش شود، چرا که ممکن است دشمن از طریق زن به اطلاعات دست یابد.
درین بود کامد ز ره دستهای
به کین جستن دهِمیان بستهای
هوش مصنوعی: در اینجا گروهی از راهی در حال آمدن هستند تا به انتقام یکدیگر بپردازند و در این میان دلیلی برای اختلاف و جدایی به وجود آمده است.
گرفتند از آن مرد خونی سراغ
به کفبر ز دشنامو خشیت چراغ
هوش مصنوعی: از آن مرد خونین، نشانی گرفتند و از او خواستند که از دشنام و ترس، نور و روشنایی را به همراه بیاورد.
چو دیدند بسته ز کین دست و پاش
گرفتند و بردند و شد قصه فاش
هوش مصنوعی: وقتی که دیدند دست و پای او را به خاطر کینه گرفتهاند، او را بردند و ماجرا آشکار شد.
به شهر اندر افتاد از اینسان خبر
که خونیجوانی کشیده است سر
هوش مصنوعی: در شهر خبرهایی به گوش رسید که جوانی جان خود را از دست داده است.
به شه کرده طغیان و عاصی شده است
فراوان ره کاروانان زده است
هوش مصنوعی: این بیت به نشان دادن نافرمانی و طغیان میپردازد. شاعر اشاره میکند که فردی به شدت بر علیه فرمانروایی قیام کرده و باعث شده که کاروانها و گروهها به سمت مسیرهای تازهای هدایت شوند و از راههای قبلی خارج شوند. این نافرمانی به قدر و شدت است که تغییرات بزرگی در حرکت کاروانها به وجود آورده است.
بکشته است تحصیلداری هژیر
بپا کرده در روستا داروگیر
هوش مصنوعی: تحصیلدار هژیر در روستا مشغول کار است و به همین دلیل مشکلاتی به وجود آورده که باعث زحمت و آسیب به دیگران شده است.
سواران شه جنگها کردهاند
که وی را به بند اندر آوردهاند
هوش مصنوعی: نظامیان جنگی در تلاش بودهاند تا او را اسیر کنند.
نبشتند در نامهها، چامهها
بفرسود از آن چامهها، خامهها
هوش مصنوعی: در نامهها نوشتند و شعرها را خواندند، اما از آن شعرها، قلمها خسته و افسرده شدند.
ره داورستان پر انبوه گشت
چو خونی سوی داورستان گذشت
هوش مصنوعی: جادهای که به سرای قضا و قدر میرسد، پر از جمعیت و شلوغی شد، مانند خونی که به سمت آن سرای روان میشود.
در آن داوری قصه معلوم شد
در آن خون جوانمرد محکوم شد
هوش مصنوعی: در آن قضاوت، داستان روشن شد و در آنجا جان او به خاطر جوانمردی اش به مجازات درآمد.
به زندان درافتاد از آن داوری
چنین کارها کی بود سرسری
هوش مصنوعی: او به خاطر قضاوت نادرستی که انجام داده به زندان افتاد؛ چرا که اینگونه اقدامات ناموجه نمیتواند بیتوجهی باشد.
برآمد ز هرکوی وبرزن غریو
که باید بریدن سر نرّه دیو
هوش مصنوعی: در هر کوچه و خیابان صدایی برخاسته که باید سر دیو نر را برید.
چنین دیو و عفریت مردمشکار
گروه بشر را نیاید به کار
هوش مصنوعی: این دیو و موجود وحشتناک برای شکار کردن مردم مناسب نیست و نمیتواند به کار انسانها بیاید.
کسیرا کهخونربختنپیشه است
دل مردم از وی پر اندیشه است
هوش مصنوعی: کسی که به سرقت خون مردم مشغول است، در دل مردم نسبت به او افکار و نگرانیهای زیادی وجود دارد.
به داد و به دین بایدش زد به دار
و گرنه شود شیر مردمشکار
هوش مصنوعی: برای حفظ عدالت و اصول اخلاقی، باید با افرادی که به دیگران ظلم میکنند، به شدت برخورد کرد؛ زیرا در غیر این صورت، آنها تبدیل به افرادی خطرناک و قوی میشوند که به دیگران آسیب میزنند.
سر مرد خونخواره در خاک به
ز ناپاک مردم، جهان پاک به
هوش مصنوعی: خونخواران و افرادی که دست به جنایت میزنند، در نهایت به خاک سپرده میشوند و این نشاندهندهی برتری و پاکی جهان انسانی نسبت به آنهاست. در واقع، پاکی و درستکاری بر ناپاکیها و زشتیها غلبه میکند.
قصاص ارچه خون را به خون شسنناست
و لیکن به صد حکمت آبستن است
هوش مصنوعی: اگرچه قصاص، خون را با خون جبران میکند، اما در پس آن، حکمتهای زیادی نهفته است که به بار نشسته است.
به بادافره خون، بریده سری
بود مایهٔ عبرت دیگری
هوش مصنوعی: این بیت به ما میگوید که خون و تکهتکه شدن یک سر، میتواند نشانهای از درس عبرت برای دیگران باشد. به عبارتی، این وضعیت نگرانکننده و تلخ میتواند باعث شود دیگران از آن عبرت بگیرند و مراقب خود باشند.
حکیمی در آن شهر پر داد و دین
ز بیدینی و فقر، گوشهنشین
هوش مصنوعی: در آن شهر، انسان خردمندی وجود داشت که به خاطر فقر و نداشتن ایمان، به کناری نشسته بود و مشغول به بازتاب اندیشههای خود بود.
سوی نامهداران یکی نامه کرد
درفشی نوین بر سر خامه کرد
هوش مصنوعی: یک نفر به سمت نامهنگاران نامهای فرستاد و بر روی قلمش با پرچم جدیدی تزیین کرد.
نبشت اندر آن نامهٔ دادخواه
که ای نامهداران بادستگاه
هوش مصنوعی: در آن نامهای که نوشتهام، درخواست خود را بکن و به کسانی که نامه را میخوانند گوشزد کن که به این موضوع توجه داشته باشند.
قلمتان به کف دشنه بینم همی
زبانتان به خون تشنه بینم همی
هوش مصنوعی: قلم شما را همچون دشنهای در دست میبینم و زبانتان را نیز تشنه به خون احساس میکنم.
نه کاری بود سهل خون ربختن
روان کسی از تن انگیختن
هوش مصنوعی: خون ریختن کسی و جدا کردن روح او از جسم، کار سادهای نیست.
فزون از شمر سال بگذشته است
کجا جانور آدمی گشته است
هوش مصنوعی: بیش از صد سال گذشته است و در این مدت، انسان به تحول و تغییرات زیادی دست یافته است.
فزون از شمر مرد رفته ز دهر
که در دهرش از زن نبوده است بهر
هوش مصنوعی: شخصی که در زندگی خود هیچ بهرهای از زن نبرده، بیشتر از شمر، در این دنیا تنها و بیفایده است.
فزون از شمر نطفه رفته ز هم
که زهدان یکی را کشیده بدم
هوش مصنوعی: بیش از شمر، نطفهها از یکدیگر جدا شدهاند، چرا که رحم تنها یکی از آنها را پرورش داده است.
خبه کرده زهدان فزون از شمر
که یک تن ز زهدان برآورده سر
هوش مصنوعی: شکمی پنهان است که بیش از شمر، که یک نفر را از آن به دنیا آورده، گنجایش دارد.
فزون از شمرد مرده کودک همی
کز آنان یکی کشته ریدک همی
هوش مصنوعی: بسیاری از کودکان مرده را میشمارند، اما در این میان، یکی از آنها به قتل رسیده است.
فزون از شمر مرده ریدک ز درد
کز آنان یکی مانده و گشته مرد
هوش مصنوعی: بیشتر از شمر، مرده را در عذاب میبینم، زیرا از آنها تنها یکی باقی مانده و مرد شده است.
یکی مرد، سرمایه ی عالم است
بهنزد یکی مرد، عالم کم است
هوش مصنوعی: یک نفر به عنوان یک انسان، میتواند ارزشهای زیادی داشته باشد و به اندازهی تمام جهان اهمیت پیدا کند. اما برای کسی دیگر، حتی اگر آن فرد دنیای بزرگی داشته باشد، ممکن است همچنان احساس کند که کمبودهایی وجود دارد.
به ویژه چنین نوجوان هژیر
کشاورز و محنت کش وتیز ویر
هوش مصنوعی: خصوصاً در مورد جوانی باهوش و فعال که به زحمت و کشاورزی مشغول است و با سختی تلاش میکند.
ز گیتی یکی گوشه کرده پسند
زنی و دو تا گاو و ده گوسپند
هوش مصنوعی: از دنیا یک گوشهای را برگزیدهام که در آن به یک زن و دو گاو و ده گوسفند پرداختهام.
مه و سال در آفتاب و دمه
گهی پشت گاو و گهی با رمه
هوش مصنوعی: زمانی در آفتاب سپری میشود؛ گاهی در حال استراحت و گاهی در کنار دامها و زندگی روستایی.
شده تازه از کوشش جانتان
فراهم ازو روغن و نانتان
هوش مصنوعی: از تلاش و زحمت شما، زندگی بهتر و آسایش بیشتری به دست آمده است.
همان پنبه و پشم و مرغ و بره
ز بهر شما ساخته یکسره
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که در اطرافتان هست، همچون پنبه، پشم، مرغ و بره، به خاطر خدمت به شما و رفاه شما فراهم شدهاند.
خورش کرده خود نان کاک جوین
فرستاده بهر شما انگبین
هوش مصنوعی: خورش به شما نان و کیک خوشمزه فرستاده است.
نه دریوزه کار و نه تاراج گر
سخیطبع و روشندل و رنجبر
هوش مصنوعی: نه کسی که دستش دراز باشد و از دیگران چیزی بخواهد، و نه کسی که مال دیگران را بگیرد، بلکه فردی که دستش باز است، دل روشن و نیکی پسند است و زحمت میکشد.
عوانی فرستید در خانهاش
که ویران کند بوم و کاشانهاش
هوش مصنوعی: کسی را به خانهاش فرستادند تا همه چیزش را خراب کند و زندگیاش را زیر و رو کند.
ز یکسوی محصولش آفت زده
محصل ز سوی دگر آمده
هوش مصنوعی: محصولی که از یک سو آسیب دیده و خراب شده، از سوی دیگر به دست آمده است.
از او بره و مرغ و می خواسته
فراشی ز دیبای پیراسته
هوش مصنوعی: او خواسته که بره و مرغی برایش بیاورند، و همچنین تشک زیبایی از پارچهٔ شیک و لطیف.
فرود آمده در سرایش به زور
به همسرش بردوخته چشم شور
هوش مصنوعی: شخصی که در حال نوشتن شعر است، بهزور چشمهایش را به همسرش دوخته است.
پس آن که سواران ببرده ز شهر
که زیشهرش آرند از آن ده به قهر
هوش مصنوعی: کسی که سواران را از شهر دور کرده است، بهطوری که آنها از سوی او بهزور به ده برمیگردند.
سواران بده ربخته نیمشب
در انداخته جنگ و جوش و جلب
هوش مصنوعی: سواران در نیمه شب به جنگ و غوغا پرداختهاند و به این ترتیب، در حال ایجاد هياهویی هستند.
عوان فرومایه بشکسته در
بهخانه به طمع زنش برده سر
هوش مصنوعی: یک فرد پست و بیارزش به مادر خانواده حملهور شده و به دنبال بهدستآوردن همسر اوست.
پس آنگه ز یک مشت مرد دلیر
عوان زبون، گشته از عمر سیر
هوش مصنوعی: پس از آن، توسط گروهی از مردان دلیر و شجاع، که بیگفتگو به تعب و رنج زندگی خود پایان دادهاند.
کشندهٔ عوان نیست مرد جوان
جوان بیگناهست و جانی عوان
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده که جوانان هنگام سرزنش و قضاوت نباید بهراحتی متهم شوند؛ زیرا جوانان بیگناه هستند و اتهام و ظلم به آنها نادرست است. جوان شایستهی محبت و توجه است، نه تنبیه و کشتن.
گر او را بهحجت زبان چیر نیست
چرا مر شما را دل آژیر نیست
هوش مصنوعی: اگر او را به زبان دلیل و برهان تسلطی نیست، پس چرا دل شما ندا ندارد؟
کشاورز، اندام و دهیو، بدن
مبرید اندام دهیو ز تن
هوش مصنوعی: کشاورز و دهقان، پیوندی عمیق با زمین و سرزمین خود دارند. آنان با تلاش و زحمت، زندگی را از دل خاک میکشند و نمایانگر جوهره و هویت زندگی در دیار خود هستند. اندام آنها همانند بدن زمین است که از محبت و کارشان زنده میشود.
به ار صد عوان کشته آید به تیغ
که یک مرد دهقان بگیرد گریغ
هوش مصنوعی: اگر به صد نفر از سربازان شمشیر زده شود، یک مرد دهقان میتواند با یک فریاد آنها را بترساند و از خود دور کند.
قصاص ار ز آدم کشی کاستی
ز آدم کشان نام برخاستی
هوش مصنوعی: اگر در مجازات آدمکشی کمکاری شود، نام آدمکشان برچیده میشود.
گنه کاره را نیست کشتن هنر
گنه را ببایست کشت ای پسر
هوش مصنوعی: کشتن گناهکار هنر نیست، بلکه باید خود گناه را از بین برد، پسر.
برآهنج تخم گنه را ز دهر
بر آن تخم بپراکن از علم، زهر
هوش مصنوعی: بر روی تخم گناه، زهر علم را بریز و آن را از این دنیا پراکنده کن.
چو تخم گنه شد برون از نهاد
شود دیو خونخواره، مردمنژاد
هوش مصنوعی: وقتی که تخم گناه از دل خارج شود، موجودی خطرناک و خونآشام به وجود میآید که شرافت انسانی را تهدید میکند.
همآنرا که خون ریختن گشته خوی
نگر تا چه رفته است درکار اوی
هوش مصنوعی: به همان کسی که خون ریخته شده است، نگاه کن و ببین که در کار او چه چیزی پیش آمده است.
کسی سرسری خون نریزد همی
به رغبت به کین برنخیزد همی
هوش مصنوعی: هیچ کس به راحتی و بیتوجهی نمیتواند خون کسی را بریزد و به خاطر کینه و دشمنی، آنها را به شورش وادارد.
به مغز اندرش هست بیماریئی
و یا در دلش کینهٔ کاریئی
هوش مصنوعی: در ذهن او مشکلی وجود دارد و در دلش نسبت به چیزی نفرتی احساس میکند.
ز مستی، گه و گه ز دیوانگیست
کجا مست و دیوانه را هوش نیست
هوش مصنوعی: از سر intoxication و گاهی به خاطر دیوانگی، در جایی که آدم مست و دیوانه هیچ درکی ندارد.
گهی بهر زرّست وگه بهر زن
تو بیخ زن و زر ز گیتی بزن
هوش مصنوعی: گاهی برای به دست آوردن طلا تلاش میکنی و گاهی برای به دست آوردن زن. تو باید ریشههای خود را تقویت کنی و در زندگیات بر روی چیزهایی که ارزشمند هستند تمرکز کنی.
چو زینها گذشتی سببها ست راست
نگه کن که اصل سببها کجاست
هوش مصنوعی: زمانی که از مشکلات و موانع عبور کردی، توجه کن که ریشه و دلیل وجود این مشکلات کجا قرار دارد.
به هر معنی از این معانی که بود
نبایست خونریز را کشت زود
هوش مصنوعی: به هر دلیلی که باشد نباید به سرعت کسی را که خونریزی کرده، کشت.
اگر هست بیمار، مدهوش ساز
دماغش بدست آر و داروش ساز
هوش مصنوعی: اگر کسی مریض و آشفته است، با آرامش خاطر و تدبیر به او کمک کن و او را درمان کن.
چو تخم جنایت نباشد به شهر
برد مرد جانی ز درمانت بهر
هوش مصنوعی: اگر در شهری تخم جنایت نباشد، مردی از رحمتی برای درمان تو نخواهد آمد.
وگرنه به زندان به کارش گمار
برو توشه از مزدکارش شمار
هوش مصنوعی: اگر اینطور باشد که به زندانش میفرستند، پس تو از همچو کارگری، پیشهاش را بشناس و مزدش را حساب کن.
وگر کینی اندر دلش کرده جای
به پند و نصیحت دلش برگرای
هوش مصنوعی: اگر کسی در دلش کینهورزی کرده باشد، با نصیحت و پند نمیتواند دلش را تغییر دهد.
ور از آب مستی است آگاه نیست
بجز منع می در جهان راه نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی از حال مستی خود آگاه باشد، در این صورت نمیتواند به نوشیدن شراب ادامه دهد؛ زیرا در دنیا تنها راهی که برایش وجود دارد، منع از نوشیدن است.
تو بیخ می از انجمن برفکن
که مستان نجوشند در انجمن
هوش مصنوعی: متن اشاره میکند که باید از حضور در جمع دوری کنی تا دیگران تحت تأثیر خوشحالی و شوق نباشند و آرامش به جمع برقرار باشد.
مر آن مست را دار سختش بهبند
که بر مست و دیوانهبند است پند
هوش مصنوعی: مراقب آن مست باش و او را به سختی نگهدار، زیرا او به نصیحت و رهنمود نیاز دارد و دیوانگیاش ممکن است او را به ناگواری بکشاند.
وگر کاری افتاده زینها برون
کشندنهجانی استنیمستو دون
هوش مصنوعی: اگر کاری پیش بیاید که از وضعیت فعلی خارج شود، جان و روحی در آن نیست و کار بیارزش است.
نیش کین دیرین نیش طمع زر
نه جویای شهرت نه پرخاشخر
هوش مصنوعی: قدیمترین زخم و کینه، مانند زخم طمع به طلا نیست. نه به دنبال شهرت است و نه خصومت و درگیری به راه میاندازد.
چناندان که هرگزگناهیش نیست
نگه کن که اینجاگنه کار نیست
هوش مصنوعی: بهنحوی که هیچگونه گناهی ندارد، توجه کن که در این مکان کار ناپسندی وجود ندارد.
بسا اوفتد کارها اینچنین
که خیره شود مرد با داد و دین
هوش مصنوعی: گاهی اوقات پیش میآید که کارها به گونهای پیش برود که انسان با وجود صداقت و مذهب خود، دچار سردرگمی و حیرت شود.
ببایست جستن سبب را ز بن
از آن پیش کان کار گردد کهن
هوش مصنوعی: باید ابتدا از ریشه و دلیل یک موضوع آگاه شویم، زیرا آن کار به زودی قدیمی و کهنه خواهد شد.
من اکنون بر آنم که مرد عوان
گنه را سبب شد نه مرد جوان
هوش مصنوعی: من اکنون فکر میکنم که دلیل گناه زن جوان، مردی است که در جوانی خود را در خطر انداخته است، نه اینکه خود او تقصیر داشته باشد.
به من بردو چشمش دهند آگهی
که مغز از جنایتش باشد تهی
هوش مصنوعی: به من بگویید که چشمان او از کارهای بدش خبر دارند و این که او هیچ فکری در دل خود ندارد.
نهبودهاست کین گستریپیشهاش
نه بر رهزنی بوده اندیشهاش
هوش مصنوعی: او هرگز آنقدر گستاخ نبوده که به فکر راهزنی باشد.
نه مِیخورده هرگز،نه دیوانه است
جوانی نکوروی و فرزانه است
هوش مصنوعی: این جوان زیبا نهسابقه نوشیدن شراب دارد و نه دیوانه است؛ او انسانی فرزانه و خردمند است.
ولیکن عوان بداندیش زشت
پدیداستتاخودچهداردسرشت
هوش مصنوعی: اما نادانی که بداندیش است، زشتیهایی را نمایان میکند که خود درونش نهفته است.
به ده رفته و آتش افروخته
بر و بوم بیچارگان سوخته
هوش مصنوعی: به روستا رفته و آتش به جان زمین و خانههای بیچارهها انداخته است.
شکسته اوانی به کردار خوک
دونده به قصد زن نو بیوک١
هوش مصنوعی: شکسته شدن ظرفها به مانند دویدن خوکی است که به دنبال زن جدیدی میگردد.
لتیخورده از شوی و رفته به قهر
سواران بیاورده از سوی شهر
هوش مصنوعی: زنی که از شوهر خود کتک خورده و ناراحت است، سوارانی را به سمت شهر فرستاده تا کاری انجام دهند.
سواران دویده به کردار دیو
برآورده زان بوم و برزن غریو
هوش مصنوعی: سواران به سرعت مانند دیوها به میدان آمدهاند و از آن مکان و محله، سر و صدا برپا کردهاند.
به کین توختن دردویده عوان
دژ آهنگ سوی سرای جوان
هوش مصنوعی: در حال حاضر، تو در حال جنگ با دشواریها و مشکلات هستی و به سوی خانهای که جوانی در آن حضور دارد، حرکت میکنی.
گرفته گریبان، کش از پیش زن
کشد بیگنه بر سر انجمن
هوش مصنوعی: گرفتن گریبان به معنای اعتراض و علامت دادن به دیگران است. در اینجا گفته شده که اگر کسی بیگناه باشد، باید از جلو گذر کند و خود را از قضاوتهای نادرست دور کند و در جمع به حقایق اشاره کند.
جوانشزده مشت و رانده ز پیش
سپرکرده او را پی جان خویش
هوش مصنوعی: جوان با نیروی خود به او حمله کرده و او را از خود دور کرده است، در حالی که برای حفظ جانش تلاش میکند.
گر ایدون نمیکرد بیمار بود
به نزدیک دانا گنه کار بود
هوش مصنوعی: اگر چنین باشد که بیمار به نزد دانا نمیرود، پس او گناهکار است.
نگرکاین سببها که گفتم تمام
به مرد جوان بسته باشد کدام
هوش مصنوعی: این نکته را در نظر داشته باش که تمام علتهایی که ذکر کردم، به جوانی مرد وابسته است، اما کدام یک از آنها واقعاً به او مرتبط است؟
سببهاهمهزان عوان بوده است
نتاجشبهدست جوان بوده است
هوش مصنوعی: تمامی اسباب و عوامل به نوعی از آن شخصی ناشی شدهاند و نتایج حاصل نیز به دست جوانی به وقوع پیوسته است.
یکی روزنامه نبشت این مقال
به شهر اندر افتاد از آن قیل و قال
هوش مصنوعی: روزی یکی از نویسندگان مقالهای را نوشت که در شهر به انتشار درآمد و جنجال و سر و صدایی به پا کرد.
وکیل جوان در دگر داوری
همیدون شد اندر سخن گستری
هوش مصنوعی: وکیل جوان در دادگاه دیگری هم به خوبی و با مهارت در سخنوری ظاهر شد.
به پرسش برفتند مردان راست
شنیدند کان گفتهها پابجاست
هوش مصنوعی: مردان راستگو برای پاسخ به سوالات رفتند و شنیدند که گفتهها همچنان معتبر و پابرجا هستند.
نگه کرد قاضی در آن داوری
در آن راه و رسم سخن کستری
هوش مصنوعی: قاضی به دقت به آن مشاجره نگاهی انداخت و قواعد و شیوههای گفتوگو را بررسی کرد.
چنین گفت کاین گفتهها باطلست
اگر خوب اگر بد جوان قاتلست
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که هر چه در مورد خوب یا بد بودن جوانان گفته شود، بیمعناست و در نهایت، جوان به طور غیرقابلاجتنابی به سمت خشونت و قتل میرود.
به فرمان دین و به حکم جزا
ببایست دادن به قاتل سزا
هوش مصنوعی: باید به دستور دین و بر اساس حکم مجازات، به قاتل جزای عملش را بدهیم.
تنش باید از دار آویخته
روانش سوی دوزخ انگیخته
هوش مصنوعی: تنش باید به دار آویخته شود تا روحش به سوی جهنم فرستاده گردد.
گرفتم که قاضیش بخشد خلاص
چهبایست کردن به دعوای خاص
هوش مصنوعی: من فهمیدم که قاضی حکم خواهد کرد و دیگر نیازی نیست به دعوای خصوصی ادامه دهیم.
خصوصیبر او مدعی خاستست
دیت رد نموده است و کینخواستست
هوش مصنوعی: شخصی مدعی شده است و از او تقاضای عدالت و انتقام دارد، در حالی که او اتهامها را رد کرده است.
ز مرگش همانا نباشدگزیر
که عبرت پذیرند برنا و پیر
هوش مصنوعی: از مرگ او نمیتوان فرار کرد، زیرا همه، چه جوان و چه پیر، باید از آن درس بگیرند.
رقم کرد قاضی به مرگ جوان
نمودند سوی تمیزش روان
هوش مصنوعی: قاضی حکمی صادر کرد که جوانی به مرگ محکوم شده و برای انجام این حکم به مکان مشخصی منتقل شده است.
در آن حوزه هم حکم ابرام یافت
جوان را زمان یک سر انجام یافت
هوش مصنوعی: در آن مجال، تصمیم نهایی برای جوان اتخاذ شد و زمان به یک نتیجه قطعی رسید.
چو محکومشد مرگراساخت مرد
ولی دل ز اندیشهٔ زن بهدرد
هوش مصنوعی: وقتی که مرد در برابر مرگ تسلیم شد، اما دلش از فکر و اندیشه درباره زن آزار میبیند.
هم آنگه حکیمی که آن نامه کرد
به پشتیش در نامه هنگامه کرد
هوش مصنوعی: حکیم وقتی نامهای نوشت، در واقع پشت سرش نیز واکنشها و هیاهوهایی به وجود آورد.
بیامدکه بیند جوان را به بند
از آن پیش کش حلق گیرد کمند
هوش مصنوعی: مردی آمده که جوانی را در قید و بند ببیند، پیش از آنکه کمند او را به دام اندازد.
بدادش بسی پند و دلشاد کرد
ز همٌ و غم مرگش آزاد کرد
هوش مصنوعی: به او نصایح زیادی داد و دلش را شاد کرد و از اندوه و غم مرگ نجاتش داد.
بگفتش که ایدوستمردندمیست
بهچنگ اجل جانسپردن دمی ست
هوش مصنوعی: دوست، مرگ فقط لحظهای است و نباید از آن ترسید. در واقع، در یک آن، ما جان خود را به دست تقدیر میسپاریم.
غم مرگ از مرگ ناخوشترست
مخور غم که یکتن ز مردن نرست
هوش مصنوعی: غم و اندوه ناشی از مرگ، از خود مرگ هم بیشتر ناپسند است. نگران نباش، زیرا کسی از مردن نمیگریزد.
اگر پادشاهست، اگر بینوا
سرانجام او مرگ باشد روا
هوش مصنوعی: خواه پادشاه باشد یا آدمی در رنج و تنگدستی، در نهایت همگانی به سرنوشت مرگ دچار خواهند شد.
دو روزی اگر دیر یا زود شد
چو بینی همه بوده نابود شد
هوش مصنوعی: اگر دو روزی دیر یا زود شود، به زودی خواهی دید که همه چیز به پایان میرسد و نابود میشود.
بمیر ای پسر در جهان بیگناه
بر این بیگناهیت عالم گوا
هوش مصنوعی: ای پسر، در این دنیا بیگناه بمیری، زیرا بر بیگناهی تو، کل جهان شهادت میدهد.
ز داد و ز دین بر تو رفت این ستم
که این داد و دین از جهان باد کم
هوش مصنوعی: به خاطر ظلمی که بر تو رفته، به یاد دستاوردهای عدالت و دین بیفکن، زیرا این ارزشها از دنیا کم شدهاند.
کنون هرچه خواهی ازین دوست خواه
بجز جان که شد برخی دادگاه
هوش مصنوعی: اکنون هر چه از این دوست بخواهی، بخواه جز جان که او در معرض قضاوت قرار گرفت.
ترا جان شکاری بودکنده پر
به چنگ قوانین مردم شکر
هوش مصنوعی: تو مانند جانور شکاری هستی که در چنگال قوانین مردم گرفتار شدهای و تنها حسرت و شیرینی را میتوانی احساس کنی.
ولیکن گرت پویه ای در دلست
به من گوی اگر چند بس مشکلست
هوش مصنوعی: اگر در دلت شوقی وجود دارد، به من بگو، هر چند که بیان آن کار آسانی نیست.
جوان گفت بُد مر مرا زن یکی
مگر زاده باشد کنون کودکی
هوش مصنوعی: جوان گفت: من فقط یک همسر میخواهم، البته بهتر است که او فرزندی داشته باشد، حالا که من هنوز بچهای هستم.
به هنگام زادن به تیمار اوی
دویدم که ماما کنم جستجوی
هوش مصنوعی: در هنگام زایمان، به سمت او دویدم تا به عنوان ماما به او کمک کنم.
فتادم به چنگال مردم کشان
از آن پس ندارم ز همسر نشان
هوش مصنوعی: من گرفتار افرادی شدم که دیگر هیچ اثری از همسرم ندارم.
خبر گیر باری ز دلبند من
نگهدار او باش و فرزند من
هوش مصنوعی: خبر بگیر و اطلاعاتی از محبوب من به دست آور، او را حفظ کن و همچنین از فرزند من مراقبت کن.
یکی باغ دارم یکی خانه نیز
دوتا گاو و دیگر فرومایه چیز
هوش مصنوعی: من یک باغ و یک خانه دارم، همچنین دو گاو و چند چیز دیگر که ارزش چندانی ندارند.
اگر مانده باشند اینجا بجای
به فرزند و زن بخش بهر خدای
هوش مصنوعی: اگر هنوز اینجا مانده باشند، بهتر است به جای اینکه سهمی به فرزند و همسر بدهند، برای خداوند تلاش کنند.
یکی دار کردند در اسپریس
به گردش جوانان پتیاره ریس
هوش مصنوعی: در جایی به نام اسپریس، دنیایی باید ترتیب داده میشد تا جوانان خوشگذران و شاداب بتوانند در آنجا دور هم جمع شوند و خوش بگذرانند.
جوان را کشیدند بسته دو دست
غریوان و غران به کردار مست
هوش مصنوعی: جوان را با چشمهایی پر از غرور و طغیان، به زنجیر کشیدند، به گونهای که همچون فردی مست و سرگشته به نظر میرسید.
ز مرگ جوان مرد و زن سوگوار
تنیده همه گرد بر گرد دار
هوش مصنوعی: از فوت مرد شجاع و زن داغدیده، همه به دور او گرد آمدند و سوگوار شدهاند.
یکی قاضی آمد به کف تیغ مرگ
به مجرم فرو خواند یرلیغ مرگ
هوش مصنوعی: یک قاضی به سراغ مجرمی رفت که در آستانه مرگ قرار داشت و با شدت و قاطعیت او را به مرگ فراخواند.
هم آن گه به دارش درآویختند
تماشاییان در هم آمیختند
هوش مصنوعی: در آن زمان که او را به دار آویختند، تماشاچیان به هم پیوستند و به تماشا پرداختند.
زمانی بپیچید و پس گشت سرد
به یکدم گل سرخ او گشت زرد
هوش مصنوعی: زمانی پیش میرفت و ناگهان به یک لحظه، گل سرخی که در اوج زیبایی بود، پژمرده و زرد شد.
زبانش برون جست ازکنج لب
به دندان فشرده زبان از غضب
هوش مصنوعی: زبانش از لبههای لب بیرون آمد و به دلیل خشم، دندانها را به هم فشرد.
رخان کرده آماس و لبها سیاه
فکنده به گیتی ز حسرت نگاه
هوش مصنوعی: چهرهاش سرشار از زیبایی و لبهایش تیره و پژمرده شده، در دنیا به خاطر حسرت نگاهش، تأثیرگذار است.
یکی باد آمد هم اندر زمان
بگرداندش اندر سر ریسمان
هوش مصنوعی: یک باد در زمان خاصی وزید و آن را به دور ریسمانی چرخاند.
توگفتی که شاهد پذیرد همی
گواهی بر آن کشته گیرد همی
هوش مصنوعی: تو گفتی که شاهدی وجود دارد که میتواند شهادت بدهد و راستی آن کسی که کشته شده را به یاد بیاورد.
توگفتی که گوید نسیم صبا
که ای کشتهٔ بیگنه مرحبا!
هوش مصنوعی: تو گفتی که نسیم صبحگاهی بگوید: "سلام بر آنکه بیگناه کشته شده است!"
ز دین بود اگر قاضی این داد داد
که لعنت برین دین و این داد باد
هوش مصنوعی: اگر قاضی از دین قضاوت میکرد و این حکم را صادر میکرد، باید بگویم که این دین و این حکم به شدت مورد نفرین است.
گرین داد و دین است پس کفر چیست؟
بر این داد ودین بربباید گریست
هوش مصنوعی: اگر داد و دین حقیقت داشته باشد، پس کفر چه معنا دارد؟ بر این داد و دین باید گریست و غمخوار بود.
به جان بشر دست یازیدنا
بود با خداوند جنگیدنا
هوش مصنوعی: به جان انسان نمیتوان دست دراز کرد و با خداوند نمیتوان جنگید.
هر آن دین که باشد بنایش به خون
بد است ار شریفست اگر هست دون
هوش مصنوعی: هر دینی که بر پایه خونریزی و ظلم بنا شده باشد، هرچقدر هم که افراد سرشناس و محترمی در آن مشارکت داشته باشند، باز هم ناپسند و بیارزش است.
ازآن شب که شد بسته مرد فقیر
برآمد چهل روز و مسکین اسیر
هوش مصنوعی: از آن شب که آن مرد فقیر گرفتار شد، چهل روز گذشت و او همچنان در بند و اسیر ماند.
زن تازه زای اندر آن خاکدان
نشسته به امید مرد جوان
هوش مصنوعی: زنی که تازه زاییده، در آن خاک نشسته و منتظر مرد جوانی است.
دوکودک بزاد اندر آن تنگنا
به چادر بپوشیدشان، بینوا
هوش مصنوعی: دو کودک در شرایط سختی به دنیا آمدند و به خاطر وضعیت نامناسب، مادرشان آنها را در چادر پوشاند.
چو شد روز، مردی شبان دررسید
کجاگو سیندانش آنجا چرید
هوش مصنوعی: وقتی روز شد، مردی چوپان به آنجا رسید که گوسفندانش در آنجا چرا میکردند.
هم آن کلبه خود بود جای شبان
. ر * ب . *ر-
هوش مصنوعی: این کلبه جایگاه شبان است و متعلق به اوست.
زن دربدر را بدید و شناخت
در آنجا غنودی به روز و شبان
هوش مصنوعی: زن بیخانمان را دید و فهمید که در آن مکان، در جریان روز و شب لحظههایی از آرامش دارد.
برافروخت آتش، بکرد آب گرم
ز پشمینهاش جای آرام ساخت
هوش مصنوعی: آتش شعلهور شد و بخار گرم از پشمی که داشت، جایی برای آرامش ایجاد کرد.
بهشیر و بهسرشیر،زن را نواخت
بشست آن دو نوزاد را نرم نرم
هوش مصنوعی: زن به شیر و ماست نوزادانش رسیدگی کرد و با دقت و ملایمت آنها را شست.
چو شب اندر آمد فروبست در
دلشرا به آواز خوش گرم ساخت
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا رسید و دلش را بسته بود، با صدای دلنشین خود آن را گرم و شاداب ساخت.
همی گشت تا روز آنجا شبان
برون ماند و تا روز ننهاد سر
هوش مصنوعی: شبان در آنجا به گشت و گذار مشغول بود و تا وقتی که روز فرا رسید، هنوز از آنجا بیرون نرفته بود و سرش را پایین نگذاشته بود.
لع
بسان یکی نامور پاسبان
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر میکشد که شخصی مانند یک نگهبان مشهور و نامدار، در برابر چشمان دیگران ایستاده است. او به قدری معروف و شناخته شده است که حضورش جلب توجه میکند و مسئولیتهای نگهبانی و مراقبت از چیزی را بر عهده دارد.
سحر چون بیاراست خورشید زرد
به تیریژ زر چادر لاجورد
هوش مصنوعی: صبح که فرارسید، خورشید زرد رنگ مانند تیر زرین بر روی چادر آبی رنگ درخشید.
شبان اندر آمد به صحرا زکوه
که جوید نشان جوان از گروه
هوش مصنوعی: یک شبان از کوه به دشت آمد تا نشانی از جوانی را در میان گروهی پیدا کند.
شبانی نیاموخته رسم و راه
ندانسته هرگز ثواب از گناه
هوش مصنوعی: شبان که هنر چوپانی را ندانسته و راه و رسم آن را آموزش ندیده است، هرگز نمیتواند تشخیص دهد که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد.
ز خردی به کوه و بیابان شده
ابا گله هر سو شتابان شده
هوش مصنوعی: از دوران کودکی، به کوهها و دشتها علاقهمند شدهام و بیوقفه به سوی آنها در حال حرکت هستم.
نه کرده دبیری، نه خوانده کتاب
نه آمخته راه خطا از صواب
هوش مصنوعی: نه کسی نوشتهای دارد، نه کتابی خوانده، نه راه نادرست را از راه درست آموخته است.
چنین خوی نیک ازکه آموخته
کجا زین خردمندی اندوخته؟
هوش مصنوعی: این شخص از کجا و از که صفات نیک و خردمندی را آموخته است؟
توگویی طبیعت بُدش اوستاد
دهد این منشهای نیکوش یاد
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که طبیعت به او یاد میدهد تا این ویژگیهای نیک را به نمایش بگذارد.
ولی من بر آنم که استاد اوی
بود دوری از مردم زشتخوی
هوش مصنوعی: من بر این باورم که او معلمی برای آن شخص است که از مردم بدخلق فاصله میگیرد.
چو با مردمان کمنشستهاست و خاست
نیامخته خویی که مخلوق راست
هوش مصنوعی: کسی که با مردم معاشرت نکرده و تربیت نیافته، به درستی نمیتواند ویژگیهای انسانی را داشته باشد.
خیابانندیدهاستو غوغای شهر
ز سور و ز ماتم نبرده است بهر
هوش مصنوعی: او هنوز خیابانها و شلوغیهای شهر را ندیده و نتوانسته از شادی و غم آن بهرهای ببرد.
به عقل غریزیش کمخورده دست
نه کردستمستی،نهدیدستمست
هوش مصنوعی: در این شعر، اشاره به این است که عقل و فهم انسان به دلیل مصرف کم از آن، تحت تاثیر خلسه و شیدایی قرار نمیگیرد و در حالت طبیعی و آرامش باقی میماند. در واقع، شخص از حالت نشئگی و مستی دور است و تنها در سایهی عقل میتواند به درک عمیقتری از زندگی و اطراف خود برسد.
نخوردست جز شیر و کاک جوین
نه سرکه مزیده نه سرکنگبین
هوش مصنوعی: فقط از شیر و شیرینی خوشمزه میخورم و چیزی مانند سرکه یا نوشیدنیهای تلخ نمیپسندم.
نه شب دیده نور فروزان چراغ
نه روز از دلارام جسته سراغ
هوش مصنوعی: نه در شب نوری از چراغ دیدهام و نه در روز از محبوبم نشانی پیدا کردهام.
چمیده به روز از بر مرغزار
بهشبخفته در دامن کوهسار
هوش مصنوعی: در صبح زود، نور خورشید از بالای دشت میتابد و در عین حال شب همچنان در دامان کوهها خوابیده است.
از آزادی و سادگی بهرهور
برومند وآزاده و نیکفر
هوش مصنوعی: من از آزادی و سادگی بهرهمند میشوم، همانطور که فردی آزاد و نیکوکار هستم.
شبان گله را با سگ و زن سپرد
سوی بوم و بر، پای رفتن فشرد
هوش مصنوعی: چوپان گله را به سگ و همسرش سپرد و به راه افتاد تا به خانه برود.
در آن دِه درآمد که جوید نشان
دهی دید چون مغز مردم کشان
هوش مصنوعی: در آن روستا وارد شد که نشانههای آن را جستجو کند، همانطور که مغز انسانها را میکاود.
شبان هفتهای بود رفته ز ده
بنشنیده آن کار کرد فره
هوش مصنوعی: شبان هفتهای به مدت یک هفته از ده دور شده بود و پس از اینکه خبر آن کار را شنید، به انجام آن اقدام کرد.
بگفتندش آن رفته کار شگرف
فزودند بر آن بسی نیز حرف
هوش مصنوعی: به او گفتند که کار شگفتانگیزی رخ داده و بر آن موضوع خیلی صحبت کردند.
همه ناروا شهرت شهریان
که دادند نسبت به مرد جوان
هوش مصنوعی: همه بیعدالتیهایی که شهرتهای مردم شهر نسبت به جوانی کردند.
ز شهر اندر آمد به کردار باد
در آن ده پراکند و باور فتاد
هوش مصنوعی: او همچون باد از شهر وارد شد و در آن ده به سرعت پراکنده گشت و مردم به او اعتماد کردند.
چنین است آیین خیل عوام
پذیرای هر شهره گفتار خام
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مردم عادی به راحتی هر سخنی را از هر شخص معروف یا مشهور میپذیرند، حتی اگر آن سخن به تفکر و دقت نیاز داشته باشد.
به چشم ار ببینند چیزی درست
نیارند دانستنش از نخست
هوش مصنوعی: اگر چیزی را از نزدیک ببینی، اما نتوانی آن را به درستی توصیف کنی، هیچ سودی از دانستن آن نخواهی برد.
به دیده ز چیزی نگیرند بهر
جزان را که گردد نیوشه به شهر
هوش مصنوعی: اگر به چیزی توجه نکنند، آن را جز برای چیز دیگری نخواهند گرفت؛ چون در شهر، آوای خاصی شنیده نمیشود.
نیوشهخو دار چه محال و خطاست
پذیرند و دارند آن را بهراست
هوش مصنوعی: به آسانی نمیتوان به حرفهای شیرین و دلنشین اعتماد کرد، زیرا گاهی اوقات همین سخنان میتوانند اشتباه و گمراهکننده باشند.
نیوشیده بر دیده و سر نهند
ز دیده نیوشنده برتر نهند
هوش مصنوعی: چشمها به آنچه میشنوند توجه دارند و برتر از آن، آنچه که با دیده میسازند، قرار میدهند.
شبانسهمبرداشتزان کار خفت
بلرزند بر خود ز بیم گرفت
هوش مصنوعی: شبانی که از کار شبانهاش بهرهبرداری میکند، از ترس به خود میلرزد و نگران است.
به نزدیک زن رفت لرزنده تن
ز لرزبدنش لرزه برداشت، زن
هوش مصنوعی: مرد به زن نزدیک شد و از لرزش بدن او، خودش هم به لرزه افتاد.
بلرزند پستان مامک ز بیم
در افغان شدند آن دو طفل یتیم
هوش مصنوعی: دو طفل یتیم از ترس، به شدت میلرزند و به خاطر صدای بلندی که شنیدهاند، نگران و مضطرب شدهاند.
خروشیدرآن کلبهبرخاستسخت
کهشد کوه از اندوهشان لخت لخت
هوش مصنوعی: صدایی بلند و ناگهانی از آن کلبه برخاست که حتی کوهها از اندوه آن، تکهتکه و شکسته شدند.