گنجور

زمین‌

چون برامد آدمیزاد از کمین
بود در دست پریزادان‌، زمین
ملکشان ملک یمین
بودکیتی زان جماعت مال مال
از محیط هند تا قطب شمال
وزمراکش تا به چین
پس بنی‌الجان بر خداکافر شدند
وز ره حق باره دیگر شدند
فسق کردند و فساد انگیختند
بی‌محابا خون ناحق ریختند
از یسار و از یمین
بود اقلیمی به گرد نیمروز
تا زمین قطب از آنجا چند روز
آدم و حوا و فرزندان در او
باکشاورزی و نعمت کرده خو
کرده چون جنت‌، زمین
از جوانان شمالی چند تن
راه جستند اندر آن جنت به فن
چون زنان آدمی دیدندشان
از نکورویی پسندیدندشان
اول عشق است این
جنیان نر فساد انگیختند
با زنان آدمی آویختند
وز قدوم شوم دیوان‌، آن بهشت
گشت‌یخ‌بندان‌ و طوفان زای‌ و زشت
شد چوآهن ماء وطین
از دم دیو لعین
نام آن اقلیم آریان ویژه بود
جایگاهی دلکش و پاکیزه بود
شدبرین‌چندان که‌سالی‌جزدو ماه
کس نیارست اندر آن جستن پناه
گشت آن اقلیم پرنعمت‌، خراب
برف‌ و ٻخ‌ بگرفت‌ جای کشت‌ و آب‌
شد زمین‌ بی‌مصرف‌ و زارع سفیل
گاو شد بیکار و بی‌تاثیر، بیل
شد بشرهجرت گزین
چون پریزادان چنین دیدند کار
نیمشب کردند از آن کشور فرار
لیک مهترشان اسیر شاه شد
بندی طهمورث آگاه شد
شه برو بربست زین
گشت طهمورث سوار دیو نر
دیو نر از پیش و لشکر بر اثر
راند از آنجا تا به اقیانوسیه
رهنمای آن سپه‌، دیو سیه
شاه بر پشتش مکین
آن‌زمان خشکی زهم نگسسته بود
وان جزایرها بهم پیوسته بود
شاه‌ از آن‌ خشکی‌ به‌ مرز هند تاخت
تا سراندیب آمد و آرام ساخت
دیو در بندش غمین
در سراندیب آدمیزاد دلیر
بر پربزادان و دیوان گشت چیر
راهور در زبر رانش دیو نیو
بر سرش دیهیم و زبرپای دیو
دیو بند و تیز بین

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.