بخش ۷ - صف زندان نمرهٔ یک
دیدهام من ز بام آنجا را
آن سیهچال عمرفرسا را
تنگ و تاریک و سهمناک و قعیر
در و دیوارها سیاه چو قیر
کلبهها بیدریچه و روزن
تنگ و تاریک چون دل دشمن
روز و شب هم در آن سیاهمغاک
آب پاشند تا شود نمناک
هست دهلیزی اندرین جا نیز
کلبهها هست در بن دهلیز
چون شود در به روی کس بسته
ریه زان بستگی شود خسته
که هوا نیز اندر آن حبس است
نفس آنجا به حبس چون نفس است
نیست بین مبال و محبس، در
در مبالند حبسیان یکسر
گر ترا حشر ساس و کیک هواست
شو بدانجا که شهرشان آنجاست
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.