بخش ۵۰ - داستان مسافرت به یزد
هفتهای بود کاندر آن خانه
کرده بودیم گرم، کاشانه
مطلع مهر و ختم تابستان
کودکان رفته در دبیرستان
من به عزلت درون خانه مقیم
منزویوار با کتاب ندیم
ناگه آمد به گوش کوبه ی در
خادم آمد به حالت منکر
گفت باشد پلیس تامینات
بر محمد و آل او صلوات
زن بیچارهام چو این بشنید
رنگ ته ماندهاش ز روی پرید
کردمش خامش و گشادم در
کرد مردی سلام و داد خبر
گفت امر آمده است از تهران
که شوی سوی یزد از اصفاهان
هست ماشین یزد آماده
بایدت رفت یکه و ساده
گفتم آیم بر رئیس اکنون
تا که آگاه گردم از چه و چون
تاختم گرم بر سرای پلیس
دیدم آنجا نشسته است رئیس
حال پرسیدم و بداد جواب
گشتم از آن جواب در تب و تاب
گفت باید برون شتابی تفت
گفتم اصلا نمیتوانم رفت
کی به رفتن مجال دارم من
که نه مال و نه حال دارم من
خود گرفتم که مال باشد و حال
چه کنم با گروه اهل و عیال
گفتم و آمدم به مسکن خویش
به تسلای خاطر زن خویش
عرض کردم به صد خضوع و خلوص
تلگرافی به دفتر مخصوص
شمهای ز ابتلا و بد حالی
رفتن یزد و کیسهٔ خالی
لطف شه گشت سوی من معطوف
رفتن یزد بنده شد موقوف
از قراری که دوستان گفتند
هم به ری هم به اصفهان گفتند
بوده «مکرم»» در این عمل مبرم
... بادا به ریش این مکرم
وان که بندد به قول مکرم کار
او ز مکرم بتر بود صد بار
پس شش مه ز فرط بد روزی
از فشار معیشت و روزی
تلگرافی دگر نمودم عرض
به شهنشه ز فقر و شدت قرض
یا نخواند آن شه همایونفر
یا که خواند و در او نکرد اثر
پس نوشتم عریضهٔ مکتوب
با عبارات موجز و خط خوب
که اگر ماند بایدم اینجا
شود آخر حقوق بنده ادا
این عبارات نیز سود نکرد
نه همین شعله بلکه دود نکرد
به فروغی کتابتی کردم
وز قضایا شکایتی کردم
بنوشتم نظیر این ابیات
از برای رئیس تشکیلات:
کار نظم مصالح جمهور
هست مشکل تر از تمام امور
جز به بخت جوان و دانش پیر
جد و جهد و درایت و تدبیر
گاه آهندلی و خونسردی
گاه نرمی و کدخدا مردی
گه لبی پر ز خنده چون شکر
گه نگاهی برنده چون خنجر
صبح پیش از اذان سحر خیزی
روز تا نصف شب عرق ریزی
خواندن دوسیه، دیدن اخبار
عرض کردن به شه نتیجهٔ کار
مفسدان را مدام پاییدن
خلق را روز و شام پاییدن
دستهدسته جماعت مشکوک
متفرق میان شهر و بلوک
همه را داشتن به زیر نظر
خواه در خانه خواه در معبر
سر ز سر عدو درآوردن
رازشان جمله منکشف کردن
پشت هر سرقتی پی افشردن
از عمل پی به عاملش بردن
راهزن را گرفتن اندر راه
گرچه خود را نهان کند در چاه
خط انگشت دزد را دیدن
حال جانی ز چشم فهمیدن
شهرها را به نظم آوردن
خلق را رو به تربیت بردن
سخت مالیدن و ادب کردن
زبن یکی گوش زان یکی گردن
دیدن جمله خلق با یک چشم
لیک گاهی به خنده گاه به خشم
به یکی دست، لالهٔ رنگین
به دگر دست، دهرهٔ سنگین
خلق را داشتن به بیم و امید
گاه با لطف وگاه با تهدید
یکی از صد هزارها کار است
که به هریک هزار اسرار است
غیر ازین رنج های پنهانی
که ندانم من و تو خود دانی
من که دیرینه خادم وطنم
پادشاه ممالک سخنم
گرچه در نظم و نثر سلطانم
تابع پادشاه ایرانم
با اجانب نبودهام دمساز
با اجامر نگشتهام همراز
چون خود از خادمان ایرانم
قدر خُدّام ملک می دانم
داغهای کهن به دل دارم
در وطن حق آب و گل دارم
کردهام من به خلق خدمتها
دیدهام خواری و مشقتها
باغ معنی است آبخوردهٔ من
نظم و نثر است زنده کردهٔ من
چاپلوسانه نیست رفتارم
زان که دل با زبان یکی دارم
بعد سی سال خدمت دایم
چار دوره وکالت دایم
هست دارائیم کتابی چند
خانه و باغ و پنج شش فرزند
در زمانی که بود روز شلنگ
می شلنگید هر عصازن لنگ
بنده بودم بهجای خویش مقیم
پا نکردم درازتر زگلیم
نه نمازم سوی سفارت بود
نه نیازم سوی وزارت بود
نه به شغل اداریام میلی
نه ز انبار دولتم کیلی
بنشستم در آشیانهٔ خویش
گم شدم در کتابخانهٔ خویش
در دل خانه مختفی گشتم
غرق کار معارفی گشتم
پنج شش سال منزوی بودم
گوش بر حکم پهلوی بودم
چون که نو گشت سال پارینه
چرخ، نو کرد کین دیرینه
دستلافی طراز جیبم شد
عیدی کاملی نصیبم شد
خورده بودم برای کسب هنر
چهل و پنج سال خون جگر
در صفاهان ز فرط رنج و ملال
همه از یاد من برفت امسال
لیک ازین حال شکوه سر نکنم
شکر شه کافرم اگر نکنم
همه دانند بیگناهم من
خود گرفتم که روسیاهم من
لیک پنهان نمی کنم غم خویش
تات سازم شریک ماتم خویش
تو امیری و صاحب جاهی
چاکر صادق شهنشاهی
زین ستمدیدگان حمایت کن
حال ما را به شه حکایت کن
هرچه بودم به شهر ری موجود
رهن شد در بر رحیم جهود
باورت نیست از محله بپرس
زان رحیم رجیم دله بپرس
بختم از خشم شاه برگشته
دستم از پا درازتر گشته
یا اجازت دهد شه آفاق
که رَوَم من به سوی هند و عراق
یا ازین ابتلا رها کندم
خط آزادگی عطا کندم
تا به کسب معاش پردازم
دفتر و نامه منتشر سازم
هم درین ماه قطعه ای گفتم
وندر آن دُرّ معرفت سفتم
بخش ۴۹ - گفتار ششم عزیمت بهار به اصفهان و شرح آن: ماه مرداد چون به پایان شدبخش ۵۱ - قطعه: لولیئی گفت با پسر، هشدار
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هفتهای بود کاندر آن خانه
کرده بودیم گرم، کاشانه
هوش مصنوعی: هفتهای در آن خانه با آرامش و خوشی زندگی کرده بودیم، ای کاش که این لحظات ادامه داشت.
مطلع مهر و ختم تابستان
کودکان رفته در دبیرستان
هوش مصنوعی: این بیت به آغاز سال تحصیلی و ورود کودکان به مدرسه در پایان تابستان اشاره دارد. به عبارتی دیگر، با فرا رسیدن تابستان و پایان آن، زمان تحصیل و بازگشت به مدرسه برای دانشآموزان فرامیرسد.
من به عزلت درون خانه مقیم
منزویوار با کتاب ندیم
هوش مصنوعی: من در تنهایی خانهام زندگی میکنم و به کتابهایم میپردازم.
ناگه آمد به گوش کوبه ی در
خادم آمد به حالت منکر
هوش مصنوعی: ناگهان صدای کوبیدن در به گوش رسید و خدمتکار به حالت انکار و تردید به موقعیت من آمد.
گفت باشد پلیس تامینات
بر محمد و آل او صلوات
هوش مصنوعی: این عبارت بیانگر این است که برای حفاظت و تأمین امنیت محمد و خانوادهاش، پلیسی با نام تأمینات وجود دارد که به آنها توجه و محبت میکند.
زن بیچارهام چو این بشنید
رنگ ته ماندهاش ز روی پرید
هوش مصنوعی: زنی بیچاره وقتی این حرف را شنید، رنگش به شدت تغییر کرد و از رویش پرید.
کردمش خامش و گشادم در
کرد مردی سلام و داد خبر
هوش مصنوعی: او را ساکت کردم و خودم به یک مرد سلام کردم و خبر را به او رساندم.
گفت امر آمده است از تهران
که شوی سوی یزد از اصفاهان
هوش مصنوعی: پیامی رسیده است از تهران که تو باید از اصفهان به سمت یزد بروی.
هست ماشین یزد آماده
بایدت رفت یکه و ساده
هوش مصنوعی: ماشین یزد آماده است، پس باید به سادگی و بدون همراهی بروی.
گفتم آیم بر رئیس اکنون
تا که آگاه گردم از چه و چون
هوش مصنوعی: گفتم به نزد رئیس میروم تا بفهمم موضوع چیست و چه اتفاقی در حال رخ دادن است.
تاختم گرم بر سرای پلیس
دیدم آنجا نشسته است رئیس
هوش مصنوعی: وقتی به سرای پلیس رفتم، متوجه شدم رئیس آنجا نشسته است.
حال پرسیدم و بداد جواب
گشتم از آن جواب در تب و تاب
هوش مصنوعی: من حال خود را پرسیدم و از پاسخ آن در شوق و اضطراب قرار گرفتم.
گفت باید برون شتابی تفت
گفتم اصلا نمیتوانم رفت
هوش مصنوعی: گفت باید هر چه زودتر بیرون بروی، اما من گفتم که اصلاً قادر به رفتن نیستم.
کی به رفتن مجال دارم من
که نه مال و نه حال دارم من
هوش مصنوعی: من در وضعیتی نیستم که بتوانم سفر کنم، زیرا نه ثروتی دارم و نه حال و حوصلهای برای این کار.
خود گرفتم که مال باشد و حال
چه کنم با گروه اهل و عیال
هوش مصنوعی: من تصمیم گرفتهام که ثروت و داراییای داشته باشم، اما حالا نمیدانم با خانواده و وابستگانم چه کار کنم.
گفتم و آمدم به مسکن خویش
به تسلای خاطر زن خویش
هوش مصنوعی: گفتم و به خانهام برگشتم تا دل همسرم را شاد کنم.
عرض کردم به صد خضوع و خلوص
تلگرافی به دفتر مخصوص
هوش مصنوعی: با تمام احترام و صداقت، پیامی به دفتر مخصوص فرستادم.
شمهای ز ابتلا و بد حالی
رفتن یزد و کیسهٔ خالی
هوش مصنوعی: نمیدانم چه حسی را تجربه میکنم، اما به نظر میرسد که یزد رفتن و بدون پول بودن، نشان دهنده سختیها و مشکلاتی است که با آنها مواجه شدهام.
لطف شه گشت سوی من معطوف
رفتن یزد بنده شد موقوف
هوش مصنوعی: لطف و محبت او به من معطوف شد و دیگر نمیتوانم به یزد بروم.
از قراری که دوستان گفتند
هم به ری هم به اصفهان گفتند
هوش مصنوعی: دوستان به من خبر دادند که هم به شیراز و هم به اصفهان سفر کردهاند.
بوده «مکرم»» در این عمل مبرم
... بادا به ریش این مکرم
هوش مصنوعی: در این عمل مهم و جدی، کسی با شخصیت و ارجمند وجود دارد که امیدوارم هر کس که مورد احترام است، به او بیاحترامی نکند.
وان که بندد به قول مکرم کار
او ز مکرم بتر بود صد بار
هوش مصنوعی: کسی که به وعدهاش عمل کند و کارش درست باشد، از کسی که به اصول انسانی پایبند نباشد، بسیار بهتر است.
پس شش مه ز فرط بد روزی
از فشار معیشت و روزی
هوش مصنوعی: شش ماه بر اثر سختی و فشار زندگی، به شدت تحت فشار بودهایم.
تلگرافی دگر نمودم عرض
به شهنشه ز فقر و شدت قرض
هوش مصنوعی: من با تلگرافی دیگر به شاه عرض کردم که به خاطر فقر و شدت قرض، در وضعیت دشواری قرار دارم.
یا نخواند آن شه همایونفر
یا که خواند و در او نکرد اثر
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این موضوع میپردازد که آیا آن پادشاه بزرگ به سخنان و نصایح دیگران گوش نمیدهد یا اینکه گوش میدهد ولی تاثیر مثبتی بر او نمیگذارد.
پس نوشتم عریضهٔ مکتوب
با عبارات موجز و خط خوب
هوش مصنوعی: بنابراین، درخواستنامهای به صورت خلاصه و با خطی زیبا نوشتم.
که اگر ماند بایدم اینجا
شود آخر حقوق بنده ادا
هوش مصنوعی: اگر بمانم، باید اینجا بمانم تا در نهایت حق من ادا شود.
این عبارات نیز سود نکرد
نه همین شعله بلکه دود نکرد
هوش مصنوعی: این جملات نیز تأثیری نداشتند، نه تنها این آتش به خودی خود فایدهای نداشت، بلکه تنها دودی از آن بلند شد.
به فروغی کتابتی کردم
وز قضایا شکایتی کردم
هوش مصنوعی: من در روشنایی کلامی نوشتم و از مشکلات و مسائل شکایتی بیان کردم.
بنوشتم نظیر این ابیات
از برای رئیس تشکیلات:
هوش مصنوعی: من این ابیات را برای رئیس تشکیلات نوشتم:
کار نظم مصالح جمهور
هست مشکل تر از تمام امور
هوش مصنوعی: نظم و ساماندهی به امور مردم، کاری دشوارتر از سایر کارهاست.
جز به بخت جوان و دانش پیر
جد و جهد و درایت و تدبیر
هوش مصنوعی: موفقیت و خوشبختی تنها به شانس جوانی و دانش و تجربهی کهن مربوط نمیشود، بلکه نیازمند تلاش، دقت و تدبیر نیز هست.
گاه آهندلی و خونسردی
گاه نرمی و کدخدا مردی
هوش مصنوعی: گاهی انسان باید محکم و بااراده باشد و در مواقعی دیگر، باید مهربان و با محبت عمل کند.
گه لبی پر ز خنده چون شکر
گه نگاهی برنده چون خنجر
هوش مصنوعی: هر زمان که لبخندی شیرین و دلنشین بر لب داره، همانند شکر است و هر زمان که نگاهی تیز و برنده به کسی میاندازد، مثل شمشیری خشمگین است.
صبح پیش از اذان سحر خیزی
روز تا نصف شب عرق ریزی
هوش مصنوعی: صبح زود قبل از اذان سحر بیدار شدن و تا نیمههای شب تلاش و کوشش کردن، نشان از سختکوشی و استقامت دارد.
خواندن دوسیه، دیدن اخبار
عرض کردن به شه نتیجهٔ کار
هوش مصنوعی: مطالعه پروندهها و پیگیری اخبار، نتیجهای که به شهر میرسد را نشان میدهد.
مفسدان را مدام پاییدن
خلق را روز و شام پاییدن
هوش مصنوعی: فاسدان را همیشه زیر نظر داشتن و مردم را در طول روز و شب مراقبت کردن.
دستهدسته جماعت مشکوک
متفرق میان شهر و بلوک
هوش مصنوعی: گروههای مشکوک به طور پراکنده در شهر و مناطق مختلف پخش شدهاند.
همه را داشتن به زیر نظر
خواه در خانه خواه در معبر
هوش مصنوعی: همه چیز را تحت نظر داشته باش، چه در خانه و چه در مکانهای عمومی.
سر ز سر عدو درآوردن
رازشان جمله منکشف کردن
هوش مصنوعی: افشای راز دشمنان و روشن کردن حقایق آنها.
پشت هر سرقتی پی افشردن
از عمل پی به عاملش بردن
هوش مصنوعی: هر سرقتی در واقع نمایانگر عملکردی است که از سوی شخصی خاص انجام شده و با بررسی آن میتوان به شخصیت و انگیزهی مرتکب آن پی برد.
راهزن را گرفتن اندر راه
گرچه خود را نهان کند در چاه
هوش مصنوعی: اگرچه دزد میتواند در چاهی پنهان شود، اما در مسیر او را میتوان گرفت.
خط انگشت دزد را دیدن
حال جانی ز چشم فهمیدن
هوش مصنوعی: دیدن نشانههای دزد به انسان این امکان را میدهد که حال و اوضاع او را از طریق چشمانش درک کند.
شهرها را به نظم آوردن
خلق را رو به تربیت بردن
هوش مصنوعی: شهرها را به ترتیب و نظام درآوردن و مردم را به سوی تربیت و پرورش هدایت کردن.
سخت مالیدن و ادب کردن
زبن یکی گوش زان یکی گردن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای تربیت و آموزش مناسب، باید با دقت و سختی عمل کرد. از یک سو، روی گفتار (زبان) تأکید میشود و از سوی دیگر، به رفتار (گردن) اشاره دارد. در واقع، به اهمیت کنترل و تربیت هر دو جنبه صحبت و رفتار اشاره شده است.
دیدن جمله خلق با یک چشم
لیک گاهی به خنده گاه به خشم
هوش مصنوعی: همه مردم را با یک نگاه میبینم، گاهی میخندم و گاهی هم عصبانی میشوم.
به یکی دست، لالهٔ رنگین
به دگر دست، دهرهٔ سنگین
هوش مصنوعی: در یک دست، گل سرخی زیبا و در دست دیگر، دنیای پر از مشکلات و سختیها.
خلق را داشتن به بیم و امید
گاه با لطف وگاه با تهدید
هوش مصنوعی: مردم را میتوان با احساس ترس و امید مدیریت کرد؛ گاهی با مهربانی و گاهی با تهدید.
یکی از صد هزارها کار است
که به هریک هزار اسرار است
هوش مصنوعی: میتوان گفت که هر یک از کارهای این دنیا، دارای هزاران راز و نکته پنهان است و در حقیقت، هر یک از این کارها به اندازهای خاص و منحصر به فرد است که نمیتوان به سادگی از کنار آنها گذشت.
غیر ازین رنج های پنهانی
که ندانم من و تو خود دانی
هوش مصنوعی: جز رنجهای پنهانی که من نمیدانم، تو خود به خوبی میدانی.
من که دیرینه خادم وطنم
پادشاه ممالک سخنم
هوش مصنوعی: من که سالهاست خدمتگزار کشورم هستم، مانند پادشاهی در سرزمینها صحبت میکنم.
گرچه در نظم و نثر سلطانم
تابع پادشاه ایرانم
هوش مصنوعی: هرچند در شعر و نثر مهارت زیادی دارم، اما در نهایت دنبال رهبر و فرمانروای ایران هستم.
با اجانب نبودهام دمساز
با اجامر نگشتهام همراز
هوش مصنوعی: من با بیگانگان دوست نبودهام و با موجودات پلید همدمی نکردهام.
چون خود از خادمان ایرانم
قدر خُدّام ملک می دانم
هوش مصنوعی: چون خود خدمتگزار ایران هستم، ارزش و مقام خدمتگزاران این سرزمین را درک میکنم.
داغهای کهن به دل دارم
در وطن حق آب و گل دارم
هوش مصنوعی: من در سرزمین خود احساس دردهای قدیمی و عمیقی دارم و به جایگاه و حق خود در این خاک ارج مینهم.
کردهام من به خلق خدمتها
دیدهام خواری و مشقتها
هوش مصنوعی: من به مردم خدمت کردهام و در این راه رنجها و سختیهای زیادی را تجربه کردهام.
باغ معنی است آبخوردهٔ من
نظم و نثر است زنده کردهٔ من
هوش مصنوعی: باغی که من در آن زندگی میکنم تحت تأثیر فهم و دانش من رشد کرده است و آثار شعر و نثر باعث زنده نگهداشتن من شدهاند.
چاپلوسانه نیست رفتارم
زان که دل با زبان یکی دارم
هوش مصنوعی: رفتار من به گونهای نیست که بخواهم تملق بگویم، زیرا دل و زبان من همنظر و همراستا هستند.
بعد سی سال خدمت دایم
چار دوره وکالت دایم
هوش مصنوعی: بعد از سی سال خدمت مستمر، چهار دوره وکالت را به طور پیوسته ادامه دادم.
هست دارائیم کتابی چند
خانه و باغ و پنج شش فرزند
هوش مصنوعی: ما دارای چند کتاب، تعدادی خانه و باغ، و پنج یا شش فرزند هستیم.
در زمانی که بود روز شلنگ
می شلنگید هر عصازن لنگ
هوش مصنوعی: در زمانی که روز شلنگ به پایان میرسید، هر عصازن آسیبدیده و لنگزن هم به شیوهی خود به ماجرایی میپرداخت.
بنده بودم بهجای خویش مقیم
پا نکردم درازتر زگلیم
هوش مصنوعی: من در جای خودم قرار داشتم و پا را از محدودهام فراتر نگذاشتم.
نه نمازم سوی سفارت بود
نه نیازم سوی وزارت بود
هوش مصنوعی: نه به خاطر حمایت از سفارت نماز میخواندم و نه به خاطر نیاز به وزارت.
نه به شغل اداریام میلی
نه ز انبار دولتم کیلی
هوش مصنوعی: من نه به کار اداریام علاقهای دارم و نه به داراییهایی که از دولت به دست آوردهام.
بنشستم در آشیانهٔ خویش
گم شدم در کتابخانهٔ خویش
هوش مصنوعی: نشستم در خانهام و در دنیای کتابها غرق شدم.
در دل خانه مختفی گشتم
غرق کار معارفی گشتم
هوش مصنوعی: در دل خانه پنهان شدم و در کارهای عرفانی و معنوی غرق شدم.
پنج شش سال منزوی بودم
گوش بر حکم پهلوی بودم
هوش مصنوعی: سالهای زیادی را در انزوا گذراندم و فقط به دستورات و پیامهای دیگران گوش میدادم.
چون که نو گشت سال پارینه
چرخ، نو کرد کین دیرینه
هوش مصنوعی: وقتی سال گذشته به پایان رسید و سال جدید آغاز شد، موضوعات کهنه و قدیمی دوباره به سطح آمدند و خود را نشان دادند.
دستلافی طراز جیبم شد
عیدی کاملی نصیبم شد
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و زحمتم، پاداش خوبی گرفتم که واقعا برایم خوشایند است.
خورده بودم برای کسب هنر
چهل و پنج سال خون جگر
هوش مصنوعی: برای رسیدن به دانش و هنر، چهل و پنج سال سختی و زحمت کشیدهام و مثل آب شدن دل، از درد و رنج گذشتهام.
در صفاهان ز فرط رنج و ملال
همه از یاد من برفت امسال
هوش مصنوعی: در اصفهان، به خاطر فراوانی درد و مشکلات، همه چیز از یادم رفت و دلم پر از غم شد.
لیک ازین حال شکوه سر نکنم
شکر شه کافرم اگر نکنم
هوش مصنوعی: اما از این وضعیت گلهای ندارم، شکر خدا را به جا میآورم، حتی اگر به دلایل خودم نتوانم این کار را بکنم.
همه دانند بیگناهم من
خود گرفتم که روسیاهم من
هوش مصنوعی: همه میدانند که بیگناه هستم، اما خودم این را قبول کردهام که شرمسار و شکستخوردهام.
لیک پنهان نمی کنم غم خویش
تات سازم شریک ماتم خویش
هوش مصنوعی: اما غم خود را پنهان نمیکنم تا تو را در اندوه خود شریک کنم.
تو امیری و صاحب جاهی
چاکر صادق شهنشاهی
هوش مصنوعی: تو صاحب مقام و قدرت هستی و من خدمتگزار راستین یک پادشاه بزرگم.
زین ستمدیدگان حمایت کن
حال ما را به شه حکایت کن
هوش مصنوعی: از ستمدیدگان حمایت کن و حال و روز ما را به پادشاه بگو.
هرچه بودم به شهر ری موجود
رهن شد در بر رحیم جهود
هوش مصنوعی: هرچه که بودم، همه چیزم در شهر ری به رحیم جهود سپرده شد.
باورت نیست از محله بپرس
زان رحیم رجیم دله بپرس
هوش مصنوعی: اگر به محلهات سر بزنی و از دیگران بپرسی، متوجه خواهی شد که چه فرد محبتآمیز و خوشنیتی هستم.
بختم از خشم شاه برگشته
دستم از پا درازتر گشته
هوش مصنوعی: بخت من به خاطر خشم سلطان برگشته و حالا اوضاع من بدتر شده است.
یا اجازت دهد شه آفاق
که رَوَم من به سوی هند و عراق
هوش مصنوعی: آیا اجازه میدهی من به سوی هند و عراق سفر کنم؟
یا ازین ابتلا رها کندم
خط آزادگی عطا کندم
هوش مصنوعی: مرا از این مشکلات رهایی بخشد و به من آزادی بدهد.
تا به کسب معاش پردازم
دفتر و نامه منتشر سازم
هوش مصنوعی: به منظور تامین معیشت، مشغول کار میشوم و نوشتههایم را منتشر میکنم.
هم درین ماه قطعه ای گفتم
وندر آن دُرّ معرفت سفتم
هوش مصنوعی: در این ماه برای شما شعری سرودهام و در آن به زیبایی دانش و معرفت پرداختهام.