گنجور

بخش ۴۹ - گفتار ششم عزیمت بهار به اصفهان و شرح آن

ماه مرداد چون به پایان شد
اثر شفقتی نمایان شد
لیک لطفی که بدتر از قهر است
پادزهری که بدتر از زهر است
گفت با من رئیس شعبهٔ چار
که رسیده است حکمی از دربار
که ز تهران برون فرستیمت
خود بفرمای چون فرستیمت
جز خراسان که‌ نیست رخصت آن
به کجا رفت خواهی از تهران‌؟
گفتم ارنیست رخصت مشهد
حبس بهتر مرا ز نفی بلد
می‌توانم در آن شریف مقام
زندگانی کنم بر اقوام
لیک جای دگر غریب افتم
از همه چیز بی‌نصیب افتم
که مرا نیست خانه و لانه
نه اثاثی فراخور خانه
هم نه آزادیئی که کارکنم
خوبش را صاحب اعتبارکنم
پس همان به که اندرین محبس
بگذرانم بسان مرغ قفس
وز سر شوق هفته‌ای یکبار
زن و اطفال راکنم دیدار
گفت ناچار بایدت رفتن
امر دربار را پذیرفتن
چار ناچار چون چنان دیدم
اصفهان را به حبس بگزیدم
گفتم این شهر شهر شاهانست
جای یاران و نیکخواهانست
اصفهان نیمهٔ جهان گفتند
نیمی از وصف اصفهان گفتند
دوستانی عزیز دارم نیز
چیست بهتر ز دوستان عزیز
خواستم رخصتی که در این حال
بروم شب به نزد اهل و عیال
چون که بود از وظیفه ی مردی
خواستم‌زوبه‌حجب‌و خونسردی
کاز پس‌ پنج‌ماهه رنج فراق
امشب از جفت خود نباشم طاق
گرچه بود آن وظیفه اخلاقی
نپذیرفتش از قرمساقی
عصر زی خانه رهسپر گشتم
شب دوباره به حبس برگشتم
ظهر فردا سوار فُرد شدم
تا صفاهان ز صدمه خرد شدم
در صفاهان شدم به خانهٔ صدر
شیخ عبدالحسین عالی قدر
میهمان کرد بنده را چل روز
شرمسارم ز لطف‌هاش هنوز
دوستانی در اصفهان دارم
که ز هر یک صد امتنان دارم
عرضه کردند بر من آن احباب
آن یکی خانه وان دگر اسباب
سیدی نام او به علم علم
خانه‌ام داد از طریق کرم
آن یکی پرده داد و قالیچه
دگری فرش داد و قالیچه
سر و سامانکی به خود دادم
پس پی بچه‌ها فرستادم
کودکان آمدند با مادر
لَله و دایه‌، کلفت و نوکر
خانه‌ام بود برکرانه شهر
کرد ازین رو پلیس با من قهر
لاجرم دزد زد به خانهٔ ما
کرد پر شیون آشیانه ی ما
دزد کز جانب پلیس آید
هرچه کالا برد نفیس آید
لیک گفتند این مثل زین پیش
نبرد دزد خانهٔ درویش
دزد دانا به گنج و کان زندا
دزد ناشی به کاهدان زندا
چون بدانستم این معامله چیست
وان اداهای ابلهانه ز کیست
به سرایی شدم که هست ایمن
من ز نظمیه و پلیس از من
هست آزاده‌ای صفاهانی
نیکمردی به نام سلطانی
نیکبختی رفیق‌ و خوش محضر
دوستدار کمال و اهل هنر
هم خردمند و هم سخن‌دانست
با سواد است و عین انسانست
خانهٔ خویش را به من یله کرد
از کرم با خدا معامله کرد
نیز چون یافت تنگدستی من
گفت تقدیم تست هستی من
این تعارف ازو نپذرفتم
جز دو پنجاه قرض نگرفتم
لیک روحم رهین همت اوست
گردنم زبر بار منت اوست
خاندان امین به من یارند
همه چون «‌اعتماد تجارند»
وز پزشکان چو مصطفی و امین‌
غث معنی ز هر دو گشته سمین
دوستان دگرکه تا هستم
به عنایات جمله پا بستم

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ماه مرداد چون به پایان شد
اثر شفقتی نمایان شد
هوش مصنوعی: وقتی ماه مرداد به پایان می‌رسد، نشانه‌ای از محبت و مهربانی قابل مشاهده می‌شود.
لیک لطفی که بدتر از قهر است
پادزهری که بدتر از زهر است
هوش مصنوعی: اما لطفی وجود دارد که از خشم بدتر است؛ مانند پادزهری که خود از زهر خطرناک‌تر است.
گفت با من رئیس شعبهٔ چار
که رسیده است حکمی از دربار
هوش مصنوعی: رئیس شعبهٔ چهار به من گفت که حکمی از دربار به دستش رسیده است.
که ز تهران برون فرستیمت
خود بفرمای چون فرستیمت
هوش مصنوعی: من خودم تو را از تهران بیرون می‌فرستم، حالا تو بفرما که چگونه باید این کار را انجام دهم.
جز خراسان که‌ نیست رخصت آن
به کجا رفت خواهی از تهران‌؟
هوش مصنوعی: به جز خراسان، هیچ کجا اجازه رفتن نیست، پس از تهران می‌خواهی به کجا بروی؟
گفتم ارنیست رخصت مشهد
حبس بهتر مرا ز نفی بلد
هوش مصنوعی: گفتم اگر اجازه‌ی رفتن به مشهد نیست، شرایط حبس بهتر است از اینکه از وطن دور شوم.
می‌توانم در آن شریف مقام
زندگانی کنم بر اقوام
هوش مصنوعی: می‌توانم در آن جایگاه والا زندگی کنم و با مردم مختلف ارتباط برقرار کنم.
لیک جای دگر غریب افتم
از همه چیز بی‌نصیب افتم
هوش مصنوعی: اما در جایی دیگر آوارگی را تجربه می‌کنم و از همه چیز بی‌بهره هستم.
که مرا نیست خانه و لانه
نه اثاثی فراخور خانه
هوش مصنوعی: من هیچ خانه و جایی ندارم و وسایلی هم برای زندگی ندارم که نشان‌دهنده یک خانه باشد.
هم نه آزادیئی که کارکنم
خوبش را صاحب اعتبارکنم
هوش مصنوعی: من آزادی‌ای ندارم که بتوانم به درستی از آن استفاده کنم و آن را به دیگران نشان دهم.
پس همان به که اندرین محبس
بگذرانم بسان مرغ قفس
هوش مصنوعی: بهتر است که در این زندان بگذرانم، مثل پرنده‌ای در قفس.
وز سر شوق هفته‌ای یکبار
زن و اطفال راکنم دیدار
هوش مصنوعی: از روی شادی و عشق، هر هفته یک بار خانواده و فرزندانم را دیدار می‌کنم.
گفت ناچار بایدت رفتن
امر دربار را پذیرفتن
هوش مصنوعی: او گفت که چاره‌ای جز رفتن نداری و باید به قبول کردن دستورات دربار تن بدهی.
چار ناچار چون چنان دیدم
اصفهان را به حبس بگزیدم
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که اصفهان این طور شده، ناچار تصمیم به ترک آنجا گرفتم و به حبس و دوری از آنجا رفتم.
گفتم این شهر شهر شاهانست
جای یاران و نیکخواهانست
هوش مصنوعی: گفتم این شهر محل زندگی پادشاهان و مکانی برای دوستان و نیکوکاران است.
اصفهان نیمهٔ جهان گفتند
نیمی از وصف اصفهان گفتند
هوش مصنوعی: اصفهان را به عنوان نیمه‌ای از دنیا می‌شناسند، چرا که نیمی از زیبایی‌های دنیا را در خود جای داده است.
دوستانی عزیز دارم نیز
چیست بهتر ز دوستان عزیز
هوش مصنوعی: من دوستان عزیز و گرانقدری دارم که هیچ چیز برای من بهتر از آنها نیست.
خواستم رخصتی که در این حال
بروم شب به نزد اهل و عیال
هوش مصنوعی: خواستم اجازه بگیرم که در این حال، شب به دیدن خانواده‌ام بروم.
چون که بود از وظیفه ی مردی
خواستم‌زوبه‌حجب‌و خونسردی
هوش مصنوعی: وقتی از مسئولیت‌های مردانه سخن به میان می‌آید، خواسته‌ام از تو نه با شرم و خجالت، بلکه با آرامش و وقار باشد.
کاز پس‌ پنج‌ماهه رنج فراق
امشب از جفت خود نباشم طاق
هوش مصنوعی: امشب پس از پنج ماه سختی و دوری، دیگر نمی‌توانم بدون همراه خود بمانم.
گرچه بود آن وظیفه اخلاقی
نپذیرفتش از قرمساقی
هوش مصنوعی: با وجود اینکه عدم پذیرش او از وظیفه اخلاقی‌اش می‌تواند بحران اخلاقی به شمار بیاید، اما او همچنان این بار را به دوش نمی‌کشد.
عصر زی خانه رهسپر گشتم
شب دوباره به حبس برگشتم
هوش مصنوعی: در عصر، از خانه بیرون رفتم و بعد از مدتی دوباره به زندان برگشتم.
ظهر فردا سوار فُرد شدم
تا صفاهان ز صدمه خرد شدم
هوش مصنوعی: ظهر فردا سوار بر اسب شدم و به سمت اصفهان رفتم، ولی در این مسیر دچار مشکلات و ناراحتی‌هایی شدم.
در صفاهان شدم به خانهٔ صدر
شیخ عبدالحسین عالی قدر
هوش مصنوعی: در اصفهان به خانهٔ شیخ عبدالحسین، که شخصیت برجسته‌ای بود، رفتم.
میهمان کرد بنده را چل روز
شرمسارم ز لطف‌هاش هنوز
هوش مصنوعی: میهمان به من چنان لطفی کرده است که حالا بعد از چهل روز هنوز هم شرمنده‌ام.
دوستانی در اصفهان دارم
که ز هر یک صد امتنان دارم
هوش مصنوعی: من در اصفهان دوستانی دارم که به هر یک از آن‌ها بسیار indebted و سپاسگزارم.
عرضه کردند بر من آن احباب
آن یکی خانه وان دگر اسباب
هوش مصنوعی: دوستانم خانه‌ای را به من نشان دادند و چیزهای دیگر را نیز به نمایش گذاشتند.
سیدی نام او به علم علم
خانه‌ام داد از طریق کرم
هوش مصنوعی: سیدی به من برکت علم بخشید و با لطف و مرحمت خود، به خانه‌ام نور علم را وارد کرد.
آن یکی پرده داد و قالیچه
دگری فرش داد و قالیچه
هوش مصنوعی: یک نفر پرده‌ای را ارائه داد و فرد دیگری قالیچه‌ای را برای فرش کردن زمین آماده کرد.
سر و سامانکی به خود دادم
پس پی بچه‌ها فرستادم
هوش مصنوعی: من به خودم نظم و ترتیبی دادم و سپس برای بچه‌ها پیام فرستادم.
کودکان آمدند با مادر
لَله و دایه‌، کلفت و نوکر
هوش مصنوعی: کودکان به همراه مادر، پرستار و خدمتکاران به اینجا آمدند.
خانه‌ام بود برکرانه شهر
کرد ازین رو پلیس با من قهر
هوش مصنوعی: من در حاشیه شهر زندگی می‌کردم و به همین دلیل پلیس از من دلخور شد.
لاجرم دزد زد به خانهٔ ما
کرد پر شیون آشیانه ی ما
هوش مصنوعی: بی‌تردید دزد به خانه‌مان حمله کرد و باعث شد که در این مکان زنگ و سوز و گداز برافراشته شود.
دزد کز جانب پلیس آید
هرچه کالا برد نفیس آید
هوش مصنوعی: اگر دزد از سمت پلیس بیاید، هر کالایی که بدزدد، بسیار باارزش و گرانبها خواهد بود.
لیک گفتند این مثل زین پیش
نبرد دزد خانهٔ درویش
هوش مصنوعی: اما گفتند که مثل این، دزد خانهٔ درویش را به جلو نمی‌برد.
دزد دانا به گنج و کان زندا
دزد ناشی به کاهدان زندا
هوش مصنوعی: دزد باهوش به مکان‌های با ارزش و گنجینه‌ها می‌رود، اما دزد نابلد به جاهای بی‌ارزش و معمولی سر می‌زند.
چون بدانستم این معامله چیست
وان اداهای ابلهانه ز کیست
هوش مصنوعی: وقتی فهمیدم که این کار چه معنایی دارد و این رفتارهای نادانانه از چه کسی ناشی می‌شود.
به سرایی شدم که هست ایمن
من ز نظمیه و پلیس از من
هوش مصنوعی: به مکانی رفتم که در آن از دست نظمیه و پلیس در امان هستم.
هست آزاده‌ای صفاهانی
نیکمردی به نام سلطانی
هوش مصنوعی: در صفاهان، مرد نیکوکار و آزادی به نام سلطان وجود دارد.
نیکبختی رفیق‌ و خوش محضر
دوستدار کمال و اهل هنر
هوش مصنوعی: خوشبختی در دوستی است و در همراهی با کسانی که به کمال و هنر علاقه‌مندند.
هم خردمند و هم سخن‌دانست
با سواد است و عین انسانست
هوش مصنوعی: او هم عاقل و داناست و هم به علم و دانش آشناست، او به درستی مصداق واقعی انسان است.
خانهٔ خویش را به من یله کرد
از کرم با خدا معامله کرد
هوش مصنوعی: با لطف و بزرگواری، خانه‌اش را به من بخشید؛ این کار او نشان‌دهنده‌ی معامله‌ی نیکو با خداوند است.
نیز چون یافت تنگدستی من
گفت تقدیم تست هستی من
هوش مصنوعی: وقتی او متوجه نیازمندی من شد، گفت که وجود من را به تو هدیه می‌کنم.
این تعارف ازو نپذرفتم
جز دو پنجاه قرض نگرفتم
هوش مصنوعی: من این تعارف را از او قبول نکردم و تنها پنجاه تومان قرض گرفتم.
لیک روحم رهین همت اوست
گردنم زبر بار منت اوست
هوش مصنوعی: اما روح من وابسته به تلاش و همت اوست و گردنم زیر بار مسئولیت و لطف اوست.
خاندان امین به من یارند
همه چون «‌اعتماد تجارند»
هوش مصنوعی: خاندان امین به من کمک می‌کنند، زیرا مثل تاجرانی که به یکدیگر اعتماد دارند، به من اعتماد دارند.
وز پزشکان چو مصطفی و امین‌
غث معنی ز هر دو گشته سمین
هوش مصنوعی: از پزشکان، مانند محمد که تنها و مورد اعتماد است، معنی خوب و مفید از هر دو برای او به‌دست آمده است.
دوستان دگرکه تا هستم
به عنایات جمله پا بستم
هوش مصنوعی: من به کمک دوستانم تا زمانی که هستم، به همه‌ی نعمت‌ها و محبت‌های آن‌ها پایبند هستم.