بخش ۳۸ - داستان مرد حکیم
داشت همسایهای به حبس مقیم
پیرمردی بزرگوار و حکیم
پیرشد با جوان رفیق شفیق
که به حبس اندرون خوشست رفیق
بود ساباطی اندران رسته
از دو سو سمجهای در بسته
بود هر لانه جای محبوسی
هر اطاقی سرای مایوسی
یک دو ساعت ز روز بهر نشاط
گرد گشتندی اندر آن ساباط
چون که بودند هر دو همآخور
زود با یکدگر اُقر
پیر پرسید شرح حال جوان
کرد او شرح حال خویش بیان
گفت بنگر به بیگناهی من
جرم ناکرده روسیاهی من
پیر گفتش که بیگناه نهای
جرم ناکرده روسیاه نهای
اولین جرمت آن که بیسببی
بیدلآزایئی و بیغضبی
دست شستی ز دوستان قدیم
سر سپردی به نورسیده ندیم
دومین جرمت آن که بیدینی
یار بگرفتی و بد آئینی
هرکه آیین و دین نداند چیست
حق صحبت یقین نداند چیست
سه دگر جرمت آن که آن کس را
آن رفیق جدید نورس را
راه دادی به خانه در بر خویش
آشنا ساختی به همسرخویش
برهمن را بر صنم بردی
کرک را همسر غنم کردی
چارمین، در مسافرت زن را
بنهادی به خانهٔ تنها
پنجمین آن که کارخانهٔ خویش
بسپردی به مرد زشت اندیش
بنهادی ز جهل بیاکراه
دنبه را در برابر روباه
آن که وجدان بدیل دین دارد
عشق را کی حرام انگارد؟
چون شود عاشق زنی زیبا
کی نماید ز شرح عشق ابا
چون که اظهار عشق خویش نمود
لابه و لافها بر آن افزود
دل زن را ز جای برباید
عاقبت بر مراد چیر آید
زن و مردی قرین یکدیگر
خانه خالی و شوی رفته سفر
قصهٔ عشق و عاشقی به میان
در میانه چه می کند وجدان
هست وجدان ترازویی موزون
به نهانخانهٔ خیال درون
پارسنگش دل هوسناک است
نیز شاهینش نفس بیباک است
هرچه میخواهد اندر آن خانه
سنجد از بهرخویش و بیگانه
ور ملامت کندش نفس شریف
نفس امارهاش دهد تسویف
شهوت و کین و حرص خودکامه
غااب آید به نفس لوامه
زآن که بیشبهه مرد وجدانی
هست همدستشان به پنهانی
گر حکیمی و گر خردمندی
نگراید سوی خطا چندی
تا نگویی مطیع وجدان است
کاو مطیع اصول عرفانست
تا بود اصل زندگی زر و زور
تابود زنضعیفومرد غیور
تا بود خانواده و زیور
صد هزاران تجملات دگر
هست واجب معاد و برزخ هم
هست لازم بهشت و دوزخ هم
دین و ایمان و عفت است ضرور
شرمو تقویو غیرتاست ضرور
ور زر و زیور از میانه برفت
نظم نوآمد و بهانه برفت
دین و وجدان یکان یکان برود
وین خرافات از میان برود
لیک تا زر بود مرام جهان
زرپرستی بود نظام جهان
چانه بیهوده میزند وجدان
هیچ کاری نمیکند وجدان
کی فرو چه رود پسندیده
با چنین ریسمان پوسیده
ور یکی شد، هزار مینشود
به یکی گل بهار مینشود
زان که خوی بهیمه در کار است
خود فروشنده خود خریدار است
بشنو این نکته را و دار بهٔاد
ور ز من نشنوی شنو ز استاد
« کانچه را نام کردهای وجدان
چیست جز باد کرده در انبان
نیک بنگر بدو که بی کم و بیش
چون هریسه است و آبدیده سریش
چون کشی، ریش احمق است دراز
ور رها شد درازیش به دو قاز
شیر بر غرم چون برد دندان
هیچ دانی چه گوبدش وجدان
گوبد ای شاه دد هماره بزی
نوش خور نوش و شادخواره بزی
زان که زبن غرم گول اشتر دل
چون کنی طعمهای شه عادل
عمل هضم دد! به معدهٔ میر
شیر سازی کند از این نخجیر
کار صید از تو نز رهبازبست
بلکه از دام، شاه ددسازیست
زن جولا چو برکشد بکتاش
باز وجدان بدو زند شاباش
گویدش این نگار جانانه
اندر آن تنگ و تار وبرانه
نه خورش داشتی نه جامهٔ گرم
شوی نیز از رخش ببردی شرم
هر دو رستند ازین جوانمردی
این یک از درد و آن ز بی دردی
آری این اوستا به هر نیرنگ
از یکی خم برآورده ده رنگ
زرد ازو جوی و زعفرانی بین
سرخ ازو خواه و ارغوانی بین
دهدت زین خم ار کند آهنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ»
بخش ۳۷ - غزل در بیان مذهب نوخاستگان: مرد باید که دل دژم نکندبخش ۳۹ - داستان حبس مرد حکیم: یار جست از حکیم زندانی
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
داشت همسایهای به حبس مقیم
پیرمردی بزرگوار و حکیم
هوش مصنوعی: یک همسایه داشت که در زندان زندگی میکرد، آن هم پیرمردی محترم و دانا.
پیرشد با جوان رفیق شفیق
که به حبس اندرون خوشست رفیق
هوش مصنوعی: قدیمی و تجربهدار شده دوست نزدیک جوانی که در زندان به خوبی و خوشی باهم زندگی میکنند.
بود ساباطی اندران رسته
از دو سو سمجهای در بسته
هوش مصنوعی: در آن مکان، دکانهایی وجود دارد که از دو طرف، درهایشان بسته و غیرقابل دسترس هستند.
بود هر لانه جای محبوسی
هر اطاقی سرای مایوسی
هوش مصنوعی: هر لانهای به نوعی محصور است و هر اتاقی میتواند به مکانی برای ناامیدی تبدیل شود.
یک دو ساعت ز روز بهر نشاط
گرد گشتندی اندر آن ساباط
هوش مصنوعی: چند ساعتی از روز را برای شادی و سرگرمی در آن فضای زیبای ساباط گذراندند.
چون که بودند هر دو همآخور
زود با یکدگر اُقر
هوش مصنوعی: زمانی که دو نفر همغذا و همرفیق شوند، به سرعت به هم نزدیک میشوند و ارتباطی صمیمی میان آنها شکل میگیرد.
پیر پرسید شرح حال جوان
کرد او شرح حال خویش بیان
هوش مصنوعی: پیر از جوان وضعیت و زندگیاش را پرسید و جوان نیز داستان زندگی خودش را برای او تعریف کرد.
گفت بنگر به بیگناهی من
جرم ناکرده روسیاهی من
هوش مصنوعی: ببین چگونه بیگناهیام را نشان میدهد، در حالی که بیدلیل خود را شرمنده و بدنام یافتهام.
پیر گفتش که بیگناه نهای
جرم ناکرده روسیاه نهای
هوش مصنوعی: پیر به او گفت که بیگناه نیستی و بدون گناه هم سرشار از سیاهی نیستی.
اولین جرمت آن که بیسببی
بیدلآزایئی و بیغضبی
هوش مصنوعی: نخستین خطای تو این است که بدون هیچ دلیلی سبب آزردگی دلها شدهای و به کسی کینهورزی نکردهای.
دست شستی ز دوستان قدیم
سر سپردی به نورسیده ندیم
هوش مصنوعی: دستت را از دوستان قدیمی شستی و به دوستی تازه روی آوردهای.
دومین جرمت آن که بیدینی
یار بگرفتی و بد آئینی
هوش مصنوعی: دومین خطای تو این است که یاری بیدین را انتخاب کردهای و به راه نادرستی رفتهای.
هرکه آیین و دین نداند چیست
حق صحبت یقین نداند چیست
هوش مصنوعی: هر کسی که از اصول دین و آیین بیخبر باشد، نمیتواند به درستی با یقین سخن بگوید و حقایق را درک کند.
سه دگر جرمت آن که آن کس را
آن رفیق جدید نورس را
هوش مصنوعی: اشتباه نکن، زیرا آن دوست جدید و نوپای تو، باعث تغییر در شرایط شده است.
راه دادی به خانه در بر خویش
آشنا ساختی به همسرخویش
هوش مصنوعی: تو اجازه دادی که کسی به خانهات بیاید و او را به همسرت معرفی کردی.
برهمن را بر صنم بردی
کرک را همسر غنم کردی
هوش مصنوعی: تو به معبودی که نماد عشق و زیبایی است، توجه کردی و به نوعی او را در زندگی خود قرار دادی، به طوری که مانند نشانهای از عشق، در کنار خودت حس میکنی.
چارمین، در مسافرت زن را
بنهادی به خانهٔ تنها
هوش مصنوعی: در سفر چهارم، او همسر را در خانهای تنها گذاشت.
پنجمین آن که کارخانهٔ خویش
بسپردی به مرد زشت اندیش
هوش مصنوعی: پنجمین موضوع این است که تو کار و فعالیت خود را به فردی بدهی که تفکرش ناپسند و زشت باشد.
بنهادی ز جهل بیاکراه
دنبه را در برابر روباه
هوش مصنوعی: تو از روی نادانی و بدون هیچ فشار و اجبار، دنبهای را در مقابل روباه قرار دادی.
آن که وجدان بدیل دین دارد
عشق را کی حرام انگارد؟
هوش مصنوعی: کسی که در درونش احساسات معنوی و مذهبی دارد، چگونه میتواند عشق را ممنوع و نادرست بداند؟
چون شود عاشق زنی زیبا
کی نماید ز شرح عشق ابا
هوش مصنوعی: زمانی که کسی عاشق زنی زیبا شود، چه دلیلی دارد که درباره عشقش صحبت نکند و از آن کنارهگیری کند؟
چون که اظهار عشق خویش نمود
لابه و لافها بر آن افزود
هوش مصنوعی: زمانی که عشق خود را ابراز کرد، شروع به بزرگنمایی و فخر فروشی در این باره کرد.
دل زن را ز جای برباید
عاقبت بر مراد چیر آید
هوش مصنوعی: دل زن را از جای خود میرباید و در نهایت به خواستهاش دست مییابد.
زن و مردی قرین یکدیگر
خانه خالی و شوی رفته سفر
هوش مصنوعی: مرد و زن در کنار هم در خانهای خالی زندگی میکنند، در حالی که شوهر به سفر رفته است.
قصهٔ عشق و عاشقی به میان
در میانه چه می کند وجدان
هوش مصنوعی: داستان عشق و محبت در دل و جان انسان چه تأثیری میگذارد.
هست وجدان ترازویی موزون
به نهانخانهٔ خیال درون
هوش مصنوعی: ضمیر آگاه انسان مانند ترازویی متناسب و دقیق است که در عمق ذهن و خیال او فعالیت میکند.
پارسنگش دل هوسناک است
نیز شاهینش نفس بیباک است
هوش مصنوعی: دل انسان گاهی خواستهها و آرزوهای زیادی دارد و مانند پرندهای شجاع و بیپروا میتواند به اوج آرزوها پرواز کند.
هرچه میخواهد اندر آن خانه
سنجد از بهرخویش و بیگانه
هوش مصنوعی: هر چیزی که در آن خانه وجود دارد، به خوبی و خوشی و نیکویی آن مربوط است، خواه از خود صاحب خانه باشد یا از افراد بیگانه.
ور ملامت کندش نفس شریف
نفس امارهاش دهد تسویف
هوش مصنوعی: اگر نفس محترمش او را سرزنش کند، نفس امارهاش او را به تأخیر و تعلل میاندازد.
شهوت و کین و حرص خودکامه
غااب آید به نفس لوامه
هوش مصنوعی: خواستهها و حسد و طمع که از ویژگیهای منفی انسان هستند، در نهایت به نفس سرزنشگر او بازمیگردند.
زآن که بیشبهه مرد وجدانی
هست همدستشان به پنهانی
هوش مصنوعی: چونکه بیتردید انسانی با وجدان وجود دارد که در خفا به آنها کمک میکند.
گر حکیمی و گر خردمندی
نگراید سوی خطا چندی
هوش مصنوعی: اگر تو حکیم و دانا هستی، چرا به اشتباهات نگاه میکنی و به آنها توجه میکنی؟
تا نگویی مطیع وجدان است
کاو مطیع اصول عرفانست
هوش مصنوعی: تا زمانی که نگوید که او به وجدانش تسلیم است، بدان که او به اصول عرفان تسلیم است.
تا بود اصل زندگی زر و زور
تابود زنضعیفومرد غیور
هوش مصنوعی: تا زمانی که قدرت و ثروت وجود دارد، زنان ضعیف و مردان غیرتمند نیز به حیات خود ادامه میدهند.
تا بود خانواده و زیور
صد هزاران تجملات دگر
هوش مصنوعی: تا زمانی که خانواده و زیبایی وجود دارد، چیزهای زیادی از تجملات دیگر نیز هست.
هست واجب معاد و برزخ هم
هست لازم بهشت و دوزخ هم
هوش مصنوعی: بازگشت به زندگی پس از مرگ ضروری است و وجود برزخ نیز لازم است؛ بهشت و جهنم نیز جزو این ضروریات هستند.
دین و ایمان و عفت است ضرور
شرمو تقویو غیرتاست ضرور
هوش مصنوعی: برای زندگی خوب و با خوشبختی، ایمان، عفت و تقوا ضروری هستند. همچنین شرم و غیرت نیز از ویژگیهای مهمی هستند که باید در زندگی رعایت شود.
ور زر و زیور از میانه برفت
نظم نوآمد و بهانه برفت
هوش مصنوعی: اگر طلا و جواهر از میان بروند، نظم جدیدی به وجود میآید و بهانههای قبلی دیگر وجود نخواهد داشت.
دین و وجدان یکان یکان برود
وین خرافات از میان برود
هوش مصنوعی: دین و وجدان هر کس به تنهایی میروند و این باورهای بیاساس از بین میروند.
لیک تا زر بود مرام جهان
زرپرستی بود نظام جهان
هوش مصنوعی: اما تا زمانی که طلا وجود دارد، باورها و ارزشهای این جهان حول محور طلا و ثروت خواهد چرخید.
چانه بیهوده میزند وجدان
هیچ کاری نمیکند وجدان
هوش مصنوعی: وجدان فقط در مورد موضوعات بیفایده بحث میکند و در عمل هیچ اقدام مؤثری انجام نمیدهد.
کی فرو چه رود پسندیده
با چنین ریسمان پوسیده
هوش مصنوعی: کی کسی با یک ریسمان کهنه و پوسیده به زیر آب میرود و از آن راضی است؟
ور یکی شد، هزار مینشود
به یکی گل بهار مینشود
هوش مصنوعی: اگر چیزی از چند بخش یا عنصر تشکیل شده باشد، نمیتواند به سادگی به یک چیز واحد تبدیل شود. مانند اینکه هزار گل بهاری نمیتواند به یک گل تبدیل شود.
زان که خوی بهیمه در کار است
خود فروشنده خود خریدار است
هوش مصنوعی: از آنجا که طبیعت انسانها گاهی مانند حیوانات رفتار میکند، هر کسی در واقع هم فروشنده خود است و هم خریدار.
بشنو این نکته را و دار بهٔاد
ور ز من نشنوی شنو ز استاد
هوش مصنوعی: این نکته را خوب گوش کن و تا زمانی که من را نمیشنوی، از استاد بشنو.
« کانچه را نام کردهای وجدان
چیست جز باد کرده در انبان
هوش مصنوعی: آنچه را که وجدان نامیدهای، جز باد در کیسه چیزی نیست.
نیک بنگر بدو که بی کم و بیش
چون هریسه است و آبدیده سریش
هوش مصنوعی: به خوبی به او نگاه کن؛ او همانند هریسهای است که نه کم دارد و نه زیاد، و به مانند سَریش، بسیار قابل انعطاف و بافا است.
چون کشی، ریش احمق است دراز
ور رها شد درازیش به دو قاز
هوش مصنوعی: اگر برای امتحان به فردی توجه نکنید، هرچقدر هم که خود را بزرگ و مهم نشان دهد، ارزش زیادی نخواهد داشت.
شیر بر غرم چون برد دندان
هیچ دانی چه گوبدش وجدان
هوش مصنوعی: وقتی شیر بر سر غرشش دندان میزند، آیا میدانی که وجدانش در آن لحظه چه میگوید؟
گوبد ای شاه دد هماره بزی
نوش خور نوش و شادخواره بزی
هوش مصنوعی: ای پادشاه، همیشه مانند ددی باش که شاد و سرخوش زندگی کند و از نوشیدنیهای خوشمزه لذت ببرد.
زان که زبن غرم گول اشتر دل
چون کنی طعمهای شه عادل
هوش مصنوعی: از آن جهت که با صدای لشکر، دل انسان مانند طعمهای برای یک شاه عادل میشود، در اینجا به نوعی هشدار داده میشود که نباید فریب این صدا را خورد.
عمل هضم دد! به معدهٔ میر
شیر سازی کند از این نخجیر
هوش مصنوعی: عمل هضم حیوانات وحشی در معدهٔ شیر، آنها را به قدرت و استحکام میرساند. از این رو، میتوان گفت که خوراک و تجربهٔ سختیها انسان را مقاومتر و نیرومندتر میسازد.
کار صید از تو نز رهبازبست
بلکه از دام، شاه ددسازیست
هوش مصنوعی: کار شکار و گرفتن نوشی از تو نیست، بلکه از تلهای است که خودت برای شکار درست کردهای.
زن جولا چو برکشد بکتاش
باز وجدان بدو زند شاباش
هوش مصنوعی: وقتی که زن جولا بر سر کار خود میرود و مسئولیتها را به دوش میکشد، وجدانی که در او هست به او تبریک میگوید.
گویدش این نگار جانانه
اندر آن تنگ و تار وبرانه
هوش مصنوعی: او به این معشوق زیبا میگوید که در آن تنگ و تاریکی که وجود دارد، باید درخشید و خود را نمایان کرد.
نه خورش داشتی نه جامهٔ گرم
شوی نیز از رخش ببردی شرم
هوش مصنوعی: تو نه خورشید داشتی و نه لباس گرمی، به همین دلیل شرمنده بودی از اینکه بر چهرهات نور ببرد.
هر دو رستند ازین جوانمردی
این یک از درد و آن ز بی دردی
هوش مصنوعی: هر دو از جوانمردی به جایی رسیدند، یکی به خاطر رنج و دردش و دیگری به خاطر بیدردیاش.
آری این اوستا به هر نیرنگ
از یکی خم برآورده ده رنگ
هوش مصنوعی: بله، این کتاب مقدس، با هر فریبی، از یک نقطه شروع ده رنگ و صورت مختلفی به خود گرفته است.
زرد ازو جوی و زعفرانی بین
سرخ ازو خواه و ارغوانی بین
هوش مصنوعی: از او رنگ زرد و جوی به وجود آمده و زعفرانی را ببین که سرخی و ارغوانی از اوست.
دهدت زین خم ار کند آهنگ
نیست بالاتر از سیاهی رنگ»
هوش مصنوعی: اگر از این خم لذت ببری، هیچ چیزی بالاتر از تیرگی رنگ نخواهد بود.