گنجور

بخش ۱۷ - خواب دیدن بهار سنائی را

خفته بودم شبی به خانهٔ خویش
همچو مرغی در آشیانهٔ خویش
دیدم آنجا به مشهدم گویی
واندر آن پاک مرقدم گویی
می کنم خدمت اندر آن درگاه
با خضوع و خشوع بی‌اکراه
چون که فارغ از آستانه شدم
در رواق کشیکخانه شدم
چار دیگر بدند آنجا نیز
بنشستیم اندر آن دهلیز
چار تن سید عمامه سیاه
موی کافورگون وروی چو ماه
همه بالا بلند و نورانی
همه درکسوت مسلمانی
من هم آنجا نشسشه با مندیل
با عبا و ردا و ریش و سبیل
اندر آن حین به عادت معهود
یکی از خادمان بکرد ورود
بر تن او عبای عنابی
معتدل قد و ریش محرابی
بر تنش از قدک بغل‌بندی
عوض شال‌، دکمه وبندی
داشت بر سر عمامه‌ای مقبول
چشم‌هایی سیاه و چهره خجول
وز عمامهٔ سپید چون قدما
بُد سِجاف کلاه او پیدا
جبهه‌ای پهن و چهره گندمگون
سالش از چل می‌نمود فزون
چون درآمد میان حلقهٔ ما
خاستم من به حرمتش برپا
با منش گفتی از قدیم همی
الفتی بوده است بیش وکمی
منش نشناسم از توقف ری
مر مرا لیک می‌شناسد وی
دوختم بررخش ز مهر نظر
نظری پرسش اندر آن مضمر
مطلبم را ز فرط هوش گرفت
کفت‌نرمک: «‌سنائی‌»‌اینت شگفت
گفتی آنک به خاطرم افتاد
آنچه این لحظه رفته بود از یاد
درکنارش گرفتم از سر مهر
بوسه دادم بسی‌بر آن سر و چهر
بنشستیم در برابر هم
هر دو تن شادمان ز منظر هم
داستان‌های من بیاد آورد
وز ری و کار ملک صحبت کرد
در سیاست موافقش دیدم
نیز بر خویش عاشقش دیدم
بر من از لطف‌آفرین‌ها گفت
گفت از اینها و بیش از اینهاگفت
همه از خاطرم گریخته‌اند
بس که زهرم به کام ریخته‌اند
چون کهٔادم‌ز خواب خویش آمد
در سخن رهبریم پیش آمد
گفتم ایدون بودگزارش خواب
که زتهران برون شوم به شتاب
عارفان را ز جان کنم خدمت
بکشم همچو اولیاء صدمت
پس برابر شوم «‌سنائی‌» را
نوکنم کهنه آشنایی را
با بزرگان دین قرین گردم
درخور مدح و آفرین گردم
یاری از اوستاد کل یابم
مدد از هادی سبل یابم
خویشتن را به قدسیان بندم
خدمت خلق را میان بندم
دفتری سازم ازکلام دری
که نگردد به قرن‌ها سپری
پس به هنجارآن بزرگ حکیم
اوستاد سخنوران قدیم
کردم این کارنامه را آغاز
تاکی آید به سر حدیث دراز
طیبتی شاعرانه سرکردم
ترش و شیرین به یکدگرکردم
جد و هزلی به یکدگر یارست
گرنه نیک است باب بازار است
نه هنرتوزی و سخنرانیست
که خیالات مرد زندانی است
جای فریاد و استغاثه و آه
فکر آشفته را گشادم راه
نام او « کارنامهٔ زندان‌»
مایهٔ عبرت خردمندان

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خفته بودم شبی به خانهٔ خویش
همچو مرغی در آشیانهٔ خویش
هوش مصنوعی: شب در خانه‌ام خوابیده بودم، مانند پرنده‌ای در آشیانه‌اش.
دیدم آنجا به مشهدم گویی
واندر آن پاک مرقدم گویی
هوش مصنوعی: در آن مکان که در مشهد قرار دارد، به نظر می‌رسید که در آنجا حضور دارم و در همان مکان مقدس احساس می‌کردم.
می کنم خدمت اندر آن درگاه
با خضوع و خشوع بی‌اکراه
هوش مصنوعی: من با احترام و تواضع به آن درگاه خدمت می‌کنم و هیچ اجباری در این کار حس نمی‌کنم.
چون که فارغ از آستانه شدم
در رواق کشیکخانه شدم
هوش مصنوعی: وقتی از آستانه گذشتم و جدا شدم، در جایی مستقر شدم و نظاره‌گر و مراقب اوضاع شدم.
چار دیگر بدند آنجا نیز
بنشستیم اندر آن دهلیز
هوش مصنوعی: ما در آن دهلیز نشسته بودیم و چهار نفر دیگر هم در آنجا بودند.
چار تن سید عمامه سیاه
موی کافورگون وروی چو ماه
هوش مصنوعی: چهار نفر از بزرگان با عمامه سیاه، موهایی به رنگ کافور و چهره‌ای مانند ماه هستند.
همه بالا بلند و نورانی
همه درکسوت مسلمانی
هوش مصنوعی: همه افراد با قامت‌های بلند و چهره‌های نورانی، در لباس و ظاهری از اسلام و مسلمان بودن به سر می‌برند.
من هم آنجا نشسشه با مندیل
با عبا و ردا و ریش و سبیل
هوش مصنوعی: من هم در آنجا نشسته‌ام با دستمال، عبا، ردا و با ریش و سبیل.
اندر آن حین به عادت معهود
یکی از خادمان بکرد ورود
هوش مصنوعی: در آن لحظه، یکی از خادمان به طور معمول و طبق عادت وارد شد.
بر تن او عبای عنابی
معتدل قد و ریش محرابی
هوش مصنوعی: او بر تن دارد عبايی عنابی رنگ و با قدی متناسب و ریشی بلند مانند عابدان.
بر تنش از قدک بغل‌بندی
عوض شال‌، دکمه وبندی
هوش مصنوعی: لباس او به جای شال، با قطعه‌ای از پارچه زیبا تزیین شده و دکمه‌ها به شکلی خاص بسته شده‌اند.
داشت بر سر عمامه‌ای مقبول
چشم‌هایی سیاه و چهره خجول
هوش مصنوعی: او بر روی عمامه‌اش، چشمان سیاهی داشت و چهره‌اش به قدری خجالت‌زده بود که توجه را جلب می‌کرد.
وز عمامهٔ سپید چون قدما
بُد سِجاف کلاه او پیدا
هوش مصنوعی: از عمامه‌ی سفیدش که به روش قدیمی‌ها است، نشان کلاه او پیدا است.
جبهه‌ای پهن و چهره گندمگون
سالش از چل می‌نمود فزون
هوش مصنوعی: آن کسی که چهره‌ای گندمگون و بزرگ دارد، به نظر می‌رسد که سال‌های زیادی از عمرش گذشته و تجربه‌های زیادی را پشت سر گذاشته است.
چون درآمد میان حلقهٔ ما
خاستم من به حرمتش برپا
هوش مصنوعی: وقتی او وارد جمع ما شد، از احترام او به پا خواستم.
با منش گفتی از قدیم همی
الفتی بوده است بیش وکمی
هوش مصنوعی: با رفتار و سلوک تو، نشان می‌دهد که از دیرباز همواره رابطه‌های نزدیک و دوری بین ما وجود داشته است.
منش نشناسم از توقف ری
مر مرا لیک می‌شناسد وی
هوش مصنوعی: من خودم از منش و شخصیت ری نمی‌توانم آگاه شوم، اما او (ری) مرا به خوبی می‌شناسد.
دوختم بررخش ز مهر نظر
نظری پرسش اندر آن مضمر
هوش مصنوعی: بر چهره‌ات بخیه‌ای از عشق زدم و با نگاهی در دل آن رازها را سوال کردم.
مطلبم را ز فرط هوش گرفت
کفت‌نرمک: «‌سنائی‌»‌اینت شگفت
هوش مصنوعی: منش را از شدت هوش و ذکاوت خودم، به طرز نرم و ملایم بیان کردم: «این واقعیت شگفت‌انگیز است، سنایی!»
گفتی آنک به خاطرم افتاد
آنچه این لحظه رفته بود از یاد
هوش مصنوعی: گفتی که ناگهان چیزی به یادم آمد که در این لحظه فراموش کرده بودم.
درکنارش گرفتم از سر مهر
بوسه دادم بسی‌بر آن سر و چهر
هوش مصنوعی: در کنار او با محبت زیاد، چندین بار بر سر و چهره‌اش بوسه زدم.
بنشستیم در برابر هم
هر دو تن شادمان ز منظر هم
هوش مصنوعی: ما در مقابل یکدیگر نشسته‌ایم و هر دو به خاطر دیدن یکدیگر خوشحالیم.
داستان‌های من بیاد آورد
وز ری و کار ملک صحبت کرد
هوش مصنوعی: قصه‌های من به یاد می‌آورد و از ری و کارهای پادشاه صحبت می‌کند.
در سیاست موافقش دیدم
نیز بر خویش عاشقش دیدم
هوش مصنوعی: در سیاست، کسی را دیدم که با او هم‌نظر بودم و در عین حال، عشقی عمیق نسبت به او حس می‌کردم.
بر من از لطف‌آفرین‌ها گفت
گفت از اینها و بیش از اینهاگفت
هوش مصنوعی: او از خوبی‌ها و مهربانی‌هایی که بر من شده صحبت کرد و گفت که این‌ها تنها بخشی از آن لطف‌هاست و بیشتر از این‌ها هم وجود دارد.
همه از خاطرم گریخته‌اند
بس که زهرم به کام ریخته‌اند
هوش مصنوعی: همه از یادم رفته‌اند چونکه زهر تلخی که در دل دارم، به دیگری منتقل شده است.
چون کهٔادم‌ز خواب خویش آمد
در سخن رهبریم پیش آمد
هوش مصنوعی: وقتی که آدم از خواب خود بیدار شد، در مسیر کلام و هدایت من قرار گرفت.
گفتم ایدون بودگزارش خواب
که زتهران برون شوم به شتاب
هوش مصنوعی: به او گفتم که به این زودی نمی‌توانم خوابم را گزارش کنم، زیرا قصد دارم سریعاً از تهران خارج شوم.
عارفان را ز جان کنم خدمت
بکشم همچو اولیاء صدمت
هوش مصنوعی: من نیز همانند اولیا، جانم را فدای عارفان می‌کنم و در خدمت آنها هستم.
پس برابر شوم «‌سنائی‌» را
نوکنم کهنه آشنایی را
هوش مصنوعی: من به اندازه سنائی می‌شوم و دوستی قدیمی را تازه می‌کنم.
با بزرگان دین قرین گردم
درخور مدح و آفرین گردم
هوش مصنوعی: من می‌خواهم در کنار بزرگانی باشم که شایسته‌ی ستایش و تحسین هستند.
یاری از اوستاد کل یابم
مدد از هادی سبل یابم
هوش مصنوعی: کمک و یاری من از استاد است و برای پیمودن راه‌ها به هدایت نیاز دارم.
خویشتن را به قدسیان بندم
خدمت خلق را میان بندم
هوش مصنوعی: من خود را وقف افراد پاک و نورانی می‌کنم و در عین حال به خدمت‌رسانی به مردم مشغولم.
دفتری سازم ازکلام دری
که نگردد به قرن‌ها سپری
هوش مصنوعی: می‌خواهم کتابی بنویسم از سخنان حکیمانه‌ای که در گذر زمان فراموش نشود و همیشه باقی بماند.
پس به هنجارآن بزرگ حکیم
اوستاد سخنوران قدیم
هوش مصنوعی: این جملات به نکته‌ای اشاره دارد که آن حکیم بزرگ، استاد سخن‌وری و بلاغت است و از زمان‌های قدیم مورد توجه قرار گرفته است.
کردم این کارنامه را آغاز
تاکی آید به سر حدیث دراز
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که شخص شروع به نوشتن یا ثبت وقایع و تجربیات خود می‌کند و امیدوار است که روزی این داستان طولانی به پایان برسد. این بیانگر این است که زندگی یا ماجراها ممکن است داستان‌ها و حوادثی طولانی و پیچیده داشته باشند که در نهایت روزی تمام خواهند شد.
طیبتی شاعرانه سرکردم
ترش و شیرین به یکدگرکردم
هوش مصنوعی: شعر زیبا و دلنشینی سرودم که در آن طعم‌های تلخ و شیرین را با هم ترکیب کردم.
جد و هزلی به یکدگر یارست
گرنه نیک است باب بازار است
هوش مصنوعی: خانواده‌ها و شخصیت‌های مختلف می‌توانند به هم کمک کنند و با هم دوست باشند، حتی اگر رفتار یا روش‌هایشان متفاوت باشد. در غیر این صورت، رفت و آمد و داد و ستد میان آن‌ها ممکن نیست و زندگی اجتماعی مختل می‌شود.
نه هنرتوزی و سخنرانیست
که خیالات مرد زندانی است
هوش مصنوعی: نه هنر تو و نه سخن گفتنت، به واقعیت نمی‌پردازد و در حقیقت فقط افکار و تخیلات یک فرد محبوس را نشان می‌دهد.
جای فریاد و استغاثه و آه
فکر آشفته را گشادم راه
هوش مصنوعی: در زمانی که نیاز به فریاد و درخواست کمک داشتم، به ذهن مشوش خود راهی پیدا کردم.
نام او « کارنامهٔ زندان‌»
مایهٔ عبرت خردمندان
هوش مصنوعی: این اثر به نام «کارنامهٔ زندان» می‌تواند برای خردمندان درس و عبرتی باشد.