شمارهٔ ۱۵۹ - در تهدید و تقاضا
ای فلکرتبه شریفالسلطان
که نظیرت به جهان پیدا نه
شمس و این نور و تجلی باشد
شمع ایوان تو را پروانه
چرخ با این همه رفعت گردد
کاخ اجلال تو را همشانه
میرود قصر خُوَرنَق به شمار
پیش درگاه تو یک کاشانه
سخنی هست مرا با تو کنون
خود گمان مینبریش افسانه
حال خود را همگی شرح دهم
گر که هستم به برت بیگانه
پدرم بود صبوری که ببرد
به جنان رخت از این ویرانه
یادگارش منم اینک برجای
خود جوان، لیک ز سر پیرانه
بالله از مدح کسم عاری نیست
بالله از هجو کسم پروا نه
اختر طبع بلندم زده است
بر سر هفت فلک شش خانه
اندکی عقل به سر هست مرا
نیستم چون دگران دیوانه
داشتن، نیک نباشد زین بیش
بلبل طبع مرا بیدانه
روز پیدا نهای اندر بازار
شب هویدا نهای اندر خانه
مر مرا تا کی، ازین آمد و رفت
بار خفت فکنی بر شانه
ترسم از بس که تو پیمانشکنی
بشکند چرخ، تو را پیمانه
گویم آن دم: هارا گدسن مشدی؟
تو بگویی: گدرم تهرانه
هان دهی غلهٔ من، یا ندهی
جان من راست بگو رندانه
این تقاضا بسرودم بهرت
وآن دگر نیز بگویم یا نه
شمارهٔ ۱۵۸ - بهار در خراسان: دلم از مردم ری سخت ملول است که نیستشمارهٔ ۱۶۰ - در وحدت وجود: چندین هزار آینه بینی پر از نقوش
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای فلکرتبه شریفالسلطان
که نظیرت به جهان پیدا نه
هوش مصنوعی: ای آسمان با مقام والا و سلطنت عالیقدر که هیچ کس در دنیا مانند تو پیدا نمیشود.
شمس و این نور و تجلی باشد
شمع ایوان تو را پروانه
هوش مصنوعی: خورشید و این نور و ظهورش همچون شمعی است که ایوان تو به آن روشنایی و زیبایی میبخشد. پروانگان به دور آن میچرخند و از نورش بهرهمند میشوند.
چرخ با این همه رفعت گردد
کاخ اجلال تو را همشانه
هوش مصنوعی: با وجود این که آسمان به بلندی خود، چرخش میکند، اما کاخ افتخارت نیز در کنار آن قرار دارد.
میرود قصر خُوَرنَق به شمار
پیش درگاه تو یک کاشانه
هوش مصنوعی: یک کاخ زیبا به همراه تمام جلال و شکوهش به پای درگاه تو و به شمار تو یک خانه ساده است.
سخنی هست مرا با تو کنون
خود گمان مینبریش افسانه
هوش مصنوعی: حرفی دارم که اکنون میخواهم با تو بزنم، شاید خودت هم فکر کنی که این فقط یک داستان خیالی است.
حال خود را همگی شرح دهم
گر که هستم به برت بیگانه
هوش مصنوعی: اگر بخواهم حال خود را برای همه توصیف کنم، چنانچه که در کنار تو احساس غریبگی میکنم.
پدرم بود صبوری که ببرد
به جنان رخت از این ویرانه
هوش مصنوعی: پدرم انسان صبوری بود که برای بردن روح من از این دنیای خراب، دلش میخواست مرا به بهشت ببرد.
یادگارش منم اینک برجای
خود جوان، لیک ز سر پیرانه
هوش مصنوعی: من اکنون نشانهای از او هستم، جوان و سرزنده، اما از تجربههای سالخوردگی او بهرهمندم.
بالله از مدح کسم عاری نیست
بالله از هجو کسم پروا نه
هوش مصنوعی: به خدا سوگند، من از ستایش کسی خالی نیستم و به خدا سوگند از طعنه و کنایه به کسی ترسی ندارم.
اختر طبع بلندم زده است
بر سر هفت فلک شش خانه
هوش مصنوعی: ستارهٔ روح بلند من بر قلههای هفت آسمان تابیده و شش منزل را روشن کرده است.
اندکی عقل به سر هست مرا
نیستم چون دگران دیوانه
هوش مصنوعی: من کمی عقل دارم و به همین خاطر مانند دیگران که دیوانهاند نیستم.
داشتن، نیک نباشد زین بیش
بلبل طبع مرا بیدانه
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به زبان ساده بیان کنم، داشتن زیاد چیز خوبی نیست؛ زیرا برای من، که دلتنگ و حساس هستم، حتی بدون داشتن نیز احساس بهتری دارم.
روز پیدا نهای اندر بازار
شب هویدا نهای اندر خانه
هوش مصنوعی: در روز، تو در میان مردم و در بازار حضور نداری و شب، در خانه نیز آشکار نیستی.
مر مرا تا کی، ازین آمد و رفت
بار خفت فکنی بر شانه
هوش مصنوعی: مدتی است که به من میگویند تحمل کن و از زندگی و مشکلات پیوستهام خسته شدهام. این بار سنگین را که بر دوش دارم، تا کی باید تحمل کنم؟
ترسم از بس که تو پیمانشکنی
بشکند چرخ، تو را پیمانه
هوش مصنوعی: میترسم به خاطر ناامیدی از وفای تو، روزگار به هم بریزد و تو در نهایت به هدف خود نرسی.
گویم آن دم: هارا گدسن مشدی؟
تو بگویی: گدرم تهرانه
آن دم بگویم: «به کجا میروی مشدی؟» تو بگویی: «به تهران میروم.»
هان دهی غلهٔ من، یا ندهی
جان من راست بگو رندانه
هوش مصنوعی: به من بگو آیا مایحتاج زندگیام را فراهم میکنی یا نه، حقیقت را بگو.
این تقاضا بسرودم بهرت
وآن دگر نیز بگویم یا نه
هوش مصنوعی: من این درخواست را برای تو میسرایم و نمیدانم باید دربارهی آن دیگر نیز چیزی بگویم یا نه.
خوانش ها
شمارهٔ ۱۵۹ - در تهدید و تقاضا به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1402/10/30 13:12
کژدم
بهار در یادداشتهای خود پیرامون این قطعه نوشته است: «شریفالسطان نامی کاشانی در ۱۳۲۳ قمری رییس انبار غلهٔ خراسان بود و حوالهٔ جنسی مواجب من که دوازده خروار گندم بود به او محول گشته بود و مشارالیه در پی پرداخت غله تعلل میورزید و میخواست آن را تسعیر کند و خرواری دو سه تومان وجه بپردازد و ما هم سعی داشتیم عین جنس بیاوریم لهذا این قطعه را به نام او گفتم و به زور شعر حق خود را وصول کردم.»