شمارهٔ ۹۶
آخر زغم عشقت ای طفل دبستانی
رفتم من از این عالم، عالم به تو ارزانی
عشق من و تو ای ماه بیرون ز شگفتی نیست
من پیر جهاندیده، تو طفل دبستانی
نشگفت گر از مجنون در عشق شوم افزون
کز معرفت افزون است شهری ز بیابانی
تو اول و تو ثانی در خوبی و رعنایی
ای ثانی بیاول وی اول بیثانی
درآتش عشق ای دوست میسوزم و میبینی
وز درد فراق ای یار مینالم و میدانی
در عشق پشیمانی آیین محبت نیست
عاشق نبرد هرگز در عشق پشیمانی
در بند سر زلفت یک جمع پریشانند
زان جمله یکی نبود چون من به پریشانی
تو شاه نکوروبان، من شاه سخن گوبان
تو خود به نکورویی، من خود به سخندانی
ما را به فسون سازی جانا چه دهی بازی
تو کودک قفقازی، من رند خراسانی
تو ناز کنی از این، کَت دلبر خود خوانم
من فخر کنم از این کم بندهٔ خود خوانی
عشق تو به آسانی بیرون نرود از دل
بیرون نرود از دل عشق تو به آسانی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آخر زغم عشقت ای طفل دبستانی
رفتم من از این عالم، عالم به تو ارزانی
هوش مصنوعی: در پایان از یاد تو، ای کودک مدرسهای، از این دنیا جدا شدم و به عالم دیگری وارد شدم که تمام آن به تو اختصاص دارد.
عشق من و تو ای ماه بیرون ز شگفتی نیست
من پیر جهاندیده، تو طفل دبستانی
هوش مصنوعی: عشق من و تو، ای ماه، از عجب و شگفتی خارج است؛ من انسانی با تجربه و سالها زندگی هستم، در حالی که تو هنوز مانند یک کودک دبستانی به نظر میرسی.
نشگفت گر از مجنون در عشق شوم افزون
کز معرفت افزون است شهری ز بیابانی
هوش مصنوعی: عجبی نیست اگر من در عشق مانند مجنون بیشتر دچار شوم، زیرا که گاهی از سادگی و نادانی، عشق در دل یک بیابانی بیشتر از درک و آگاهی در شهری است.
تو اول و تو ثانی در خوبی و رعنایی
ای ثانی بیاول وی اول بیثانی
هوش مصنوعی: تو نخستین و دومین در خوبی و زیبایی. ای دوم که بدون نخستینی و ای نخست که بدون دومی!
درآتش عشق ای دوست میسوزم و میبینی
وز درد فراق ای یار مینالم و میدانی
هوش مصنوعی: در آتش احساس عشق به تو در حال سوختنم و تو این را میبینی. از درد جدایی تو به شدت ناله میزنم و تو از آن باخبر هستی.
در عشق پشیمانی آیین محبت نیست
عاشق نبرد هرگز در عشق پشیمانی
هوش مصنوعی: در عشق، پشیمانی جایی ندارد و اگر واقعی عاشق باشی، هرگز نباید از عشق خود ناراحت و دلخور شوی.
در بند سر زلفت یک جمع پریشانند
زان جمله یکی نبود چون من به پریشانی
هوش مصنوعی: در دستان زیبای تو، افرادی سرگردان و آشفتهاند، اما هیچکدام از آنها به اندازه من آشفته و پریشان نیستند.
تو شاه نکوروبان، من شاه سخن گوبان
تو خود به نکورویی، من خود به سخندانی
هوش مصنوعی: تو در زیبایی و شایستگی بینظیر هستی و من هم در هنر سخنگویی و بیان. تو خود دارای صفات نیکویی، و من نیز به توانایی در گفتار شناخته میشوم.
ما را به فسون سازی جانا چه دهی بازی
تو کودک قفقازی، من رند خراسانی
هوش مصنوعی: عزیزم، تو با جذابیتها و ناز و کرشمهات من را به بازی گرفتهای. تو مثل یک کودک قفقازی با شیطنتهای خود دل من را میبری، اما من شخصیتی عاقل و زیرک از خراسان دارم.
تو ناز کنی از این، کَت دلبر خود خوانم
من فخر کنم از این کم بندهٔ خود خوانی
هوش مصنوعی: وقتی تو به زیبایی و ناز خود میبالید، من نیز به خاطر اینکه تو را معشوق خود میدانم، احساس افتخار میکنم و از این موضوع خوشحال هستم.
عشق تو به آسانی بیرون نرود از دل
بیرون نرود از دل عشق تو به آسانی
هوش مصنوعی: عشق تو به راحتی از دل نخواهد رفت و همیشه در آن باقی میماند.