گنجور

شمارهٔ ۴۱

رخ تو دخلی به مه ندارد
که مه دو زلف سیه ندارد
به هیچ وجهت قمر نخوانم
که هیچ وجه شبه ندارد
بیا و بنشین به کنج چشمم
که کس در این گوشه‌ ره ندارد
نکو ستاند دل از حریفان
ولی چه حاصل نگه ندارد
حریف کم‌ظرف‌ ز روی‌ معنی
بود سبویی که ته ندارد
حدیث حال تبه چه داند
کسی که حال تبه ندارد
بیا به ملک دل ار توانی
که ملک دل‌، پادشه ندارد
عداوتی‌ نیست‌ قضاوتی‌ نیست
عسس نخواهد، سپه ندارد
یکی‌ بگوید به‌ آن‌ ستمگر
بهار مسکین گنه ندارد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فع مفاعلن فع
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رخ تو دخلی به مه ندارد
که مه دو زلف سیه ندارد
هوش مصنوعی: چهره تو هیچ شباهتی به ماه ندارد، چرا که ماه دو دلیلی که تو داری را ندارد.
به هیچ وجهت قمر نخوانم
که هیچ وجه شبه ندارد
هوش مصنوعی: هرگز تو را قمر نمی‌نامم، چون هیچ‌گونه شباهتی به آن نداری.
بیا و بنشین به کنج چشمم
که کس در این گوشه‌ ره ندارد
هوش مصنوعی: بیا و در گوشه‌ی چشمم بنشین، زیرا هیچ‌کس دیگر به این مکان راه ندارد.
نکو ستاند دل از حریفان
ولی چه حاصل نگه ندارد
هوش مصنوعی: دل از رقبای خود باید به خوبی گرفته شود، اما نتیجه‌ای ندارد چون نمی‌توان آن را در دست نگه‌داشت.
حریف کم‌ظرف‌ ز روی‌ معنی
بود سبویی که ته ندارد
هوش مصنوعی: کسی که ظرفیت کم دارد، نمی‌تواند عمق معنا را درک کند، شبیه به یک سبو که ته ندارد و هیچ چیزی در آن نمی‌ماند.
حدیث حال تبه چه داند
کسی که حال تبه ندارد
هوش مصنوعی: کسی که خود دچار مشکل یا بحران شده باشد، نمی‌تواند به درستی حال و شرایط دیگران را درک کند.
بیا به ملک دل ار توانی
که ملک دل‌، پادشه ندارد
هوش مصنوعی: بیایید به دنیای دل بپردازیم، اگر بتوانید؛ چرا که در این دنیای قلب، هیچ پادشاهی وجود ندارد.
عداوتی‌ نیست‌ قضاوتی‌ نیست
عسس نخواهد، سپه ندارد
هوش مصنوعی: دشمنی وجود ندارد و قضاوتی هم نشده است. اینجا خبری از نگهبان و سپاه نیست.
یکی‌ بگوید به‌ آن‌ ستمگر
بهار مسکین گنه ندارد
هوش مصنوعی: کسی باید به آن ستمگر بگوید که بهار بیچاره هیچ خطایی ندارد و نباید مورد ظلم قرار گیرد.

خوانش ها

شمارهٔ ۴۱ به خوانش عندلیب