گنجور

شمارهٔ ۴۰

ملک جهان چون سویس باغ ندارد
لالهٔ باغ سویس داغ ندارد
جز دل ایرانیان خسته درین ملک
یک دل غمگین کسی سراغ ندارد
مست نشاطند خلق و جز من بیمار
کیست که دایم به کف ایاغ ندارد
یک دل افسرده در تمام ژنو نیست
یک گل پژمرده هیچ باغ ندارد
وادی بی‌آب و سنگلاخ نیابی
غیر گلستان و باغ و راغ ندارد
شهر و ده اینجاست غرق نور ولیکن
مرکز ایران به شب چراغ ندارد
بلبل گویا به باغ گرم سرود است
لاشخور و کرکس و کلاغ ندارد
عاشق آزرده از رقیب نباشد
بلبلش آشفتگی ز زاغ ندارد
از غم ایران دلم گرفته به‌نوعی
کز پی درمان خود فراغ ندارد
جای غزل گفتن بهار همین‌جاست
حیف که مسکین ملک دماغ ندارد

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ملک جهان چون سویس باغ ندارد
لالهٔ باغ سویس داغ ندارد
هوش مصنوعی: جهان مانند سوئیس، باغی زیبا و دلنشین ندارد و لاله‌ای که در باغ سوئیس است، احساس درد و حسرتی ندارد.
جز دل ایرانیان خسته درین ملک
یک دل غمگین کسی سراغ ندارد
هوش مصنوعی: در این سرزمین، تنها دل‌های ایرانیان از غم و اندوه پر شده و هیچ کس دیگری نمی‌تواند چنین احساسی را تجربه کند.
مست نشاطند خلق و جز من بیمار
کیست که دایم به کف ایاغ ندارد
هوش مصنوعی: مردم در شادی و خوشی غرق شده‌اند و فقط من هستم که بیمار و ناتوانم. آیا کسی جز من وجود دارد که همیشه در وضعیتی این‌چنین بد باشد؟
یک دل افسرده در تمام ژنو نیست
یک گل پژمرده هیچ باغ ندارد
هوش مصنوعی: در همه‌ی ژنو، هیچ دل شادابی وجود ندارد و هیچ کدام از باغ‌ها هم گل‌های پژمرده‌ای را در خود ندارند.
وادی بی‌آب و سنگلاخ نیابی
غیر گلستان و باغ و راغ ندارد
هوش مصنوعی: در این منطقه خشک و سنگی چیزی جز گلستان و باغ نمی‌توان یافت.
شهر و ده اینجاست غرق نور ولیکن
مرکز ایران به شب چراغ ندارد
هوش مصنوعی: شهر و روستاها اینجا پر از نور هستند، اما مرکز ایران در تاریکی شب چراغی ندارد.
بلبل گویا به باغ گرم سرود است
لاشخور و کرکس و کلاغ ندارد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای خوش‌صدا در باغ آهنگی زیبا می‌خواند و در اینجا خبری از پرنده‌های بی‌صدا و غمگین نیست.
عاشق آزرده از رقیب نباشد
بلبلش آشفتگی ز زاغ ندارد
هوش مصنوعی: عاشق ناراحت از وجود رقیب نیست؛ بلبل هم از زاغ نگران و آشفته نیست.
از غم ایران دلم گرفته به‌نوعی
کز پی درمان خود فراغ ندارد
هوش مصنوعی: دل من به خاطر دردهای ایران گرفته است و به گونه‌ای است که حتی نمی‌تواند برای درمان این غم آرامش پیدا کند.
جای غزل گفتن بهار همین‌جاست
حیف که مسکین ملک دماغ ندارد
هوش مصنوعی: بهار زمان مناسبی برای سرودن شعر و غزل است، اما افسوس که شاعر بخت و استعداد لازم برای بیان احساسات خود را ندارد.

خوانش ها

شمارهٔ ۴۰ به خوانش عندلیب