شمارهٔ ۳۲
گفتمشهنگاموصل است ای بتفرخار، گفت:
باش اکنون تا برآید، گفتم: ازگل خار، گفت:
جانت اندر هجر، گفتم: جان پی ایثار تست
گرچه هست این هدیه در نزد تو بیمقدار، گفت:
عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست؟
گفتم: از جور تو معشوق جفاکردار، گفت:
عاشقان را رنج باید بردگفتم: رنج عشق؟
گفت: از آن دشوارتر، گفتم: فراق یار؟ گفت
آنچه سوزد جان عاشق، گفتمش جور رقیب؟
گفت: نی، گفتم: نگاه یار با اغیار؟ گفت:
آری، آری، گفتم: از اغیار نتوان بست چشم
گاه گاهی گوشهٔ چشمی به ما میدار گفت:
چشم مست ما تو را هم ساغری برکف نهاد؟
گفتم: از میخانه کس بیرون رود هشیار؟ گفت:
ناوک دلدوز ما را شد دلت آماجگاه؟
گفتمش جانا مرا نبود دلی درکار، گفت:
دل ببردند ازکفت؟ گفتم: بلی گفت:این جفا
ازکه سر زد؟ گفتم: از آن طرهٔ طرار، گفت:
روی دل در پردهٔ حسرت چه پوشی غنچهوار
گفتم: از درد فراق آن گل رخسار، گفت:
گفتهٔ دلدار گشت آیین گفتار «بهار»
گفتمش آیین جان است آنچه را دلدار گفت
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتمشهنگاموصل است ای بتفرخار، گفت:
باش اکنون تا برآید، گفتم: ازگل خار، گفت:
هوش مصنوعی: به او گفتم: در زمان وصل، ای زیبای دلربا، او پاسخ داد: حالا بمان تا روشن شود. من گفتم: از گلی که خار دارد. او گفت:
جانت اندر هجر، گفتم: جان پی ایثار تست
گرچه هست این هدیه در نزد تو بیمقدار، گفت:
هوش مصنوعی: عزیزم در دوری تو هستیام در تنگی، گفتم که جانم فدای توست. هرچند این هدیهای که به تو میدهم در نظر تو بیارزش است، ولی تو هم پاسخ دادی.
عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست؟
گفتم: از جور تو معشوق جفاکردار، گفت:
هوش مصنوعی: ای عاشقان! این زاری و ناله از ظلم و ستم کیست؟ گفتم: از ستم تو، ای معشوق بیرحم. او پاسخ داد:
عاشقان را رنج باید بردگفتم: رنج عشق؟
گفت: از آن دشوارتر، گفتم: فراق یار؟ گفت
هوش مصنوعی: عاشقان باید سختیها را تحمل کنند. من پرسیدم: سختی عشق است؟ او پاسخ داد: از آن هم دشوارتر. من سوال کردم: دوری از معشوق؟ او گفت...
آنچه سوزد جان عاشق، گفتمش جور رقیب؟
گفت: نی، گفتم: نگاه یار با اغیار؟ گفت:
هوش مصنوعی: عاشق از درد و رنجی که میکشد میپرسد آیا این ناشی از ظلم و بیرحمی رقیب است؟ در پاسخ میشنود که نه، بعد میپرسد آیا نگرانی از اینکه معشوقش به دیگران نگاه میکند، این درد را به وجود آورده است؟ و دوباره پاسخی دریافت میکند.
آری، آری، گفتم: از اغیار نتوان بست چشم
گاه گاهی گوشهٔ چشمی به ما میدار گفت:
هوش مصنوعی: بله، بله، گفتم: نمیتوان به دیگران بیتوجهی کرد، گاهی اوقات لازم است نگاهی به ما داشته باشند.
چشم مست ما تو را هم ساغری برکف نهاد؟
گفتم: از میخانه کس بیرون رود هشیار؟ گفت:
هوش مصنوعی: چشم سرشار از عشق و زیبایی من، تو را نیز همچون کسی مینوشانی که جامی در دست دارد. وقتی گفتم آیا کسی از میخانه با حال طبیعی و هشیاری بیرون میآید؟ او پاسخ داد:
ناوک دلدوز ما را شد دلت آماجگاه؟
گفتمش جانا مرا نبود دلی درکار، گفت:
هوش مصنوعی: آیا تیر عشق ما به تو اصابت کرده است؟ گفتم، جانا، من دل و احساس ندارم که در این وضعیت برایم مهم باشد، او پاسخ داد:
دل ببردند ازکفت؟ گفتم: بلی گفت:این جفا
ازکه سر زد؟ گفتم: از آن طرهٔ طرار، گفت:
هوش مصنوعی: دل تو را از دستم بردند؟ گفتم آری. پرسید: این بینظمی از کی بود؟ گفتم: از آن موی زیبا. گفت:
روی دل در پردهٔ حسرت چه پوشی غنچهوار
گفتم: از درد فراق آن گل رخسار، گفت:
هوش مصنوعی: در دل حسی از آرزو و حسرت به وجود آمده است که قابل پنهان کردن نیست. مانند یک غنچه که در شرف شکفتن است، از درد دوری و جدایی آن گل زیبا سخن میگوید.
گفتهٔ دلدار گشت آیین گفتار «بهار»
گفتمش آیین جان است آنچه را دلدار گفت
هوش مصنوعی: دلبر من صحبت کرد و گفت که «بهار» یعنی زمان زیبایی و شادابی. من هم به او گفتم که این یعنی روح و جان چیزی است که او گفته است.