گنجور

شمارهٔ ۹۹ - سرگذشت شاعر

یاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود
جز می اندر دست و غیر از عشقم اندر سر نبود
خوبتر از من جوانی خوش کلام و خوش‌خرام
در میان شاعران شرق‌، سرتاسر نبود
درسخن‌های دری چابک تر و بهتر ز من
در همه مرز خراسان‌، یک سخن گستر نبود
سال عمر دوستان از پانزده تا شانزده
سال عمر بنده نیز از بیست افزونتر نبود
بیست ساله شاعری‌، با چشم‌های پرفروغ
جز من اندر خاوران معروف و نام آور نبود
خانه‌ای شخصی و مبلی ساده و قدری کتاب
آمد و رفتی و ترتیبی کز آن خوشتر نبود
مادرم تدبیر منزل را نکو می‌داشت پاس
پاسداری در جهانم‌، بهتر از مادر نبود
اندر آن دوران نبود اندر دواوین عجم
ز اوستادی شعر خوبی کان مرا از بر نبود
شعر می‌‎گفتیم و می گشتیم و می‌بودیم خوش
بزم ما گه‌گاه بی مَه‌روی و خنیاگر نبود
حال ما با حال حاضر فرق وافر داشت زانک
صافی افکار را، درد نفاق اندر نبود
دشمنی‌ها این‌چنین پر حدت و وحشت نبود
دوستی‌ها نیز از اینسان ناقص و ابتر نبود
اولا عرض فکل‌ها، اینقدر وسعت نداشت
ثانیا فکر جوانان‌، اینقدر لاغر نبود
گر جوانی باکسی پیوند می کرد از وفا
زلف او هر روز در چنگ کسی دیگر نبود
تهمت و توهین و هوکردن نبود اینقدر باب
ور کسی می‌‎گفت زشتی‌، خلق را باور نبود
علتش آن بود کز اخلاق ناپاکان ری
ملت پاک خراسان هیچ مستحضر نبود
زین فلک بندان لوس کون نشوی نادرست
یک تن از تهران به مرز خاوران رهبر نبود
بی‌وفایی و دورویی و نفاق و ناکسی
در لباس عقل و دانش‌، زیب هر پیکر نبود
عشوه و تفتین و غمازی و شوخی‌های زشت
در لوای شوخ‌چشمی نقل هر محضر نبود
بود نوکر باب کمتر، حشر او محدودتر
وز جوانان اداری هر طرف محشر نبود
بگذریم از این سخن وین خود طبیعی بود نیز
کاین رسن را فرصت بگذشتن از چنبر نبود
شور و شری ناگه اندر طوس زاد از انقلاب
فکرت من نیز بی‌رغبت به شور و شر نبود
در صف طلاب بودم‌، در صف کتاب نیز
در صف احرار هم‌چون من یکی صفدر نبود
در سیاست اوفتادم آخر از اوج علا
وین همی‌دانم به خوبی کان مرا درخور نبود
روزنامه گر شدم‌، با سائسان همسر شدم
واندر آن دوران کسم زین سائسان همسر نبود
گرچه بود از کفر کافر ماجرایی ‌طبع دور
گام‌های انقلابی لیک‌، بی کیفر نبود
در هزار و سیصد و سی، روسیان روسبی
طرد کردندم به ری‌، زیرا کسم یاور نبود
رهزنان پارسی‌، در کوهسار لاسگرد
رخت من بردند و خرسندم که هیچم زر نبود
سوی ری راندم به خواری از دربند خوار
کشوری دیدم که جز لعنت در آن کشور نبود
مردمی دیدم یکایک از گدا تا شاه‌، زن
منتها همچون زنان بر فرقشان معجر نبود
معشری دیدم سراسر از جوان تا پیر دزد
لیک چون دزدان لباس ژنده‌شان در بر نبود
هشت مه ماندم به ری پس بازگشتم زی وطن
کم توان فرقت یاران دانشور نبود
روزگاری دیر خوش بودیم با یاران خویش
کاسمان را کینهٔ دیرینه‌، اندر سر نبود
نوبهاری ساختم ز اندیشه‌های تابناک
کاندر آن جز لاله و نسرین و سیسنبر نبود
درخور اخلاق امت‌، درخور اصلاح قوم
لیک تنها درخور یک مشت حیلتگر نبود
از خدا بیگانه‌ام خواندند اندر مرز طوس
از خدا بیگانگان‌، اما به پیغمبر نبود
سخت آقایان هوم کردند، آری سخت هو
کان‌چنان هو، هوچیان را ثبت در دفتر نبود
هو شدم اما ز میدان درنرفتم مردوار
لیک یاران را سر برگ من مضطر نبود
زین سبب در هم شکست از جور روس و انگلیس
شکرین کلکی که چون او هیچ نی‌شکر نبود
این‌چنین کید از رفیقان دوروی آمد پدید
شکوه‌ام از کید چرخ و خصم بد اختر نبود
دوستان دور، قدر خدمتم بشناختند
زان که عمر خدمتم را ساعت آخر نبود
رای دادند از دره گز وزکلات و از سرخس
تا شوم زی ری که چون منشان یکی غمخور نبود
در هزار و سیصد و سی و دو زی کنگاشگاه
ره گرفتم پیش و جز خضر رهم رهبر نبود
دشمنان رو به‌ آیین غدرها کردند، لیک
غدر آنان درخور تنکیل شیر نر نبود
محضری کردند در تکفیر من زی کاخ عدل
لیک تاثیری از آن محضر، در آن محضر نبود
از پس یک سال و اندی رنج‌، کاندر ملک ری
قسمت اوفر مرا، جز نقمت اوفر نبود
لشگر روس از در قزوین به ری راندند و من
سوی قم راندم از آن کم تاب آن لشکر نبود
اندرآن پرخاشگه بشکست دستم از دو جای
وین شکست آخر بلای این تن لاغر نبود
دولت وقتم سوی ری خواند و اندر دار ملک
پهلویم یک‌چند جز بر پهلوی بستر نبود
با چنان حالت نیاسودم ز دست دشمنان
جرمم این کم جز هوای دوستان در سر نبود
مهتر ملکم به امر انگلستان بند کرد
از سپهسالار دون‌همت جز این درخور نبود
سوی سمنانم فرستادند، در تحت نظر
در نظر چیزیم ناخوش‌تر ازین منظر نبود
زان مکان یرلیغ دشمن در خراسانم فکند
آستان بوسیدم آنجا کآسمان را فر نبود
سوی بجنوردم فکند آنگاه‌، یرلیغ دگر
کش به جز آزار من فکری به مغز اندر نبود
مرده بودم بی گنه در خطهٔ بجنورد اگر
مهر سردار معزز، حصن این چاکر نبود
گر بمنفی جانب فردوس می‌رفتم ز طوس
در نظر فردوسم از بجنورد، نیکوتر نبود
مردم بجنورد از آن پس هم وکیلم ساختند
در جهان آری به جز نوش از پس نشتر نبود
گرچه جانم زین چهارم مجلس از محنت گداخت
زان که یک جو همگنان را دانش اندر سر نبود
جز فساد و خبث طینت‌، در جماعات اقل
جز غرور و خبط و غفلت‌، در صف اکثر نبود
راستی جز چند تن معدود دانشمند و راد
اندر آن مجلس تو گفتی یک خردپرور نبود
اختر بختم کنون زین اقتران نحس جست
کاش بر این گنبد پست این بلند اختر نبود
نک بر آن عزمم که از ری بازگردم زی وطن
کاندرین میخانه‌ام‌، جز زهر در ساغر نبود
استخوانم خرد شد در آرزوی معدلت
کاشکی ز اول همای آرزو را پر نبود
در امید نوگل اصلاح‌، صوتم پست گشت
کاش هرگز بلبل امید را حنجر نبود
لفظ دلبر راندم اما خلق را دل برنتافت
شعر نیکو گفتم اما قوم را مشعر نبود
در محافل پا نهادم غیرگرک وگوسپند
در مجامع سر زدم جز اسب و جز استر نبود
دسته دسته گوسپندان دیدم و سردسته گرگ
گرگ خونشان خورد و مسکین گله را باور نبود
افعیانی آدمی‌وش‌، مردمی افعی‌پرست
وه که اندر دست من گرزی کران‌پیکر نبود
زهر اغفال است در دندان ماران ریا
چون گزد گویند جز بوسیدنی دیگر نبود
هر که رخ برتافت از این بوسه‌های زهردار
نامش غیر از خائن و وصفش به جز کافر نبود
کوفتم سر زافعیان‌، نیز از میانشان بردمی
جهل این افعی‌پرستان مانع من گر نبود
کشور دارا نبد هرگز چنین بی‌پاسبان
خانهٔ نوشیروان‌، هرگز چنین بی‌در نبود
شیر و خورشید ای دریغ ار جنبشی می کرد از آنک
خرس و روبه را گذاری بر یک آبشخور نبود
زود درسازند خصمان وین مثل روشن شود
گر عروسی کرد سگ جز بهر مرگ خر نبود
این قصیده در جواب فرخ است آنجا که گفت
دوش ما را بود بزمی خوش‌، کز آن خوشتر نبود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود
جز می اندر دست و غیر از عشقم اندر سر نبود
هوش مصنوعی: به خاطر دارم آن زمان‌هایی را که بندهای زندگی مرا نمی‌خواستند و تنها چیزی که در دستم بود، شراب و در ذهنم، عشق بود.
خوبتر از من جوانی خوش کلام و خوش‌خرام
در میان شاعران شرق‌، سرتاسر نبود
هوش مصنوعی: در میان شاعران شرق، جوانی با سخنانی زیبا و راه رفتن دلربا وجود ندارد که از من بهتر باشد.
درسخن‌های دری چابک تر و بهتر ز من
در همه مرز خراسان‌، یک سخن گستر نبود
هوش مصنوعی: در میان سخنانی که در دیار خراسان گفته شده، هیچ‌کس به اندازه من توانمند و چابک در گفتار نیست.
سال عمر دوستان از پانزده تا شانزده
سال عمر بنده نیز از بیست افزونتر نبود
هوش مصنوعی: دوستان من از سن پانزده تا شانزده سالگی را گذرانده‌اند و من نیز در آن زمان بیشتر از بیست سال نداشتم.
بیست ساله شاعری‌، با چشم‌های پرفروغ
جز من اندر خاوران معروف و نام آور نبود
هوش مصنوعی: شاعری بیست ساله‌ام که با چشمان درخشان خود، جز من در سرزمین خاوران کسی معروف و شناخته شده نیست.
خانه‌ای شخصی و مبلی ساده و قدری کتاب
آمد و رفتی و ترتیبی کز آن خوشتر نبود
هوش مصنوعی: خانه‌ای که به سادگی مبله شده و چند کتاب در آن وجود دارد، جایی است که رفت و آمد و نظم آن به هیچ وجه کمتر از لذت‌بخش نیست.
مادرم تدبیر منزل را نکو می‌داشت پاس
پاسداری در جهانم‌، بهتر از مادر نبود
هوش مصنوعی: مادرم به خوبی مدیریت خانه را انجام می‌داد و هیچ‌کس بهتر از او نبود که از من در این دنیا محافظت کند.
اندر آن دوران نبود اندر دواوین عجم
ز اوستادی شعر خوبی کان مرا از بر نبود
هوش مصنوعی: در آن زمان، شعرهای خوبی در کتاب‌های ادبیات فارسی وجود نداشت که من از شخصی نحوه‌ی سرایش آن را یاد بگیرم و به همین دلیل به دانش و مهارت لازم دست نیافتم.
شعر می‌‎گفتیم و می گشتیم و می‌بودیم خوش
بزم ما گه‌گاه بی مَه‌روی و خنیاگر نبود
هوش مصنوعی: ما شعر می‌سرودیم و در لذت و شادی بودیم، اما گاهی اوقات در مهمانی‌مان بدون معشوق و نوازنده نواختیم.
حال ما با حال حاضر فرق وافر داشت زانک
صافی افکار را، درد نفاق اندر نبود
هوش مصنوعی: حال و روز ما با حال و روز کنونی تفاوت زیادی دارد، زیرا ذهن‌های پاک و شفاف از درد نفاق و دورویی بی‌بهره‌اند.
دشمنی‌ها این‌چنین پر حدت و وحشت نبود
دوستی‌ها نیز از اینسان ناقص و ابتر نبود
هوش مصنوعی: دشمنی‌ها به این شدت و ترسناک نبود و دوستی‌ها نیز این‌قدر ناقص و کم‌فایده نبودند.
اولا عرض فکل‌ها، اینقدر وسعت نداشت
ثانیا فکر جوانان‌، اینقدر لاغر نبود
هوش مصنوعی: در ابتدا، سطح دانش و آگاهی مردم آن زمان، به اندازه کافی گسترده نبود. همچنین، تفکر و خلاقیت جوانان نیز به اندازه کافی پرمحتوا و قوی نبود.
گر جوانی باکسی پیوند می کرد از وفا
زلف او هر روز در چنگ کسی دیگر نبود
هوش مصنوعی: اگر جوانی با کسی ازدواج می‌کرد، به خاطر وفاداری، هر روز زلف او در دست کسی دیگر نبود.
تهمت و توهین و هوکردن نبود اینقدر باب
ور کسی می‌‎گفت زشتی‌، خلق را باور نبود
هوش مصنوعی: تهمت و توهین و قضاوت نادرست به این شدت در بین مردم رایج نبود. زمانی که کسی درباره زشتی‌های دیگران صحبت می‌کرد، مردم به این حرف‌ها باور نمی‌کردند.
علتش آن بود کز اخلاق ناپاکان ری
ملت پاک خراسان هیچ مستحضر نبود
هوش مصنوعی: دلیلش این بود که مردم خراسان به خاطر اخلاق بد برخی، هیچ چیزی از پاکی و درستی نمی‌دانستند.
زین فلک بندان لوس کون نشوی نادرست
یک تن از تهران به مرز خاوران رهبر نبود
هوش مصنوعی: از این آسمان پر از زحمت و مشکلات، نمی‌توان به راحتی از کسی نام برد که از تهران به سمت خاوران رهبری کرده باشد.
بی‌وفایی و دورویی و نفاق و ناکسی
در لباس عقل و دانش‌، زیب هر پیکر نبود
هوش مصنوعی: بی‌وفایی، دورویی، نفاق و عدم صداقت در قالب عقل و دانش، زیبنده هیچ صورتی نیست.
عشوه و تفتین و غمازی و شوخی‌های زشت
در لوای شوخ‌چشمی نقل هر محضر نبود
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت، به همراه ناز و بازیگوشی و طعنه‌های ناپسند در زیر سایه شوخی‌های فریبنده، در هر محفل و جمعی قابل قبول نیست.
بود نوکر باب کمتر، حشر او محدودتر
وز جوانان اداری هر طرف محشر نبود
هوش مصنوعی: در گذشته، وقتی خدمتکارها و نوکرها کمتر بودند، انسان‌ها در فضای اجتماعی محدودتری قرار داشتند و این باعث می‌شد که از نسل‌های جوان‌تر، هر کدام در سمت و جایگاهی خاص، کمتر شادی و شور و غلغله‌ای در اجتماع ایجاد کنند.
بگذریم از این سخن وین خود طبیعی بود نیز
کاین رسن را فرصت بگذشتن از چنبر نبود
هوش مصنوعی: بیایید از این موضوع عبور کنیم، زیرا طبیعی است که این رسن فرصت عبور از این حلقه را نداشته است.
شور و شری ناگه اندر طوس زاد از انقلاب
فکرت من نیز بی‌رغبت به شور و شر نبود
هوش مصنوعی: ناگاه در طوس، شور و هیجانی به وجود آمد که این نتیجه تغییر و تحولی در فکر من بود و من نیز بدون اشتیاق به این شور و هیجان ملحق نشدم.
در صف طلاب بودم‌، در صف کتاب نیز
در صف احرار هم‌چون من یکی صفدر نبود
هوش مصنوعی: من در میان طلاب ایستاده بودم و در میان صف کتاب‌ها نیز. اما در میان آزادگان، هیچ‌کس مانند من نبود که در صف بایستد.
در سیاست اوفتادم آخر از اوج علا
وین همی‌دانم به خوبی کان مرا درخور نبود
هوش مصنوعی: من در سیاست به دلسردی و ناامیدی رسیدم، با این که می‌دانم جایگاه من بالاتر از اینهاست و این وضعیت شایسته من نیست.
روزنامه گر شدم‌، با سائسان همسر شدم
واندر آن دوران کسم زین سائسان همسر نبود
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده بیان می‌کند که به نوعی در زندگی‌اش در نقش یک روزنامه قرار گرفته و با افرادی که نوشیدنی می‌سازند یا توزیع می‌کنند، همراه شده است. او همچنین اشاره می‌کند که در آن زمان کسی به اختیار او نبوده یا در کنارش نبوده است. به نوعی، احساس تنهایی و عدم ارتباط با دیگران را به تصویر می‌کشد.
گرچه بود از کفر کافر ماجرایی ‌طبع دور
گام‌های انقلابی لیک‌، بی کیفر نبود
هوش مصنوعی: اگرچه داستانی از کفر کافر وجود دارد و حرکت‌های انقلابی با طبیعت دوری همراه است، اما هیچ اقدامی بدون پاسخ نمی‌ماند.
در هزار و سیصد و سی، روسیان روسبی
طرد کردندم به ری‌، زیرا کسم یاور نبود
هوش مصنوعی: در سال 1330 شمسی، روس‌ها مرا از ری بیرون کردند، زیرا کسی برای کمک به من وجود نداشت.
رهزنان پارسی‌، در کوهسار لاسگرد
رخت من بردند و خرسندم که هیچم زر نبود
هوش مصنوعی: دزدان ایرانی در کوه‌های لاسگرد لباس من را دزدیدند و من از این بابت خوشحال هستم که هیچ پولی همراه نداشتم.
سوی ری راندم به خواری از دربند خوار
کشوری دیدم که جز لعنت در آن کشور نبود
هوش مصنوعی: به سفر رفتم و به طور تحقیرآمیز از جایی که بودم دور شدم. در جایی دیگر، کشوری را دیدم که جز بدبختی و لعنت خبری از محبت و آرامش در آن نبود.
مردمی دیدم یکایک از گدا تا شاه‌، زن
منتها همچون زنان بر فرقشان معجر نبود
هوش مصنوعی: در میان مردم هر کلاسی را دیدم، از فقیر گرفته تا ثروتمند، اما زنان همه بدون حجاب و پوشش مناسب بودند.
معشری دیدم سراسر از جوان تا پیر دزد
لیک چون دزدان لباس ژنده‌شان در بر نبود
هوش مصنوعی: در میان جمعیتی که از جوان تا پیر بودند، دزدان زیادی را ملاقات کردم. اما آنها مانند دزدان واقعی نبودند، چون لباس کهنه و فرسوده‌ای به تن داشتند.
هشت مه ماندم به ری پس بازگشتم زی وطن
کم توان فرقت یاران دانشور نبود
هوش مصنوعی: هشت ماه در ری ماندم و سپس دوباره به وطن بازگشتم، زیرا تحمل دوری از دوستان فرزانه را نداشتم.
روزگاری دیر خوش بودیم با یاران خویش
کاسمان را کینهٔ دیرینه‌، اندر سر نبود
هوش مصنوعی: مدت‌ها با دوستانمان لحظات خوشی را سپری کردیم و در آن زمان، کینه و دشمنی قدیمی در دل‌هایمان نبود.
نوبهاری ساختم ز اندیشه‌های تابناک
کاندر آن جز لاله و نسرین و سیسنبر نبود
هوش مصنوعی: من با فکرها و ایده‌های روشن و درخشان، بهاری زیبا را ساخته‌ام که در آن فقط گل‌های لاله، نسرین و سنبل وجود دارد.
درخور اخلاق امت‌، درخور اصلاح قوم
لیک تنها درخور یک مشت حیلتگر نبود
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که اخلاق و رفتار جامعه باید به گونه‌ای باشد که به اصلاح و بهبود آن کمک کند؛ اما نباید فقط به افرادی که به فریب و نیرنگ متوسل می‌شوند، توجه کرد. در واقع، هدف اصلاح و تربیت جامعه فراتر از نیرنگ‌ها و حیله‌هاست.
از خدا بیگانه‌ام خواندند اندر مرز طوس
از خدا بیگانگان‌، اما به پیغمبر نبود
هوش مصنوعی: من از خدا دور افتاده‌ام و در مرز طوس، کسانی که از خدا بیگانه‌اند مرا صدا کردند، اما آن‌ها به پیامبر دسترسی نداشتند.
سخت آقایان هوم کردند، آری سخت هو
کان‌چنان هو، هوچیان را ثبت در دفتر نبود
هوش مصنوعی: آقایان به شدت دچار هیجان و جنجال شدند، بله واقعاً این طور بود، ولی آن‌هایی که فقط سر و صدا می‌کنند، در حساب‌کتاب جایی ندارند.
هو شدم اما ز میدان درنرفتم مردوار
لیک یاران را سر برگ من مضطر نبود
هوش مصنوعی: من به حالت روشن‌فکری رسیده‌ام، اما از میدان زندگی خارج نشدم. گرچه در مشکلات مردانه ایستاده‌ام، یارانم نسبت به من دل نگرانی ندارند و نگران وضع من نیستند.
زین سبب در هم شکست از جور روس و انگلیس
شکرین کلکی که چون او هیچ نی‌شکر نبود
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و ستم روس و انگلیس، شیرینی زندگی و خوشی‌ها از بین رفت، زیرا هیچ چیز شیرینی مثل او نبود.
این‌چنین کید از رفیقان دوروی آمد پدید
شکوه‌ام از کید چرخ و خصم بد اختر نبود
هوش مصنوعی: این‌گونه نیرنگ دوستی‌های دورو نمایان شد و من از نیرنگ روزگار و دشمنی بدشگون شکایت ندارم.
دوستان دور، قدر خدمتم بشناختند
زان که عمر خدمتم را ساعت آخر نبود
هوش مصنوعی: دوستانم که در دور از من هستند، متوجه ارزش خدمت من شدند، زیرا می‌دانستند که عمر خدمات من به آخرین لحظه‌اش نزدیک است.
رای دادند از دره گز وزکلات و از سرخس
تا شوم زی ری که چون منشان یکی غمخور نبود
هوش مصنوعی: از مناطق مختلف، از دره گز، وزکلات و سرخس تا شوم زی ری، رای دادند که چون هیچ کس به اندازه من برایشان اهمیت ندارد و نگران حالشان نیست.
در هزار و سیصد و سی و دو زی کنگاشگاه
ره گرفتم پیش و جز خضر رهم رهبر نبود
هوش مصنوعی: در سال هزار و سیصد و سی و دو، وقتی به کنگاه رسیدم، تنها راهنمای من خضر بود و هیچ کس دیگری در آن مسیر نبود.
دشمنان رو به‌ آیین غدرها کردند، لیک
غدر آنان درخور تنکیل شیر نر نبود
هوش مصنوعی: دشمنان به نقشه‌های خیانت‌آمیز روی آورده‌اند، اما خیانت‌های آن‌ها ارزش مقابله با شیر نر را ندارد.
محضری کردند در تکفیر من زی کاخ عدل
لیک تاثیری از آن محضر، در آن محضر نبود
هوش مصنوعی: در یک مراسم رسمی، به دلیل سخنان و اعمال من، مرا مورد تأیید قرار دادند و به نوعی مرا محکوم کردند. اما تأثیری که آن تصمیم بر من داشت، در مقایسه با آن مراسم، بسیار ناچیز و بی‌اهمیت بود.
از پس یک سال و اندی رنج‌، کاندر ملک ری
قسمت اوفر مرا، جز نقمت اوفر نبود
هوش مصنوعی: پس از یک سال و اندی عذاب و زحمت، در سرزمین ری سهم من جز نافرمانی و عذاب نبود.
لشگر روس از در قزوین به ری راندند و من
سوی قم راندم از آن کم تاب آن لشکر نبود
هوش مصنوعی: لشکر روس از در قزوین به سمت ری حرکت کردند و من به سمت قم رفتم، زیرا تاب و توان مقابله با آن لشکر را نداشتم.
اندرآن پرخاشگه بشکست دستم از دو جای
وین شکست آخر بلای این تن لاغر نبود
هوش مصنوعی: در آن محل پرهیاهو، دستم از دو جا شکسته شد، و این شکست در نهایت درد و رنجی بود که بر این بدن نحیف وارد شد.
دولت وقتم سوی ری خواند و اندر دار ملک
پهلویم یک‌چند جز بر پهلوی بستر نبود
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که سرنوشت و خوشبختی من به سمت ری می‌راود و در این حال، در این‌جا فقط بر روی بستر دراز کشیده‌ام و چیز دیگری نیست که بتوانم در کنار خود داشته باشم.
با چنان حالت نیاسودم ز دست دشمنان
جرمم این کم جز هوای دوستان در سر نبود
هوش مصنوعی: من به چنین حالتی تسلیم نشدم، به خاطر اینکه دشمنان بر من ظلم کردند. گناه من این است که جز عشق و آرزوی دوستان چیز دیگری در دل ندارم.
مهتر ملکم به امر انگلستان بند کرد
از سپهسالار دون‌همت جز این درخور نبود
هوش مصنوعی: رئیس من به دستور انگلستان از فرمانده کم‌همت بسته شد و جز این انتظار نمی‌رفت.
سوی سمنانم فرستادند، در تحت نظر
در نظر چیزیم ناخوش‌تر ازین منظر نبود
هوش مصنوعی: مرا به سمنان فرستادند و تحت نظر قرار دادند، اما هیچ چیز برایم ناخوشایندتر از این منظره نبود.
زان مکان یرلیغ دشمن در خراسانم فکند
آستان بوسیدم آنجا کآسمان را فر نبود
هوش مصنوعی: از آن جا که دشمن در خراسان بر سرزمین ما حمله‌ور شد، به پای آن مکان زانو زدم و بوسه‌ای به زمین دادم، جایی که آسمان برای ما بردی نداشت.
سوی بجنوردم فکند آنگاه‌، یرلیغ دگر
کش به جز آزار من فکری به مغز اندر نبود
هوش مصنوعی: به سوی بجنوردم نگاه کرد و سپس، فکر دیگری جز آزار من به ذهنش خطور نکرد.
مرده بودم بی گنه در خطهٔ بجنورد اگر
مهر سردار معزز، حصن این چاکر نبود
هوش مصنوعی: اگر محبت سردار محترم نبود، من بی‌گناه در شهر بجنورد مرده بودم.
گر بمنفی جانب فردوس می‌رفتم ز طوس
در نظر فردوسم از بجنورد، نیکوتر نبود
هوش مصنوعی: اگر به جای طوس به سمت بهشت می‌رفتم، از نظر من هیچ چیزی از بجنورد بهتر نبود.
مردم بجنورد از آن پس هم وکیلم ساختند
در جهان آری به جز نوش از پس نشتر نبود
هوش مصنوعی: مردم بجنورد بعد از آن، مرا به عنوان وکیل خود انتخاب کردند. در این دنیا، به جز نوش، چیزی جز درد و رنج برای من باقی نمانده است.
گرچه جانم زین چهارم مجلس از محنت گداخت
زان که یک جو همگنان را دانش اندر سر نبود
هوش مصنوعی: اگرچه جانم از درد و رنج این چهارم مجلس می‌سوزد، اما به خاطر این است که حتی یک ذره علم و آگاهی در سر همگنانم وجود ندارد.
جز فساد و خبث طینت‌، در جماعات اقل
جز غرور و خبط و غفلت‌، در صف اکثر نبود
هوش مصنوعی: در جمع‌های کوچک، چیزی جز فساد و بدی نخواهیم یافت و در جمع‌های بزرگ نیز تنها غرور، اشتباهات و غفلت وجود دارد.
راستی جز چند تن معدود دانشمند و راد
اندر آن مجلس تو گفتی یک خردپرور نبود
هوش مصنوعی: به راستی، در آن مجلس جز چند نفر معدود از دانشمندان و صاحبان خرد، کسی وجود نداشت که بتواند پرورش‌دهنده‌ی اندیشه باشد.
اختر بختم کنون زین اقتران نحس جست
کاش بر این گنبد پست این بلند اختر نبود
هوش مصنوعی: خوشبختی من در حال حاضر تحت تأثیر یک موقعیت بد قرار گرفته است، ای کاش این ستاره شوم بر این آسمان پایین نمی‌تابید.
نک بر آن عزمم که از ری بازگردم زی وطن
کاندرین میخانه‌ام‌، جز زهر در ساغر نبود
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که از شهر ری برگردم به وطن، زیرا در این میخانه‌ای که در آن هستم، جز زهر در لیوان‌ها نمی‌بینم.
استخوانم خرد شد در آرزوی معدلت
کاشکی ز اول همای آرزو را پر نبود
هوش مصنوعی: در حسرت عقل و درک خود، به شدت رنج می‌برم و ای کاش از همان ابتدا آرزوهای بزرگ و غیرقابل دسترسی نداشتم.
در امید نوگل اصلاح‌، صوتم پست گشت
کاش هرگز بلبل امید را حنجر نبود
هوش مصنوعی: در انتظار گل‌های تازه بودم که به خاطر آن صدایم به کم‌رنگی و خاموشی گرایید. کاش هیچ‌گاه بلبل امید، صدایی نداشت.
لفظ دلبر راندم اما خلق را دل برنتافت
شعر نیکو گفتم اما قوم را مشعر نبود
هوش مصنوعی: عاشقانه‌هایی را با زبان دل بیان کردم، اما مردم نتوانستند به آن توجه کنند. شعر زیبایی سرودم، اما برای دیگران روشن و قابل درک نبود.
در محافل پا نهادم غیرگرک وگوسپند
در مجامع سر زدم جز اسب و جز استر نبود
هوش مصنوعی: در محافل و جمع‌ها حضور یافتم، ولی جز گرگ و گوسفند کسی را نیافتم. در مجالس نیز سر زدم، اما جز اسب و الاغ کسی نبود.
دسته دسته گوسپندان دیدم و سردسته گرگ
گرگ خونشان خورد و مسکین گله را باور نبود
هوش مصنوعی: دسته‌های گوسفند را دیدم که سردسته‌شان، گرگ، خونشان را می‌خورد و گله‌ی بیچاره هیچ تصوری از این خطر نداشت.
افعیانی آدمی‌وش‌، مردمی افعی‌پرست
وه که اندر دست من گرزی کران‌پیکر نبود
هوش مصنوعی: در اینجا فرد به افرادی اشاره دارد که شبیه افعی هستند و به نوعی برای آنانی که همچون افعی‌ها رفتار می‌کنند، احترام قائل هستند. او بیان می‌کند که اگر در دستانش قدرت و نیرویی چون گرز وجود نداشته باشد، نمی‌تواند با آنها برخورد کند. این جمله نشان‌دهنده دشواری در مواجهه با کسانی است که به دلیل رفتاری نادرست، خطرناک می‌باشند.
زهر اغفال است در دندان ماران ریا
چون گزد گویند جز بوسیدنی دیگر نبود
هوش مصنوعی: زهر فریب در دندان مارانِ ریا مانند نیش زدن است و می‌گویند جز بوسه‌ای دیگر نیست.
هر که رخ برتافت از این بوسه‌های زهردار
نامش غیر از خائن و وصفش به جز کافر نبود
هوش مصنوعی: هر کس که از این بوسه‌های سمی روی گرداند، نامش جز خائن و توصیفش به جز کافر نیست.
کوفتم سر زافعیان‌، نیز از میانشان بردمی
جهل این افعی‌پرستان مانع من گر نبود
هوش مصنوعی: من در میان زلفان زیبا سرگردانم و اگر این افراد نادان که مانند افعی هستند در مسیر من نبودند، می‌توانستم از میان آن‌ها عبور کنم.
کشور دارا نبد هرگز چنین بی‌پاسبان
خانهٔ نوشیروان‌، هرگز چنین بی‌در نبود
هوش مصنوعی: هیچ کشوری هرگز به اندازهٔ اینجا بی‌دفاع و بی‌حامی نبوده است، همچون خانهٔ نوشیروان که هیچ در و پاسبانی ندارد.
شیر و خورشید ای دریغ ار جنبشی می کرد از آنک
خرس و روبه را گذاری بر یک آبشخور نبود
هوش مصنوعی: شیر و خورشید، نمادهایی از قدرت و بیداری، ای کاش کمی تحرک و فعالیت داشتند؛ زیرا اگر آنها حرکتی انجام می‌دادند، نمی‌گذاشتند که خرس و روباه در یک منبع آب به هم نزدیک شوند و با هم به رقابت بپردازند.
زود درسازند خصمان وین مثل روشن شود
گر عروسی کرد سگ جز بهر مرگ خر نبود
هوش مصنوعی: اگر دشمنان به سرعت به هم آمیخته شوند و در عروسی خود شاد شوند، باید بدانیم که شادی آن‌ها به خاطر مرگ دیگری است و جز برای آن هدفی ندارند.
این قصیده در جواب فرخ است آنجا که گفت
دوش ما را بود بزمی خوش‌، کز آن خوشتر نبود
هوش مصنوعی: این شعر به پاسخی به فرخ اشاره دارد که گفت: شب گذشته ما مهمانی بسیار خوبی داشتیم که هیچ چیز نمی‌تواند بهتر از آن باشد.