گنجور

شمارهٔ ۸۸ - یک شب شوم‌!

شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند
اختران میخ بر این برشده درگاه زدند
راهداران فلک بر گذر راهزنان
به فراخای جهان ژرف یکی چاه زدند
چرخ‌داران سپهر از مدد بارخدای
آتش اندر تن اهریمن بدخواه زدند
خاکیان نیز به برچیدن هنگامه دیو
بر زمین بانگ توکلت علی الله زدند
خصم درکثرت و قانون‌طلبان در قلت
به قیاسی که تنی پنج به پنجاه زدند
چارده تن به فضای فلک آزادی
نیم شب همچو مه چارده خرگاه زدند
خواستند اهرمنان تا ز کمینگاه مرا
خون بریزند از این رو ره و بی‌راه زدند
ناگهان واعظ قزوین به کمینگاه رسید
بر سرش ریخته و زندگی‌اش تاه زدند
خبر آمد بمهادیو که شد کشته بهار
زین خبر دیوچگان خنده به قهقاه زدند
بار دیگر خبر افتاد که زنده است بهار
زان تغابن نفس سرد به اکراه زدند
رهزنان راه زنند از پی نان پاره و زر
لیکن این راه‌زنان راه پی جاه زدند
بیدقی راه نه پیموده وزبری شد و گفت
تا دغل‌پیشه وکیلان بعری‌ شاه زدند
بازیئی بود سراسر به خطا و به دغل
وین از آن بود که شطرنج به دلخواه زدند
خاک در دیدهٔ صاحب‌نظران افکندند
قفل خاموشی یک چند بر افواه زدند
پیه بد نامی یک عمر به تن مالیدند
بند بر دست و زبان و دل آگاه زدند
خویش را قائد و سردار و مقدم خواندند
تا بدین حیله قدم بر زبر .... زدند
... مولای وطن آمد و بر درگه وی
کوس ما فی یده کان لمولاه زدند
دوحهٔ فقر و عنا غرس نمودند به ملک
لوحهٔ عز و غنا بر سر بنگاه زدند
این گدا مردم نوخاسته بی‌زحمت و رنج
قفل بر گنج پر از تنسق و تنخواه زدند
سفلگانی که به کاغذ لغشان کاغذ نه‌
بر در خاتم و زر پردهٔ دیباه زدند
گرسنه محتشمان حلقهٔ دریوزه گری
نیمشب بر در پیله‌ور و جولاه زدند
‌*‌
*‌
بر تو ای ‌واعظ‌ مسکین‌ دل ‌من ‌سوخت از آنک
خونیان بر تو چنان ضربت جانکاه زدند
ره دیرینه نهادی و گرفتی ره قوم
لاجرم ره به تو، آن فرقهٔ گمراه زدند
تا شدی فتنهٔ دیوان سلیمان صورت
مر ترا در حرم قدس به شب راه زدند
عوض موعظت و پند شدی صاحب رعد
زان رهت برق فنا برتن چون کاه زدند
شدی از قزوبن تا تمشیت رعد دهی
جای رعدت به جگر، صاعقه ناگاه زدند
به مراد دل درگاهی بردرگه داد
رفتی و دشنهٔ ظلمت به جگرگاه زدند
به ‌هوا خواهی ‌قومی ‌شدی از ره که نخست
در تغنی ره مرگ تو هواخواه زدند
کشتهٔ وجه شبه گشتی و این بی ‌بصران
بَدَل من رهت از جملهٔ اشباه زدند
آن سگان بودند آمادهٔ آزردن ماه
عف‌عفی کرده و پنهان همه شب آه زدند
ماه و ماهی چو به سه حرف شبیهند بهم
پنجه بر ماهی مسکین بَدلِ ماه زدند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند
اختران میخ بر این برشده درگاه زدند
هوش مصنوعی: شب مانند دیوانی که به دور دژی گرد آمده‌اند، ستاره‌ها را به دیوار آسمان میخکوب کرده و به این درگاه که برآمده است، ضربه زدند.
راهداران فلک بر گذر راهزنان
به فراخای جهان ژرف یکی چاه زدند
هوش مصنوعی: راهداران آسمان در مسیر دزدان، به عمق وسیع دنیا یک چاه بزرگ حفر کردند.
چرخ‌داران سپهر از مدد بارخدای
آتش اندر تن اهریمن بدخواه زدند
هوش مصنوعی: در آسمان، چرخ‌های گردان از کمک و نعمت خدای آتش به اهریمن بدخواه ضربه زدند.
خاکیان نیز به برچیدن هنگامه دیو
بر زمین بانگ توکلت علی الله زدند
هوش مصنوعی: انسان‌ها نیز برای مقابله با آشوب‌های شیطانی بر روی زمین به قدرت و اعتماد به خداوند پناه بردند.
خصم درکثرت و قانون‌طلبان در قلت
به قیاسی که تنی پنج به پنجاه زدند
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که دشمنان در عدد و کثرت خود را به نمایش می‌گذارند و افرادی که به قوانین احترام می‌گذارند، در تعداد کم هستند، مانند مقایسه‌ای که یک بدن با پنج پا را با یک بدن دیگر که پنجاه پا دارد، مورد بررسی قرار دهد. به عبارتی، می‌توان گفت که در جمعیت یا قدرت، افرادی که به اصول پایبندند، تعداد کمتری دارند.
چارده تن به فضای فلک آزادی
نیم شب همچو مه چارده خرگاه زدند
هوش مصنوعی: چهره‌های پاک و نورانی که در آسمان پرواز می‌کنند، در نیمه شب مانند ماهی که در اوج زیبایی‌اش است، کاروانی از شادی و آزادی تشکیل داده‌اند.
خواستند اهرمنان تا ز کمینگاه مرا
خون بریزند از این رو ره و بی‌راه زدند
هوش مصنوعی: اهریمنان قصد داشتند تا از مخفی‌گاه خود به من آسیب برسانند، به همین خاطر در مسیرهای مختلفی رفت و آمد کردند تا به هدف خود برسند.
ناگهان واعظ قزوین به کمینگاه رسید
بر سرش ریخته و زندگی‌اش تاه زدند
هوش مصنوعی: یک‌باره، واعظ قزوین به دام افتاد و بر او یورش بردند و زندگی‌اش به هم ریخت.
خبر آمد بمهادیو که شد کشته بهار
زین خبر دیوچگان خنده به قهقاه زدند
هوش مصنوعی: خبرهایی به گوش رسید که بهار کشته شده است. از این خبر، دیوچگان با خوشحالی و خنده سر به قهقاه زدند.
بار دیگر خبر افتاد که زنده است بهار
زان تغابن نفس سرد به اکراه زدند
هوش مصنوعی: خبر دوباره رسید که بهار زنده است، این در حالی است که نفس سرد و ناچاری از مشکلات به سختی و با اکراه به حرکت درآمده است.
رهزنان راه زنند از پی نان پاره و زر
لیکن این راه‌زنان راه پی جاه زدند
هوش مصنوعی: دزدان به دنبال تکه‌ نانی و طلا هستند، اما این دزدان در واقع به دنبال مقام و قدرت رفته‌اند.
بیدقی راه نه پیموده وزبری شد و گفت
تا دغل‌پیشه وکیلان بعری‌ شاه زدند
هوش مصنوعی: یک بیدق (چوب‌دستی چنیشی) که هنوز راهی را نرفته بود، از روی نادانی و بی‌تجربگی گفت که دغل‌کاران وکیلان برای شاه نقشه‌ای کشیده‌اند.
بازیئی بود سراسر به خطا و به دغل
وین از آن بود که شطرنج به دلخواه زدند
هوش مصنوعی: بازی در تمام مراحل خود پر از اشتباه و نیرنگ بود و این به این دلیل است که شطرنج به طور دلخواه و بی‌ملاحظه‌ای بازی شد.
خاک در دیدهٔ صاحب‌نظران افکندند
قفل خاموشی یک چند بر افواه زدند
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این موضوع است که با ایجاد غبار و نادیده گرفتن حقیقت، برخی از افراد با دانش و بینش، به نوعی سکوت و خاموشی دچار می‌شوند. به عبارت دیگر، به سبب شرایطی خاص، نتوانسته‌اند نظرات خود را به درستی بیان کنند و صدای خود را خاموش کرده‌اند.
پیه بد نامی یک عمر به تن مالیدند
بند بر دست و زبان و دل آگاه زدند
هوش مصنوعی: این افراد، سال‌هاست که با بدنامی و رسوایی کنار آمده‌اند و به خودشان زخم‌زبان زده‌اند، در حالی که دست و زبان و دلشان با آگاهی به این وضعیت گرفتار است.
خویش را قائد و سردار و مقدم خواندند
تا بدین حیله قدم بر زبر .... زدند
هوش مصنوعی: افراد خود را رهبر و سردار معرفی کردند تا به این شیوه به اهداف خود دست یابند و بر اوضاع تسلط پیدا کنند.
... مولای وطن آمد و بر درگه وی
کوس ما فی یده کان لمولاه زدند
هوش مصنوعی: مولای وطن به صحنه آمد و بر درگاه او طنین آواز و پیامی از آنچه در دست دارد شنیده شد.
دوحهٔ فقر و عنا غرس نمودند به ملک
لوحهٔ عز و غنا بر سر بنگاه زدند
هوش مصنوعی: درخت فقر و مشکلات را در دل خود کاشتند، ولی در عوض، پرچم عزت و ثروت را در سرزمین خود بر افراشتند.
این گدا مردم نوخاسته بی‌زحمت و رنج
قفل بر گنج پر از تنسق و تنخواه زدند
هوش مصنوعی: این شخص فقیر که تازه به دنیا آمده، بدون زحمت و تلاش به ثروتی بزرگ دست پیدا کرده که مملو از نعمت و آسایش است.
سفلگانی که به کاغذ لغشان کاغذ نه‌
بر در خاتم و زر پردهٔ دیباه زدند
هوش مصنوعی: افرادی که به دنبال کاغذ و نوشتجات هستند، چیزی به جز کاغذ را بر در بسته‌ای از طلا و پرده‌ای زیبا ننوشتند.
گرسنه محتشمان حلقهٔ دریوزه گری
نیمشب بر در پیله‌ور و جولاه زدند
هوش مصنوعی: در نیمه‌شب، افراد با احترام و مرفه به دلیل گرسنگی، به در خانهٔ یک پیله‌ور و بافنده زدند.
‌*‌
*‌
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیز ثابت و دائمی نیست و همه چیز در حال تغییر است. ما باید با این واقعیت کنار بیاییم و با آن سازگار شویم.
بر تو ای ‌واعظ‌ مسکین‌ دل ‌من ‌سوخت از آنک
خونیان بر تو چنان ضربت جانکاه زدند
هوش مصنوعی: ای واعظ! دل من از لطمه‌هایی که بر تو وارد شده، می‌سوزد، زیرا دشمنان نیش‌های سختی به تو زده‌اند.
ره دیرینه نهادی و گرفتی ره قوم
لاجرم ره به تو، آن فرقهٔ گمراه زدند
هوش مصنوعی: تو راهی طولانی را پیمودی و به گروهی رسیدی، اما در نهایت همان گروهی که گمراه بودند، به تو حمله کردند.
تا شدی فتنهٔ دیوان سلیمان صورت
مر ترا در حرم قدس به شب راه زدند
هوش مصنوعی: وقتی که تو به وسوسهٔ دیوان سلیمان دچار شدی، در شب به حرم قدس راه یافتند و به تو توجه کردند.
عوض موعظت و پند شدی صاحب رعد
زان رهت برق فنا برتن چون کاه زدند
هوش مصنوعی: به جای اینکه از تو نصیحت و پند بگیرند، طوفانی چون رعد و برق به جانت می‌افتد و مانند کاهی که در باد می‌رقصد، به فنا می‌روی.
شدی از قزوبن تا تمشیت رعد دهی
جای رعدت به جگر، صاعقه ناگاه زدند
هوش مصنوعی: تو به جایی رسیدی که قدرت و شجاعت تو درخشان است، اما ناگهان حوادث غیرمنتظره و دشواری‌ها به تو حمله‌ور شدند.
به مراد دل درگاهی بردرگه داد
رفتی و دشنهٔ ظلمت به جگرگاه زدند
هوش مصنوعی: تو به خواسته‌ات دست یافتی و به درگاه عشق رفتی، اما در این راه، دشمنان تیرهای ناشناخته‌ای به قلبت زدند.
به ‌هوا خواهی ‌قومی ‌شدی از ره که نخست
در تغنی ره مرگ تو هواخواه زدند
هوش مصنوعی: برای جذب محبت دیگران، گاهی از راه زیادی پیش می‌روی، در حالی که در ابتدا خودت را در مسیر خوشی و لذت غرق کرده‌ای، اما در این راه ممکن است فراموش کنی که مرگ و فنا نیز در کمین است و تو را دنبال می‌کند.
کشتهٔ وجه شبه گشتی و این بی ‌بصران
بَدَل من رهت از جملهٔ اشباه زدند
هوش مصنوعی: تو به خاطر شباهتی که به کسی داری، دچار سرنوشتی شبیه به او شده‌ای و افرادی که نمی‌توانند درست ببینند، به خیال خود تغییراتی در مسیر تو ایجاد کرده‌اند.
آن سگان بودند آمادهٔ آزردن ماه
عف‌عفی کرده و پنهان همه شب آه زدند
هوش مصنوعی: سگ‌های وحشی که به شکار ماه مشغول بودند، در طول شب بدون اینکه کسی متوجه شود، آه و ناله کردند.
ماه و ماهی چو به سه حرف شبیهند بهم
پنجه بر ماهی مسکین بَدلِ ماه زدند
هوش مصنوعی: ماه و ماهی با هم شباهت دارند و به همین دلیل، چون به سه حرف می‌رسند، ماهی بیچاره را هدف حمله‌ی ماه قرار می‌دهند.

حاشیه ها

1392/11/14 05:02
merce

در زمان رضا شاه و گویا به دستور او محمد درگاهی که کلانتر بوده معروف به ”ممد چاقو“قصد کشتن بهار را داشته و در کمین که بهار از مجلس خارج شود ( بهار آن زمان سخن گوی اقلیت چهارده نفره مجلس به ریاست مدرس بوده و مورد خشم رضا شاه) بهار بعد از استیضاح در راهرو با عده ای مشغول گفتگو بوده که مدیر و صاحب روزنامه رعد قزوین بنام واعظ قزوینی از مجلس خارج می شود و چون با قد کشیده و اندام باریک شباهت خاصی به بهار داشته به اشتباه قصد جانش می کنند ، او فرار میکند ولی جانیان جلو در مسجد سپهسالار او را
می گیرند و سر می بربد .سر را جلو چراغ بستنی فروش محله میبینند و به اشتباه خود پی می برند
این که می گوید : خصم در کثرت و قانون طلبان در قلت ، منظور از قلت همین چهارده نفرند
مهادیو ، نظرش به رضاشاه است به معنای ”دیوبزرگ“ که گویا ان زمان در سفارت فرانسه این خبر را به او می دهند و رضا شاه با تبسمی می گوید خبر رسید که بهار را هم کشتند

1392/11/14 18:02
امین کیخا

البته بهار استاد و سبک شناس و روان نهاد است ولی دانش فزایسته ای از پهلوی ندارد و نیز عربی فرزام و بی لغزشی نمی دانسته و نیز زبانهای اروپایی را نمی فهمیده است . ولی استادی بزرگ است بهر سو باید خو کنیم که بی سویه گیری بنویسیم و همدیگر را لغزشپذیر بدانیم و تیز نگاه کنیم . موردی از کاستیکاریهای بهار در رساله التنبیه نوشته حمزه اسفهانی پیشتر در کتاب ها و مقالات آمده است .

1392/11/15 01:02
امین کیخا

باز به بهار درود می فرستم خواستم این نیست که او را کوچکتر از آنچه بوده نشان بدهم ایشان جزو نفرهای نخستینی هستند که برای امروز ما کتاب به جا گذاشته اند پس اینکه امروز کسی خرده ای به دیروز او بگیرد را نباید چیز شگفتی دانست . من باز بر این بزرگوار درود می فرستم

1393/10/20 18:01
Merce

با ادای احترام
جناب کیخا تعجب می کنم که در مورد اتفاق حقیقی و تاریخی چنین بانیان ادب را به قلم تحقیر یاد می کنید
هیچ کس همه چیز نمی داند . ندانستن زبان غیر عیب نیست . که : گر حکم شود که مست گیرند در شهر هر آنکه هست گیرند
من از گفته های استاد دکتر محمد جعفر محجوب نقل قولی آوردم که مقرون به حقیقت است و تاریخی و لکه ی ننگی بر پیشانی دیکتاتور ها
تاریخ بی سویه می نگرد
اگر شما طرفدار رضا خان هستید که از نوشته ی شما چنین بر می آید دلیل بر این نیست که لغزشهای او را بپوشانید . کاش حال که از به قول شما ” نفهمی های “ استاد بهار ذکری کرده اید از شاهکارهای بی بدیل پهلوی ها هم یادی می کردید
هر چند در نوشتار دوم تان ضمن پوزش پنهان بر تحقیر قبلی بار دیگر صحه کزارده اید ، ولی ....برایتان
متأسفم

1393/10/20 21:01
امین کیخا

نمیدانم چگونه باید می نوشتم که قصدم خرد کردن استاد بهار نیست .بهر حال ببخشید . برای من خاموشی از همه چیز بهتر است .اینجا کسی گوش نمی دهد همه تنها می گویند . من خیلی وقت است این را فهمیده ام و از اینکه این همه همه جای این تارسیت پرگویی کرده ام گاهی ناخوشنودم . من خاک راه شما هستم . ممنون از همه چیز .

1393/11/21 01:01
Merce

ببخشید تصحیح مکنم
من هیچگاه خودم را در حد جناب کیخا نمی دانم چون سوادی ندارم

1393/11/23 17:01
امین کیخا

merce و mehr امید دارم با پوزشپذیری و بزرگواری از لغزش من بگذرید این ناهمدریابی ها بخاطر رودرو نبودن است . من استاد بهار را مرد کم نظیری می بینم .به گمانم اشتباهی شده است .

1393/11/23 18:01
دکتر ترابی

باز هم زحمت می افزایم ( و ، در من این عیب قدیم است و به در می نشود ....)
در باره ملک الشعرا بهار، فرزند ملک الشعرا زاده 1266 خورشیدی گمان نداستن عربی بسیار بعید است.

1393/11/23 20:01
Merce

جناب استاد کیخا
خوشحالم که با شکسته نفسی و بزرگواری همه چیز را ختم به خیر گرداندید
امید که باز هم از محضر شما چون گذشته استفاده کنیم
از دوست تازه مان جناب ” مهر “ نیز سپاسگزارم که بی سویه به داوری نشستند
دلم میخواهد با چند بیت با بهار هم نوا شوم. شاید آبی برسنگ گور این دلسوخته ی ایرانزمین بریزم
لب اگر باز کنم ناله کجا ؟ فریاد ست
بجز اینست مگر؟ آنچه رسد بیدادست
ما نبودیم پی نان شب و راحت خویش
آنکه نان خواهد و آذوقه چه خام افتادست
سر فرازی و هنر از قبل آزادیست
ما همانیم که گفتیم قلم آزادست
چون شکستند قلم را دگر آزادی چیست
هر کجا پای نهادیم خراب آبادست
جوهری بود برین کلک و بخشکید ز جور
دیرگاهیست که لب از لب خود نگشادست
ای ادیبان ِ اسیر ِ ستم ِ استبداد
لب تان دوخته اما قلم از پولادست
خوش نوشتید که پوشال بود کاخ ستم
خانه ی ظلم حقیراست ، چه بی بنیادست
آزاده باشید

1403/03/17 11:06
اکبر رضوانی

درود بر شما و طبع روانتان.

بنده کمترین علاقمند به موسیقی ایرانی به ویژه آواز هستم و غزل زیبایتان در جانم نشست. بی گمان حفظ امانت شاعر ، در آوازخوانی از مهمترین بایدهاست. با دانستن این مطلب ، رخصت خواهم تا از کلامتان در موسیقی بهره گیرم. امید که مطبوع طبع مشکل پسندتان افتد.

آدرس بنده در فضای مجازی 

@avazakbarrezvani

و شماره تماسم

09134259973 است.

1393/11/26 04:01
Mehr

به به
نگفتم آقای مرس یا خانم مرسده ید طولایی در ادبیات دارد ؟
من خواهش میکنم ایشان تا حدودی خودشان را معرفی کنند و بیشتر حاشیه بنویسند بهرحال از این چند بیت که نشان از طرز تفکر و استطاعت ادبی شماست لذت بردم
موفق باشید

1394/12/15 03:03
سمانه ، م

آقا سید
درود بر شما
بیاد دارم که در حاشیه ای در گنجور
جناب دکتر ترابی که یادشان گرامی و ترک گنجور کرده اند ، با ان نثر دلکش مخصوص به خود
مرسده بانو را ، ”شاعر هزار فروردین در سینه“ ، خوانده بودند
عمر هردوان و شما دراز باد

1396/06/22 02:09
Ben Omar

دوستان فرهیخته
اگر فرصتی دست داد و یقه ی همدیگر را ول کردید، لطفا این بیت جناب بهار را معنی بفرمائید
بیدقی راه نه پیموده وزبری شد و گفت
تا دغل‌پیشه وکیلان بعری‌ شاه زدند
پیشاپیش سپاسگزارم

1396/06/22 18:09
حسین ۱

بنی عامر گرامی
بحث ادبی ست یقه درانی نیست ، نمی دانم چرا از این همه اطلاعات مفید ادبی تنها جنبه ی منفی آن را دیدی
و اما :
بیدقی راه نه پیموده وزبری شد و گفت
تا دغل‌پیشه وکیلان بعری‌ شاه زدند
اشاره دارد به بازی شطرنج که بیدقی {سرباز} هنوز از راه نرسیده وزیر شده ، زضا شاه را میگوید که در رده ی پائین ارتش به یکباره سردار سپه شد و سپس وکیلان و وزیران مجیز گو او را شاه خواندند

1396/06/22 18:09
حسین ۱

درودی هم به مرسده بانو ، با آن غزل زیبا
از سرکار خانم مهری نیز به خاطر روشنگری شان سپاسگزارم

1396/07/23 03:09
Ben Omar

سپاس بسیار از جناب حسین 1 برای معنی بیت

1396/07/23 18:09
حسین ۱

بنی عامر گرامی
احتیاج به سپاسگزاری نبود ، ناقابل است
زحمت کشیدی عزیز
خوب و خوش باشی

1398/01/04 11:04
alireza۰fa

حاشیه بر حواشی!
یکی از دوستان دلیل سرایش این شعر را بیان کردند. بحقیقت. که یک ماجرای تاریخی بوده و نمودی از پستیهای یک شاه. یا یک دربار. ماجرای سوءقصد بجان بهار بزرگوار. و نمیگویم آیا اکنون هم شاهد چنین چیزهایی هستیم یا خیر. ولی در دور از انسانیت بودن این ماجرا نمیتوان کوچکترین شک و شبهه ای بخود راه داد.
یکی دیگر از دوستان بر شاعر عیب گرفتند. که جناب ملک الشعرا باشد. که ایشان پهلوی نمیدانست. عربی خوب نمیدانست. زبان خارجه نمیدانست.
سدیگر به هواداری از دوست دوم برخاستند که ایشان چنین و چنانند. تعریف کردن. از دانش و علم و ادب و هنرشان. بر منکرش لعنت. بنده نیز حاشیه های ایشان را میخوانم و لذت میبرم.
لا تنظر الی من قال انظر الی ما قال.
جالب اینکه بعضی گوینده را بر گفتارش ترجیح میدهند. چون فلانی اینطور گفته... چون فلانی مدارج عالیهء علمی و ادبی را طی کرده... . بالاخره توجیه کردن رفتار بد بدلیل اینکه از آدم دانشمندی صادر شده.

ملک الشعرای بهار جان بجان آفرین تسلیم کرده. و ما نیز در پی او میرویم. مدح و ذم ما تاثیری در او ندارد.
ولی چون طرفی از این یک بحث تاریخی است به دومورد اشاره میکنم. تحریف تاریخ عمل ننگینیست. و عزیزان خود قضاوت میکنند. والله اعلم.
1. استاد شفیعی کدکنی بعنوان یک ادیب و شاعر توانمند. کتاب رستاخیز کلمات. فصل "پویایی تاریخ و تکامل ادبی".
... و پس از فردوسی بزرگترین شاعر ملی ایران است. استواری شعر او دستمایهء استحکام هویت ملی ماست. ...
پر واضح است که شاعران ملی داشتیم و داریم. ولی بزرگترینشان، دانشمندترینشان است.و شاعرترینشان.
2. جناب ایرج میرزا. شکوهء دوستانه از بهار. که ماجرایش در دیوان ایرج میرزا با تفصیل موجود است.
...تو هنرمندی و من نیز ز اهل هنرم
در میانِ دو هنرمند مُعادا نشود
تو کسی هستی کاندر هنر و فصل و کمال
یک نفر چون تو در این دنیا پیدا نشود
شاهدِ علم و ادب چون به سرای تو رسید
گفت جایی به جهان خوشتر از اینجا نشود
هر که بیتی دو به هم کرد و کلامی دو نوشت
با تو در عرضِ ادب همسر و همّتا نشود
نه مَلِک گردد هر کس که به کف داشت قلم
با یکی جِقّۀ چو بینه کسی شا نشود...

الله الله. این چه شکوه ایست. به تعریف و تمجید میماند.

1401/12/07 03:03
داود بیخیال

تجربه من اینو بهم فهمونده ما ملت سلحشور همیشه حاضر در صحنه

یا دقیقتر بگم ملت سلحشور همیشه حاضر در هر صحنه ایم میانه روی و وتعادل یعنی سازشکاری و بزدلی

پس یا باید از این سمت بام سقوط ازاد کنیم یا ان سمت

اگر از کسی خوشمان اید و هوادارش شویم تا حد قدیس بالایش میبریم و میشود 13مین امام از 12 

و اگر از کسی بدمان اید از ابلیس خبیث ترش جلوه میدهیم

اساسا2 رنگ بیشتر نمیشناسیم سیاه و سفید

و ابدا هم برای هواداری و دشمنی هامان نیازی به دلیل احساس نمی کنیم

تو چرا پرسپولیسی هستی و تو استقلالی و چرا در هواداری پایش بیفتد خون همدیگر را هم میریزیم

در زمین ما رنگ سفید خالص یا سیاه خالص نداریم

سفیدترین رنگ یا سیاه ترین رنگ ساخته شده و موجود 98%سیاه است و هیچ انسان معصومی هم نداشته نداریم و نخواهیم داشت چون انکسی که خطا نکندو نکرده باشد حتی کوچک هرچه که باشد انسان نیست

انسان از خطاها تجربه کسب میکتد و پیشرفت میکند

و فراموش نکنیم بزرگ آنان که معصوم میخوانیم در جایی ایه و وحی نازل شده را تغیر.داد و بس از امدن عتاب از بالا خود اعتراف کرد وه شیطان فریبم داد

و این با تعریف عصمت مغایرت دارد

 

باری به هرجهت ِِِانسانهاممزوجی از خوبی و بدی و اعمال درست و نادرست است

چه رضا شاه کبیر

چه ملک الشعرای بهار

1403/12/18 14:03
محمد ایزدپناهی

سلام بر شما
عمرتان پر از نور و شادی

دربارهٔ ذوات مقدس و نورانی معصومین علیهم‌السلام آیات زیادی در قرآن است که یکی از آن‌ها با دلالت بر عصمت ایشان، آیهٔ ۳۳ سورهٔ مبارکهٔ احزاب است که می‌فرماید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ‌الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»
ﺟﺰ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺧﺪﺍ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﭘﻠﻴﺪی و زشتی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺍﻫلﺑﻴﺖ ﺑﺮﻃﺮﻑ می‌ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭼﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﭘﺎﻙ ﻭ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪه‌است.

بر همین اساس، جناب سعدی سروده‌است: 
فردا که هرکسی به شفیعی زنند دست
ماییم و دست و دامن «معصوم» مرتضی

یا جناب مولوی گفته‌است: 
کار «پاکان» را قیاس از خود مگیر
گرچه باشد در نوشتن شیر، شیر

دربارهٔ افسانهٔ غرانیق که ذکر کردید، مقالات و کتابهای فراوانی با ادلهٔ محکم تاریخی و نقلی و عقلی، وجود چنین افسانه‌ای را رد کرده‌اند و یکی از دلایل این است که امکان ندارد خداوند حکیم، شخصی را برای هدایت و راهنمایی بشر همراه با برنامهٔ جامع سعادت دنیوی-اخروی او بفرستد اما خود این شخص لغزش، جهل و اشتباه داشته‌باشد و این در واقع نقض غرض و تناقض است که امکان عقلی ندارد و از حکمت خداوند به دور است.