شمارهٔ ۴۹ - جمال طبیعت
جهان جز که نقش جهاندار نیست
جهان را نکوهش سزاوار نیست
سراسر جمال است و فر و شکوه
بر آن هیچ آهو پدیدار نیست
جهان را جهاندار بنگاشته است
به نقشی کزان خوبتر کار نیست
چو بیغاره رانی همی بر جهان
چناندان که جز برجهاندار نیست
جهان راست مانند زیبا بتی است
که چونان بهمشکوی فرخار نیست
تو مفریب از او گرت هوشست یار
فریب از در مرد هشیار نیست
متاب از بتی کان فریبنده است
که بت را فریبندگی عار نیست
چنندهٔ کل ار خارش انگشت خست
گنه بر چننده است بر خار نیست
چنان عدل آمد بنای جهان
کز آن عدلتر نقش پرگار نیست
درین نقش پرگار کژی مجوی
اگر دیو را با دلت کار نیست
سراسر فروغست و رخشندگی
سیاهی درو جز به مقدار نیست
نگه کن بر این چتر افراشته
که زر تاروار است و زرتار نیست
ز زر الهی بر آن تارهاست
ز زر هریوه برآن تار نیست
به یک ره دو پیکر پذیرد چنانک
نگونسار هست و نگونسار نیست
گهی قیرگون گاه پیروزه گون
گهی تارگونه است وگه تار نیست
گهش بر جبین خط گلنار هست
گهش بر جبین خط گلنار نیست
چو دیبای کحلی کزان خوبتر
یکی دیبه در هیچ بازار نیست
بود دیبهٔ خسروانی، شگرف
ولی چون سپهر ایزدیوار نیست
نگه کن برآن کوهسارکبود
کش از ابر، یک نیمه دیدار نیست
یکی موسم گل برآن برگذر
ز دیدن گرت دیده بیزار نیست
گذر کن برآن بام افراشته
که از برف لختی سبکبار نیست
برآورده قصریست کاندازهاش
در اندیشهٔ هیچ معمار نیست
برآن سبزه وگل بچم شادمان
کرت جان رمنده زگلزار نیست
بهبینی، گرت نیستی خارخار
کهصدکونه گلهست ویکخارنیست
نگه کن بر آن جویبار روان
که گویی به جزاشگ کهسار نیست
بود رخت درس با و دلبنده کوه
دلش لیک دربند دلدار نیست
نیاساید الا در آغوش مام
ازبرا به جز رفتنش کار نیست
درختان بر او در تنیده بهم
چنان کش به ره جای رفتار نیست
ازینسو بدانسو گریزد از آنک
دلش ایمن ازدزد و طرار نیست
نگه کن بدان آفتاب بلند
که طراروار است و طرار نیست
نماید گذر بر در و بام خلق
ولی ز اندرونها خبردار نیست
نگه کن بدان تازه گل در بهار
که خرم چنو گونهٔ یار نیست
نگه کن بدان مرغک بذله گوی
که جز برگلش نالهٔ زار نیست
نگه کن بدان میوه اندر درخت
که رخشان چنو در شهوار نیست
نگه کن بدان دختر خردسال
که نوزش به دل عشق را بارنیست
نگه کن بدان پور پاکیزه چهر
که در دام محنت گرفتار نیست
نگه کن بدان بی گنه کودکان
که شان جز محبت پرستار نیست
نگه کن بدان مادر و آپن پدر
که در سینهشان کینه انبار نیست
جهان این کسانند و این است دهر
جهان آن سیه روی غدار نیست
تو زبن نقشها می چه رنجه شوی
اگر دلت رنجه ز دادار نیست
ور از نقش دادار گشتی دژم
تو را تن به جز نقش دیوار نیست
اگرگویی این نقشها ابتر است
مرا بر حدیث تو اقرار نیست
به نقش نگارندهٔ چیرهدست
کس ار خرده گیرد بهنجار نیست
وگرگویی ایننقشها خود شدهاست
کجا ز آفریننده آثار نیست
پس آن بد که بینی هم از چشم تست
کت آئینه ناخورده زنگار نیست
از این در سخن هرچه ستوار و نغز
به نزدیک داننده ستوار نیست
گرت بد رسد جمله ازخود رسد
در آن بد زمانه گنهکار نیست
توگوبی فسانه است کار جهان
همیدون مرا با تو پیکار نیست
کدامین فسانه است کان پیش تو
به یکبار خواندن سزاوار نیست
زتکرارهایش چه رنجی همی
که عیب فسانه زتکرار نیست
تو را گر مکرر، مرا تازه است
جهان را به نزد تو زنهار نیست
دو بایست عمر از پی تجربت
نگر کاین سخن محض پندار نیست
گرین خود درستست، صدساله عمر
بر مرد فرزانه بسیار نیست
ور اندرزگیرد کس ازکار دهر
ز تکرار اندرزش آزار نیست
بنالی همی از بلای جهان
بلای جهان صعب و دشخوار نیست
بلای جهان آینهٔ مهر اوست
که بیرنج، رامش نمودار نیست
حکیمان پیشین چنین گفتهاند
که لذت جز از دفع تیمار نیست
گر آزاد مردی بلاجوی از آنک
بلا جز که درخورد احرار نیست
کی آسایش و رامش جان برد
کسی کاز بلا جانش افکار نیست
کجا هرگز ازگونه گونه خورش
برد لذت آن کس که ناهار نیست
زگیتی به واقع دل آن کس کند
که این گیتی اندر برش خوار نیست
اگر برکنی دل ز ناخواسته
تو را سوی من جاه و مقدار نیست
یکی شارسانی است، دیگر سرای
کجا جای کشت و ده و دار نیست
همه نعمتی هستش الا در او
کشاورز و درزی و نجار نیست
ازیدر بسازند و آنجا برند
که آنجای مزدور و بیگار نیست
همه کشته و داشتهٔ خود خورند
فرختار نی و خریدار نیست
در آن شارسان مدبر افتد کسی
کش این جا جز اعراض و ادبار نیست
جهان را نبایست کردن یله
که مرزوی گل جای مردار نیست
ببایست ورزید و برداشت بهر
بسوزند نخلی که بربار نیست
من اکنون برآنم که گفت آن حکیم
که ناشاستی اندرین دار نیست
همه هرچه هست آن چنان بایدی
به گیتی نبایسته ناچار نیست
زمانه یکی تیز تک بارگیست
سوارش جز از مرد هموار نیست
کسی کاو یله سازد آن بارگی
چنان دان که چیزیش در بار نیست
گنه کاره است آن کش از دسترنج
به لب نان و در کیسه دینار نیست
به نان کسان دوختن چشم آز
گناهی است کان را ستغفار نیست
نه از دسترنج است نان کسان
کشان پیشه جز جور و کشتار نیست
که از حلق این ناکسان فاصله
فزونتر ز یک حلقه تادار نیست
هم از گور این دیو طبعان، طریق
فزون از به دستی سوی نار نیست
همانا گنهکارتر در جهان
کس از مردم مردمآزار نیست
از آن گفتم این را که گفت آن ادیب
«یکی گل درین نغز گلزار نیست»
شمارهٔ ۴۸ - پردهٔ سینما: غم مخور ای دل که جهان را قرار نیستشمارهٔ ۵۰ - یا مرگ یا تجدد: هرکو در اضطراب وطن نیست
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جهان جز که نقش جهاندار نیست
جهان را نکوهش سزاوار نیست
هوش مصنوعی: جهان تنها تصوری است از آنچه که فرمانروای آن به ما نشان میدهد و بنابراین نمیتوان به آن انتقاد کرد.
سراسر جمال است و فر و شکوه
بر آن هیچ آهو پدیدار نیست
هوش مصنوعی: تمام زیبایی و شکوه اوست و هیچ آهو یا موجودی نمیتواند در مقابل او خود را نمایان کند.
جهان را جهاندار بنگاشته است
به نقشی کزان خوبتر کار نیست
هوش مصنوعی: جهان به دست کسی شکل گرفته که آن را به گونهای طراحی کرده که هیچ کار بهتری از آن وجود ندارد.
چو بیغاره رانی همی بر جهان
چناندان که جز برجهاندار نیست
هوش مصنوعی: وقتی که بیخبر و بدون آگاهی به دنیای اطراف خود مینگری، بدان که تنها به پروردگار است که همه چیز را تحت کنترل دارد و غیر از او هیچ کسی بر این جهان تسلط ندارد.
جهان راست مانند زیبا بتی است
که چونان بهمشکوی فرخار نیست
هوش مصنوعی: جهان بهسان مجسمهای زیباست که مانند عطری خوشبو و خوشمزه نیست.
تو مفریب از او گرت هوشست یار
فریب از در مرد هشیار نیست
هوش مصنوعی: اگر عاشق هوشیار و با تدبیری داری، نباید فریب او را بخوری؛ چرا که مردان هوشیار هیچگاه فریب نمیخورند.
متاب از بتی کان فریبنده است
که بت را فریبندگی عار نیست
هوش مصنوعی: از کسی دوری کن که ظاهرش فریبنده است، زیرا او خود به فریبندگی نیازی ندارد و باطنش خالی از حقیقت است.
چنندهٔ کل ار خارش انگشت خست
گنه بر چننده است بر خار نیست
هوش مصنوعی: هر کس که به درختی خاردار دست بزند و از خارهای آن آسیب ببیند، باید بداند که آسیب از خود اوست و نه از خارها. این بدان معناست که مسئولیت آسیبها و مشکلاتی که با آنها مواجه میشویم، بیشتر متوجه خود ماست تا شرایط یا چیزهای خارج از کنترلمان.
چنان عدل آمد بنای جهان
کز آن عدلتر نقش پرگار نیست
هوش مصنوعی: عدل به قدری در ایجاد و ساختار جهان تأثیرگذار است که هیچ چیزی از آن عادلانهتر و منظمتر نیست.
درین نقش پرگار کژی مجوی
اگر دیو را با دلت کار نیست
هوش مصنوعی: در این تصویر، به دنبال انحراف و کجی نباش. اگر با دل خود، کاری با موجودات تاریک و پلید نداری، به آنها توجه نکن.
سراسر فروغست و رخشندگی
سیاهی درو جز به مقدار نیست
هوش مصنوعی: تمامیت و روشنی در آنجا وجود دارد و تنها مقدار کمی از تاریکی در آن دیده میشود.
نگه کن بر این چتر افراشته
که زر تاروار است و زرتار نیست
هوش مصنوعی: به این چتر زیبایی نگاه کن که از طلا ساخته شده و مانند تار نیست که ریز و نازک باشد.
ز زر الهی بر آن تارهاست
ز زر هریوه برآن تار نیست
هوش مصنوعی: از درخشش الهی بر تارهای وجود تأثیر میگذارد، ولی درخشش مادی بر آن تارها تأثیر ندارد.
به یک ره دو پیکر پذیرد چنانک
نگونسار هست و نگونسار نیست
هوش مصنوعی: در یک مسیر، دو جسم متفاوت به یک شکل پذیرفته میشوند؛ مانند اینکه هم سنگین و هم سبک هستند، اما در واقعیت، سنگینی و سبکی وجود ندارد.
گهی قیرگون گاه پیروزه گون
گهی تارگونه است وگه تار نیست
هوش مصنوعی: گاهی مثل قیر و گاهی مثل پیروز است، گاهی تاریک و زمانی هم که تار نیست.
گهش بر جبین خط گلنار هست
گهش بر جبین خط گلنار نیست
هوش مصنوعی: گاهی بر پیشانی او خطی مانند گلنار وجود دارد و گاهی این خط بر پیشانیاش نیست.
چو دیبای کحلی کزان خوبتر
یکی دیبه در هیچ بازار نیست
هوش مصنوعی: مثل سرمهای است که از بهترین پارچهها بافتند، آنچنان که هیچ پارچهای در بازار به زیبایی آن نیست.
بود دیبهٔ خسروانی، شگرف
ولی چون سپهر ایزدیوار نیست
هوش مصنوعی: لباسهای مجللی همچون دیبای پادشاهی وجود دارد، اما مانند آسمان آسمانی و خدایی نیست.
نگه کن برآن کوهسارکبود
کش از ابر، یک نیمه دیدار نیست
هوش مصنوعی: به تماشای آن کوهسار آبی بنگر که از ابرها یک نیمه آن هم پیدا نیست.
یکی موسم گل برآن برگذر
ز دیدن گرت دیده بیزار نیست
هوش مصنوعی: اگر از دیدن کسی خسته نیستی، در فصلی که گلها شکوفا هستند، به آن مکان بیا و از زیباییها لذت ببر.
گذر کن برآن بام افراشته
که از برف لختی سبکبار نیست
هوش مصنوعی: از آن بام بلند و سر به فلک کشیده عبور کن که برف بر روی آن سنگینی نمیکند و سبکی دارد.
برآورده قصریست کاندازهاش
در اندیشهٔ هیچ معمار نیست
هوش مصنوعی: این قصر به قدری بزرگ و زیباست که هیچ معمار و معمارخواندهای قادر نیست اندازه آن را در فکر خود تصور کند.
برآن سبزه وگل بچم شادمان
کرت جان رمنده زگلزار نیست
هوش مصنوعی: بر روی آن سبزه و گل مینشینم و شادمان میگردم، چرا که جانم از باغ گلها دور است.
بهبینی، گرت نیستی خارخار
کهصدکونه گلهست ویکخارنیست
هوش مصنوعی: اگر خودت را به درستی بشناسی و به ظرفیتهای درونیت اهمیت بدهی، خواهید دید که حتی در بین تمامی مشکلات و سختیها (که به مانند خارها هستند)، باز هم زیباییها و امکانات فراوانی (که به مانند گلها هستند) وجود دارد. در واقع، کمبودها و موانع نباید تو را ناامید کنند، زیرا همیشه چیزهای خوب و مثبت در اطرافت هست.
نگه کن بر آن جویبار روان
که گویی به جزاشگ کهسار نیست
هوش مصنوعی: به جویبار روانی نگاه کن که به نظر میرسد جز زیبایی کوهها هیچ چیز دیگری نیست.
بود رخت درس با و دلبنده کوه
دلش لیک دربند دلدار نیست
هوش مصنوعی: دل، در گناه و عشق شاداب است اما در نهایت، به دلیل وابستگی به محبوب واقعی، دچار قید و بند میشود.
نیاساید الا در آغوش مام
ازبرا به جز رفتنش کار نیست
هوش مصنوعی: با هیچ چیز جز در آغوش مادر نمیتواند آرامش پیدا کند و به جز رفتن او، هیچ کار دیگری نیست.
درختان بر او در تنیده بهم
چنان کش به ره جای رفتار نیست
هوش مصنوعی: درختان به گونهای به هم پیچیدهاند که فضایی برای عبور و مرور وجود ندارد.
ازینسو بدانسو گریزد از آنک
دلش ایمن ازدزد و طرار نیست
هوش مصنوعی: از این طرف به آن طرف فرار میکند، زیرا دلش از دزد و مکار در امان نیست.
نگه کن بدان آفتاب بلند
که طراروار است و طرار نیست
هوش مصنوعی: به آفتاب بلند نگاه کن، که مانند آفتاب درخشان است اما دچار تغییر و دگرگونی نیست.
نماید گذر بر در و بام خلق
ولی ز اندرونها خبردار نیست
هوش مصنوعی: آدمها میتوانند از بیرون به زندگی و رفتار دیگران نظاره کنند، اما از آنچه در درون آنها میگذرد، اطلاعی ندارند.
نگه کن بدان تازه گل در بهار
که خرم چنو گونهٔ یار نیست
هوش مصنوعی: به زیبایی و طراوت گلها در بهار توجه کن، زیرا هیچ چیز به اندازهی شادی و جاذبهی محبوبت دلنشین نیست.
نگه کن بدان مرغک بذله گوی
که جز برگلش نالهٔ زار نیست
هوش مصنوعی: به آن پرنده خوشزبان نگاه کن که جز از عشق گلش، غم و نالهای ندارد.
نگه کن بدان میوه اندر درخت
که رخشان چنو در شهوار نیست
هوش مصنوعی: به میوهای که در درخت است نگاه کن، چرا که زیبایی آن به این اندازه در هیچ چیز دیگری یافت نمیشود.
نگه کن بدان دختر خردسال
که نوزش به دل عشق را بارنیست
هوش مصنوعی: به آن دختر کوچک نگاهی بینداز که هنوز بار سنگین عشق را بر دوش نمیکشد.
نگه کن بدان پور پاکیزه چهر
که در دام محنت گرفتار نیست
هوش مصنوعی: نگاه کن به آن جوان نیکو صورت که در زحمت و مشکل گرفتار نیست.
نگه کن بدان بی گنه کودکان
که شان جز محبت پرستار نیست
هوش مصنوعی: به کودکان بیگناه نگاه کن، که تنها چیزی که دارند، محبت و مراقبت پرستار است.
نگه کن بدان مادر و آپن پدر
که در سینهشان کینه انبار نیست
هوش مصنوعی: به آنها نگاه کن، مادر و پدر، که در دلشان جایی برای کینه و دشمنی وجود ندارد.
جهان این کسانند و این است دهر
جهان آن سیه روی غدار نیست
هوش مصنوعی: این دنیا متعلق به افرادی است که در آن زندگی میکنند و این زمان و دوره به خودی خود یک دشمن بدسرشت نیست.
تو زبن نقشها می چه رنجه شوی
اگر دلت رنجه ز دادار نیست
هوش مصنوعی: هرگز به خاطر طرحها و نقاشیها غمگین نشو، اگر دلت به خاطر خالق واقعی آزار دیده است.
ور از نقش دادار گشتی دژم
تو را تن به جز نقش دیوار نیست
هوش مصنوعی: اگر از نقش آفریننده دلتنگ شوی، جز نقش دیوار چیزی برای تو نمیماند.
اگرگویی این نقشها ابتر است
مرا بر حدیث تو اقرار نیست
هوش مصنوعی: اگر بگویی که این نقوش ناتمام و ناقص هستند، من به آنچه تو میگویی اعتقاد ندارم.
به نقش نگارندهٔ چیرهدست
کس ار خرده گیرد بهنجار نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی به کار هنرمند ماهر ایرادی بگیرد، این ایراد گرفتن نادرست و بیمعناست.
وگرگویی ایننقشها خود شدهاست
کجا ز آفریننده آثار نیست
هوش مصنوعی: اگر بگویی که این طرحها و شکلها خود به وجود آمدهاند، باید بدانیم که هیچ اثری از آفریننده آنها نیست.
پس آن بد که بینی هم از چشم تست
کت آئینه ناخورده زنگار نیست
هوش مصنوعی: اگر چیزی را که میبینی ناخوشایند است، باید بدانی که این دیدگاه حاصل خود توست؛ مانند آینهای که اگر پاک باشد، هیچ زنگاری را نشان نمیدهد.
از این در سخن هرچه ستوار و نغز
به نزدیک داننده ستوار نیست
هوش مصنوعی: هر چه کلام زیبا و محکم باشد، نزد کسی که دانا و آگاه است، به راحتی قابل قبول نیست.
گرت بد رسد جمله ازخود رسد
در آن بد زمانه گنهکار نیست
هوش مصنوعی: اگر تو در شرایط بدی قرار بگیری، این به خاطر گذشته خودت نیست و آن زمان دیگران را نمیتوان مقصر دانست.
توگوبی فسانه است کار جهان
همیدون مرا با تو پیکار نیست
هوش مصنوعی: تو گفتی که دنیا یک قصه است و من هم هیچ مبارزهای با تو ندارم.
کدامین فسانه است کان پیش تو
به یکبار خواندن سزاوار نیست
هوش مصنوعی: کدام داستان یا حکایت است که ارزش نداشته باشد فقط یکبار برای تو خوانده شود؟
زتکرارهایش چه رنجی همی
که عیب فسانه زتکرار نیست
هوش مصنوعی: از تکرارهایش چه درد و رنجی میکشم که عیب داستان به تکرار نیست.
تو را گر مکرر، مرا تازه است
جهان را به نزد تو زنهار نیست
هوش مصنوعی: اگر تو برای من هر بار تکرار شوی، من همیشه به تو احساس تازگی میکنم، چون برای من دنیا در نزد تو هیچ خطری ندارد.
دو بایست عمر از پی تجربت
نگر کاین سخن محض پندار نیست
هوش مصنوعی: باید به عمر خود نگاه کنی و از تجربهات درس بگیری؛ زیرا این سخن فقط خیال و تصور نیست.
گرین خود درستست، صدساله عمر
بر مرد فرزانه بسیار نیست
هوش مصنوعی: اگرچه خود زندگی حقایق زیادی دارد، اما عمر یک انسان شایسته و خردمند، هرگز چندان طولانی نیست.
ور اندرزگیرد کس ازکار دهر
ز تکرار اندرزش آزار نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی از کارهای دنیا نصیحت بگیرد، در واقع تکرار آن نصیحت برای او ضرری ندارد.
بنالی همی از بلای جهان
بلای جهان صعب و دشخوار نیست
هوش مصنوعی: ناله و شکایت کردن از مشکلات زندگی، چندان دشوار نیست و در واقع مشکلات جهان آنقدر هم سخت و غیرقابلتحمل نیستند.
بلای جهان آینهٔ مهر اوست
که بیرنج، رامش نمودار نیست
هوش مصنوعی: خوشبختی و زیبایی دنیای ما از محبت اوست و بدون زحمت، نمایان نمیشود.
حکیمان پیشین چنین گفتهاند
که لذت جز از دفع تیمار نیست
هوش مصنوعی: دانشمندان قدیم گفتهاند که خوشی واقعی تنها زمانی به دست میآید که درد و رنج را از بین ببریم.
گر آزاد مردی بلاجوی از آنک
بلا جز که درخورد احرار نیست
هوش مصنوعی: اگر آدم آزادی هستی، از مشکلات و سختیها فرار کن؛ زیرا بلا و درد و رنج تنها برای افرادی است که آزاده نیستند.
کی آسایش و رامش جان برد
کسی کاز بلا جانش افکار نیست
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند آرامش و راحتی روح را به دست آورد، در حالی که درگیر سختیها و مشکلاتی است که به فکر و جانش آسیب میزنند.
کجا هرگز ازگونه گونه خورش
برد لذت آن کس که ناهار نیست
هوش مصنوعی: کجا کسی میتواند از خورش خوشمزه لذت ببرد که ناهار نداشته باشد؟
زگیتی به واقع دل آن کس کند
که این گیتی اندر برش خوار نیست
هوش مصنوعی: آن کس که در این دنیا به حقیقت دل خود را شاد کند، کسی است که به این دنیا چندان اعتنایی ندارد و آن را در نظر خود بیارزش میداند.
اگر برکنی دل ز ناخواسته
تو را سوی من جاه و مقدار نیست
هوش مصنوعی: اگر از دل خود خواستهها و آرزوهای نادرست را دور کنی، نزد من دیگر مقام و ارزشی نخواهی داشت.
یکی شارسانی است، دیگر سرای
کجا جای کشت و ده و دار نیست
هوش مصنوعی: یک مکان وجود دارد که پر از زندگی و شادابی است، اما جای دیگری نیست که بتوان در آنجا کشاورزی کرد و زندگی کرد.
همه نعمتی هستش الا در او
کشاورز و درزی و نجار نیست
هوش مصنوعی: در این جهان همه چیز هست، اما در او هیچکس مانند کشاورز، خیاط و نجار وجود ندارد.
ازیدر بسازند و آنجا برند
که آنجای مزدور و بیگار نیست
هوش مصنوعی: به جایی بروید و آن را بسازید که در آنجا نیازی به خدمتگزار و کارگر نیست.
همه کشته و داشتهٔ خود خورند
فرختار نی و خریدار نیست
هوش مصنوعی: همه چیزهایی را که دارند، از دست میدهند و هیچ مساعدت و حامیای برایشان نیست.
در آن شارسان مدبر افتد کسی
کش این جا جز اعراض و ادبار نیست
هوش مصنوعی: در آن مکان، کسی به دام میافتد که در اینجا تنها بیاعتنایی و دوری وجود دارد.
جهان را نبایست کردن یله
که مرزوی گل جای مردار نیست
هوش مصنوعی: دنیا را نباید بیقید و حدود رها کرد، زیرا جایی که گل رشد میکند، مناسب برای مردار نیست.
ببایست ورزید و برداشت بهر
بسوزند نخلی که بربار نیست
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن ثمر و نتیجه مثبت، نیاز است که تلاش و زحمت کشیده شود؛ چرا که درختی که میوه ندارد، در نهایت آتش زده میشود.
من اکنون برآنم که گفت آن حکیم
که ناشاستی اندرین دار نیست
هوش مصنوعی: من اکنون به این فکر هستم که حکیمی گفته است که در این دنیا برای ما چیزی از خودمان نیست.
همه هرچه هست آن چنان بایدی
به گیتی نبایسته ناچار نیست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا وجود دارد، باید به همان صورت باشد و چیزی برای تغییر آن لازم نیست.
زمانه یکی تیز تک بارگیست
سوارش جز از مرد هموار نیست
هوش مصنوعی: زمانه همچون اسبی است که سرعت بالایی دارد و تنها افرادی که دارای شهامت و کاردانی هستند، میتوانند به خوبی بر آن سوار شوند. به عبارت دیگر، فقط افرادی که دارای صفات نیکو و توانمندیهای لازم هستند، میتوانند در این دنیای پرتحول و چالشی موفق باشند.
کسی کاو یله سازد آن بارگی
چنان دان که چیزیش در بار نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی خود را آزاد و بیمسئولیت نشان دهد، بدان که او هیچ چیز قابل توجهی برای عرضه ندارد.
گنه کاره است آن کش از دسترنج
به لب نان و در کیسه دینار نیست
هوش مصنوعی: آن که با زحمت و تلاش خود فقط به نان و یک زندگی ساده دست یافته، گناهکار نیست. چرا که در زندگیاش چیزی جز پول و دینار نیست.
به نان کسان دوختن چشم آز
گناهی است کان را ستغفار نیست
هوش مصنوعی: نگاه کردن به نعمتهای دیگران و آرزو کردن آنها، گناه بزرگی است که نمیتوان به راحتی از آن گذشت و برایش آمرزش خواست.
نه از دسترنج است نان کسان
کشان پیشه جز جور و کشتار نیست
هوش مصنوعی: نان کسان با تلاش و کار سخت به دست نمیآید، بلکه این روزی بهدست آمده از ظلم و کشتار است.
که از حلق این ناکسان فاصله
فزونتر ز یک حلقه تادار نیست
هوش مصنوعی: فاصلهای که از حلقهی این افراد بیارزش وجود دارد، بیشتر از فاصلهای نیست که بین حلقههای خودشان باشد.
هم از گور این دیو طبعان، طریق
فزون از به دستی سوی نار نیست
هوش مصنوعی: از دنیای تاریک و ناشناخته این موجودات بدطینت، راهی برای رسیدن به خوشی و سعادت وجود ندارد.
همانا گنهکارتر در جهان
کس از مردم مردمآزار نیست
هوش مصنوعی: در دنیا هیچکس بیشتر از افرادی که به دیگران آسیب میزنند، گناهکار نیست.
از آن گفتم این را که گفت آن ادیب
«یکی گل درین نغز گلزار نیست»
هوش مصنوعی: من به این موضوع اشاره کردم زیرا آن ادیب گفت: «در این گلزار زیبای ما هیچ گلی وجود ندارد.»
حاشیه ها
1399/04/14 01:07
اسکندر
این قصیده در جواب و به استقبال قصیدهٔ سید احمد ادیب پیشاوری گفته شده (یکی گل در این نغز گلزار نیست)