شمارهٔ ۴۶ - منقبت سیدالشهداء (ع)
«دل آن ترک نه اندر خور سیمینبر اوست
سخن او نه ز جنس لب چون شکر اوست»
بینی آن زلف که سیسنبر و سوسن، بر اوست
دل من فتنه بر آن سوسن و سیسنبر اوست
چون فروپیچد و برتابد و بربندد
گوئی از غالیه اکلیلی زیب سر اوست
باز چون برفکند بند و رها سازد زلف
گوئی از مشک یکی پیرهن اندر بر اوست
ابلهان جمله درازند و دراز است آن زلف
به افسونها که در آن حلقهٔ افسونگر اوست
چون سرش چیده شود نیک پسندیده شود
که بدان فتنهگری گو تهی اندر خور اوست
سر آن زلف ببرند به آئین و رواست
که پریشانی یک شهر به زیر سر اوست
هر درازی نبود ابله و هرگونه رند
زانکه هرکس را بخشایشی از داور اوست
دلبر من نه دراز است و نه کوتاه، بلی
نظرم بیسببی نیست که بر منظر اوست
هست چون سرو جوانه قد آن سرو روان
که به عشق اندر، پیری و ملامت بر اوست
چون به باغ آیم و بینم گل سوری با سرو
در دلم حسرت بالا و رخ دلبر اوست
راست گویی گل سوری به بر سرو بلند
که حسین است و به پیشش علی اصغر اوست
پسر فاطمه سر خیل جوانان بهشت
که بهشت آیتی از تازه رخ انور اوست
رخ زیباش بهشت است و قد موزونش
طوبی و، خالش رضوان و لبش کوثر اوست
مهر او دار نعیم و کرمش نعمت او
قهر او دار جحیم و سخطش آذر اوست
برق، پاسوختهای براثر ناوک او
چرخ، پرگرد رخی در عقب لشکر اوست
رتبتش پیدا ز اسرار (حسین منی) است
بهخدا کاین سخن از دو لب پیغمبر اوست
او ز پیغمبر و پیغمبر ازویست، آری
بیسبب نیست که جبریل ستایشگر اوست
پدر و مادر و جدم به فدای پسری
کاین جهان چاکر جد و پدر و مادر اوست
خامس آل عبا، سبط دوم، قطب سوم
آن سپهری که فلک بندهٔ نه اختر اوست
گشت در بزم ازل فانی فیالله ز آنرو
تا ابد سرخ ز صهبای فنا ساغر اوست
در ره دین ز برادر بگذشت و ز پسر
شاهد واقعه، عباس و علی اکبر اوست
کشت دین تشنه بدو، خون حسین آبش داد
این حدیث لب عطشان و دو چشم تر اوست
لکهٔ چهرهٔ شمس وکلف عارض ماه
ازلی دورنمائی ز غبار در اوست
پهنهٔ گردون میدانگه جولان شه است
وین مه نو اثر نعل سم اشقر اوست
دو دل است او را در رزم، یکی در سینه
وز بر جوشن، پوشیده دل دیگر اوست
او جهانست و، زمین است عقابش و آن رمح
چون شهابست و عمامه فلک اخضر اوست
هرچه در خانه زر و سیم’ به سائل بخشید
هم درآن حال که سائل به قفای در اوست
تابع روز نشد، تن به مذلت بنداد
این چنین باید بودن کسی ار چاکر اوست
گفتم این چامه بدان وزن که گفت آن استاد
«دل آن ترک نه اندر خور سیمنبر اوست»
شمارهٔ ۴۵ - که ورزندگی مایهٔ زندگی است: تن زنده والا به ورزندگی استشمارهٔ ۴۷ - یکی هست و دو تا نیست: گویند حکیمان که پس ازمرگ، بقا نیست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
«دل آن ترک نه اندر خور سیمینبر اوست
سخن او نه ز جنس لب چون شکر اوست»
هوش مصنوعی: دل آن دختر ترک، ارزش بیشتری از نقره دارد. صحبتهای او نه از نوع لبهاست، بلکه طعمی همچون شکر دارد.
بینی آن زلف که سیسنبر و سوسن، بر اوست
دل من فتنه بر آن سوسن و سیسنبر اوست
هوش مصنوعی: به موهای زیبا و پیچدار او نگاه کن که شبیه به گلهایی چون سوسن و سیسنبر است؛ دل من به خاطر زیبایی او دچار شگفتی و فریفتگی شده است.
چون فروپیچد و برتابد و بربندد
گوئی از غالیه اکلیلی زیب سر اوست
هوش مصنوعی: زمانی که او خود را به صورت جمع و راست میآورد و میچرخد، به نظر میرسد که گویی تاجی زیبا و درخشان بر سرش نهادهاند.
باز چون برفکند بند و رها سازد زلف
گوئی از مشک یکی پیرهن اندر بر اوست
هوش مصنوعی: وقتی که بَند زلفش را باز میکند و رهایش میسازد، گویی که یکی از پیراهنهای خوشبو و معطر بر تنش است.
ابلهان جمله درازند و دراز است آن زلف
به افسونها که در آن حلقهٔ افسونگر اوست
هوش مصنوعی: احمقها همه به ظاهر خود میبالند و زلفی که به خاطر جادوها و فریبها طولانی شده، در واقع در دام جادوگرش گرفتار است.
چون سرش چیده شود نیک پسندیده شود
که بدان فتنهگری گو تهی اندر خور اوست
هوش مصنوعی: زمانی که سرش به خوبی آرایش شود، پسندیده تر خواهد بود، زیرا به این خاطر است که فریبندگی به او مربوط میشود و درونش خالی است.
سر آن زلف ببرند به آئین و رواست
که پریشانی یک شهر به زیر سر اوست
هوش مصنوعی: موهای معشوق را به طور زیبا و با دقت برمیدارند و این کار به نوعی منطقی است، زیرا بینظمی و آشفتگی یک شهر به خاطر اوست.
هر درازی نبود ابله و هرگونه رند
زانکه هرکس را بخشایشی از داور اوست
هوش مصنوعی: هر کسی که درازمدت و بلندمرتبه نیست، لزوماً نادان نیست و در هر نوعی از گذران زندگی، افراد باهوش و زیرکی وجود دارند، زیرا هر فرد سهم خاصی از فضل و بخشش خداوند دارد.
دلبر من نه دراز است و نه کوتاه، بلی
نظرم بیسببی نیست که بر منظر اوست
هوش مصنوعی: محبوب من نه خیلی بلند است و نه خیلی کوتاه، اما من بیدليل به او توجه میکنم چون زیباییاش مرا به خود جذب کرده است.
هست چون سرو جوانه قد آن سرو روان
که به عشق اندر، پیری و ملامت بر اوست
هوش مصنوعی: مانند یک سرو جوان، قامت او بلند و زیباست، اما به خاطر عشق، احساس پیری و ملامت بر او سایه انداخته است.
چون به باغ آیم و بینم گل سوری با سرو
در دلم حسرت بالا و رخ دلبر اوست
هوش مصنوعی: وقتی به باغ میروم و گل سرخ را میبینم، یاد سروی میافتم که در دلم آرزویی برای زیبایی و چهره معشوقم ایجاد میکند.
راست گویی گل سوری به بر سرو بلند
که حسین است و به پیشش علی اصغر اوست
هوش مصنوعی: در اینجا به رنگ و صفای گل سوری اشاره شده است که در کنار سروی بلند قرار دارد. در این تصویر، حسین به عنوان نماد حقیقت و بزرگمنشی معرفی شده و علیاصغر به عنوان نماد مظلومیت و ناتوانی در کنار او قرار گرفته است. این بیان میتواند نشاندهنده ارادت و احترام به شخصیتهای بزرگ و مهم باشد.
پسر فاطمه سر خیل جوانان بهشت
که بهشت آیتی از تازه رخ انور اوست
هوش مصنوعی: پسر فاطمه، پیشوای جوانان بهشت است و خود بهشت، تجلی زیبایی و نور او به شمار میآید.
رخ زیباش بهشت است و قد موزونش
طوبی و، خالش رضوان و لبش کوثر اوست
هوش مصنوعی: زیبایی چهره او شبیه بهشت است و قامت خوشفرمش مانند درخت طوبی، گونهاش نماد بهشت و لبانش همچون آب کوثر است.
مهر او دار نعیم و کرمش نعمت او
قهر او دار جحیم و سخطش آذر اوست
هوش مصنوعی: محبت او مانند نعمت و بخششهایش، مایه آرامش و خوشبختی است. اما اگر از او دل آزرده شوی، خشمش میتواند عذاب و سختی به همراه داشته باشد.
برق، پاسوختهای براثر ناوک او
چرخ، پرگرد رخی در عقب لشکر اوست
هوش مصنوعی: برق، نشانهای از تیر اوست و چرخ، گرد و غبار صورت او را در پشت لشکرش به نمایش میگذارد.
رتبتش پیدا ز اسرار (حسین منی) است
بهخدا کاین سخن از دو لب پیغمبر اوست
هوش مصنوعی: مقام و جایگاه او از رازها و اسرار مشخص است، و بهخدا این کلام از زبان پیامبر او بیان شده است.
او ز پیغمبر و پیغمبر ازویست، آری
بیسبب نیست که جبریل ستایشگر اوست
هوش مصنوعی: او از پیامبر خداست و پیامبر نیز از او بهرهمند است. بیدلیل نیست که جبرئیل او را ستایش میکند.
پدر و مادر و جدم به فدای پسری
کاین جهان چاکر جد و پدر و مادر اوست
هوش مصنوعی: من جانم را فدای پسری میکنم که این جهان برای او و خانوادهاش خدمتگزار است.
خامس آل عبا، سبط دوم، قطب سوم
آن سپهری که فلک بندهٔ نه اختر اوست
هوش مصنوعی: پنجمی از افرادی که زیر عبا جمع شدهاند، دومین نسل از نسل پیامبر و سومین محور آن آسمانی است که همه ستارههایش به قدرت او وابستهاند.
گشت در بزم ازل فانی فیالله ز آنرو
تا ابد سرخ ز صهبای فنا ساغر اوست
هوش مصنوعی: در گردهمایی ابتدایی هستی، وجود فناپذیر در راستای خداوند، به همین دلیل تا ابد، ساغر او از شراب فنا، سرخ و پرنشاط است.
در ره دین ز برادر بگذشت و ز پسر
شاهد واقعه، عباس و علی اکبر اوست
هوش مصنوعی: در مسیر دین، نوشته شده که برادر و فرزندش به عنوان گواهی بر واقعه، همانا عباس و علی اکبر را معرفی میکند.
کشت دین تشنه بدو، خون حسین آبش داد
این حدیث لب عطشان و دو چشم تر اوست
هوش مصنوعی: دین به خاطر محبت و فداکاری حسین رشد و نمو پیدا کرده است. این موضوع به خوبی بیانگر حال اوست که لبهای تشنه و چشمان اشکآلودی دارد.
لکهٔ چهرهٔ شمس وکلف عارض ماه
ازلی دورنمائی ز غبار در اوست
هوش مصنوعی: چهرهٔ خورشید و زیبایی صورت ماه هر دو نشانهایی از غبارهای درون دارند.
پهنهٔ گردون میدانگه جولان شه است
وین مه نو اثر نعل سم اشقر اوست
هوش مصنوعی: فضای وسیع آسمان عرصهای برای حرکت و فعالیت پادشاه است و این ماه نو نشانهای از تأثیر جایگاه اوست.
دو دل است او را در رزم، یکی در سینه
وز بر جوشن، پوشیده دل دیگر اوست
هوش مصنوعی: او در میدان جنگ دلی دوگانه دارد؛ یکی در سینهاش و دیگری پنهان در زرهاش.
او جهانست و، زمین است عقابش و آن رمح
چون شهابست و عمامه فلک اخضر اوست
هوش مصنوعی: او جهان را در بر گرفته و بر زمین، عقابی در پرواز است. نیزهاش مانند شهابی روشن است و عمامهاش از سبز آسمان تشکیل شده است.
هرچه در خانه زر و سیم’ به سائل بخشید
هم درآن حال که سائل به قفای در اوست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در خانه داری و از طلا و نقره است، وقتی به درخواست یک نیازمند میبخشی، حتی در آن لحظه که او در حال ترک کردن خانهات است، ارزش و اهمیت آن عمل از بین نمیرود.
تابع روز نشد، تن به مذلت بنداد
این چنین باید بودن کسی ار چاکر اوست
هوش مصنوعی: کسیکه به دنبال روزگار و دنیای خود باشد، نباید به ذلت و خواری تن دهد. اگر کسی در مقام خدمت به اوست، باید با شان و احترام زندگی کند و خود را کوچک نکند.
گفتم این چامه بدان وزن که گفت آن استاد
«دل آن ترک نه اندر خور سیمنبر اوست»
هوش مصنوعی: من به او گفتم که این شعر به وزن آن شعری است که آن استاد گفته است: «دل آن ترک، لیاقت چیزی بیشتر از این را دارد.»