گنجور

شمارهٔ ۲۶۸ - شمار گیتی

جهانا چه مطبوع و خرم جهانی
دریغا که بر خلق ناجاودانی
نعیم و جحیم است در تو سرشته
و لیکن تو خود فارغ از این و آنی
همه کارهای تو از حکمت آید
ز حکمت برون کارکردن ندانی
به‌دستت شماربست ز آغاز خلقت
که با آن شمردن‌، دهی و ستانی
ز فهم بشر این شمار است بیرون
که هست این شمر عالی و فهم‌دانی
کسی کاین شمردن بداند، بداند
که باقی به گیتی چه و چیست فانی
به علم این شمر، یافت مردم نتاند
که بیرون علم است این غیب‌دانی
برون است دانستن سرّ گیتی
ز قید زمانی و قید مکانی
چو خیطی که صد رنگ باشد بدان بر
بر آن خیط موری کند دیده‌بانی
زمان‌ها بباید که مر رنگ‌ها را
جداگانه بیند به تاریک جانی
گهی سبز بیند گهی زرد بیند
گه اسپید و گه سرخ و گه زعفرانی
ولی مرد بیننده بیند به یک دم
همه رنگ‌ها را به روشن‌روانی
برآن نگذرد دیدهٔ مور لیکن
تو بینی چو بر وی نظر بگذرانی
جهان همچو آن خیط صدرنگ باشد
من و تو چو موریم از ناتوانی
به قید زمان و مکان پای بسته
نه بینیم جز لحظه‌های جهانی
مر این لحظه‌ها را به‌ یک جای بیند
کسی کاو ز اسرار دارد نشانی
حسابیست آنجا که پیر تو داند
چه دانی تو در نیمه راه جوانی
حسابیست آنجاکه وهم محاسب
نیابد از اول قدم نقش ثانی
توان با ریاضت بدان راه بردن
چنان چون ز الفاظ‌، ره زی معانی
به صبر و ریاضت توان یافت آن را
که دولت نیاید به کف رایگانی
کسی سر گیتی بداند که جانش
بپیوست با عالم جاودانی
جهان خود نباشد مگر این شمردن
جهانا تو کی زین شمردن بمانی
همانا نمانی تو هیچ از شمارش
که هم بی‌شماری و هم بی کرانی
نه پیداست اصلت ز بن از قدیمی
نه پیداست پایت ز سر از کلانی
یکی خواند موهوم وآن یک قدیمت
دگر حادث دهری، آن یک ، زمانی
چنان چون تویی کی شناسمت زیرا
سراسر خیالی، سراسرگمانی
بهٔک‌جا حکیمی بهٔک‌جای نادان
به‌ یک جا زمینی به یک جا زمانی
همانا تو را نیست شکلی معین
که از چشم ِ اندازه دانان ، نهانی
ز هرگوشه کاندر تو بینیم ،چُنین
یکی برشده خیمه ی زر نشانی
من ای کاش دانستمی، سخت روشن
که تو برچه لون و چه شکل وچه سانی ؟
حکیمی مراگفت کاین چرخ و انجم
بود جسم گردندهٔ باستانی
در آن جسم گردنده پیداست رگ‌ها
که زی ماکند هر رگی کهکشانی
به هرکهکشان اخترانند ،بی‌مَر
که مهریست هر اختری، ازگرانی
به پیرامن مِهرها بر، قمرها
بگردند چونان که بینی و دانی
همان پیکرگرد پوبنده باشد
یک اختر، بر مردم آن جهانی
مداربست او را و ، اوج و حضیضی
قِرانی و بُعدی ،به چرخ کیانی
ازبن جنس ، استارگانند، بی‌مَر
کز احصایشان تا ابد با زمانی
که هریک جهانی‌ست واندر درونش
جهان‌ها چو اشیا درون ِ أوانی
برون زبن جهان‌ها و زابن آسمان‌ها
چه‌باشد؟ یکی‌ژرف ،بین ، گر توانی
ازیرا به نزد خرد راست ناید
به هر روی بی‌حدی و بی‌کرانی
همانا که چیزی‌ست بیرون این حد
مکان جُسته، بر ذِروه ی ِ لامکانی
وجودی‌ست آن‌جا کز اندیشه هر دم
به پا دارد و بفکند این مبانی
جهان است محکوم و اوی‌ست حاکم
وزاویست ،سلطانی و قهرمانی
به فرمان اثند ذرات و ،دارد،
به هر ذره فرمانش یکسان‌، روانی
جهان ارغنونست و او ارغنونزن
هم از اوست آهنگ و لحن اغانی
نگر کاندرین پهنهٔ بیکرانه
که یارد جز او دعوی پهلوانی
حکیمی دگر گفت نبود جز از او
وجودی که از راستی ، «هست» ، خوانی
جهان با همه عرض و طول و نمایش
سراسر گمان‌ست و او بی گمانی
حکیمی دگر حسن عالیش خواند
که جوبای اوس‌بند ذرّات ِ دانی
دوان است هر ذره زی حسن مطلق
چو عاشق ،به دیدار معشوق ِ جانی
بدان‌، تا چنو خوب گشتن تواند
زند گام هر ذره با ناتوانی
گهرها یک از دیگری مایه گیرد
شتابان درین عرضگاه امانی
چو پرمایه شد سوی بالا گراید
که یابد ز گم گشتهٔ خود نشانی
فساد ِصور، هست از این ره ،که گوهر
پس از پیری و مرگ جوید جوانی
کمالیست ،در هر زوالی، نهفته
که با هر زوالی رهد جاودانی
لئیم ،از لئیمی ،حسود ،از حسودی
پلید از پلیدی جبان از جبانی
گهر سوی اوج است پویا و کرده
فنای صور در رهش نردبانی
بکوشد گهر تا که جان گردد و جان
بکوشد که جانان شود زین معانی
سوی خیر و نیکی ،دوانند، جان‌ها
چو زی سکهٔ خسروی زرکانی
بود در ره عشق گام نخستین
بقای نهانی‌، فنای عیانی
چو باقی شود جان به جانان گراید
خود این است در عاشقی گام ثانی
اگر نفس‌ها را بقایی نبودی
به چیزی نیرزیدی این زندگانی
بمان تا که جان مایه گیرد ز دانش
ز دانش چو جان مایه گیرد بمانی
بود جانت مرغی که بربسته پرش
بر آن شو که این بسته پر برفشانی
برافشانی این پر به پرواز و گردی
به یک چشم برهم زدن آسمانی
سوی قوّت و حُسن ، پروازگیری
نهی ازپس پشت‌، ضعف و نوانی
از آن پیش ،کِت شه ،به نزدیک خواند،
ره قرب شه جوی اگر می‌توانی
رهت‌ سخت نزدیک باشد به‌ حضرت
گرت همت شه کنند هم عنانی
من اکنون یکی راه بنمایت ، نو
سزد گر درین راه مرکب جهانی
ره خویشتن خواهی و طمع و کینه
بهل‌، گام زن در ره مهربانی
ره صدق پیش آیدت وندر این ره
به جز راستی نیست دیگر نشانی
یکی شاه‌راهی‌ست پیوسته زان‌جا
به‌شهری کجا شهر مردانش خوانی
جوان‌مردی آن‌جا به کار است وکس را
در آن شهر ندهند ره رایگانی
چو آن جا درآیی برندت به درگه
دهندت یکی جامهٔ خسروانی
برندت شبان‌روز هرجای مهمان
کشی ازکف دوستان دوستکانی
کتابی گشایند پیشت ادیبان
که از وی شمار دوگیتی بدانی
چوکامل شدی بازگردی به خانه
که درماندگان را کنی میزبانی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جهانا چه مطبوع و خرم جهانی
دریغا که بر خلق ناجاودانی
هوش مصنوعی: دنیا چه زیبا و خوشایند است، اما ای کاش مردم جاودان نبودند و زود فانی می‌شدند.
نعیم و جحیم است در تو سرشته
و لیکن تو خود فارغ از این و آنی
هوش مصنوعی: خوشی و سختی در وجود تو وجود دارد، اما تو خود از این مسائل بی‌خبر و بی‌تفاوتی.
همه کارهای تو از حکمت آید
ز حکمت برون کارکردن ندانی
هوش مصنوعی: همه کارهایی که انجام می‌دهی از روی خرد و دانایی است و اگر از این دانایی خارج شوی، نمی‌توانی به درستی عمل کنی.
به‌دستت شماربست ز آغاز خلقت
که با آن شمردن‌، دهی و ستانی
هوش مصنوعی: از آغاز آفرینش، به دست تو شماره‌ای وجود دارد که با آن می‌توانی دهنده و گیرنده باشی.
ز فهم بشر این شمار است بیرون
که هست این شمر عالی و فهم‌دانی
هوش مصنوعی: این موضوع از درک انسان‌ها فراتر است که چنین شخصیتی با این همه دانش و فهم وجود داشته باشد.
کسی کاین شمردن بداند، بداند
که باقی به گیتی چه و چیست فانی
هوش مصنوعی: کسی که مفهوم شمارش و اندازه‌گیری را درک کند، می‌فهمد که در این دنیا چیزهای ماندنی چه هستند و چیزهای ناپایدار چه چیزی را تشکیل می‌دهد.
به علم این شمر، یافت مردم نتاند
که بیرون علم است این غیب‌دانی
هوش مصنوعی: به خاطر دانش این شمر، مردم نتوانستند درک کنند که این آگاهی به غیب متعلق است.
برون است دانستن سرّ گیتی
ز قید زمانی و قید مکانی
هوش مصنوعی: برای درک رازهای جهان، باید از محدودیت‌های زمان و مکان فراتر برویم.
چو خیطی که صد رنگ باشد بدان بر
بر آن خیط موری کند دیده‌بانی
هوش مصنوعی: مانند ریسمانی که صد رنگ مختلف دارد، مورچه‌ای بر آن می‌رود و به دقت آن را زیر نظر دارد.
زمان‌ها بباید که مر رنگ‌ها را
جداگانه بیند به تاریک جانی
هوش مصنوعی: باید زمان‌هایی فرا برسند که انسان‌ها بتوانند رنگ‌ها را به طور جداگانه و به دور از افکار تاریک و منفی مشاهده کنند.
گهی سبز بیند گهی زرد بیند
گه اسپید و گه سرخ و گه زعفرانی
هوش مصنوعی: گاهی انسان حالتی شاداب و سرزنده دارد، گاهی حالتی پژمرده و ناراحت. گاهی احساساتش مانند رنگ‌های مختلف تغییر می‌کند؛ گاهی شاداب و سبز است، گاهی غمگین و زرد، گاهی نیز پرانرژی و سرخ و در مواقعی دیگر به رنگ زعفرانی یعنی لطیف و زیباست.
ولی مرد بیننده بیند به یک دم
همه رنگ‌ها را به روشن‌روانی
هوش مصنوعی: مرد بینا در یک لحظه می‌تواند تمام زیبایی‌ها و رنگ‌های مختلف را ببیند و روشنایی آن‌ها را درک کند.
برآن نگذرد دیدهٔ مور لیکن
تو بینی چو بر وی نظر بگذرانی
هوش مصنوعی: چشم مور هرگز به زیبایی‌ها فراتر از خودش نمی‌نگرد، اما تو می‌توانی با نگاه کردن به آن، زیبایی‌هایی را ببینی که او نمی‌بیند.
جهان همچو آن خیط صدرنگ باشد
من و تو چو موریم از ناتوانی
هوش مصنوعی: جهان مانند یک رشته رنگارنگ است و ما مانند مورچه‌هایی هستیم که به خاطر ناتوانی‌مان در درک آن، فقط نتوانسته‌ایم از زیبایی‌ها و پیچیدگی‌هایش بهره‌مند شویم.
به قید زمان و مکان پای بسته
نه بینیم جز لحظه‌های جهانی
هوش مصنوعی: انسان درگیر زمان و مکان نیست و فقط لحظه‌های جهانی را می‌بیند.
مر این لحظه‌ها را به‌ یک جای بیند
کسی کاو ز اسرار دارد نشانی
هوش مصنوعی: این لحظه‌ها را تنها کسی درک می‌کند که از رازها و نشانه‌های آن‌ها آگاه باشد.
حسابیست آنجا که پیر تو داند
چه دانی تو در نیمه راه جوانی
هوش مصنوعی: در آنجا که استاد یا بزرگتر تو به خوبی می‌داند که تو چه چیزهایی را می‌دانی، این وضعیت نشان‌دهنده‌ی جایگاه تو در میانسالی و جوانی‌ات است.
حسابیست آنجاکه وهم محاسب
نیابد از اول قدم نقش ثانی
هوش مصنوعی: در آنجا که تخیل و تصور نمی‌تواند از ابتدا به حساب بیاندازد و چیزی را دوباره ترسیم کند، حساب واقعی و دقیق وجود دارد.
توان با ریاضت بدان راه بردن
چنان چون ز الفاظ‌، ره زی معانی
هوش مصنوعی: می‌توان با تلاش و تمرین به راهی رسید که همچون الفاظ، به درک عمیق معانی دست پیدا کرد.
به صبر و ریاضت توان یافت آن را
که دولت نیاید به کف رایگانی
هوش مصنوعی: با تلاش و تحمل می‌توان به موفقیت دست یافت، چرا که خوشبختی و شانس به آسانی به دست نمی‌آید.
کسی سر گیتی بداند که جانش
بپیوست با عالم جاودانی
هوش مصنوعی: کسی که به درک و فهم واقعیات زندگی نائل می‌شود، می‌تواند ارتباط عمیقی با جهان ابدی برقرار کند و روحش به آن پیوند بخورد.
جهان خود نباشد مگر این شمردن
جهانا تو کی زین شمردن بمانی
هوش مصنوعی: جهان تنها به خاطر شمردن و شمارش‌ها وجود دارد. تو چه زمانی از این شمارش‌ها رهایی خواهی یافت؟
همانا نمانی تو هیچ از شمارش
که هم بی‌شماری و هم بی کرانی
هوش مصنوعی: تو هیچ وقت از شمارش و محاسبه خارج نخواهی شد، زیرا که تو هم بی‌شمار و هم بی‌کران هستی.
نه پیداست اصلت ز بن از قدیمی
نه پیداست پایت ز سر از کلانی
هوش مصنوعی: نه می‌توان به وضوح شناخت که اصالت تو از کجا آمده و به دوران گذشته تعلق دارد، نه قابل مشاهده‌است که جایگاه تو در این دنیا چقدر بالاست.
یکی خواند موهوم وآن یک قدیمت
دگر حادث دهری، آن یک ، زمانی
هوش مصنوعی: یکی می‌گوید که واقعیت‌ها گمراه‌کننده‌اند و دیگری بر این باور است که هر چیز قدیمی، متعلق به زمان مشخصی است و به مرور زمان تغییر می‌کند.
چنان چون تویی کی شناسمت زیرا
سراسر خیالی، سراسرگمانی
هوش مصنوعی: چطور ممکن است کسی مانند تو را بشناسم، در حالی که تمام وجود تو خیال و گمان است؟
بهٔک‌جا حکیمی بهٔک‌جای نادان
به‌ یک جا زمینی به یک جا زمانی
هوش مصنوعی: در یک مکان، حکیمی وجود دارد و در مکانی دیگر، فردی نادان. در حالی که هر دو در یک زمین و در یک زمان قرار دارند.
همانا تو را نیست شکلی معین
که از چشم ِ اندازه دانان ، نهانی
هوش مصنوعی: تو هیچ شکلی معین نداری که بتواند تو را با اندازه‌گیری‌های معمولی ببینند و بشناسند.
ز هرگوشه کاندر تو بینیم ،چُنین
یکی برشده خیمه ی زر نشانی
هوش مصنوعی: از هر گوشه‌ای که در تو نگاه می‌کنیم، چنین نشانه‌ای مانند خیمه‌ای از زر را می‌بینیم.
من ای کاش دانستمی، سخت روشن
که تو برچه لون و چه شکل وچه سانی ؟
هوش مصنوعی: ای کاش می‌دانستم که تو چه رنگ و چه شکلی هستی و چگونه به نظر می‌رسی.
حکیمی مراگفت کاین چرخ و انجم
بود جسم گردندهٔ باستانی
هوش مصنوعی: یک حکیم به من گفت که این دنیا و ستاره‌ها، جسمی هستند که از زمان‌های قدیم در حال چرخش هستند.
در آن جسم گردنده پیداست رگ‌ها
که زی ماکند هر رگی کهکشانی
هوش مصنوعی: در آن جسم چرخان، رگ‌ها مشخص‌اند که هر کدام از آن‌ها مانند کهکشان‌ها هستند و به ما وابسته‌اند.
به هرکهکشان اخترانند ،بی‌مَر
که مهریست هر اختری، ازگرانی
هوش مصنوعی: در هر کهکشان، ستاره‌ها وجود دارند و هیچ ستاره‌ای بدون محبت و گرمی خاص خود نیست.
به پیرامن مِهرها بر، قمرها
بگردند چونان که بینی و دانی
هوش مصنوعی: ماه‌ها به دور خورشیدها می‌چرخند، همان‌طور که مشاهده می‌کنی و می‌دانی.
همان پیکرگرد پوبنده باشد
یک اختر، بر مردم آن جهانی
هوش مصنوعی: هر کس که در این جهان دارای ویژگی‌های خاص و برجسته‌ای باشد، در واقع همانند یک ستاره در آسمان است که بر دیگران تأثیر می‌گذارد و نور می‌افشاند.
مداربست او را و ، اوج و حضیضی
قِرانی و بُعدی ،به چرخ کیانی
هوش مصنوعی: او را در دایره‌ای محاصره کرده‌ای و ارتفاع و عمق او، بر اساس ارتباطی که با عالم وجود دارد، در گردش است.
ازبن جنس ، استارگانند، بی‌مَر
کز احصایشان تا ابد با زمانی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آن‌ها از یک نوع خاص هستند و از آن‌ها، به‌ویژه در خصوص شمارش و ارزیابی، تا همیشه اطلاعات و آمار وجود دارد.
که هریک جهانی‌ست واندر درونش
جهان‌ها چو اشیا درون ِ أوانی
هوش مصنوعی: هر فردی مانند یک جهان مستقل است و درون هر یک از آن‌ها جهان‌های کوچکتری وجود دارد، مانند اشیاء که درون ظرف‌ها قرار دارند.
برون زبن جهان‌ها و زابن آسمان‌ها
چه‌باشد؟ یکی‌ژرف ،بین ، گر توانی
هوش مصنوعی: خارج از دنیای مادی و آسمان‌ها چه چیزی وجود دارد؟ اگر می‌توانی، عمیق‌تر نگاه کن.
ازیرا به نزد خرد راست ناید
به هر روی بی‌حدی و بی‌کرانی
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه نزد عقل نمی‌رسد که به هر شکلی بی‌پایان و بی‌کرانه باشد.
همانا که چیزی‌ست بیرون این حد
مکان جُسته، بر ذِروه ی ِ لامکانی
هوش مصنوعی: در خارج از این دنیای محدود، چیزی وجود دارد که بر قله‌ی بی‌مکانی قرار دارد.
وجودی‌ست آن‌جا کز اندیشه هر دم
به پا دارد و بفکند این مبانی
هوش مصنوعی: یک وجودی وجود دارد که هر لحظه از فکر و اندیشه برمی‌خیزد و پایه‌های این جهان را به چالش می‌کشد.
جهان است محکوم و اوی‌ست حاکم
وزاویست ،سلطانی و قهرمانی
هوش مصنوعی: جهان تحت سلطه و کنترل اوست و او در این جهان به عنوان پادشاه و قهرمان شناخته می‌شود.
به فرمان اثند ذرات و ،دارد،
به هر ذره فرمانش یکسان‌، روانی
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که هر ذره‌ای در وجود خود به یک اندازه تحت تأثیر نیرویی قرار دارد و در نتیجه حرکت و رفتار آن‌ها برابر و هماهنگ است. به عبارت دیگر، همه اجزاء طبیعت طبق یک نظم و فرمان مشخص عمل می‌کنند.
جهان ارغنونست و او ارغنونزن
هم از اوست آهنگ و لحن اغانی
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک ساز موسیقی است و نواهای آن نیز از خود آن می‌آید. در واقع، هر چیزی که در این جهان وجود دارد، همانند آهنگ و لحن آوازهاست.
نگر کاندرین پهنهٔ بیکرانه
که یارد جز او دعوی پهلوانی
هوش مصنوعی: در این جهان وسیع، هیچ کس جز او ادعای قهرمانی و توانمندی ندارد.
حکیمی دگر گفت نبود جز از او
وجودی که از راستی ، «هست» ، خوانی
هوش مصنوعی: حکیمی دیگر گفت که هیچ وجودی جز او نیست و تنها آن چیزی که واقعاً وجود دارد، از حقیقت و راستی «هست» نامیده می‌شود.
جهان با همه عرض و طول و نمایش
سراسر گمان‌ست و او بی گمانی
هوش مصنوعی: جهان با تمام وسعت و جلوه‌هایش، تنها خیال و تصور است، در حالی که او، حقیقتی بدون شک و تردید است.
حکیمی دگر حسن عالیش خواند
که جوبای اوس‌بند ذرّات ِ دانی
هوش مصنوعی: حکیمی دیگر از زیبایی‌های عالی او سخن گفت و بیان کرد که جوی زندگی‌اش به مانند ذراتی است که در علوم عمیق و دانایی قرار دارند.
دوان است هر ذره زی حسن مطلق
چو عاشق ،به دیدار معشوق ِ جانی
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای به زیبایی مطلق شتابان است، همانند عاشقی که برای دیدار محبوب خود شوق و بی‌تابی دارد.
بدان‌، تا چنو خوب گشتن تواند
زند گام هر ذره با ناتوانی
هوش مصنوعی: بدان که هر جزئی با ناتوانی خود نیز می‌تواند به سمت خوبی و کمال حرکت کند.
گهرها یک از دیگری مایه گیرد
شتابان درین عرضگاه امانی
هوش مصنوعی: تکه‌های جواهر از یکدیگر الهام می‌گیرند و با شتاب در این میدان به هم پیوسته‌اند.
چو پرمایه شد سوی بالا گراید
که یابد ز گم گشتهٔ خود نشانی
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از نظر ارزش و مقام به مرتبه‌ای بلند دست یابد، به سوی افق‌های بالاتر و هدف‌های بزرگ‌تر گرایش پیدا می‌کند تا بتواند نشانی از چیزهایی که در زندگی‌اش گم کرده، پیدا کند.
فساد ِصور، هست از این ره ،که گوهر
پس از پیری و مرگ جوید جوانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زوال و فساد ظاهری انسان به دلیل این است که او پس از پیری و مرگ، به دنبال جوانی و نشاط است. به عبارت دیگر، انسان‌ها به دنبال بازگشت به دوران جوانی و زندگی تازه‌ای هستند، حتی در شرایطی که دیگر چنین چیزی ممکن نیست.
کمالیست ،در هر زوالی، نهفته
که با هر زوالی رهد جاودانی
هوش مصنوعی: در هر گاهی که چیزی از بین می‌رود، یک کمال و زیبایی نهفته است که در این تغییرات و زوال‌ها، به نوعی جاودانه می‌ماند.
لئیم ،از لئیمی ،حسود ،از حسودی
پلید از پلیدی جبان از جبانی
هوش مصنوعی: بدکردار از بدکاری خود می‌آید، حسود به خاطر حسادتش بد می‌شود، پلید به خاطر پلیدی‌اش زشت می‌گردد و جبان به خاطر ترس و بزدلی‌اش تردید می‌کند.
گهر سوی اوج است پویا و کرده
فنای صور در رهش نردبانی
هوش مصنوعی: جواهر در تلاش است تا به اوج برسد و در مسیرش، تمامی اشکال و ظاهرها را فدای هدف خود کرده است.
بکوشد گهر تا که جان گردد و جان
بکوشد که جانان شود زین معانی
هوش مصنوعی: انسان باید تلاش کند تا به مقام عالی و روحانی برسد و روح نیز باید تلاش کند تا به عشق و محبوب واقعی دست یابد.
سوی خیر و نیکی ،دوانند، جان‌ها
چو زی سکهٔ خسروی زرکانی
هوش مصنوعی: جان‌های انسان‌ها به سمت خوبی و نیکی حرکت می‌کنند، مانند سکه‌های زرین که به سوی پادشاهی می‌روند.
بود در ره عشق گام نخستین
بقای نهانی‌، فنای عیانی
هوش مصنوعی: در آغاز مسیر عشق، گام اول به معنای پنهان ماندن و نابود شدن در جلوه‌های ظاهری است.
چو باقی شود جان به جانان گراید
خود این است در عاشقی گام ثانی
هوش مصنوعی: زمانی که جان انسان باقی می‌ماند، به معشوق خود جذب می‌شود. این حالت، مرحله دومی از عشق است.
اگر نفس‌ها را بقایی نبودی
به چیزی نیرزیدی این زندگانی
هوش مصنوعی: اگر نفس‌ها ابدی و پایدار نبودند، زندگی به هیچ چیز ارزشی نداشت.
بمان تا که جان مایه گیرد ز دانش
ز دانش چو جان مایه گیرد بمانی
هوش مصنوعی: بمان تا اینکه روح و جانت از علم و دانش تغذیه کند، مانند اینکه جانت وقتی از دانش بهره‌مند شود، در آنجا باقی خواهی ماند.
بود جانت مرغی که بربسته پرش
بر آن شو که این بسته پر برفشانی
هوش مصنوعی: جان تو مانند پرنده‌ای است که بال‌هایش بسته شده‌اند. تلاش کن تا او را آزاد کنی تا بتواند پرواز کند و زیبایی خود را به نمایش بگذارد.
برافشانی این پر به پرواز و گردی
به یک چشم برهم زدن آسمانی
هوش مصنوعی: با پرواز این پر، به سرعت و در یک لحظه می‌توانی به آسمان بروی.
سوی قوّت و حُسن ، پروازگیری
نهی ازپس پشت‌، ضعف و نوانی
هوش مصنوعی: در سفر به سوی قدرت و زیبایی، نباید به عقب و به ضعف و ناتوانی نگاه کنی.
از آن پیش ،کِت شه ،به نزدیک خواند،
ره قرب شه جوی اگر می‌توانی
هوش مصنوعی: قبل از این که به سمت عشق بروی، می‌بایست به آن نزدیک شوی. اگر می‌خواهی به عشق واقعی دست یابی، تلاش کن و به دنبال آن برو.
رهت‌ سخت نزدیک باشد به‌ حضرت
گرت همت شه کنند هم عنانی
هوش مصنوعی: اگر اراده‌ات قوی باشد و تصمیم‌ات جدی، راهت به حضرت حق نزدیک خواهد بود؛ همچنان که اگر شخصیتی بزرگ و با همت همراهت باشد، به هدف خود خواهی رسید.
من اکنون یکی راه بنمایت ، نو
سزد گر درین راه مرکب جهانی
هوش مصنوعی: من هم‌اکنون راهی را به تو نشان می‌دهم که مناسب است اگر در این مسیر، وسیله‌ای جهانی و فراگیر داشته باشی.
ره خویشتن خواهی و طمع و کینه
بهل‌، گام زن در ره مهربانی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به خودت و راهمان درست و سالم زندگی کنی، باید از طمع و کینه دوری کنی و قدم در مسیر مهربانی بگذاری.
ره صدق پیش آیدت وندر این ره
به جز راستی نیست دیگر نشانی
هوش مصنوعی: اگر در مسیر صدق و حقیقت گام بگذاری، فقط باید به راستی و راستگویی توجه کنی و هیچ نشانه‌ی دیگری نمی‌بینی.
یکی شاه‌راهی‌ست پیوسته زان‌جا
به‌شهری کجا شهر مردانش خوانی
هوش مصنوعی: یک راه اصلی وجود دارد که به شهری می‌رسد و آن شهر را می‌توان به عنوان محل زندگی افراد با فضیلت و بزرگmen دانست.
جوان‌مردی آن‌جا به کار است وکس را
در آن شهر ندهند ره رایگانی
هوش مصنوعی: جوانمردی در آن مکان مشغول کار است و در آن شهر به کسی اجازه نمی‌دهند به‌راحتی و بدون زحمت به جایی برسد.
چو آن جا درآیی برندت به درگه
دهندت یکی جامهٔ خسروانی
هوش مصنوعی: وقتی به آن مکان وارد شوی، تو را به درگاه می‌برند و لباس سلطنتی به تو می‌دهند.
برندت شبان‌روز هرجای مهمان
کشی ازکف دوستان دوستکانی
هوش مصنوعی: تو در هر زمانی و در هر مکانی که مهمان‌نوازی کنی، دوستانت را از دست خواهی داد.
کتابی گشایند پیشت ادیبان
که از وی شمار دوگیتی بدانی
هوش مصنوعی: فرهیختگان کتابی را پیش روی تو می‌گشایند که از آن می‌توانی تعداد دو نوع را بشناسی.
چوکامل شدی بازگردی به خانه
که درماندگان را کنی میزبانی
هوش مصنوعی: وقتی که به کمال و رشد رسیدی، دوباره به خانه برگرد تا به کسانی که درمانده هستند، کمک کنی و از آن‌ها پذیرایی کنی.

حاشیه ها

1398/10/26 03:12
عین. ح

ظاهرا ملک این قصیده را در استقبال از قصیده‌ای از منوچهری سروده است، با این مطلع:
جهانا چه بدمهر و بدخو جهانی
چو آشفته بازارِ بازارگانی