شمارهٔ ۲۵۰ - شکایت
پشت مرا کرد ز غم چنبری
گردش این گنبد نیلوفری
هستم من عیسی آموزگار
کرده جهودانم حبس از خری
بس که به من تیغ ببارند و تیر
روزم شد تیره و عمر اسپری
ساخت جدا از پسر و دخترم
دشمنم از بیپدر ومادری
چون نگرم نیست گناهی مرا
غیر وطندوستی و شاعری
وز ره آزادگی و قانعی است
گر نکشم ذلت فرمانبری
کردم بدرود زر و جاه و مال
تا نکنم چون دگران چاکری
نوکری دیوان دیوانگیست
مردم دانا نکند نوکری
مزدوری کرده و نان میخورم
مزدوری به ز طمع گستری
عاقبت آز و طمع، خواری است
وقعه ی «تیمور» مبین سرسری
گرچه کنون هر دو به حبس اندریم
فرق بسی هست درین داوری
خلق برو لعنت و نفرین کنند
بر من احسنت و خهی و فری
پستی و عجزآرد و خود باختن
مستیو خودخواهیو مستکبری
خوندلخودخوریآسانتراست
تا خود خون دل مردم خوری
حبس من این کیفر پیشینه است
بد مکن ای دوست که کیفر بری
وان کس کامروز به من کرد بد
روزی کیفر برد و بدتری
قیمت آزادی و عشرت بدان
ای که به آزادی و عشرت دری
خسته شدم یارب از این درد و رنج
چیست کنون چاره به جز شاکری
شکر که شد دامنم از ننگ دور
شکرکه آمد دلم ازکین عری
دارم فرزندی «هوشنگ» نام
شکراً لله ز معایب بری
وز پس «هوشنگ» چهار دگر
«مامی»و «مهری» «ملکی» و «پری»
«هوشی» باشد بهمثلعقل و روح
کش ز مه ومهربود برتری
مادر ایشان چه بود؟ کهکشان
آنکه به اجرام کند مادری
گر به طبیعت بگذاریش باز
وز غم خرج بچگان بگذری
همچو ره کاهکشان از نجوم
خانه کند پر مه و پر مشتری
هفتم ایشان منم اندر حساب
چون فلک هفت ز بیاختری
روت و تهیدست و خمیده ز بار
چون ز نگین، حلقهٔ انگشتری
لاغر و خمیده چو چنبر ولیک
گردانندهٔ همه با لاغری
گشتم چون چنبر و بازم به پتک
رنجان دارد فلک چنبری
خواهد تا بشکند این حلقه را
حلقه نگیندان کند از زرگری
پس بنشاند به نگیندان درون
گوهر مدح فلک سروری
لقمانالدوله که همچون مسیح
میسزدش دعوی پیغمبری
چرخ هنر، زادهٔ ادهم که هست
با هنرش رادی و نامآوری
هست دلی پنهان در سینهاش
چون اقیانوس به پهناوری
همت او بر تو شود آشکار
بر درش ار روزی روی آوری
محکمهاش پر بود از مرد و زن
عور و غنی لشگری و کشوری
با امراکم رسد از بس که هست
با فقرایش سر شفقتگری
بیند نبض و بنویسد دوا
سیم دوا نیز دهد بر سری
نیمشب ار خوانیش از راه دور
حاضرگردد به مثال پری
منعم و درویش به نزدیک او
فرق ندارند درین داوری
از تن بیمارکشد درد را
هرچه بود باطنی و ظاهری
گیرد مردانه گریبان مرگ
وز در مشکو کندش رهبری
بوی مرض را بشناسد ز دور
چون رسد از راه، زهی عبقری
چون شنود بستری آواز او
گیرد آرام دل بستری
جمله جوانمردی و آزادگیست
جملهخردمندیو خوشمحضری
او را بودند شهان خواستار
روز و شبان با همه خواهشگری
خدمت مردم را کرد اختیار
وآمد از خدمت شاهان بری
چون که به مخلوق خدا گشت یار
لاجرمش کرد خدا یاوری
گشت درین ملک نخستین پزشک
اینت نکونامی و نیکاختری
داد خدایش زن والاگهر
دختر و چندین پسر گوهری
یافت ستاینده یکی چون بهار
سومی فرخی وعنصری
*
یارا در طب و ادب زیر چرخ
با من و تو کس نکند همسری
من بسزا وصف تو را درخورم
تو بسزا مدح مرا درخوری
این عوض آنکه به محبس مرا
دیدن کردی ز سر غمخوری
رفتی نزدیک زن و بچهام
شفقت کردی و لطف گستری
خواهش بردی بر قومی که بود
حیف تو گر بر رخشان بنگری
داشتی آن یاوه سخنشان به راست
از سر خوشقلبی و خوش باوری
گوش نکردند به فریاد تو
بیشرفان از خری و از کری
گوش به دانا نکند آنکه هست
غره به نادانی و تنپروری
هست متاعش بر اینان کساد
هرکه فزونتر بودش مشتری
دشمن دانایند این کافران
دانش باشد برشان کافری
چیست درین شهر گناه بهار
غیر خردمندی و دانشوری؟
زبن رو شد حبس به فصلی که بود
موسم گل چیدن و خنیاگری
گر بکشندش نبود بس عجب
زاغ بود دشمن کبک دری
ور نکشندش بود از بیم خلق
عصمت بیبی است ز بیچادری!
خاطر دارای جهاندار هست
پاک چو آیینهٔ اسکندری
لیک نگوید کسش احوال من
اینت بدآموزی و بدگوهری
هر که غم خود خورد و نیست کس
در غم این مملکت مردهری
مرد و زن از گرسنگی در خروش
وین امرا کرده ورم از پری
جملگیاز خوف خیانات خوبش
کرده رها قاعدهٔ نوکری
حال مرا عرضه نیارند کرد
تابرهانندم ازین مضطری
یکسره خاموش ز خیر عموم
لیک به بدگوایی مردم جری
جود و سخا رفته و مردانگی
جبن و حسد مانده و حیلتگری
بیند اگر کس که سری بیگناه
بر دم تیغ آمده از جابری
ور سخنی عرضه نماید به شاه
بو که رهد در نفس آخری
گر نبود پای زری در میان
دم نزند هیچ ز خیرهسری
یکسره هم ظالم و هم دادرس
یکسره هم قاضی و هم مفتری
لقمانا! دار ز من یادگار
این سخن تازه و نظم دری
زان که بهار تو شود بیگناه
کشته درین مملکت بربری
شمارهٔ ۲۴۹ - شاعری در زندان: آنچه در دورهٔ ناصریشمارهٔ ۲۵۱ - کل الصیدفی جوفالفرا: چار تن در یک زمان جستند در دوران سری
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پشت مرا کرد ز غم چنبری
گردش این گنبد نیلوفری
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که بر من سایه افکنده، مانند این گنبد آسمانی دور من را فرا گرفته است.
هستم من عیسی آموزگار
کرده جهودانم حبس از خری
هوش مصنوعی: من عیسی هستم، معلمی که یهودیان مرا در زندان کردهاند.
بس که به من تیغ ببارند و تیر
روزم شد تیره و عمر اسپری
هوش مصنوعی: به قدری به من آسیب و ضربه زدهاند که روزهایم به تیرهگی میگذرد و زندگیام به سادگی عمر یک روز پرنده است.
ساخت جدا از پسر و دخترم
دشمنم از بیپدر ومادری
هوش مصنوعی: من از پسر و دخترم جدا هستم و به خاطر اینکه بیپدر و مادر هستم، دشمنی برایم ایجاد شده است.
چون نگرم نیست گناهی مرا
غیر وطندوستی و شاعری
هوش مصنوعی: وقتی به خودم نگاه میکنم، میبینم که تنها چیزی که برایم اهمیت دارد، عشق به وطن و شعر گفتن است و هیچ خطایی از من سر نمیزند.
وز ره آزادگی و قانعی است
گر نکشم ذلت فرمانبری
هوش مصنوعی: اگر برای آزادی و راحتی خود تلاش کنم، هرگز به ذلت تسلیم شدن زیر فرمان دیگران تن نخواهم داد.
کردم بدرود زر و جاه و مال
تا نکنم چون دگران چاکری
هوش مصنوعی: من از ثروت و مقام و دارایی خداحافظی کردم تا مانند دیگران، خدمتگذار نباشم.
نوکری دیوان دیوانگیست
مردم دانا نکند نوکری
هوش مصنوعی: خدمتکردن به نادانیهای دیوانهوار کار عاقلانهای نیست و افراد باهوش چنین کاری نمیکنند.
مزدوری کرده و نان میخورم
مزدوری به ز طمع گستری
هوش مصنوعی: من به عنوان کارمند و در عوض زحمتهایم، زندگیام را تأمین میکنم. این کار بهتر از این است که به طمع و سوءاستفاده بپردازم.
عاقبت آز و طمع، خواری است
وقعه ی «تیمور» مبین سرسری
هوش مصنوعی: در نهایت، حرص و طمع به ذلت و خواری منجر میشود، همانطور که در ماجرای «تیمور» به وضوح دیده میشود.
گرچه کنون هر دو به حبس اندریم
فرق بسی هست درین داوری
هوش مصنوعی: با اینکه هر دو اکنون در زندان هستیم، اما در این قضاوت تفاوتهای بسیاری وجود دارد.
خلق برو لعنت و نفرین کنند
بر من احسنت و خهی و فری
هوش مصنوعی: مردم به من نفرین میکنند، اما در عوض برای دیگران تحسین و نیکویی میفرستند.
پستی و عجزآرد و خود باختن
مستیو خودخواهیو مستکبری
هوش مصنوعی: ناتوانی و ضعف فرد را به بردگی و تسلیم در میآورد و باعث میشود که فرد در خود غرق شود، خودرا فراموش کند و به خودپرستی و تکبر دچار شود.
خوندلخودخوریآسانتراست
تا خود خون دل مردم خوری
هوش مصنوعی: آسانتر است که به خود آسیب برسانی و رنج ببری، تا اینکه به دیگران صدمه بزنی و دردشان را افزایش دهی.
حبس من این کیفر پیشینه است
بد مکن ای دوست که کیفر بری
هوش مصنوعی: محبوس بودن من، نتیجهٔ گذشتهام است. ای دوست، بد نکن، زیرا عذاب و پاداشی در کار است.
وان کس کامروز به من کرد بد
روزی کیفر برد و بدتری
هوش مصنوعی: اگر کسی امروز با من بدی کرده باشد، عاقبتهای سختتری را تجربه خواهد کرد و کیفر اعمالش را خواهد دید.
قیمت آزادی و عشرت بدان
ای که به آزادی و عشرت دری
هوش مصنوعی: بهای آزادی و خوشی را بدان، ای کسی که به آزادی و لذت میرسیدی.
خسته شدم یارب از این درد و رنج
چیست کنون چاره به جز شاکری
هوش مصنوعی: ای خدا، از این درد و رنج خسته شدم، چه تدبیری جز شکرگزاری برایم باقی مانده است؟
شکر که شد دامنم از ننگ دور
شکرکه آمد دلم ازکین عری
هوش مصنوعی: خوشحالم که از عیبها و ننگها پاک شدم و دلام از کینه و دشمنی دور شده است.
دارم فرزندی «هوشنگ» نام
شکراً لله ز معایب بری
هوش مصنوعی: دارم فرزندی به نام هوشنگ که هیچ عیبی ندارد و به شکرانهی این نعمت، از خداوند سپاسگزارم.
وز پس «هوشنگ» چهار دگر
«مامی»و «مهری» «ملکی» و «پری»
هوش مصنوعی: پس از هوشنگ، چهار شخصیت دیگر به نامهای مامی، مهری، ملکی و پری به وجود آمدند.
«هوشی» باشد بهمثلعقل و روح
کش ز مه ومهربود برتری
هوش مصنوعی: بودن هوش مانند عقل و روح است، که از نور و زیبایی فراتر رفتهاند.
مادر ایشان چه بود؟ کهکشان
آنکه به اجرام کند مادری
هوش مصنوعی: مادر او چه موجودی است؟ کهکشان آن، که به اجرام آسمانی مادری میکند.
گر به طبیعت بگذاریش باز
وز غم خرج بچگان بگذری
هوش مصنوعی: اگر او را به حال خودش بگذاری و از غم و نگرانیهای فرزندان بگذری، میتوانی به آرامش برسی.
همچو ره کاهکشان از نجوم
خانه کند پر مه و پر مشتری
هوش مصنوعی: مانند راهی که از گرد و غبار کاهکشان به وجود میآید، خانه را با نور ماه و زیبایی مشتری فرا میگیرد.
هفتم ایشان منم اندر حساب
چون فلک هفت ز بیاختری
هوش مصنوعی: من در میان آن هفت نفر به حساب آمدهام، مانند هفت آسمان که در بیاختیاری کنار یکدیگرند.
روت و تهیدست و خمیده ز بار
چون ز نگین، حلقهٔ انگشتری
هوش مصنوعی: چهرهات پکری و فقیر به نظر میرسد، مانند اینکه فشار سنگینی بر دوشت باشد، شبیه به حلقهای که از نگین تهی شده باشد.
لاغر و خمیده چو چنبر ولیک
گردانندهٔ همه با لاغری
هوش مصنوعی: نرمی و ظرافتی مانند چنبر دارد، اما با وجود لاغریاش، همه چیز را به دور خود میچرخاند.
گشتم چون چنبر و بازم به پتک
رنجان دارد فلک چنبری
هوش مصنوعی: من مانند حلقهای گشتم و دوباره فلک با ضربههای سخت خود، به من آزار میرساند.
خواهد تا بشکند این حلقه را
حلقه نگیندان کند از زرگری
هوش مصنوعی: میخواهد این حلقه را بشکند و آن را به نگینی از زرگری تبدیل کند.
پس بنشاند به نگیندان درون
گوهر مدح فلک سروری
هوش مصنوعی: پس در نگیندان، ستارهای از مدح و بزرگی را همچون گوهر قرار دادند.
لقمانالدوله که همچون مسیح
میسزدش دعوی پیغمبری
هوش مصنوعی: لقمانالدوله که همچون مسیح، ادعای پیامبری به او میآید.
چرخ هنر، زادهٔ ادهم که هست
با هنرش رادی و نامآوری
هوش مصنوعی: چرخ هنر، نتیجهٔ شخصی به نام ادهم است که با استعداد و هنرمندیاش، شناخته شده و معروف است.
هست دلی پنهان در سینهاش
چون اقیانوس به پهناوری
هوش مصنوعی: دلی در سینهاش وجود دارد که به اندازهٔ یک اقیانوس وسیع و عمیق است.
همت او بر تو شود آشکار
بر درش ار روزی روی آوری
هوش مصنوعی: اگر روزی به در خانهاش بروی، به وضوح خواهی دید که چه تلاشی برای تو کرده است.
محکمهاش پر بود از مرد و زن
عور و غنی لشگری و کشوری
هوش مصنوعی: در دادگاه، افراد زیادی حضور داشتند، از جمله مردان و زنانی که لباسهای سادهای به تن داشتند و همچنین اشراف زادگان و مقامات نظامی و کشوری.
با امراکم رسد از بس که هست
با فقرایش سر شفقتگری
هوش مصنوعی: به خاطر مهربانی و شفقتی که با فقرا دارم، همیشه در کنار دوستان و مقاماتم قرار میگیرم.
بیند نبض و بنویسد دوا
سیم دوا نیز دهد بر سری
هوش مصنوعی: شخصی نبض فردی را میگیرد و اطلاعاتی از وضعیت او به دست میآورد. سپس دارویی تجویز میکند و همزمان دارویی هم به سر او میزند.
نیمشب ار خوانیش از راه دور
حاضرگردد به مثال پری
هوش مصنوعی: اگر در نیمه شب صدای کسی را از دور بشنوی، به گونه ای ظاهر میشود که گویی یک پری نزدیک توست.
منعم و درویش به نزدیک او
فرق ندارند درین داوری
هوش مصنوعی: غنی و فقیر در نزد او هیچ تفاوتی ندارند و در قضاوت او، هر دو یکسان هستند.
از تن بیمارکشد درد را
هرچه بود باطنی و ظاهری
هوش مصنوعی: دردی که از بدن بیمار ناشی میشود، هر چه که باشد، چه در درون او و چه در ظاهرش، او را رنج میدهد.
گیرد مردانه گریبان مرگ
وز در مشکو کندش رهبری
هوش مصنوعی: مردی جوانمردانه با مرگ روبهرو میشود و او را از در مشکوک به سمت رهبری میکشاند.
بوی مرض را بشناسد ز دور
چون رسد از راه، زهی عبقری
هوش مصنوعی: اگر کسی بوی ناخوشی را از دور بشنود، وقتی به نزدیکیاش میرسد، نشان از هوش و درایت اوست.
چون شنود بستری آواز او
گیرد آرام دل بستری
هوش مصنوعی: زمانی که انسان صدای او را میشنود، آرامش دلش مانند بستری نرم میشود.
جمله جوانمردی و آزادگیست
جملهخردمندیو خوشمحضری
هوش مصنوعی: تمامی ویژگیهای جوانمردی و آزادگی در یکجاست و همچنین شامل خردمندی و خوشصحبتی نیز میشود.
او را بودند شهان خواستار
روز و شبان با همه خواهشگری
هوش مصنوعی: او همواره مورد توجه و درخواست پادشاهان قرار داشت، چه در روز و چه در شب، با وجود تمام درخواستها و خواستهها.
خدمت مردم را کرد اختیار
وآمد از خدمت شاهان بری
هوش مصنوعی: انسان به انتخاب خود به خدمت مردم مشغول شد و از خدمت به شاهان آزاد گردید.
چون که به مخلوق خدا گشت یار
لاجرمش کرد خدا یاوری
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند، مخلوق خود را دوستی قرار داد، او را به یاری خود توفیق داد.
گشت درین ملک نخستین پزشک
اینت نکونامی و نیکاختری
هوش مصنوعی: در این سرزمین، تو اولین پزشک هستی که نام نیک و ویژگیهای خوب داری.
داد خدایش زن والاگهر
دختر و چندین پسر گوهری
هوش مصنوعی: خداوند به او زنی با شخصیت و اصالت بخشی و چندین پسر با ارزش عطا کرد.
یافت ستاینده یکی چون بهار
سومی فرخی وعنصری
هوش مصنوعی: شخصی مانند بهار، در قدردانی و ستایش، به زبان آمده است که کنایه از زیبایی و طراوت دارد؛ و این اشاره به دو شاعر معروف فرخی و عنصر دارد.
*
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که در زندگیت باید به حقایق و واقعیتها توجه کنی و در انتخابهایت دقت کنی. برخی از افراد برای خودشان، بدون شناخت کافی از واقعیتها، باورهایی ایجاد میکنند. بنابراین مهم است که با آگاهی و درک درست از اوضاع، قدم برداری.
یارا در طب و ادب زیر چرخ
با من و تو کس نکند همسری
هوش مصنوعی: دوستان عزیز، در هنر پزشکی و ادبیات، هیچ کس مانند من و تو نمیتواند همپیمان و همراز باشد.
من بسزا وصف تو را درخورم
تو بسزا مدح مرا درخوری
هوش مصنوعی: من به اندازهای که لایق تو هستم، تو هم به اندازهای که شایستهام، باید به من احترام بگذاری.
این عوض آنکه به محبس مرا
دیدن کردی ز سر غمخوری
هوش مصنوعی: تو به جای اینکه به ملاقات من در زندان بیایی، از روی دلگسستگی و ناراحتی به سراغم نیامدی.
رفتی نزدیک زن و بچهام
شفقت کردی و لطف گستری
هوش مصنوعی: تو به خانوادهام نزدیک شدی و با محبت و مهربانی به آنها توجه کردی.
خواهش بردی بر قومی که بود
حیف تو گر بر رخشان بنگری
هوش مصنوعی: تو با زیباییات گروهی را جلب میکنی، اما اگر به چهرهشان نگاه کنی، حیف خواهد بود.
داشتی آن یاوه سخنشان به راست
از سر خوشقلبی و خوش باوری
هوش مصنوعی: شما به صورت سادهدلانه و با حسن نیت، سخنان بیاساس آنها را پذیرفتید.
گوش نکردند به فریاد تو
بیشرفان از خری و از کری
هوش مصنوعی: آنها به شکایت و فریاد تو توجه نکردند، این بیشرفها مانند اسب احمق و کر هستند.
گوش به دانا نکند آنکه هست
غره به نادانی و تنپروری
هوش مصنوعی: کسی که به دانش و آگاهی گوش نمیدهد، در عوض به نادانی و تنبلی خود مغرور است.
هست متاعش بر اینان کساد
هرکه فزونتر بودش مشتری
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کالا یا محصولی که او دارد، در میان این افراد فروش خوبی ندارد و هرچقدر که مشتری بیشتری داشته باشد، ارزش و قیمت آن کالا بیشتر خواهد بود. در واقع، این نشان میدهد که وجود مشتریان زیاد به افزایش ارزش و فروش کمک میکند.
دشمن دانایند این کافران
دانش باشد برشان کافری
هوش مصنوعی: کافران به خوبی میدانند که دشمنان هستند و همین آگاهیشان نشاندهنده کفرشان است.
چیست درین شهر گناه بهار
غیر خردمندی و دانشوری؟
هوش مصنوعی: در این شهر چه چیزی وجود دارد که به جز خردمندی و دانشوری، دیگر در شایستگیها و خوبیها مشهور باشد؟
زبن رو شد حبس به فصلی که بود
موسم گل چیدن و خنیاگری
هوش مصنوعی: زبان حال او به وضوح بیانگر این است که در زمانی که فصل گلچینی و آوازخوانی است، او در بند و حبس قرار دارد.
گر بکشندش نبود بس عجب
زاغ بود دشمن کبک دری
هوش مصنوعی: اگر او را بکشند، جای تعجبی ندارد، چون زاغ همواره دشمن کبک دری است.
ور نکشندش بود از بیم خلق
عصمت بیبی است ز بیچادری!
هوش مصنوعی: اگر او را نزنند به خاطر ترس مردم، بیچادر بودنش عصمت و پاکی او را از بین نمیبرد!
خاطر دارای جهاندار هست
پاک چو آیینهٔ اسکندری
هوش مصنوعی: دل کسی که در آن حکمت و دانایی حکمفرماست، پاک و زلال است مانند آینهای که تصویر اسکندر را منعکس میکند.
لیک نگوید کسش احوال من
اینت بدآموزی و بدگوهری
هوش مصنوعی: ولی هیچکس احوالی از من نمیگوید، این نقص تربیت و خوی بد اوست.
هر که غم خود خورد و نیست کس
در غم این مملکت مردهری
هوش مصنوعی: هر کسی که تنها به غم خودش فکر کند و نگران حال و آینده این سرزمین نباشد، در حقیقت، مانند مردهای است که روحش در این مملکت زندگی نمیکند.
مرد و زن از گرسنگی در خروش
وین امرا کرده ورم از پری
هوش مصنوعی: مردان و زنان از گرسنگی ناله و فریاد میکنند و در حالی که حاکمان در خوشی و راحتی به سر میبرند.
جملگیاز خوف خیانات خوبش
کرده رها قاعدهٔ نوکری
هوش مصنوعی: همه به دلیل ترس از خیانت، به خوبی وظیفهی خدمتگزاری را رها کردهاند.
حال مرا عرضه نیارند کرد
تابرهانندم ازین مضطری
هوش مصنوعی: حال من را به کسی نشان ندهید، زیرا این شرایط مرا از حالت اضطراب نجات نمیدهد.
یکسره خاموش ز خیر عموم
لیک به بدگوایی مردم جری
هوش مصنوعی: به طور کامل سکوت کرده و از خیر همگان دوری میکند، اما به دلیل بدگویی دیگران، ناراحت و آشفته میشود.
جود و سخا رفته و مردانگی
جبن و حسد مانده و حیلتگری
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity از بین رفته و فقط ترس و حسادت باقی مانده است، همچنین فریبکاری و نیرنگ نیز در بین مردم رواج یافته است.
بیند اگر کس که سری بیگناه
بر دم تیغ آمده از جابری
هوش مصنوعی: اگر کسی ببیند که سر بیگناهی بر دم تیغ قرار گرفته، نشان میدهد که ظلم و بیعدالتی در جامعه وجود دارد و بر بیگناهان ظلم میشود.
ور سخنی عرضه نماید به شاه
بو که رهد در نفس آخری
هوش مصنوعی: اگر کسی سخنی به شاه بگوید، باید مراقب باشد که در آخرین لحظات، جان خود را از خطر نجات دهد.
گر نبود پای زری در میان
دم نزند هیچ ز خیرهسری
هوش مصنوعی: اگر پای زری در میان نباشد، هیچ کس از روی حماقت دم نمیزند.
یکسره هم ظالم و هم دادرس
یکسره هم قاضی و هم مفتری
هوش مصنوعی: این شعر به تضاد و تناقض در رفتار و نقش افراد اشاره دارد. به معنای این است که گاهی اوقات فردی میتواند هم ظالم باشد و هم به عنوان حامی عدالت عمل کند، یا هم قاضی باشد و هم در عین حال به دیگران اتهام وارد کند. این پیام به وضعیتی اشاره دارد که در آن افراد به دو جنبه متفاوت و متضاد خود عمل میکنند و در این حالت، اعتماد به آنها دشوار میشود.
لقمانا! دار ز من یادگار
این سخن تازه و نظم دری
هوش مصنوعی: ای لقمان! این سخن تازه و شعر زیبا، یادگاری از من برای توست.
زان که بهار تو شود بیگناه
کشته درین مملکت بربری
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه بهار تو در این سرزمین بیگناهی کشته میشود.
حاشیه ها
1392/03/07 00:06
ادروک
خرافه خوراپه است خروف به عربی گوسفندان است و به زبان عامیانه نیش غولی میشود خرافاتی و نیز إیراد نیش غولی یعنی خرده گیری شدید