گنجور

شمارهٔ ۲۴۸ - گیهان اعظم

با مه نو زهره تابان شد ز چرخ چنبری
چون نگین دانی جدا از حلقهٔ انگشتری
راست چون نیلوفر بشکفته بر سطح غدیر
سر زدند انجم ز سطح گنبد نیلوفری
گفتی از بنگه برون جستند رب‌النوع‌ها
با کمرهای مرصع‌، با قباهای زری
برق انجم در فضای تیره گفتی آتشی است
پاره پاره جسته در نیلی پرند ششتری
کهکشان‌، گفتی همی پیچیده گردون بر میان
دیبهی زربفت زیر شعری خاکستری‌
تافته عقد پرن نزدیک راه کهکشان
همچو مجموعی گهر، پیش بساط گوهری
یا یکی آویزه‌ای ز الماس کش گوهرفروش
گیرد اندر دست و بگمارد به چشم مشتری
آسمان تا بنگری ملکست و آفاقست و نفس
حیف باشد گر برین آفاق و انفس ننگری
مردم چشم تو زین آفاق و انفس بگذرد
خود تو مردم شو کزین آفاق و انفس بگذری
سرسری برپا نگشته است این بنای باشکوه
هان و هان تا خود نپنداری مرآن را سرسری
هست گیهان پیکری هشیار و ذرات ویند
اینهمه اختر که بینی بر سپهر چنبری
ذره‌ای از پیکر گیهان بود جرم زمین
با همه زورآزمایی‌، با همه پهناوری
جرم غبرا ذره و ما و تو ذرات وی‌ایم
کرده یزدان‌مان پدید از راه ذره‌پروری
باز اندر پیکر ما و تو ذرات دگر
هست و هر یک کرده ذرات دگر را پیکری
بین ذرات وجود ماست از روی حساب
فسحتی کان هست بین ما و مهر خاوری
پیکر گیهان اعظم نیز بی‌شک ذره‌ایست
زان مهین‌پیکر که هم جزوی است زین صنعتگری
اینهمه صنعتگری‌ها، ای پسر بهر تو نیست
چند ازین نخو‌ت‌فروشی چند از این مستکبری
تو به چشم اندر نیایی پیش ذرات وجود
ای سراسر شوخ‌چشمی ای همه خیره‌سری
نیک بنگر تا چرا پیدا شدند این اختران
گر بدانستی توانی دعوی نیک‌اختری
عشق آتش زد نخست اندر نخستین مشعله
مشعله زان شعله شد سرگرم آذرگستری
عشق، حرکت بود و از حرکت حرارت شد پدید
وان حرارت کرد در کالای کیهان اخگری
ساقی آتشپاره بد و آتش به ساغر درفکند
هم در اول دور، سرها خیره ماند از داوری
اختران جستند اندر این فضای بی‌فروغ
همچو آتشپارگان در دکهٔ آهنگری
آن‌یکی نپتون شد آن دیگر اورانوس آن زحل
وان دگر بهرام و آن‌ یک تیر و آن‌ یک مشتری
وآن مجره گشت تابان بر کمرگاه سپهر
همچو تیغی پرگهر در دست مرد لشگری
ذره ذره گرد شد، پس گونه گون تفریق شد
نیز گرد آیند و هم بپراکنند از ساحری
عامل این سحرها عشقست و جز او هیچ نیست
عشق پیدا کن وگر پیدا نکردی خون گری

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با مه نو زهره تابان شد ز چرخ چنبری
چون نگین دانی جدا از حلقهٔ انگشتری
هوش مصنوعی: ماه نو مانند زهره درخشان شده و از آسمان مانند سنگی قیمتی جدا از حلقهٔ انگشتری می‌درخشد.
راست چون نیلوفر بشکفته بر سطح غدیر
سر زدند انجم ز سطح گنبد نیلوفری
هوش مصنوعی: با کمال زیبایی و طراوت، نیلوفر آبی روی آب گدازه شناختار سر برآورده است و ستاره‌ها از بالای آسمان نیلوفری، به او چشم دوخته‌اند.
گفتی از بنگه برون جستند رب‌النوع‌ها
با کمرهای مرصع‌، با قباهای زری
هوش مصنوعی: گفتی که از مکانی در حال بیرون آمدن هستند، موجودات الهی با کمربندهای تزئینی و لباس‌های طلایی.
برق انجم در فضای تیره گفتی آتشی است
پاره پاره جسته در نیلی پرند ششتری
هوش مصنوعی: در آسمان تاریک، نور ستاره‌ها به گونه‌ای می‌درخشد که گویی آتش‌های ریز و پراکنده‌ای در حال پرش و جست و خیز در رنگ آبی هستند.
کهکشان‌، گفتی همی پیچیده گردون بر میان
دیبهی زربفت زیر شعری خاکستری‌
هوش مصنوعی: می‌گویی که کهکشان، همچون نخی پر پیچ و تاب، دور تا دور یک پارچه گرانبها و نرم به رنگ زرد را در بر گرفته است که زیر یک لایه خاکستری پنهان شده.
تافته عقد پرن نزدیک راه کهکشان
همچو مجموعی گهر، پیش بساط گوهری
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و ارزش ستارگان و کهکشان اشاره می‌شود. ستاره‌ها مانند گنج‌های باارزشی در آسمان هستند که به شکلی هماهنگ و زیبا در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند. این تصویر، نمایشی از عظمت و زیبایی آسمان است که انسان را به تفکر درباره‌ی این عالم بی‌نهایت و گرانبها می‌کشاند.
یا یکی آویزه‌ای ز الماس کش گوهرفروش
گیرد اندر دست و بگمارد به چشم مشتری
هوش مصنوعی: شخصی می‌تواند یک تکه الماس را از فروشنده جواهر بگیرد و آن را در دست بگیرد و برای مشتری به نمایش بگذارد.
آسمان تا بنگری ملکست و آفاقست و نفس
حیف باشد گر برین آفاق و انفس ننگری
هوش مصنوعی: آسمان و دنیا برای تو به گونه‌ای است که باید به آن توجه کنی و مراقب باشی. حیف است اگر تنها به ظواهر و دفتر زندگی‌ات نگاه کنی و به زیبایی‌ها و دروس نهفته در این دنیا و روح انسان‌ها توجه نداشته باشی.
مردم چشم تو زین آفاق و انفس بگذرد
خود تو مردم شو کزین آفاق و انفس بگذری
هوش مصنوعی: انسان‌ها، برای دیدن زیبایی‌ها و حقایق در جهان خارج و درون خود، باید از چشم و دل تو عبور کنند. اما تو نیز باید تبدیل به انسانی شوی که از این مرزها و محدودیت‌ها عبور کند و به اعماق وجود واقعی خود دست یابد.
سرسری برپا نگشته است این بنای باشکوه
هان و هان تا خود نپنداری مرآن را سرسری
هوش مصنوعی: این ساختمان عظیم به طور سطحی و بی‌دقت ایجاد نشده است، پس مراقب باش که فکر نکنی این کار به سادگی و بی‌دقتی انجام شده است.
هست گیهان پیکری هشیار و ذرات ویند
اینهمه اختر که بینی بر سپهر چنبری
هوش مصنوعی: این جهان مانند یک پیکر هوشیار است و ستاره‌هایی که در آسمان می‌بینی، مشابه ذراتی هستند که در آن وجود دارند.
ذره‌ای از پیکر گیهان بود جرم زمین
با همه زورآزمایی‌، با همه پهناوری
هوش مصنوعی: زمین با تمام وسعت و قدرتی که دارد، تنها بخشی کوچک از کل جهان است.
جرم غبرا ذره و ما و تو ذرات وی‌ایم
کرده یزدان‌مان پدید از راه ذره‌پروری
هوش مصنوعی: غبار و ذرات عالم سرگذشتی از خود دارند و ما و تو نیز در این مقام فقط ذراتی هستیم. خدای بزرگ، ما را به وجود آورده و در مسیر رشد و کمال قرار داده است.
باز اندر پیکر ما و تو ذرات دگر
هست و هر یک کرده ذرات دگر را پیکری
هوش مصنوعی: در وجود ما و تو، اجزای متفاوتی وجود دارد و هر کدام از این اجزا، شکل و ساختار خاصی دارند.
بین ذرات وجود ماست از روی حساب
فسحتی کان هست بین ما و مهر خاوری
هوش مصنوعی: میان عناصر وجود ما، رابطه‌ای از روی حساب وجود دارد که بین ما و عشق آفتابی وجود دارد.
پیکر گیهان اعظم نیز بی‌شک ذره‌ایست
زان مهین‌پیکر که هم جزوی است زین صنعتگری
هوش مصنوعی: در این جهان بزرگ، بدن ما نیز بی‌تردید بخشی از آن موجود باعظمت است که خود نتیجه‌ی یک هنر بی‌نظیر است و ما نیز جزئی از آن هنر به شمار می‌رویم.
اینهمه صنعتگری‌ها، ای پسر بهر تو نیست
چند ازین نخو‌ت‌فروشی چند از این مستکبری
هوش مصنوعی: ای پسر، تمام این هنر و مهارت‌ها به خاطر تو نیست؛ چه ارتباطی به تو دارد این فروش نخوت و تکبر؟
تو به چشم اندر نیایی پیش ذرات وجود
ای سراسر شوخ‌چشمی ای همه خیره‌سری
هوش مصنوعی: تو هرگز در چشم‌هایم نخواهی آمد، ای که وجودت پر از شوخی و شیطنت است و ای که همیشه کنجکاوانه و حیرت‌زده به اطراف نگاه می‌کنی.
نیک بنگر تا چرا پیدا شدند این اختران
گر بدانستی توانی دعوی نیک‌اختری
هوش مصنوعی: خوب نگاه کن که چرا این ستاره‌ها پدیدار شدند. اگر تو به درستی بفهمی، می‌توانی ادعای نیک‌اختری کنی.
عشق آتش زد نخست اندر نخستین مشعله
مشعله زان شعله شد سرگرم آذرگستری
هوش مصنوعی: عشق در ابتدا مانند یک شعله آتش روشن شد و همان شعله باعث شد که آتش دیگری به وجود بیاید و سراغ گسترش آتش برود.
عشق، حرکت بود و از حرکت حرارت شد پدید
وان حرارت کرد در کالای کیهان اخگری
هوش مصنوعی: عشق، باعث ایجاد حرکت می‌شود و این حرکت، احساسات گرم و پرشوری را به وجود می‌آورد. این احساسات مانند آتش، در عالم هستی تأثیرگذار هستند و زندگی را روشن می‌کنند.
ساقی آتشپاره بد و آتش به ساغر درفکند
هم در اول دور، سرها خیره ماند از داوری
هوش مصنوعی: ساقی، مشعلی سوزان را به ساغر ریخته است و در آغاز این میگساری، نگاه‌ها به قضاوت حیرت‌زده است.
اختران جستند اندر این فضای بی‌فروغ
همچو آتشپارگان در دکهٔ آهنگری
هوش مصنوعی: ستاره‌ها در این فضای تاریک می‌درخشند، مانند شعله‌های آتش که در کارگاه آهنگری به‌وجود می‌آیند.
آن‌یکی نپتون شد آن دیگر اورانوس آن زحل
وان دگر بهرام و آن‌ یک تیر و آن‌ یک مشتری
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف سیارات منظومه شمسی اشاره دارد. در اینجا به نام‌های مختلف سیارات به ترتیب اشاره می‌شود و هر یک از سیارات به یک نام خاص و شناخته‌شده نسبت داده شده است. این سیارات شامل نپتون، اورانوس، زحل، بهرام (مریخ)، تیر (زهره) و مشتری هستند. به این ترتیب، شاعر در قالب این بیت به زیبایی و متمایز بودن هر یک از این سیارات اشاره کرده است.
وآن مجره گشت تابان بر کمرگاه سپهر
همچو تیغی پرگهر در دست مرد لشگری
هوش مصنوعی: آن کهکشان در آسمان به‌طور درخشان و زیبا مانند تیغی با جواهرات در دستان یک سرباز می‌درخشد.
ذره ذره گرد شد، پس گونه گون تفریق شد
نیز گرد آیند و هم بپراکنند از ساحری
هوش مصنوعی: به تدریج ذرات تجزیه شدند و به شکل‌های مختلف تقسیم شدند، سپس دوباره به هم پیوسته و یا جدا شدند، مانند جادوگری که با دستیابی به قدرت‌های خود، همه چیز را دگرگون می‌کند.
عامل این سحرها عشقست و جز او هیچ نیست
عشق پیدا کن وگر پیدا نکردی خون گری
هوش مصنوعی: عامل این جادوها فقط عشق است و هیچ چیز دیگری وجود ندارد. اگر عشق را پیدا کردی، خیلی خوب؛ اما اگر نتوانستی پیدا کنی، دلیلی برای اندوه و گریه وجود دارد.