گنجور

شمارهٔ ۲۴۵ - تغزل

پیمان‌شکن نگار من آن ترک لشکری
بگرفت خوی لشکری و شد ز من بری
من دل به لشکری ز چه دادم به خیر خیر
هشیار مرد، دل نسپارد به لشکری
او خود سپاهی است و رود، چون رود سپاه
گوید مرا که بنشین وز هجر خون گری
هر دم ز هجر آن رخ چون سیم نابسود
یاقوت سوده بارم بر زر جعفری
آنکه گرم ببینی خسته ز درد هجر
براین تن پرآفت من رحمت آوری
تا بود صف شکست و کمند و کمان گرفت
ایدون گمان کند که چنین است دلبری
قلب سپاه را نشناسد ز قلب دوست
قلب تو بر درد چو به جولانش بگذری
پیوسته چون پری است نهفته ز چشم من
گر نه پری است از چه نهانست چون پری
عشق این‌چنین نخواهم چون نیست درخورم
ای عشق مر مرا تو بدینسان نه در خوری
عشق بتی گزینم‌، دلخواه و سازگار
چون دیگران نداشته رسم ستمگری
با گیسوی شکسته‌تر از پشت بیدلان
با چهرهٔ شکسته‌تر از لالهٔ طری
کر بنگری بر آن رخ و بالای او درست
بینی مه چهارده بر سرو کشمری
دیبای ششتری است بناگوش و روی او
مشک سیه دمیده ز دیبای ششتری
از روی اوست خوبی و نیکی ستوده فال
چون از ولی داور، آئین داوری

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیمان‌شکن نگار من آن ترک لشکری
بگرفت خوی لشکری و شد ز من بری
هوش مصنوعی: عشق من به آن دختر ترک‌عنق که پیمان شکسته و دل مرا رنجانیده، باعث شده که او به راحتی از من فاصله بگیرد و هیچ‌گونه تعلق خاطری به من نداشته باشد.
من دل به لشکری ز چه دادم به خیر خیر
هشیار مرد، دل نسپارد به لشکری
هوش مصنوعی: من چرا به دور از عقل و تدبیر به لشکری از دل سپردم؟ مردی با هوش و آگاه هرگز دلش را به لشکری نمی‌سپارد.
او خود سپاهی است و رود، چون رود سپاه
گوید مرا که بنشین وز هجر خون گری
هوش مصنوعی: او خود به تنهایی مانند سپاهی است و در کنار رود، وقتی رود به او می‌گوید که آرام بگیرد و از جدایی اشک بریزد.
هر دم ز هجر آن رخ چون سیم نابسود
یاقوت سوده بارم بر زر جعفری
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر دوری آن چهره‌ی مانند نقره، دل من آکنده از غم است و همچون یاقوتی که در ظرف زرینی جای دارد، دلم پر از حسرت و اندوه است.
آنکه گرم ببینی خسته ز درد هجر
براین تن پرآفت من رحمت آوری
هوش مصنوعی: اگر کسی را ببینی که به شدت در اثر جدایی و دلتنگی رنج می‌کشد، بر این تن پر از آفت من رحم کن.
تا بود صف شکست و کمند و کمان گرفت
ایدون گمان کند که چنین است دلبری
هوش مصنوعی: تا زمانی که صف شکست و کمند و کمان در دست باشد، ممکن است کسی گمان کند که این عشق و دلربایی این‌گونه است.
قلب سپاه را نشناسد ز قلب دوست
قلب تو بر درد چو به جولانش بگذری
هوش مصنوعی: هرگز قلب سپاه و دل دشمن را همچون دل دوست نخواهی شناخت، زیرا زمانی که از کنار او می‌گذری، دل تو به دردها و رنج‌های او پی می‌برد.
پیوسته چون پری است نهفته ز چشم من
گر نه پری است از چه نهانست چون پری
هوش مصنوعی: همیشه مانند پری است که از دید من پنهان است، اگر این پری نیست، پس چرا آن‌قدر مخفی است مانند پری؟
عشق این‌چنین نخواهم چون نیست درخورم
ای عشق مر مرا تو بدینسان نه در خوری
هوش مصنوعی: عشق را به این شکل نخواهم، چون در شأن من نیست. ای عشق، تو را چنین نمی‌پسندم و برای من مناسب نیستی.
عشق بتی گزینم‌، دلخواه و سازگار
چون دیگران نداشته رسم ستمگری
هوش مصنوعی: من معشوقی را انتخاب می‌کنم که به دل و سلیقه‌ام بخورد و با او هم‌خوانی داشته باشم، زیرا مانند دیگران، رفتار ناپسند و ستمگرانه‌ای ندارم.
با گیسوی شکسته‌تر از پشت بیدلان
با چهرهٔ شکسته‌تر از لالهٔ طری
هوش مصنوعی: با موهایی نرم و لطیف‌تر از شاخه‌های بید و چهره‌ای زیبا و آشفته‌تر از گل لاله.
کر بنگری بر آن رخ و بالای او درست
بینی مه چهارده بر سرو کشمری
هوش مصنوعی: اگر به چهره و موهای او نگاه کنی، به خوبی متوجه می‌شوی که ماه تمام بر سروی خوش‌منظره می‌درخشد.
دیبای ششتری است بناگوش و روی او
مشک سیه دمیده ز دیبای ششتری
هوش مصنوعی: موهایی سیاه همچون مشک بر روی گوش و صورت او است که به زیبایی لباس ششتری (که نوعی پارچه نرم و لطیف است) زینت داده شده است.
از روی اوست خوبی و نیکی ستوده فال
چون از ولی داور، آئین داوری
هوش مصنوعی: خوبی و نیکی که مورد ستایش قرار می‌گیرد، از وجود او ناشی می‌شود، همان‌طور که قوانین قضاوت از اراده‌ی پروردگار به دست آمده است.