شمارهٔ ۲۴ - گواه سخنوری
آمد، چو دو نیمه برفت از شب
آن ساده بناگوش سیم غبغب
با چهرهٔ روشن چو تافته روز
با طرهٔ تاری چو قیرگون شب
ابروش به خون ریختن مهیا
مژگانش به تیرافکنی مرتب
هردم به دگر سو جهنده زلفش
چون کودک بگریخته ز مکتب
جز بررخش آن طرهٔ نگونسار
کس نیست به مینو درون معذب
ترکی که بدو طرهٔ فسونساز
شد دام ره مردم مجرب
شیرینسخن است و بدیع گفتار
ویژه چو گشاید به پارسی لب
بنشست و مرا زیرلب همی گفت
خیز ای هنری شاعر مهذب
زی باغ ز مشکو برآور اسباب
وز خانه سراپرده زن به سبسب
فرمانش پذیرفتم و پذیرند
فرمان چنان کودک مودب
بیرون شدم از بنگه و نهادم
زبن از بر دو تیزگام اشهب
هنگام سپیدهدمان که گردون
بگرفت ز پای آن سیاه جورب
بنشست به مرکب بت نکوروی
خورشید برآمد به پشت مرکب
من از بر خنگی دگرنشسته
چون از بر نخجیر لیث اغلب
با یاری ز افریشته نکوتر
با عیشی ز آب حیات اعذب
دیدم به ره اندر دمیده سبزه
چون سبز نبشته خط مورب
لاله چو عقیقینه جام و در وی
شنگرف به قیر اندرون مرکب
در دشت ز سبزه هزار گردون
برگلبن از گل هزار کوکب
از لاله، ریاحین گرفته دردست
اقداحاً من جمره تلهب
طیب سر زلف تو یافت سنبل
ای زلف تو از مشک ناب اطیب
بنهاد به کف بر خضاب، لاله
ای کف تو از خون من مخضب
هر نیمشبی مرغک شبآوبز
برشاخ سراید سرود معجب
مرغان چو خطیبان بیهده گوی
گویند سخن جمله بیمخاطب
لرزنده و نالنده شاخک بید
از باد بزان وز تگرگ منصب
گوبی گنهی کرد و ترسد اکنون
کاندر بر خسرو شود معاقب
آن یک خبر او هزار دفتر
آن یک سخن او هزار مطلب
شاهی که به گاه عتاب و تندی
میننگرد از شرم زی معاتب
زبر و زبر او ستاده اقبال
چون اعراب اندر حروف معرب
فخر است کسان را ز منصب و جاه
وز اوست کنون فخر جاه و منصب
دشمنش بر او بر چه حیله سازد
با شیر چه سازد فریب ارنب
ای منظر اقبال و حشمت تو
صد ره بر از این منظر محدب
فرش بود از آسمان بر افزون
آنکو به بساط توشد مقرب
بخت تو وخورشید راست لعبی
پیوسته بر این طارم مذهب
خورشید هم ایدون ملاعبت را
هر روز برآید به گرد ملعب
رأی تو سوی نخشب ار نهد روی
خورشید برآید ز چاه نخشب
شمشیر تو را روز جنگ خیزد
فتح و ظفر از آب داده مضرب
رامشگه دشمن ز هیبت تو
گردد ز دم شیر شرزه اهیب
آورده بهارت مدیحتی نغز
الفاظ عجیب و معانی اعجب
گویند مرا کت سخنوری نیست
خود اینت یکی ناستوده مذهب
بر من چه بد آید ز گفته ی خصم
بر سنگ چه آید زنیش عقرب
تا شکر ناید ز شاخ حنظل
تا مرجان ناید زبیخ طحلب
بادا دل خصمت همیشه در تاب
بادا تن خصمت هماره در تب
مفعول مفاعیل فاعلات
با بحر خفیف انسب است و اقرب
شمارهٔ ۲۳ - باز هم به همان مناسبت (مد شدن موی کوتاه برای زنان): سراسر تار گیسوی سیه چیدند خانمهاشمارهٔ ۲۵ - ورزش روح: دو چیز افزونی دهد، بر مردم افزونطلب
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل فاعلاتن
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آمد، چو دو نیمه برفت از شب
آن ساده بناگوش سیم غبغب
هوش مصنوعی: او به طور ناگهانی و بیخبر از شب رفت، مانند دو نیمه که از هم جدا میشوند و زیباییاش همچون سیم و غبغب (نوعی برجستگی چانه) است.
با چهرهٔ روشن چو تافته روز
با طرهٔ تاری چو قیرگون شب
هوش مصنوعی: با چهرهای درخشان و روشن مانند روز و با موهایی تیره و سیاه مانند شب.
ابروش به خون ریختن مهیا
مژگانش به تیرافکنی مرتب
هوش مصنوعی: او با ابروهایش، آماده است تا دلها را به درد آورد و مژههایش بهگونهای است که میتواند هر چیزی را از بین ببرد.
هردم به دگر سو جهنده زلفش
چون کودک بگریخته ز مکتب
هوش مصنوعی: هر لحظه زلف او به سوئی میرود، مانند کودکی که از مدرسه فرار کرده است.
جز بررخش آن طرهٔ نگونسار
کس نیست به مینو درون معذب
هوش مصنوعی: تنها زیبایی که در دل من نشسته است، همان موی زیبا و دلفریب اوست و هیچ چیز دیگری در این دنیای فانی مرا نوازش نمیدهد.
ترکی که بدو طرهٔ فسونساز
شد دام ره مردم مجرب
هوش مصنوعی: در این عبارت، به شخصی اشاره شده است که به خاطر زیبایی و جاذبهای که دارد، دیگران را مجذوب خود کرده و در دام خود میکشد. این زیبایی و فریبندگی به قدری قوی است که افرادی که تجربه و دانش دارند نیز نمیتوانند از تاثیر آن فرار کنند.
شیرینسخن است و بدیع گفتار
ویژه چو گشاید به پارسی لب
هوش مصنوعی: وقتی او با زبان شیرین و نیکو سخن میگوید و حرفهای جدیدی را به زبان فارسی بیان میکند، جذابیت خاصی پیدا میکند.
بنشست و مرا زیرلب همی گفت
خیز ای هنری شاعر مهذب
هوش مصنوعی: او نشسته است و زیر لب میگوید: بیدار شو ای شاعر با استعداد و تربیتیافته.
زی باغ ز مشکو برآور اسباب
وز خانه سراپرده زن به سبسب
هوش مصنوعی: از باغ، لوازم را بیرون بیاور و از خانه، چادر زن را به سمت سبزها ببر.
فرمانش پذیرفتم و پذیرند
فرمان چنان کودک مودب
هوش مصنوعی: من از او خواستهاش را پذیرفتم و مانند یک کودک مؤدب، از دستوراتش پیروی میکنم.
بیرون شدم از بنگه و نهادم
زبن از بر دو تیزگام اشهب
هوش مصنوعی: از مکان خود خارج شدم و زبانم را بر دو پای تندرو و سریع نهادم.
هنگام سپیدهدمان که گردون
بگرفت ز پای آن سیاه جورب
هوش مصنوعی: در هنگام صبح که آسمان به رنگ تیره و سیاه درآمد، گویا بر پای آن ظالم پردهای کشیده شد.
بنشست به مرکب بت نکوروی
خورشید برآمد به پشت مرکب
هوش مصنوعی: او سوار بر مرکب شد و زیبای خوشصورت را به همراه داشت و در این هنگام، خورشید بر پشت مرکب تابید.
من از بر خنگی دگرنشسته
چون از بر نخجیر لیث اغلب
هوش مصنوعی: من مانند یک شکارچی در حالتی خنثی و بیتحرک نشستهام، همانطور که شیر در کنار شکار خود منتظر میماند.
با یاری ز افریشته نکوتر
با عیشی ز آب حیات اعذب
هوش مصنوعی: با کمک فرشتهای خوب و زیبایی از زندگی لذت ببرید که همانند آب حیات تازه و شاداب است.
دیدم به ره اندر دمیده سبزه
چون سبز نبشته خط مورب
هوش مصنوعی: در مسیر دیدم که سبزهای جوانه زده و رنگش مانند خطی زیبا و پیدا است که روی زمین نوشته شده است.
لاله چو عقیقینه جام و در وی
شنگرف به قیر اندرون مرکب
هوش مصنوعی: لاله مانند عقیق است و درون آن با رنگ شنگرف و قیر ترکیب شده است.
در دشت ز سبزه هزار گردون
برگلبن از گل هزار کوکب
هوش مصنوعی: در دشت، سبزههای بسیاری وجود دارد و در میان آنها، هزاران گل زیبا مانند ستارههای درخشان دیده میشوند.
از لاله، ریاحین گرفته دردست
اقداحاً من جمره تلهب
هوش مصنوعی: من از لاله و گلهای خوشبو، در دستم شعلهای گرم و آتشین دارم.
طیب سر زلف تو یافت سنبل
ای زلف تو از مشک ناب اطیب
هوش مصنوعی: موهای زیبای تو، مانند سنبل خوشبو است و زلف تو از عطر خالص مشک نیز خوشبوتر است.
بنهاد به کف بر خضاب، لاله
ای کف تو از خون من مخضب
هوش مصنوعی: با دست خودت لالهای را که رنگش به خون من آغشته است، در دست بگیر.
هر نیمشبی مرغک شبآوبز
برشاخ سراید سرود معجب
هوش مصنوعی: هر نیمهشب، پرندهای شبزندهدار بر شاخهای مینوازد و ترانهای شگفتانگیز میخواند.
مرغان چو خطیبان بیهده گوی
گویند سخن جمله بیمخاطب
هوش مصنوعی: پرندگان مانند سخنرانان بیفایده، سخن میگویند، اما کلامشان بیمخاطب و بیهدف است.
لرزنده و نالنده شاخک بید
از باد بزان وز تگرگ منصب
هوش مصنوعی: شاخکهای درخت بید به خاطر باد و تگرگ میلرزند و نال میکنند.
گوبی گنهی کرد و ترسد اکنون
کاندر بر خسرو شود معاقب
هوش مصنوعی: گوبی اشتباهی انجام داد و اکنون میترسد که به خاطر این کارش در برابر خسرو مورد عذاب و کیفر قرار بگیرد.
آن یک خبر او هزار دفتر
آن یک سخن او هزار مطلب
هوش مصنوعی: یک خبر او به اندازه هزار کتاب اهمیت دارد و یک سخن او شامل هزار مفهوم و مطلب است.
شاهی که به گاه عتاب و تندی
میننگرد از شرم زی معاتب
هوش مصنوعی: پادشاهی که در زمان سرزنش و خشم نمیتواند به دیگران نگاه کند، به دلیل شرم و افت اوست.
زبر و زبر او ستاده اقبال
چون اعراب اندر حروف معرب
هوش مصنوعی: بالا و بالا رفته است شانس و موفقیت او، مانند اعراب که در حروف عربی (معرب) قرار دارند.
فخر است کسان را ز منصب و جاه
وز اوست کنون فخر جاه و منصب
هوش مصنوعی: مردم به مقام و منزلت خود افتخار میکنند، اما اکنون منزلت و مقام از اوست که باید به آن افتخار کرد.
دشمنش بر او بر چه حیله سازد
با شیر چه سازد فریب ارنب
هوش مصنوعی: دشمنش با چه ترفندی میخواهد به او آسیب بزند، مثل این است که با شیر کاری کند که با یک خرگوش انجام میشود.
ای منظر اقبال و حشمت تو
صد ره بر از این منظر محدب
هوش مصنوعی: ای جلوهگاه خوشبختی و عظمت، تو را از این دیدگاه برجسته میتوان به هزاران شکل مشاهده کرد.
فرش بود از آسمان بر افزون
آنکو به بساط توشد مقرب
هوش مصنوعی: فرشی از آسمان برای تو نازکتر و زیباتر از آنچه که در دست داری، گسترده شده است.
بخت تو وخورشید راست لعبی
پیوسته بر این طارم مذهب
هوش مصنوعی: بخت و شانس تو همچون خورشید همیشه در این منزلگاه روشن و فرخنده است.
خورشید هم ایدون ملاعبت را
هر روز برآید به گرد ملعب
هوش مصنوعی: خورشید نیز هر روز به دور میدانی که برای بازی فراهم شده، طلوع میکند.
رأی تو سوی نخشب ار نهد روی
خورشید برآید ز چاه نخشب
هوش مصنوعی: اگر نظر تو به چوب نخشب باشد، حتی اگر چهرهات را به سمت خورشید بگردانی، باز هم از چاه نخشب بالا نخواهد آمد.
شمشیر تو را روز جنگ خیزد
فتح و ظفر از آب داده مضرب
هوش مصنوعی: در روز نبرد، شمشیر تو به خوبی عمل میکند و پیروزی و موفقیت را با نیروی خود به ارمغان میآورد.
رامشگه دشمن ز هیبت تو
گردد ز دم شیر شرزه اهیب
هوش مصنوعی: محل شادی و لذت دشمن به خاطر حضور تو به مکانی ترسناک تبدیل میشود، مانند اینکه نفس شیر خشمگینی بر بوجود آمده باشد.
آورده بهارت مدیحتی نغز
الفاظ عجیب و معانی اعجب
هوش مصنوعی: بهار، تو به ارمغان آوردهای تحسینی به زیبایی با کلمات دلنشین و مفاهیمی شگفتانگیز.
گویند مرا کت سخنوری نیست
خود اینت یکی ناستوده مذهب
هوش مصنوعی: میگویند من در سخن گفتن مهارت ندارم، اما خود این گفته نشاندهندهی دانشی عمیق و متفاوت در اندیشههای من است.
بر من چه بد آید ز گفته ی خصم
بر سنگ چه آید زنیش عقرب
هوش مصنوعی: مرا از حرفهای دشمن چه آسیبی میرسد؟ مانند این است که عقرب بر سنگ نیش بزند.
تا شکر ناید ز شاخ حنظل
تا مرجان ناید زبیخ طحلب
هوش مصنوعی: برای اینکه شکر از شاخ حنظل به وجود بیاید، یا مرجان از ریشهی طحلب استخراج شود، باید شرایط خاصی فراهم شود. به عبارت دیگر، هیچ چیز خوب و باارزشی بدون شرایط مناسب و محصول صحیح به دست نمیآید.
بادا دل خصمت همیشه در تاب
بادا تن خصمت هماره در تب
هوش مصنوعی: ای کاش دل دشمن همیشه در التهاب و احساسات غم و اندوه باشد و بدنش همیشه در حال تب و بیماری.
مفعول مفاعیل فاعلات
با بحر خفیف انسب است و اقرب
هوش مصنوعی: مفعول مفاعیل فاعلات در وزن شعر خفیف بیشتر مناسب و نزدیک به نظر میرسد.