گنجور

شمارهٔ ۲۳۷ - به یکی از وکلای مجلس

ای سید عراقی شغلی دگر نداری
یا دخلکی تراشی یا پولکی درآری
وآنجا که دخلکی نیست آری خلاف اگرچه
فرمان عفو بخشند بر عیسی و حواری
بیچاره‌ای به هر کار جز کار چاپلوسی
بیگانه‌ای ز هر فن‌، جز فن مفت‌خواری
در کربلا ندیدی جز علم جیب کندن
واندر نجف نخواندی جز درس خرسواری
دلال مظلماتی مبل ادارجاتی
گه در محاسباتی‌، گه در خزانه‌داری
بدقلب و روسیاهی بداصل و دین‌تباهی
هم ملعنت پناهی‌، هم مفسدت شعاری
خود را همی چه پوشی چون آب در بن چه
کز افتضاح پیدا چون شعله بر مناری
ریش و ردا و مندیل فسق ترا نپوشد
زبرا چو بوی ناخوش از پرده آشکاری
در کار خیر سستی‌، در اخذ رشوه چستی
از بس که نادرستی‌، از بس که نابکاری
داری گمان که خسرو نشناسدت‌، نه بالله
شاه از من و تو صدبار زیرک‌تر است باری
تو خام قلتبان را خسرو نکو شناسد
لیکن برو نیارد از فرط پخته کاری
چوپان حکمت‌اندیش در صد رمه‌ بز و میش
بیند مواشی خویش در وقت سرشماری
باشد دورویی تو نزدیک شه مسلم
چون سکه‌های مغشوش پیدا ز کم‌عیاری
من مورد عتابم اما که بی‌گناهم
تو مورد عطایی اما گناهکاری
تو سود خو‌یش خواهی در حضرت شهنشه
من خیر خلق خواهم در قرب شهریاری
زین خیرخواهی من خسرو زیان نبیند
تو از خباثت خویش آن را زیان شماری
بر بنده شد اشارت کاز انتخاب بگذر
تا خدمت وطن را طرزی دگر گزاری
من در وطن‌پرستی مشهورم و وطن را
محتاج شاه دانم وین طرز ملکداری
بهر وطن گذشتم از سود خوبش و بالله
گر قصد جان نماید، شادم به جان‌سپاری
گر مملکت گلستان گردد ز مُردن من
من مرگ خویش خواهم از پیشگاه باری
لیکن تو کیستی خود تا از وطن زنی دم
کز سفرهٔ اجانب شادی به ریزه‌خواری
من تکیه‌گاه پنهان از اجنبی ندارم
تو تکیه‌گاه پنهان جز اجنبی نداری
ورنه چرا چو خسرو بگماردم به خدمت
تو در خرابی آن همت همی گماری
من محنت سفر را پذرفتم و گذشتم
از خانمان و اطفال وز جفت و از جواری
من در هوای خسرو از کام دل گذشتم
تو چیستت کزین غم جان می‌کنی به زاری
بودم گمان که گر شه بر من شود گران‌سر
اول تو در شفاعت پا در میان گذاری
اکنون شهم ببخشید لیکن تو می‌نبخشی
رحمت بر این مروت وین طرز دوستاری
من آمدم به زنهار اندر پناه خسرو
خسرو کجا شکیبد از زینهارداری
شه زینهارداری داند، ولی تو ناکس
گویی که شه نخواهد جز زینهار خواری
تو خشم پادشه را دانی‌، ولی ندانی
کآن خشم راست همراه فضل و بزرگواری
تو کوری و ز خورشید جز گرمی‌ای ندانی
کز چشم توست پنهان آن نور کردگاری
من از تو پیش بودم در خدمت شهنشه
لیکن اعادی من کردند بد شعاری
شادم که عدل یزدان کیفر کشید از آن قوم
وز آستان خسرو افکندشان به خواری
روز تو هم سر آید، روزی که شاه گیتی
بخشد به پاکمردان سرخط کامکاری

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای سید عراقی شغلی دگر نداری
یا دخلکی تراشی یا پولکی درآری
هوش مصنوعی: ای سید عراقی، آیا کار دیگری برای انجام دادن نداری؟ یا فقط می‌خواهی بر روی چیزهایی که از قبل داری کار کنی یا به فکر کسب درآمدی باشی؟
وآنجا که دخلکی نیست آری خلاف اگرچه
فرمان عفو بخشند بر عیسی و حواری
هوش مصنوعی: در جایی که کسی برای حساب و کتاب وجود ندارد، حتی اگر معافیت هم وجود داشته باشد، باز هم می‌توان به راحتی خطا کرد و از قوانین سرپیچی کرد.
بیچاره‌ای به هر کار جز کار چاپلوسی
بیگانه‌ای ز هر فن‌، جز فن مفت‌خواری
هوش مصنوعی: بینوا کسی است که به جز چاپلوسی و تملق‌گویی کار دیگری بلد نیست و از هیچ مهارتی جز مفت‌خواری برخوردار نیست.
در کربلا ندیدی جز علم جیب کندن
واندر نجف نخواندی جز درس خرسواری
هوش مصنوعی: در کربلا چیزی جز علم و آگاهی نمی‌بینی و در نجف هم جز درس و تحصیل دانش نمی‌خوانی.
دلال مظلماتی مبل ادارجاتی
گه در محاسباتی‌، گه در خزانه‌داری
هوش مصنوعی: شخصی که در کارهای مالی و حسابداری مشغول به فعالیت است، از کج فهمی‌ها و ناهنجاری‌ها آگاه است و در جست‌وجوی حل مسائل و معضلات در این زمینه‌ها به سر می‌برد.
بدقلب و روسیاهی بداصل و دین‌تباهی
هم ملعنت پناهی‌، هم مفسدت شعاری
هوش مصنوعی: انسانی که دارای قلبی بد و سیه‌روی است، نه تنها اصل و مبنای درستی ندارد، بلکه دین و ایمانش نیز فاسد است. او همواره تحت لعنت و نفرین قرار دارد و اعمالش مایه فساد در جامعه است.
خود را همی چه پوشی چون آب در بن چه
کز افتضاح پیدا چون شعله بر مناری
هوش مصنوعی: چرا خود را پنهان می‌کنی، وقتی حقیقت همچون آبی زلال در عمق وجودت نمایان است؟ زیرا از زشتی و ننگی که در وجودت نهفته است، مانند شعلۀ آتش بر فراز منار آشکار می‌شود.
ریش و ردا و مندیل فسق ترا نپوشد
زبرا چو بوی ناخوش از پرده آشکاری
هوش مصنوعی: ظاهر و لباس‌های زیبا نمی‌توانند تو را از فساد و ناپاکی واقعی پنهان کنند، همان‌طور که بوی ناخوشایند نمی‌تواند پشت پرده مخفی بماند.
در کار خیر سستی‌، در اخذ رشوه چستی
از بس که نادرستی‌، از بس که نابکاری
هوش مصنوعی: انجام کارهای نیک نیاز به جدیت و تلاش دارد، اما در گرفتن رشوه انسان خیلی سریع عمل می‌کند. این نشان از این است که در دنیا کارهای نادرست و بی‌اخلاقی‌ها بسیار رایج شده‌اند.
داری گمان که خسرو نشناسدت‌، نه بالله
شاه از من و تو صدبار زیرک‌تر است باری
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی که خسرو تو را نشناسد، اما به خدا شاه از من و تو خیلی باهوش‌تر است.
تو خام قلتبان را خسرو نکو شناسد
لیکن برو نیارد از فرط پخته کاری
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که در میان عده‌ای از افراد خوب شناخته شده‌ای، اما نمی‌توانی با آن‌ها به خوبی و سرعت عمل کنی.
چوپان حکمت‌اندیش در صد رمه‌ بز و میش
بیند مواشی خویش در وقت سرشماری
هوش مصنوعی: چوپانی که در علوم و حکمت تبحر دارد، وقتی که صد رأس بز و میش را می‌شمارد، همواره در نظر دارد که چطور این حیوانات به او تعلق دارند و بر آن‌ها نظارت می‌کند.
باشد دورویی تو نزدیک شه مسلم
چون سکه‌های مغشوش پیدا ز کم‌عیاری
هوش مصنوعی: اگر تو در رفتارهای خود دو رو باشی، مانند این است که سکه‌های بی‌کیفیت و تقلبی که به راحتی قابل شناسایی هستند، در جامعه پخش شوند.
من مورد عتابم اما که بی‌گناهم
تو مورد عطایی اما گناهکاری
هوش مصنوعی: من زیر سرزنش هستم، ولی بی‌گناه؛ در عوض تو مورد لطف و محبت قرار داری، اما تقصیراتی داری.
تو سود خو‌یش خواهی در حضرت شهنشه
من خیر خلق خواهم در قرب شهریاری
هوش مصنوعی: تو در پی نفع خودت هستی، اما من در دربار پادشاهی به دنبال خیر و خوبی مردم خواهم بود.
زین خیرخواهی من خسرو زیان نبیند
تو از خباثت خویش آن را زیان شماری
هوش مصنوعی: از نیت خیرخواهانه من خسرو ضرر نخواهد دید، اما تو به خاطر زشتی و نکبت خود این را ضرر می‌دانی.
بر بنده شد اشارت کاز انتخاب بگذر
تا خدمت وطن را طرزی دگر گزاری
هوش مصنوعی: به من اشاره شد که از انتخاب خود بگذرم تا بتوانم به شکلی دیگر به کشورم خدمت کنم.
من در وطن‌پرستی مشهورم و وطن را
محتاج شاه دانم وین طرز ملکداری
هوش مصنوعی: من در وطن‌پرستی معروف هستم و بر این باورم که کشور به پادشاه نیاز دارد و این شیوه حکومت‌داری را می‌پسندم.
بهر وطن گذشتم از سود خوبش و بالله
گر قصد جان نماید، شادم به جان‌سپاری
هوش مصنوعی: برای میهن خود، از نفع و خوبی‌اش گذشتم و به خدا قسم، اگر کسی بخواهد جانم را بگیرد، از دادن جانم خوشحال خواهم بود.
گر مملکت گلستان گردد ز مُردن من
من مرگ خویش خواهم از پیشگاه باری
هوش مصنوعی: اگر سرزمین بهشتی مانند گلستان شود به خاطر مرگ من، من از درگاه خداوند خواهان مرگ خود هستم.
لیکن تو کیستی خود تا از وطن زنی دم
کز سفرهٔ اجانب شادی به ریزه‌خواری
هوش مصنوعی: اما تو چه کسی هستی که از دیار خود دور می‌شوی و از سفره‌های بیگانگان لذت می‌بری و به خوردن crumbs راضی می‌شوی؟
من تکیه‌گاه پنهان از اجنبی ندارم
تو تکیه‌گاه پنهان جز اجنبی نداری
هوش مصنوعی: من هیچ پشتیبانی مخفی از غیرخودی‌ها ندارم و تو هیچ پشتیبانی مخفی جز غیرخودی‌ها نداری.
ورنه چرا چو خسرو بگماردم به خدمت
تو در خرابی آن همت همی گماری
هوش مصنوعی: اگر این طور است، پس چرا وقتی که خسرو را به خدمت تو آوردم، در خراب کردن آن همت را از دست می‌دهم؟
من محنت سفر را پذرفتم و گذشتم
از خانمان و اطفال وز جفت و از جواری
هوش مصنوعی: من زحمت سفر را قبول کردم و از خانواده و فرزندان و همسرم و از راحتی و آسایش گذشته‌ام.
من در هوای خسرو از کام دل گذشتم
تو چیستت کزین غم جان می‌کنی به زاری
هوش مصنوعی: من از عشق و آرزوی خسرو به راحتی گذشتم، اما تو چه کسی هستی که از این غم جان‌سوز این‌گونه ناله و زاری می‌کنی؟
بودم گمان که گر شه بر من شود گران‌سر
اول تو در شفاعت پا در میان گذاری
هوش مصنوعی: من فکر می‌کردم اگر پادشاه بر من سخت بگیرد، تو اول از همه در می‌انجی‌گری وارد می‌شوی.
اکنون شهم ببخشید لیکن تو می‌نبخشی
رحمت بر این مروت وین طرز دوستاری
هوش مصنوعی: اکنون من از تو عذر می‌خواهم، اما تو به من عطوفت و مهربانی نشان نمی‌دهی. این نوع از دوستی و رفتار تو نشان‌دهنده‌ی بی‌رحمی است.
من آمدم به زنهار اندر پناه خسرو
خسرو کجا شکیبد از زینهارداری
هوش مصنوعی: من به حمایت و حفاظت در کنار فرمانروای بزرگ آمده‌ام. اما فرمانروایی که در برابر چالش‌ها و دشواری‌ها بی‌پروا باشد، کجا است؟
شه زینهارداری داند، ولی تو ناکس
گویی که شه نخواهد جز زینهار خواری
هوش مصنوعی: پادشاه از تدبیر و احتیاط آگاه است، اما تو که نادانی، می‌گویی که پادشاه جز به خواری و ذلت دل نمی‌بندد.
تو خشم پادشه را دانی‌، ولی ندانی
کآن خشم راست همراه فضل و بزرگواری
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که پادشاه چه خشمگین می‌شود، اما نمی‌دانی که این خشم در کنار فضائل و بزرگواری او وجود دارد.
تو کوری و ز خورشید جز گرمی‌ای ندانی
کز چشم توست پنهان آن نور کردگاری
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که با وجود تو، نور واقعی چه حس قشنگی دارد. گرما و روشنایی‌ای که از خورشید می‌گویی، تنها به خاطر خاموشی چشمان توست که از آن نور الهی بی‌خبر هستی.
من از تو پیش بودم در خدمت شهنشه
لیکن اعادی من کردند بد شعاری
هوش مصنوعی: من در زمان خدمت به شاه، همیشه نزدیک تو بودم، اما دشمنان من به من به طور نادرستی حمله کردند.
شادم که عدل یزدان کیفر کشید از آن قوم
وز آستان خسرو افکندشان به خواری
هوش مصنوعی: من خوشحالم که خداوند عدل و انصاف را برقرار کرد و آن قوم را به سزای اعمالشان رساند و از درگاه پادشاه بزرگ به ذلت و خواری افکند.
روز تو هم سر آید، روزی که شاه گیتی
بخشد به پاکمردان سرخط کامکاری
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که تو نیز به پایان می‌رسی، روزی که پادشاه جهان به نیک‌مردان، نشانه‌ای از موفقیت و کامیابی می‌دهد.

حاشیه ها

1402/10/30 15:12
کژدم

بهار در یادداشت‌های خود پیرامون این قصیده نوشته است: «بعد از ختم مجلس دورهٔ ششم شاه و تیمورتاش مصمم گردیدند که نگذارند من و مرحوم مدرس و چند تن دیگر از دوستان ما انتخاب شوند و چون تیمورتاش می‌دانست که از من می‌تواند استفادهٔ علمی و ادبی کنند توسط وزیر فرهنگ قرار شد بودجهٔ مختصری به مجلس پیشنهاد نمایند تا من همراه یکی دو نفر برویم به فرنگستان و کتب فارسی و عربی را که در ایران نایاب است عکس و نسخه برداریم و به ایران بفرستیم. من هم محض خدمت به فرهنگ حاضر شدم. بودجه رفت به کمیسیون بودجه ولی چون محمدخان درگاهی، رییس شهربانی با من و تیمورتاش مخالف بود و حاج … و حاج آقا اسمعیل عراقی را بر ضد من و بودجهٔ مزبور تحریک کرد. از قضا آقای تقی‌زاده هم نظر به اینکه اسمی از من در بین نبوده با بودجهٔ مزبور مخالفت کرده و گفت فعلاً با دویست تومان که به میرزا محمدخان قزوینی بدهند نسخه‌ها را تدارک خواهد کرد و بالجمله بودجه در کمیسیون رد شد. این قصیده را من در هجو سید اسمعیل عراقی گفتم.»