گنجور

شمارهٔ ۲۲۹ - اختر حقیقت

خورشید برکشید سر از بارهٔ بره
ای ماه برگشای سوی باغ پنجره
اسفند ماه رخت برون برد ازین دیار
هان ای پسر، سپند بسوزان به مجمره
درکشتزار سبز، گل سرخ بشکفید
ز اسپید رود تا لب رود محمره
تاجی به سر نهاد گل سرخ در چمن
شمسه ز بهرمان وز پیروزه کنگره
بلبل سرودخوان شد و قمری ترانه گوی
از رود سند تا بر دریای مرمره
قمری کند حدیث به الحان دلپسند
دستان زند هزار، به اوزان نادره
خواند یکی ترانهٔ شیوای رودکی
خواند -‌بکی حماسهٔ غرای عنتره
صلصل درآید از در پند و مناصحت
سارو برآید از در طنز و تماخره‌
وز شام تا به بام‌، ز بالای شاخسار
آید به گوش‌، بانگ شباهنگ و زنجره
یک بیت را مدام مکرر همی کنند
بر بید، چرخ ریسک و بر کاج‌، قبره
بی‌لطف نیست نیز به شب‌های ماهتاب
آوای غوک ماده و نر، و آن مناظره
خوشگوی‌ناطقی‌است خلق‌جامه‌، عندلیب
پاکیزه جامه‌ایست بدآواز، کشکره
زآن رو به کار جامه نپرداخت عندلیب
کایزد عطاش کرد یکی خوب حنجره
هنگامهٔ چکاو به گوش آید از هوا
چون‌خور، نهان کند رخ ازین سبزه منظره
بیمار درد نایژه گشتست دارکوب
زآن هرزمان کند به سرشاخ‌، غرغره
آن برگ زردبین ز خزان مانده یادگار
گردنده پیش باد بمانند فرفره
نرگس درون خنبرهٔ سیم برد دست
زر برگرفت و دست بماندش به خنبره
گوبی گل شقیق‌، دبیری توانگر است
کاو را ز چارپاره عقیق است‌، محبره
لاله بریده روی خود از جهل و کودکی
تاهمچو کودکان به کف آورده‌ اُ‌ستره
تا درفتد میان گلان‌، لالهٔ سپید
چون مفتی معمم‌، در شهر انقره
خورشیدی عیان شود از ابروگه نهان
چون جنگیئی که رخ بنماید ز کنگره
رعد از فراز بام‌، تو گوبی مگر ز بند
دیوی بجسته از پی هول و مخاطره
وآن رعد دور دست چو خنیاگریست مست
که او بی‌قیاس مشت‌بکوبد به‌دمبره‌
غم لشگریست میمنه‌اش رنج و خستگی
بهر شکست میمنه‌اش هست می، سره
برخیز و می بیار، که از لشکر غمان
نه میمنه به جای بماند، نه میسره
غم کودکیست مادر او رشک و بخل و کین
می‌، کار این سه را کند از طبع یکسره
طی شد اوان کبک و بط و ماهی و تذرو
هنگام کنگر آمد و اسپر غم و تره
یاران درون دایرهٔ عیش و عشرتند
تنها منم نشسته ز بیرون دایره
بر قبر عزت و شرف خود نشسته‌ام
چون قا‌ریئی که هست نگهبان مقبره
جداست پیشهٔ من از این‌رو همی کند
این شوخ چشم گیتی‌، با من مکابره
ری شهر مسخره است‌، از آنم نمی‌خرند
زیرا که مسخره است خریدار مسخره
این قوم کودکند و نخواهند جز فریب
کودک فریب خواهد و رقاص دایره
کورند نیم و نیم دگر نیز ننگرند
جز در تصورات و خیالات منکره
*‌
*
دارم حکایتی سره و نغز و دلپذیر
بشناس گفتهٔ سره از گفت ناسره
خفتند در اتاغی‌ هرشب چهار طفل
اندرکنار دایگکی پاک و طاهره
زن شیر گاو دادی دایم به کودکان
وز مادرانشان بگرفتی مشاهره
آن خوابگاه پنجره‌ای داشت مشرقی
وز شیشه‌های الوان‌، پوشیده پنجره
شب‌های ماهتاب شدی ماه جلوه گر
با چند رنگ از پس آن تنگ دایره
هر کودکی بدیدی از جایگاه خویش
مه را به رنگ دیگر، ازآن خوب منظره
از آن چهار طفل یکی طفل کور بود
وز رنگ های مختلفش پاک‌، ذاگره
لیک ‌آن سه ‌طفل‌ دیگر، هریک ‌زماه‌ خوبش
تحسین کنان بدندی گرم مناظره
آن‌یک ز ماه سبز و دگر یک ز ماه زرد
دیگر ز ماه سرخ‌، بمانند مجمره
وآن طفل کور، منکران آن هر سه ماه بود
و آن هرسه منکر او در نقص باصره
یک چند برگذشت‌، که آن بحث وآن جدال
درآن وثاق بود به یک نظم وپیکره
اندر شبان مقمر، بودند هرکدام
از ماه خویش نغمه‌سرایان چو زنجره
یک‌شب نهاد شبچره‌، زن‌نزد کودکان
خود رفت وگربه آمد برقصد شبچره
ناگاه بازگشت زن وگربهٔ جسور
زد خویش را به پنجره‌، مانند قسوره
بشکست سخت‌، پنجره و شیشه‌ها بریخت
اندر قفای گربه و شد پاک منطره
آن پرده برطرف شد و حس خطا شعار
شد در بر حقیقت واحد مصادره
دیدند مه یکیست‌، وز الوان مختلف
آثار نیست‌، و آن همه بحث و محاوره
بدر سپید لامع در دیده نقش بست
وز سبز و زرد وسرخ تهی شد مفکره
بر طفل کور، خجلت خود عرضه داشتند
بنگر چگونه طفل سخن گفت نادره
گفت‌: این جمال و جلوه که بینید، ازکجا
نبود گزافه‌، همچو علامات خابره‌؟
پس کودکان به مدرسه رفتند و ماه را
دیدند تودهٔ گچ‌، پرکوه و پر دره
دیدند هست تابش نورش ز آفتاب
و آن جلوه و جمال‌، حدودیست بایره
کردند اعتراف که آن جنگ و آن جدال
بوده است بی‌حقیقت و بی‌اصل‌، یکسره
*
*‌
هان ای بهار! جنگ و جدال جهانیان
هست از ورای پردهٔ جهل و مکابره
ای اختر حقیقت‌! شو جلوه گر که هست
گیتی‌، چو شب سیاه و خلایق چوشبپره

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خورشید برکشید سر از بارهٔ بره
ای ماه برگشای سوی باغ پنجره
هوش مصنوعی: خورشید سر از افق بلند کرد و همچون بره‌ای سفید و نازک، خوب بر باغ نظر افکند و پنجره‌ای به سوی زیبایی‌ها باز کرد.
اسفند ماه رخت برون برد ازین دیار
هان ای پسر، سپند بسوزان به مجمره
هوش مصنوعی: در اسفند ماه، زمانی که فصل تغییر و پایان سال فرا می‌رسد، باید با آتش افروختن به شادمانی و دوستی پرداخته و یاد و خاطره‌های گذشته را گرامی بداریم.
درکشتزار سبز، گل سرخ بشکفید
ز اسپید رود تا لب رود محمره
هوش مصنوعی: در میان دشت سبز، گل سرخی شروع به شکفتن می‌کند و از رود سپید تا لب‌های رود محمره می‌رسد.
تاجی به سر نهاد گل سرخ در چمن
شمسه ز بهرمان وز پیروزه کنگره
هوش مصنوعی: گل سرخ در چمن، تاجی بر سر نهاده است و شمسه (خورشید) از روی ما عبور می‌کند و به دلیلی به کنگره‌ی پیروزه نزدیک می‌شود.
بلبل سرودخوان شد و قمری ترانه گوی
از رود سند تا بر دریای مرمره
هوش مصنوعی: بلبل شروع به آواز خواندن کرد و قمری هم ترانه‌ای را از کنار رود سند تا دریای مرمره به گوش می‌رساند.
قمری کند حدیث به الحان دلپسند
دستان زند هزار، به اوزان نادره
هوش مصنوعی: قمری با صدای دل‌نواز خود داستانی را بازگو می‌کند و با دستانش هزاران نغمه زیبا را به سبک‌های منحصر به فرد می‌نوازد.
خواند یکی ترانهٔ شیوای رودکی
خواند -‌بکی حماسهٔ غرای عنتره
هوش مصنوعی: کسی شعری زیبا از رودکی خواند و سپس حماسه‌ای پرشور و جذاب درباره عنتره را اجرا کرد.
صلصل درآید از در پند و مناصحت
سارو برآید از در طنز و تماخره‌
هوش مصنوعی: از در wisdom و نصیحت، صدای صاف و دلنشین به گوش می‌رسد و از در شوخی و خودبزرگ‌بینی، صدای شاد و سرزنده‌ای به گوش می‌اید.
وز شام تا به بام‌، ز بالای شاخسار
آید به گوش‌، بانگ شباهنگ و زنجره
هوش مصنوعی: از شامگاه تا صبح، صدای شباهنگ و جیرجیرک از بالای درختان به گوش می‌رسد.
یک بیت را مدام مکرر همی کنند
بر بید، چرخ ریسک و بر کاج‌، قبره
هوش مصنوعی: بر روی بید، چرخ زندگی به طور مداوم تکرار می‌شود و بر کاج نیز، لحظات سختی می‌گذرد.
بی‌لطف نیست نیز به شب‌های ماهتاب
آوای غوک ماده و نر، و آن مناظره
هوش مصنوعی: در شب‌های ماهتاب، آواز قورباغه‌ها که شامل هم نر و هم ماده است، جذاب و دلنشین است و این نشان‌دهنده زیبایی و لطف خاصی در آن شب‌هاست.
خوشگوی‌ناطقی‌است خلق‌جامه‌، عندلیب
پاکیزه جامه‌ایست بدآواز، کشکره
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تفاوت بین زیبایی ظاهری و درون‌مایه اشاره می‌کند. او می‌گوید که افرادی که فقط به ظاهر خود می‌پردازند و سخن خوشی می‌گویند، مانند پرنده‌ای هستند که فقط زیبا به نظر می‌رسد اما صدایی دلنشین ندارد. در واقع، تأکید بر این است که زیبایی واقعی در درون انسان‌ها و کردار آنها نهفته است، نه فقط در ظواهر و گفتار.
زآن رو به کار جامه نپرداخت عندلیب
کایزد عطاش کرد یکی خوب حنجره
هوش مصنوعی: به همین دلیل، بلبل به کار لباس نپرداخت، چون به او عطا شده است یکی صدای زیبا.
هنگامهٔ چکاو به گوش آید از هوا
چون‌خور، نهان کند رخ ازین سبزه منظره
هوش مصنوعی: صدای چکاوک در آسمان به گوش می‌رسد، اما چون خورشید در آید، چکاوک چهره‌اش را از این چمنزار پنهان می‌کند.
بیمار درد نایژه گشتست دارکوب
زآن هرزمان کند به سرشاخ‌، غرغره
هوش مصنوعی: بیمار به دلیل درد در نایژه، مثل دارکوب که هر لحظه بر روی سرشاخه می‌کوبد و صدا می‌زند، در رنج و عذاب است.
آن برگ زردبین ز خزان مانده یادگار
گردنده پیش باد بمانند فرفره
هوش مصنوعی: آن برگ زرد که از فصل پاییز به جا مانده، در حال چرخیدن در باد شبیه به فرفره‌ای است.
نرگس درون خنبرهٔ سیم برد دست
زر برگرفت و دست بماندش به خنبره
هوش مصنوعی: نرگس که درون گلدان سیمین قرار دارد، دستی به سمت برگ طلا دراز می‌کند و دستش در آنجا باقی می‌ماند.
گوبی گل شقیق‌، دبیری توانگر است
کاو را ز چارپاره عقیق است‌، محبره
هوش مصنوعی: گلابی مانند گل شقایق وجود دارد که نشان از ثروت و توانگری اوست، و این شخص به گونه‌ایست که از قطعات عقیق ساخته شده است، همچون جایی مقدس و با ارزش.
لاله بریده روی خود از جهل و کودکی
تاهمچو کودکان به کف آورده‌ اُ‌ستره
هوش مصنوعی: گل لاله به خاطر نادانی و ناپختگی‌اش به خود زخم زده و مانند بچه‌ها، یک موجود بی‌خبر و ناآگاه را در دستانش گرفته است.
تا درفتد میان گلان‌، لالهٔ سپید
چون مفتی معمم‌، در شهر انقره
هوش مصنوعی: زمانی که لالهٔ سپید، مانند یک عالم بزرگ، در میان گل‌ها قرار می‌گیرد، همانند یک مفتی در شهر انقره خود را معرفی می‌کند.
خورشیدی عیان شود از ابروگه نهان
چون جنگیئی که رخ بنماید ز کنگره
هوش مصنوعی: خورشید به وضوح از جایی که پنهان شده، نمایان می‌شود، مشابه یک جنگجو که ناگهان از بالای دیواری خود را نشان می‌دهد.
رعد از فراز بام‌، تو گوبی مگر ز بند
دیوی بجسته از پی هول و مخاطره
هوش مصنوعی: رعد از بالای سقف می‌زند، آیا تو صدای آن را می‌شنوی یا از ترس و خطر از دیو هرزه‌ای فرار کرده‌ای؟
وآن رعد دور دست چو خنیاگریست مست
که او بی‌قیاس مشت‌بکوبد به‌دمبره‌
هوش مصنوعی: رعدی که از دور می‌آمد، مانند گل‌نوازی شاد بود که به‌طور بی‌محاسبه‌ای، بر طبل می‌کوبد.
غم لشگریست میمنه‌اش رنج و خستگی
بهر شکست میمنه‌اش هست می، سره
هوش مصنوعی: غم مانند یک لشکر است که در طلایه‌اش، رنج و خستگی برای شکست قرار دارد و در نهایت، سرمستی و شادابی در دلش وجود دارد.
برخیز و می بیار، که از لشکر غمان
نه میمنه به جای بماند، نه میسره
هوش مصنوعی: برخیز و نوشیدنی بیاور، زیرا از لشکر اندوه نه خبری از سپاه راست خواهد ماند و نه چپ.
غم کودکیست مادر او رشک و بخل و کین
می‌، کار این سه را کند از طبع یکسره
هوش مصنوعی: غم کودک مانند مادرش، حسادت، خشم و کینه دارد؛ این سه صفت از سرشت او ناشی می‌شود.
طی شد اوان کبک و بط و ماهی و تذرو
هنگام کنگر آمد و اسپر غم و تره
هوش مصنوعی: زمان پرواز پرندگان و ماهی‌ها به پایان رسیده و اکنون فصل کنگر و سبزی‌های تلخ و غم‌انگیز فرارسیده است.
یاران درون دایرهٔ عیش و عشرتند
تنها منم نشسته ز بیرون دایره
هوش مصنوعی: دوستان در وسط خوشی و شادی مشغولند، اما من به تنهایی و دور از آنجا نشسته‌ام.
بر قبر عزت و شرف خود نشسته‌ام
چون قا‌ریئی که هست نگهبان مقبره
هوش مصنوعی: من بر آرامگاه عزت و شان خود نشسته‌ام، مانند نگهبانی که بر مزار مراقبت می‌کند.
جداست پیشهٔ من از این‌رو همی کند
این شوخ چشم گیتی‌، با من مکابره
هوش مصنوعی: شغل من از این موضوع جداست، به همین دلیل دنیا با این چشمان بازیگوشش، با من در حال مبارزه است.
ری شهر مسخره است‌، از آنم نمی‌خرند
زیرا که مسخره است خریدار مسخره
هوش مصنوعی: شهر ری به‌خاطر ویژگی‌هایش به نوعی بی‌ارزش به نظر می‌رسد، زیرا کسانی که به آن علاقه‌مند هستند، خودشان ویژگی‌های جالبی ندارند و به همین دلیل نمی‌توانند ارزش آن را درک کنند.
این قوم کودکند و نخواهند جز فریب
کودک فریب خواهد و رقاص دایره
هوش مصنوعی: این گروه، ساده‌دل و نادان‌اند و تنها به فریب دیگران راضی هستند. آنها که فریب می‌خورند، به مانند کودکان خواهند بود و رقصنده‌ی دایره‌ای دروغین هستند.
کورند نیم و نیم دگر نیز ننگرند
جز در تصورات و خیالات منکره
هوش مصنوعی: نیمی از مردم نابینا هستند و نیمه دیگر نیز جز در خیالات و تصورات نادرست خود چیزی نمی‌بینند.
*‌
*
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی احساسات و رمز و راز عشق را بیان می‌کند، جایی که عاشق به معشوق خود می‌نگرد و در دل خود احساساتی عمیق و پرشور را تجربه می‌کند. عشق به قدری عمیق و فراموش‌نشدنی است که گویی هر لحظه آن در یاد عاشق باقی می‌ماند.
دارم حکایتی سره و نغز و دلپذیر
بشناس گفتهٔ سره از گفت ناسره
هوش مصنوعی: داستانی زیبا و دلچسب دارم که باید به شما بگویم، این داستانی است خالص و ناب که از سخنان بی‌ارزش و نادرست جداست.
خفتند در اتاغی‌ هرشب چهار طفل
اندرکنار دایگکی پاک و طاهره
هوش مصنوعی: هر شب چهار کودک در اتاقی خوابشان می‌برد و همواره در کنار پرستار خوبی که پاک و مطهر است، قرار دارند.
زن شیر گاو دادی دایم به کودکان
وز مادرانشان بگرفتی مشاهره
هوش مصنوعی: زنی که همواره به کودکان، شیر گاو می‌دهد و از مادران آن‌ها نیز برای کمک مالی بهره‌مند شده است.
آن خوابگاه پنجره‌ای داشت مشرقی
وز شیشه‌های الوان‌، پوشیده پنجره
هوش مصنوعی: در این مکان خواب، پنجره‌ای به سمت شرق وجود داشت که با شیشه‌های رنگی پوشیده شده بود.
شب‌های ماهتاب شدی ماه جلوه گر
با چند رنگ از پس آن تنگ دایره
هوش مصنوعی: در شب‌های پرنور ماه، ماه با زیبایی و رنگ‌های مختلف از درون یک دایره کوچک نمایان می‌شود.
هر کودکی بدیدی از جایگاه خویش
مه را به رنگ دیگر، ازآن خوب منظره
هوش مصنوعی: هر کودکی را که دیدی، متوجه شدی که او از موقعیت خود به زیبایی نگاه می‌کند و رنگ عشق و زیبایی را در زندگی می‌بیند. این نشان می‌دهد که هر نگاهی به دنیا می‌تواند متفاوت و منحصر به فرد باشد.
از آن چهار طفل یکی طفل کور بود
وز رنگ های مختلفش پاک‌، ذاگره
هوش مصنوعی: از آن چهار کودک، یکی از آن‌ها نابینا بود و از نظر رنگ‌های متنوعی که داشت، بی‌نظیر و خاص به نظر می‌رسید.
لیک ‌آن سه ‌طفل‌ دیگر، هریک ‌زماه‌ خوبش
تحسین کنان بدندی گرم مناظره
هوش مصنوعی: اما آن سه کودک دیگر، هر یک به خاطر زیبایی ماه خود، با شور و شوق در حال گفت‌وگو و تحسین هستند.
آن‌یک ز ماه سبز و دگر یک ز ماه زرد
دیگر ز ماه سرخ‌، بمانند مجمره
هوش مصنوعی: یکی از آن‌ها شبیه به ماهی سبز است، دیگری شبیه به ماهی زرد و سومی شبیه به ماهی سرخ، مانند یک ظرف زینتی.
وآن طفل کور، منکران آن هر سه ماه بود
و آن هرسه منکر او در نقص باصره
هوش مصنوعی: کودک نابینا هر سه ماه به آن منکران می‌نگریست و هر سه نفر به ضعف بینایی او اعتراف می‌کردند.
یک چند برگذشت‌، که آن بحث وآن جدال
درآن وثاق بود به یک نظم وپیکره
هوش مصنوعی: مدتی گذشت و آن گفتگو و جدل در چارچوبی مشخص و منظم پیش رفت.
اندر شبان مقمر، بودند هرکدام
از ماه خویش نغمه‌سرایان چو زنجره
هوش مصنوعی: در شب روشن و زیبای ماه، هر یک از آن‌ها همچون جیرجیرک‌ها به آوازخوانی مشغول بودند و نغمه سر می‌دادند.
یک‌شب نهاد شبچره‌، زن‌نزد کودکان
خود رفت وگربه آمد برقصد شبچره
هوش مصنوعی: یک شب، زنی که شبچره داشت، به سراغ فرزندانش رفت و در این حین، گربه به خانه آمد و شروع به رقصیدن کرد.
ناگاه بازگشت زن وگربهٔ جسور
زد خویش را به پنجره‌، مانند قسوره
هوش مصنوعی: ناگهان زن و گربهٔ شجاع به سمت پنجره برگشتند، مثل یک شیر خشمگین.
بشکست سخت‌، پنجره و شیشه‌ها بریخت
اندر قفای گربه و شد پاک منطره
هوش مصنوعی: پنجره و شیشه‌ها به شدت شکست و تمام تکه‌های آن به سمت عقب پرتاب شد و صحنه کاملاً تغییر کرد.
آن پرده برطرف شد و حس خطا شعار
شد در بر حقیقت واحد مصادره
هوش مصنوعی: پس از کنار رفتن پرده‌ها و غفلت‌ها، احساس اشتباه و نقص دیگر مطرح نمی‌شود و حقیقت خالص و واحد به‌وضوح نمایان می‌شود.
دیدند مه یکیست‌، وز الوان مختلف
آثار نیست‌، و آن همه بحث و محاوره
هوش مصنوعی: دیدند که ماه یکی است و نشانه‌های گوناگون و مختلفی ندارد، اما با این حال، بسیار درباره‌اش بحث و گفتگو می‌شود.
بدر سپید لامع در دیده نقش بست
وز سبز و زرد وسرخ تهی شد مفکره
هوش مصنوعی: در چشمانم تصویر یک ماه درخشان و سفید ظاهر شد و اندیشه‌ام از رنگ‌های سبز، زرد و سرخ خالی شد.
بر طفل کور، خجلت خود عرضه داشتند
بنگر چگونه طفل سخن گفت نادره
هوش مصنوعی: به یک کودک نابینا، خجالت و شرم خودشان را نشان دادند. حالا نگاه کن که آن کودک چطور صحبت کرد و چه چیزهایی را بیان کرد.
گفت‌: این جمال و جلوه که بینید، ازکجا
نبود گزافه‌، همچو علامات خابره‌؟
هوش مصنوعی: او گفت: این زیبایی و جلوه‌ای که می‌بینید، بی‌دلیل نیست و مانند نشانه‌های روشنی است که در زندگی وجود دارد.
پس کودکان به مدرسه رفتند و ماه را
دیدند تودهٔ گچ‌، پرکوه و پر دره
هوش مصنوعی: کودکان به مدرسه رفتند و در آنجا ماه را مانند توده‌ای از گچ دیدند، که پر از کوه‌ها و دره‌ها بود.
دیدند هست تابش نورش ز آفتاب
و آن جلوه و جمال‌، حدودیست بایره
هوش مصنوعی: آنها مشاهده کردند که تابش نور او مانند نور خورشید است و آن زیبایی و جلوه‌اش، حد و مرز خاصی ندارد.
کردند اعتراف که آن جنگ و آن جدال
بوده است بی‌حقیقت و بی‌اصل‌، یکسره
هوش مصنوعی: اعتراف کردند که آن جنگ و نزاع بی‌مفهوم و بی‌پایه بوده است، کاملاً.
*
*‌
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جاذبه کسی اشاره دارد که در دل او عشق و شوق به زندگی موج می‌زند و به هر کسی که او را ببیند، حسادت را القا می‌کند. این شخص به گونه‌ای است که ویژگی‌هایش همگان را مجذوب خود می‌کند و باعث می‌شود دیگران آرزو کنند که کاش جای او بودند.
هان ای بهار! جنگ و جدال جهانیان
هست از ورای پردهٔ جهل و مکابره
هوش مصنوعی: ای بهار! در پس پردهٔ نادانی و مبارزه، درگیری‌ها و نزاع‌های انسان‌ها وجود دارد.
ای اختر حقیقت‌! شو جلوه گر که هست
گیتی‌، چو شب سیاه و خلایق چوشبپره
هوش مصنوعی: ای ستاره حقیقت! نمایان شو، زیرا دنیای ما مانند شب تاریک است و مردم مانند پروانه‌هایی هستند که به جستجوی نور می‌گردند.

حاشیه ها

1399/03/25 01:05
بابک

منظور از محمره،خرمشهر فعلی است؟