شمارهٔ ۲۲۰ - در حال تب
مغز من اقلیم دانش، فکرتم بیدای او
سینه دریای هنر، دل گوهر یکتای او
شعر من انگیخته موجیست از دریای ذوق
من شناور چون نهنگان بر سر دریای او
اژدهای خامهام در خوردن فرعون جهل
چون عصای موسوی پیچان و من موسای او
چون رخ زردم ز خوناب مژه گیرد نگار
بشکفد برگلبن طبعم گل رعنای او
چون ز مژگان برگشایم خون بدرد زاد و بوم
ارغوانی حله پوشد خاک مشک اندای او
از نهیب آه من، بیدار ماند تا سحر
آسمان، با صدهزاران چشم شب ییمای او
تفته چون دوزخ سریرم، هرشب ازگرمای تب
من چو مرد دوزخی نالیده از گرمای او
محشر کبراست گو پیکرم، کش تاب تب
دوزخست و فکر روشن جنهٔ المأوای او
جنت و دوزخ به یکجا گرد شد بینفخ صور
بلعجب هنگامه بین در محشر کبرای او
از دم من شد گریزان دوزخ رشک و حسد
زانکه در نگرفت با من شعلهٔ گیرای او
خون شدم دل و اندر آن هر قطره از پهناوری
قلزمی صد مرد بالا کمترین ژرفای او
دل چو خونین لجه و چون کشتی بیبادبان
روح من سرگشته در غرقاب محنتزای او
کیمیای فکرت من ساخت زر از خاک راه
باز آن زر خاک شد از تاب استغنای او
خوشترست از سیم و زر در چشمم آن خاکی کزان
بردمد باکاسه زر نرگس شهلای او
دلرباتر از زر سرخ است و از سیم سپید
نزد من مرزگل و خاک سیه سیمای او
میزنم روز و شبان داد غریبی در وطن
زین قبل دورم ز شهر و مردم کانای او
ای دربغا عرصهٔ پاک خراسان، کز شرف
هست ایران، چهر و او خال رخ زیبای او
ای دریغا مرغزار طوس و آن بنیان نو
بر سرگور حکیم و شاعر دانای او
ای دریغا شهر نیشابور و آن ریوند پاک
کاذر برزین فروزان گشت از رستای او
کرده چون شاپور شاهنشاه، شهرش را به پای
خفته چون خیام شخصی پاک در صحرای او
هست در چشمم به از این گنبد پیروزه فام
پهنهٔ بجنورد و آن پیروزه گون الگای او
ای دریغا خطهٔ کشمر که دست زرد هشت
کشته سروی ایزدی در خاک مینوسای او
وای بر من زین سفیهی وانکه بگشاید چو من
دکهٔ دانش به بازار سفیهان، وای او
هرکه چون طوطی سخن گوید درین ویرانه بوم
بوم بندد آشیان بر منزل و ماوای او
چون صدف دانا خمش گردد کجا در شهر خویش
کس ندارد پاس عرض لولوی لالای او
فاضلی بینی سراسر از فنون فضل پر
لیک خاموش مانده از دعوی، لب گویای او
جاهلی بینی به دعوی برگشاده لب چو غار
گوش گردون گشته کر از بانگ استیلای او
آبدان را بین که تا خالیست بردارد خروش
چون که پرشد نشنودکس نعره و غوغای او
آری آری هرکه نادانتر، بلدآوازتر
وانکه فضلش بیشتر، کوتاهتر آوای او
شمارهٔ ۲۱۹ - جهنم: ترسم من از جهنم و آتشفشان اوشمارهٔ ۲۲۱ - فغان از این جهان: فغان از این جهان و ابتلای او
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مغز من اقلیم دانش، فکرتم بیدای او
سینه دریای هنر، دل گوهر یکتای او
هوش مصنوعی: ذهن من سرزمین دانش است و فکر تو همچون باغی زراعت میکند. سینهام مانند دریایی پر از هنر است و دلم گوهری منحصر به فرد و ارزشمند دارد.
شعر من انگیخته موجیست از دریای ذوق
من شناور چون نهنگان بر سر دریای او
هوش مصنوعی: شعر من مانند موجی است که از دریاچه ذوق من به وجود آمده و همچون نهنگها در سطح آن دریا شناور است.
اژدهای خامهام در خوردن فرعون جهل
چون عصای موسوی پیچان و من موسای او
هوش مصنوعی: من مانند اژدهایی هستم که در برابر نادانی فرعون به میدان میآید، مانند عصای حضرت موسی که قدرتی شگفتانگیز دارد و من نیز نقش موسی را در این مبارزه ایفا میکنم.
چون رخ زردم ز خوناب مژه گیرد نگار
بشکفد برگلبن طبعم گل رعنای او
هوش مصنوعی: وقتی که چهرهام به خاطر غم و اندوه رنگپریده میشود، زیبای من مانند گلی زیبا و دلربا در روحم شکوفا میشود.
چون ز مژگان برگشایم خون بدرد زاد و بوم
ارغوانی حله پوشد خاک مشک اندای او
هوش مصنوعی: زمانی که از چشمهایم اشک بریزد، سرزمینم که پوشیده از گلهای ارغوانی است، خونین و غمگین خواهد شد، همچون خاکی که معطر به مشک است.
از نهیب آه من، بیدار ماند تا سحر
آسمان، با صدهزاران چشم شب ییمای او
هوش مصنوعی: به خاطر صدای دردآور من، تا صبح بیدار ماند، آسمان با هزاران چشم شبانهاش.
تفته چون دوزخ سریرم، هرشب ازگرمای تب
من چو مرد دوزخی نالیده از گرمای او
هوش مصنوعی: سرم مثل دوزخ داغ است و هر شب از شدت تبم مانند کسی که در دوزخ است، ناله میکنم و از گرمای آن شکایت دارم.
محشر کبراست گو پیکرم، کش تاب تب
دوزخست و فکر روشن جنهٔ المأوای او
هوش مصنوعی: این دنیا به گونهای است که انسان در آن دچار مشکلات و سختیهای زیادی میشود، به طوری که تاب و توانش به شدت تحت فشار قرار میگیرد. در این شرایط، تفکر و اندیشهاش به بهشت و آرامش حقیقی هدایت میشود.
جنت و دوزخ به یکجا گرد شد بینفخ صور
بلعجب هنگامه بین در محشر کبرای او
هوش مصنوعی: در روز قیامت، بهشت و جهنم در یک مکان جمع شدند و صدای نفخ صور (صوتی که آغاز برپایی قیامت را اعلام میکند) به گوش نمیرسید. این وضعیت شگفتانگیز، دلهرهای موجزا را در میان مردم به وجود آورد.
از دم من شد گریزان دوزخ رشک و حسد
زانکه در نگرفت با من شعلهٔ گیرای او
هوش مصنوعی: دوزخ از من فرار کرد و حسد و رشک به من راه نیافتند، چرا که شعلهٔ جذاب او [عشق یا معشوق] به من نچسبید و بر من اثر نگذاشت.
خون شدم دل و اندر آن هر قطره از پهناوری
قلزمی صد مرد بالا کمترین ژرفای او
هوش مصنوعی: دل من به شدت شکسته و از آنِ من به اندازهی عمیقترین عمقها از مردان بسیاری پر شده است. هر قطرهای از این شگفتی، نشاندهندهی وسعت درد و رنجی است که احساس کردهام.
دل چو خونین لجه و چون کشتی بیبادبان
روح من سرگشته در غرقاب محنتزای او
هوش مصنوعی: دل من مثل دریاچهای پر از خونی است و همچون کشتیای بدون بادبان، روح من در طوفان مشکلات و رنجها غرق شده است.
کیمیای فکرت من ساخت زر از خاک راه
باز آن زر خاک شد از تاب استغنای او
هوش مصنوعی: فکر تو برای من همچون طلاست که از خاک به دست آمده، اما آن طلا به خاطر بینیازی او دوباره به خاک تبدیل شده است.
خوشترست از سیم و زر در چشمم آن خاکی کزان
بردمد باکاسه زر نرگس شهلای او
هوش مصنوعی: در نظر من، خاکی که از آن گل نرگس سیاه چشمم به دنیا میآید، از طلا و نقره زیباتر است.
دلرباتر از زر سرخ است و از سیم سپید
نزد من مرزگل و خاک سیه سیمای او
هوش مصنوعی: زیبایی معشوق برای من از طلا و نقره ارزشمندتر است و او را بیشتر از هر چیز دیگری دوست دارم، حتی از گل و خاک سیاه.
میزنم روز و شبان داد غریبی در وطن
زین قبل دورم ز شهر و مردم کانای او
هوش مصنوعی: من همواره در روز و شب اندوهی از غربت و تنهایی را در وطن خود احساس میکنم، زیرا مدتهاست از شهر و مردمی که در آنجا بودند دور افتادهام.
ای دربغا عرصهٔ پاک خراسان، کز شرف
هست ایران، چهر و او خال رخ زیبای او
هوش مصنوعی: ای دربغای سرزمین پاک خراسان، که به خاطر عظمتش، بر همهٔ ایران سایه افکنده و چهرهاش مانند خال زیبای یک صورت است.
ای دریغا مرغزار طوس و آن بنیان نو
بر سرگور حکیم و شاعر دانای او
هوش مصنوعی: ای کاش! ای کاش که مرغزار طوس و آن بنای جدید بر سر قبر حکیم و شاعر دانای آنجا وجود داشت.
ای دریغا شهر نیشابور و آن ریوند پاک
کاذر برزین فروزان گشت از رستای او
هوش مصنوعی: ای کاش، شهر نیشابور و آن منطقهی پاک ریوند، به خاطر رستاخیز او، درخشان و پرشکوه به نظر میرسند.
کرده چون شاپور شاهنشاه، شهرش را به پای
خفته چون خیام شخصی پاک در صحرای او
هوش مصنوعی: شاپور، شاهنشاه، به مانند شخصی بزرگ و محترم، شهرش را در دل سختیها و چالشها، همانند خیام، فردی پاک و درستکار در میان بیابانها قرار داده است.
هست در چشمم به از این گنبد پیروزه فام
پهنهٔ بجنورد و آن پیروزه گون الگای او
هوش مصنوعی: در چشمان من، زیبایی و جذابیت بهتری نسبت به گنبد آجری در فضای وسیع بجنورد وجود دارد و آن زیبایی و رنگینکمانی که در الگوی او نمایان است.
ای دریغا خطهٔ کشمر که دست زرد هشت
کشته سروی ایزدی در خاک مینوسای او
هوش مصنوعی: ای کاش سرزمین کشمر، جایی که درختی ایزدی با قدرت و زیبایی در دل خاک مینوسا ریشه دوانده، چنین دچار آسیب نمیشد.
وای بر من زین سفیهی وانکه بگشاید چو من
دکهٔ دانش به بازار سفیهان، وای او
هوش مصنوعی: من از کهتران بیخود گریه میکنم، چون کسی مثل من در بازار نادانی، به نشر علم میپردازد. افسوس بر او!
هرکه چون طوطی سخن گوید درین ویرانه بوم
بوم بندد آشیان بر منزل و ماوای او
هوش مصنوعی: هر کس که مانند طوطی صحبت کند و در این ویرانه زندگی کند، در حقیقت فقط به دنبال یک خانه و محل زندگی برای خود میگردد.
چون صدف دانا خمش گردد کجا در شهر خویش
کس ندارد پاس عرض لولوی لالای او
هوش مصنوعی: زمانی که صدف دانا سکوت میکند، در شهر خود هیچکس پاسخی برای نیازش ندارد و کسی به درد و دل او گوش نمیدهد.
فاضلی بینی سراسر از فنون فضل پر
لیک خاموش مانده از دعوی، لب گویای او
هوش مصنوعی: شخصی را میبینی که در زمینههای علمی و فضیلتها بسیار تواناست، اما به خاطر تواضع و عدم ادعا، زبانش خاموش مانده و چیزی نمیگوید.
جاهلی بینی به دعوی برگشاده لب چو غار
گوش گردون گشته کر از بانگ استیلای او
هوش مصنوعی: آدمی را میبینی که در حالت جهل، ادعای بزرگی میکند و مانند غاری است که به خاطر صدای بلند او، گوش گردون بسیار کر شده است.
آبدان را بین که تا خالیست بردارد خروش
چون که پرشد نشنودکس نعره و غوغای او
هوش مصنوعی: به بدن خود دقت کن! وقتی خالی است، صدای بلندی تولید میکند، اما زمانی که پر میشود، دیگر صدای او را نمیشنوی.
آری آری هرکه نادانتر، بلدآوازتر
وانکه فضلش بیشتر، کوتاهتر آوای او
هوش مصنوعی: بله، هر کسی که نادانتر است، بیشتر در جمع خودش را نشان میدهد و صدای او بلندتر است. اما هر کسی که دانشش بیشتر است، معمولاً صدای کمتری دارد و آرامتر است.
حاشیه ها
1398/09/20 03:12
عین. ح
محشر کبراست گویی پیکرم، کش تاب تب
دوزخست و فکر روشن جنهٔ المأوای او
گویی به اشتباه «گو» نوشته شده