گنجور

شمارهٔ ۱۸۶ - بهار اصفهان

نوبهار است و بود پرگل و شاداب چمن
همه گل‌ها بشکفتند به غیر ازگل من
تا به چند ای گل نازک ز چمن دلگیری
خیز و با من قدمی نه به تماشای چمن
صبحدم بر رخ گل آب زند ابر بهار
تو دگر برگل روی از مژگان آب مزن
شادی دشمن و آزار دل دوست مخواه
زان که چون گریه کند دوست‌، بخندد دشمن
دل قوی دارکه ما نیز خدایی داریم
کز دل خار دماندگل صد برگ و سمن
حیف باشد دل آزاده به نوروز غمین
این من امروز شنیدم ز زبان سوسن
هفت شین ساز مکن جان من اندر شب عید
شکوه و شین وشغب شهقه وشور وشیون
هفت سین سازکن از سبزه و از سنبل و سیب
سنجد وساز و سرود و سمنو سلوی و من
باشد این هفت به همراه تو و در بر تو
از قد و چهره و خال و لب وگیسو و ذقن
هفت سین را به یکی سفرهٔ دلخواه بنه
هفت شین را به در خانهٔ بدخواه فکن
صبح عید است برون کن ز دل این تاربکی
کآخر این شام سیه‌، خانه نماید روشن
رسم نوروز به جای آور و از یزدان خواه
کآورد حالت ما باز به حالی احسن
وگر از حسرت ری اشک فشانی تو چنین
اصفهان هم نه چنان است که بردستی ظن
ری اگر نیست کم از باغ جنان یک گندم
اصفهان نیزکم از ری نبود یک ارزن
پل خواجوش ز خاطر ستردگرد ملال
شارع پهلوی از دل ببرد زنگ محن
ماربینش که بود نسخه‌ای از جنت عدن
ازگل لعل بود رشگ یواقیت عدن
زنده‌رود از اثر مستی باران گذرد
سرخوش و عربده‌جو رقص کن و دستک‌زن
بیشه‌ها بر دو لب رود، چو خط لب یار
ذوق را راه گذر گیرد و دل را دامن
چار باغش که نشانی ز ملوک صفوی است
می‌دهد روز و شبان یاد از آن عهدکهن
دیو مانند، رده بسته درختان ز دو سو
چون دلیران یل پیل‌تن شیر اوژن
وان مساجدکه برد دل ز برون و ز درون
طاق بیچاده سلب گنبد پیروزه بدن
آن‌یکی همچو یکی کاسهٔ مینای نگون
وآن دگر چون تل فیروزه فراز معدن
سر ایوان نگارین ز بر طاق کبود
وآن دوگلدسته کشیده ز دو جانب گردن
گویی افریدون بنشسته بر اورنگ شهی
کاوه استاده به دستیش و به دستی قارن
نوعروسی است به هفتاد قلم کرده نگار
طاق هر قصرکه بینی به سر هر برزن
از صفاهان ز چه رو سخت نفوری کاین شهر
بنگه محتشمان است وکریمان زمن
اندربن شهر حکیمان و ادیبان بودند
همگی صاحب رای و همگی صاحب فن
نوز دجال از این شهر نکرده است خروج
کش نفوری تو چو افریشته از اهریمن
تو به دجال و فتن‌های نهانش منگر
کاوه را بین که برون آمد و زد بیخ فتن
ور دلت بستهٔ یاران دیارست‌، بخواه
آمد کار خود از بارخدای ذوالمن
آن خدایی که ز پیراهن فرزند عزیز
ساخت دربیت حزن‌، چشم پدر را روشن
چشم روشن کندت از رخ یاران دیار
راست چون دیدهٔ اسرائیل از پیراهن
آن خدایی که به ایران ملکی قادر داد
قادر است او که ترا باز برد سوی وطن
پهلوی خسرو جمجماه که ایران شد ازو
خرم و تازه چو از ابر بهاری گلشن

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نوبهار است و بود پرگل و شاداب چمن
همه گل‌ها بشکفتند به غیر ازگل من
هوش مصنوعی: بهار آمده و باغ پر از گل و سرزندگی است، اما گل من هنوز شکفته نشده است.
تا به چند ای گل نازک ز چمن دلگیری
خیز و با من قدمی نه به تماشای چمن
هوش مصنوعی: ای گل ناز، تا کی از چمن دلگیر هستی؟ بیا و با من قدمی بزن تا چمن را ببینیم.
صبحدم بر رخ گل آب زند ابر بهار
تو دگر برگل روی از مژگان آب مزن
هوش مصنوعی: صبح که می‌شود، ابر بهاری بر روی گل‌ها آب می‌زند. اما تو دیگر از چشمانت بر روی گل‌ها آب نریز.
شادی دشمن و آزار دل دوست مخواه
زان که چون گریه کند دوست‌، بخندد دشمن
هوش مصنوعی: از دیگران نخواه که دل دوست را با آزار و رنجاندن شاد کنند، زیرا وقتی که دوست به گریه می‌افتد، دشمن در دلش خوشحال می‌شود.
دل قوی دارکه ما نیز خدایی داریم
کز دل خار دماندگل صد برگ و سمن
هوش مصنوعی: دل‌تان را محکم نگه‌دارید، زیرا ما نیز خدایانی داریم که از دل‌های پرخاری می‌توانند گل‌های زیبا و خوشبو به بار آورند.
حیف باشد دل آزاده به نوروز غمین
این من امروز شنیدم ز زبان سوسن
هوش مصنوعی: دل آزاد و بی‌غمی در روز نوروز نباید غمگین باشد. دیروز از زبان گل سوسن شنیدم که دل شاد را نباید به غم وا داشت.
هفت شین ساز مکن جان من اندر شب عید
شکوه و شین وشغب شهقه وشور وشیون
هوش مصنوعی: ای جان من، در شب عید، به دنبال شادمانی نباش و درگیر غم و ناله نشو. وقت جشن و خوشی است و باید به جای گله‌گذاری و آشفتگی، به شادی و سرور بپردازیم.
هفت سین سازکن از سبزه و از سنبل و سیب
سنجد وساز و سرود و سمنو سلوی و من
هوش مصنوعی: هفت‌سین را آماده کن با سبزه و سنبل و سیب، سنجد، ساز و نغمه، سمنو، و همچنین خودم.
باشد این هفت به همراه تو و در بر تو
از قد و چهره و خال و لب وگیسو و ذقن
هوش مصنوعی: باشد که این هفت ویژگی زیبا، شامل قامت، چهره، خال، لب، گیسو، و چانه، همیشه با تو باشد و در کنار تو قرار گیرد.
هفت سین را به یکی سفرهٔ دلخواه بنه
هفت شین را به در خانهٔ بدخواه فکن
هوش مصنوعی: در سفره‌ای که دوست داری، هفت سین قرار بده و هفت شین را از در خانه‌ی کسانی که ناپسندند، دور کن.
صبح عید است برون کن ز دل این تاربکی
کآخر این شام سیه‌، خانه نماید روشن
هوش مصنوعی: صبح عید فرا رسیده است، از دل خود اندوه و تاریکی را بیرون کن، زیرا پس از این شب تاریک، خانه‌ات روشن خواهد شد.
رسم نوروز به جای آور و از یزدان خواه
کآورد حالت ما باز به حالی احسن
هوش مصنوعی: رسم جشن نوروز را به جا آور و از خداوند بخواه که حال ما را به بهترین حالت برگرداند.
وگر از حسرت ری اشک فشانی تو چنین
اصفهان هم نه چنان است که بردستی ظن
هوش مصنوعی: اگر به خاطر حسرت بر ری (شهر قدیمی) اشک می‌ریزی، اصفهان نیز به آن اندازه که فکر می‌کنی زیبا نیست.
ری اگر نیست کم از باغ جنان یک گندم
اصفهان نیزکم از ری نبود یک ارزن
هوش مصنوعی: اگر درختان ری وجود نداشته باشند، باغ بهشت هم از یک دانه گندم اصفهان کمتر نیست و اگر هم ری نباشد، ارزش یک دانه ارزن هم کمتر از آن نخواهد بود.
پل خواجوش ز خاطر ستردگرد ملال
شارع پهلوی از دل ببرد زنگ محن
هوش مصنوعی: پل خواجو از یادها رفته و غم کوچه‌های پهلوی از دل دور شده است، زنگ‌های رنج و مشکل نیز از دل برطرف شده‌اند.
ماربینش که بود نسخه‌ای از جنت عدن
ازگل لعل بود رشگ یواقیت عدن
هوش مصنوعی: او را ببین که همچون نسخه‌ای از بهشت عدن است، با زیبایی گل لعل، که حسادت سنگ‌های قیمتی عدن را برمی‌انگیزد.
زنده‌رود از اثر مستی باران گذرد
سرخوش و عربده‌جو رقص کن و دستک‌زن
هوش مصنوعی: زنده‌رود تحت تأثیر باران، با نشاط و شاداب به جریان خود ادامه می‌دهد، به طوری که مانند یک فرد سرمست و شاداب به رقص و شادی مشغول است و همچنان احساس حرارت و زندگی را حفظ می‌کند.
بیشه‌ها بر دو لب رود، چو خط لب یار
ذوق را راه گذر گیرد و دل را دامن
هوش مصنوعی: درختان و گیاهان در کنار رودخانه همانند لب‌های یار هستند که طعم و لذت را به ما منتقل می‌کنند و احساسات و عواطف ما را به مرزهای جدیدی می‌برند.
چار باغش که نشانی ز ملوک صفوی است
می‌دهد روز و شبان یاد از آن عهدکهن
هوش مصنوعی: چهار باغ او نشانه‌هایی از پادشاهان صفوی را به یاد می‌آورد و در تمام روز و شب، خاطرات آن دوران قدیمی را زنده می‌کند.
دیو مانند، رده بسته درختان ز دو سو
چون دلیران یل پیل‌تن شیر اوژن
هوش مصنوعی: درختان به صورت دیوانه‌وار از دو طرف به هم فشرده شده‌اند، مانند جنگجویان دلیر که در خط باصلابت ایستاده‌اند.
وان مساجدکه برد دل ز برون و ز درون
طاق بیچاده سلب گنبد پیروزه بدن
هوش مصنوعی: مساجدی که دل را از درون و بیرون خالی می‌کند، باید همچون گنبدهایی با شکوه و زینت یافته باشند.
آن‌یکی همچو یکی کاسهٔ مینای نگون
وآن دگر چون تل فیروزه فراز معدن
هوش مصنوعی: یکی مانند یک کاسه شفاف و شکننده است که به راحتی می‌تواند بشکند و دیگری مانند تل خاکی است که از معدن فیروزه به‌دست آمده و ارزش و زیبایی خاصی دارد.
سر ایوان نگارین ز بر طاق کبود
وآن دوگلدسته کشیده ز دو جانب گردن
هوش مصنوعی: در بالای ایوان زیبا که بر فراز طاق آبی قرار دارد، دو گلدسته بلند از دو سوی آن به طرف بالا برجسته شده‌اند.
گویی افریدون بنشسته بر اورنگ شهی
کاوه استاده به دستیش و به دستی قارن
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد افریدون بر تخت سلطنت نشسته و کاوه در یک سو ایستاده و در دستانش چیزی دارد، و قارن نیز در سمت دیگر ایستاده است.
نوعروسی است به هفتاد قلم کرده نگار
طاق هر قصرکه بینی به سر هر برزن
هوش مصنوعی: نوعروسی زیبا را توصیف می‌کند که با خط هایی بی‌نظیر و هنرمندانه آرایش شده و در هر گوشه‌ی شهر در حال نمایش زیبایی و شکوه خود است.
از صفاهان ز چه رو سخت نفوری کاین شهر
بنگه محتشمان است وکریمان زمن
هوش مصنوعی: چرا از اصفهان بدت می‌آید؟ این شهر پر از افراد با شخصیت و بزرگواران است و من هم از آنجا هستم.
اندربن شهر حکیمان و ادیبان بودند
همگی صاحب رای و همگی صاحب فن
هوش مصنوعی: در این شهر، همه افراد حکیم و نویسنده بودند و هر یک دانش و حرفه خاص خود را داشتند.
نوز دجال از این شهر نکرده است خروج
کش نفوری تو چو افریشته از اهریمن
هوش مصنوعی: در این شهر، دجال (شخصیت منفی و شیطانی) هنوز ظهور نکرده است؛ بنابراین تو هم مثل موجودات شرور نباید به راحتی تسلیم شویم.
تو به دجال و فتن‌های نهانش منگر
کاوه را بین که برون آمد و زد بیخ فتن
هوش مصنوعی: به جای آنکه به دجال و فتنه‌های پنهان توجه کنی، به کاوه نگاه کن که چگونه به میدان آمد و ریشه فتنه را زد.
ور دلت بستهٔ یاران دیارست‌، بخواه
آمد کار خود از بارخدای ذوالمن
هوش مصنوعی: اگر قلبت به دوستان و همراهانت وابسته است، بگذار خداوند کار تو را از سر بگیرد.
آن خدایی که ز پیراهن فرزند عزیز
ساخت دربیت حزن‌، چشم پدر را روشن
هوش مصنوعی: خداوندی که برای فرزند عزیزش از پیراهن او، در غم و اندوه پدر، مایه‌ی روشنی و امیدی فراهم کرد.
چشم روشن کندت از رخ یاران دیار
راست چون دیدهٔ اسرائیل از پیراهن
هوش مصنوعی: نگاه تو می‌تواند مانند چشمان اسرائیل، که به زیبایی پیراهن خواب دیده‌اند، نورانی و روشنی‌بخش باشد.
آن خدایی که به ایران ملکی قادر داد
قادر است او که ترا باز برد سوی وطن
هوش مصنوعی: بخداوندی که به ایران قدرت و حکومت عطا کرد، توانایی این را دارد که تو را دوباره به سرزمینت بازگرداند.
پهلوی خسرو جمجماه که ایران شد ازو
خرم و تازه چو از ابر بهاری گلشن
هوش مصنوعی: در کنار خسرو، سرزمین ایران شکوفا و شاداب شد، مانند گلی که پس از بارش باران بهاری از ابرها ظاهر می‌شود.

حاشیه ها

1396/01/22 00:03
Abbasr۷

همه گل‌ها بشکفتند به غیر ازگل من...