شمارهٔ ۱۸۵ - فتح دهلی
دو چیز است شایسته نزدیک من
رفیق جوان و رحیق کهن
رفیق جوان غم زداید ز دل
رحیق کهن روح بخشد به تن
رفیقی به شایستگی مشتهر
رحیقی به بایستگی ممتحن
جوانی نه بر دامنش گرد ننگ
شرابی نه در صافیش درد دن
نهاده بطی باده در پیش روی
کشیده یکی مرغ بر بابزن
بخور باده اکنون که گشت سپهر
نزاید جز از انقلاب و فتن
بخوان شعر و اخبار کشور مخوان
بزن چنگ و لاف سیاست مزن
نگه کن کز انفاس اردیبهشت
ببالیده در باغ، سرو و سمن
از آن تند باران دوشینه بار
بهشتی شد امروز طرف چمن
به ویژه که رخشنده مهر سپهر
به میغی تنک درکشیده است تن
چنان کز پس توری آبگون
نماید تن خویش معشوق من
به تن، کوه خارا کفن کرده بود
ازآن بهمنی تند برف کشن
کنون زنده شد زآسمانی فروغ
یکی نیمه تن برکشید ازکفن
فرو ریزد اردیبهشتی نسیم
به باغ و براغ و به دشت و دمن
به باغ و به راغ آستینهای گل
به دشت و دمن عقدهای پرن
به شاخ گل نو، درآویخت باد
بدریدش آن ایزدی پیرهن
برهنه شد و شرمش اندر گرفت
رخش سرخ شد برسرانجمن
خزیده در آغوش سرو بلند
به شوخی، ستاک گل نسترن
چو دوشیزهای سرخ کرده رخان
به پیچیده بر عاشق خویشتن
بر آن شمعدانی نگر کش بود
زپیروزه شمع و ز مرجان لگن
میان لگن شمع مانده خموش
لگن تافته چون سهیل یمن
بپوشد همی کوهسار کبود
به ابر سیه شامگاهان بدن
بر او بروزد شهریاری هبوب
خروشان شود ابر ژاله فکن
بجنبد همی کهربایی درخش
بغرد همی تندر بانگزن
تو گویی خروش زمانه است این
ز جنبیدن تیغ شاه زمن
جهاندار نادر شه تیزچنگ
خدیو عدو بند لشکرشکن
به کردارهای گزین مشتهر
به پیکارهای قوی مفتتن
نه پهلوی او سیر دیده دواج
نه چشمان او سیر دیده وسن
چولشکربخسبید خسبد ملک
نهاده تبرزین به زیر ذقن
زگردان جز اوکیست کاندر وغا
برد حمله باگرزهٔپنج من
ز شاهان جز او کیست کز موزهاش
دمد جو، ز ناسودن و تاختن
به رکضت بود پیش تاز سپاه
به فترت رود پیش باز فتن
چو دریا، دلی در برش مختفی
جهانجوی عزمی درو مختزن
در آن تیره عهدی کز افغان و روم
در ایران فغان خاست از مرد و زن
ببرد از ارس تا به مازندران
سپاه «اورس» چون یکی راهزن
خراسان ز محمود شد تار و مار
گشن لشگری کرد او انجمن
ز یک سو به کف کرده توران سپاه
ز آمویه تا رودبار تجن
شده پادشه کشته در اصفهان
شه نو به درد و بلا مفترن
در این ساعت ازکوهسارکلات
برآمد یکی نعرهٔ کوهکن
فرشته فرود آمد از آسمان
گرفته عنان یکی پیلتن
پس پشت او لشگری شیردل
همه آهنین چنگ و روئینه تن
فرشته عنانش رهاکرد وگفت
به نام ایزد ای نادر ممتحن
برو کت نهبینیم هرگز حزین
بچم کت مبیناد هرگز حزن
به یک رکضت اینک خراسان بگیر
سپس بر سپاه سپاهان بزن
به ترکان یکی حمله آورگران
به خونخواهی رزمگاه پشن
ترا گفت یزدان که بستان خراج
ز شام و حلب تاختا و ختن
نه پیچید صاحبقران بزرگ
ز پیمان افرشتهٔ مؤتمن
بکوشید و پیکارها کرد صعب
ز بیگانگان کرد صافی وطن
به دنبال افغان سوی قندهار
شد و کرد بنگاهشان مرغزن
شنید آن که دارای دهلی کند
از افغان حمایت به سر و علن
از اینرو پی دفع آنان کشید
به غزنین و کابل سپاهی کشن
به دهلی بریدی فرستاد و راند
سخن زان گروه گسسته رسن
که اینان گروهی خیانتگرند
ستم کرده بر خاندانی کهن
همه خونی و دزد و بیدولتند
ندارند چندان بها و ثمن
که دارای دهلی دهدشان به مهر
پناه و، نگهدارد از خشم من
بدان نامهها پاسخی شاه هند
نداد و برافزود بر سوء ظن
به ره بر بکشتند ده تن رسول
به دهلی ببستند هم چند تن
ندیدند فرجام آن کار زشت
کشان چشم بربسته بود اهرمن
توگفتی بنازند از آن تنگ سخت
که خیبر بود نامش اندر زمن
ندانست کان چنگ خیبر گشای
کند تنگ خیبر تلال و دمن
شهنشه سوی تنگ خیبر کشید
به راهی کزان دیو جستی به فن
دوکوه از دو سو سرکشیده به میغ
میان رو دو راه از لب آبگن
رهی چون ره مورچه بر درخت
نشیب و فرازش شکن در شکن
به تنگ اندرون صوبهداران هند
کمین کرده با لشکری تیغزن
ز افغان و هندی و پیشاوری
تنیده بهر گوشه، چون کارتن
همه نیزهدار و گروهه گذار
همه ناوکانداز و زوبینفکن
شهنشه بغرید و افکند رخش
چو در رزم هاماوران، تهمتن
فرو ریختند از تف قهر شاه
چو پوسیده کاخ از تف بومهن
چو شاهنشه از تنگ خیبر گذشت
ز دهلی عزا خانه شد تا دکن
به خیبر عزا خاست چون کنده شد
در خیبر از بازوی بوالحسن
سپه را به پیشاور اندر گذاشت
ازو کشته پنجاب بیتالحزن
به لاهور در، صوبه داری که بود
به برگشتگی طالعش مرتهن
دمان بر لب آب «زاوی» گرفت
سر ره بر آن سیل بنیاد کن
ز یک حملهٔ لشگر شهریار
بجست و امان خواست چون بیوهزن
ز پنجاب خسرو به دهلی شتافت
مدد خواسته ز ایزد ذوالمنن
به خسرو ز دهلی رسید آگهی
که دشمن بود جفت رنج و محن
ز دهلی سپه برکشید و نشست
به «کرنال» چون اشتر اندر عطن
بگرد اندرش مرد سیصدهزار
ز ترکان و از مردم برهمن
بگرد سپه توپهای بزرگ
رده بسته چون بارهای از چدن
ازین مژده خسرو چنان راند تفت
که تازد سوی حجله زیبا ختن
سپیده سپه برگرفت و رسید
نماز دگر بر سر انجمن
ز لشگر جهان دید یکسر سیاه
به پولاد آکنده دشت و دمن
زیک سو صف پیل جنگی چنانک
تناور درختی ز آهن غصن
ز یکسو صف توپ کهسارکوب
به اوبار جان برگشاده دهن
نیاسوده از ره برانگیخت اسب
به چنگ اندرش گرز خارا شکن
بجوشید هندی چو مور و ملخ
برآورد آوا چو زاغ و زغن
ولی شه فرو خورد و کردش خموش
توگفتی چراغی است بر بادخن
به یک ساعت از خون هندی سپاه
زمین لعل شد چوعقیق یمن
پس از ساعتی جنگ زنهار خواست
محمد شه از خسرو ممتحن
شهش داد زنهار و بنواختش
پذیره شدش در بر خویشتن
پس از جنگ «کرنال» شد با سپاه
به دهلی، شهنشاه والا سنن
به دهلی شبانگه عیان گشت عذر
ز ترکان و از پیروان وثن
بکشتند برخی از ایران سپاه
که اندر سراها گزیده وطن
دگر روز از هیبت قهر شاه
بسا سر که دور اوفتاد از بدن
نگه کن کزین پس شهنشه چه کرد
ز مردی بر آن شاه دور از فطن
بدو کشور و تاج بخشید و خویش
به ایران گرایید بیلا ولن
فری آن تن سخت و عزم درست
فری آن دل پاک و خوی حسن
شها چون تو شاهی جوانبخت و راد
ندید و نهبیند جهان کهن
گوارنده بادت هدایای هند
ز تخت و ز تاج و ز تیغ و مجن
ز یاقوت رخشان و الماس پاک
ز لولوی عمان و در عدن
همان دیبه و گوهر و زر و سیم
به تخت و به تنگ و به رطل و به من
به ایران زمین رحمت آورکه هست
ز تو زنده چون شیرخوار از لبن
همان کس که در وقعت اصفهان
شمیدی به پیش عدو چون شمن
کنون در رکاب تو از فر تو
درد چرم بر پیل و بر کرگدن
ستودمت نادیده بعد از دو قرن
چو مر مصطفی را اویس بس قرن
ز بیداد گردون و جور جهان
دلم گشته چون چشمهٔ پر وزن
نگفت و نگوبد کس از شاعران
بهنجار این پهلوانی سخن
الا تا به نیسان نشید هزار
به گوش آید از شاخهٔ نارون
قدت باد یازان چو سرو سهی
رخت باد خرم چوبرک سمن
بکوش و بتاز و بگیر و ببخش
بپای و ببال و بنوش و بدن
شمارهٔ ۱۸۴ - از زندان شاه: یاد ندارد کس از مُلوک و سَلاطینشمارهٔ ۱۸۶ - بهار اصفهان: نوبهار است و بود پرگل و شاداب چمن
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دو چیز است شایسته نزدیک من
رفیق جوان و رحیق کهن
هوش مصنوعی: دو چیز است که برای من ارزشمند و مورد توجه است؛ یکی دوستی جوان و دیگری شراب کهنه.
رفیق جوان غم زداید ز دل
رحیق کهن روح بخشد به تن
هوش مصنوعی: دوست جوان غمها را از دل میزداید و شراب کهنه به روح جان میبخشد.
رفیقی به شایستگی مشتهر
رحیقی به بایستگی ممتحن
هوش مصنوعی: دوستی به خوبی و شایستگی شناخته شده است، در حالی که امتحانگری به درستی و شایستگی عمل میکند.
جوانی نه بر دامنش گرد ننگ
شرابی نه در صافیش درد دن
هوش مصنوعی: در دوره جوانی، نه لکهای از ننگ و عیب بر دامنش وجود دارد و نه در روحش هیچ دردی از دنیا احساس میکند.
نهاده بطی باده در پیش روی
کشیده یکی مرغ بر بابزن
هوش مصنوعی: در جلوی من، آن مایۀ دلچسبی که ملایم و آرام است، قرار دادهاند و یکی از پرندگان زیبا بر دکه نشسته است.
بخور باده اکنون که گشت سپهر
نزاید جز از انقلاب و فتن
هوش مصنوعی: الان از شراب بنوش که زمانه تنها از تغییرات و آشوبها پیداست و هیچ چیز دیگری نمیتواند به وجود آورد.
بخوان شعر و اخبار کشور مخوان
بزن چنگ و لاف سیاست مزن
هوش مصنوعی: شعر را بخوان و در مورد اخبار کشور صحبت نکن، به موسیقی بپرداز و درباره سیاست گزافهگویی نکن.
نگه کن کز انفاس اردیبهشت
ببالیده در باغ، سرو و سمن
هوش مصنوعی: ببین که چطور با نسیم دلانگیز بهار، در باغ سرو و سمن رشد کرده و شاداب شدهاند.
از آن تند باران دوشینه بار
بهشتی شد امروز طرف چمن
هوش مصنوعی: امروز به خاطر باران شدیدی که دیشب باریده، چمن بهشتی و سرسبز شده است.
به ویژه که رخشنده مهر سپهر
به میغی تنک درکشیده است تن
هوش مصنوعی: به خصوص اینکه خورشید در آسمان در پس ابر نازکی پنهان شده است.
چنان کز پس توری آبگون
نماید تن خویش معشوق من
هوش مصنوعی: معشوق من آنچنان زیبا و دلفریب است که همچون آبی شفاف و زلال، تن خود را به نمایش میگذارد.
به تن، کوه خارا کفن کرده بود
ازآن بهمنی تند برف کشن
هوش مصنوعی: در اینجا فردی به توصیف وضعیتی میپردازد که به خاطر برف شدید و تند، بدنش را با پارچهای مانند سنگ سخت پوشانده است. این تصویر نشاندهنده سختی و سرسختی در برابر طبیعت است.
کنون زنده شد زآسمانی فروغ
یکی نیمه تن برکشید ازکفن
هوش مصنوعی: اکنون نوری از آسمان ظاهر شد و یکی از نیمهتنها را از تابوت بیرون کشید.
فرو ریزد اردیبهشتی نسیم
به باغ و براغ و به دشت و دمن
هوش مصنوعی: نسیم بهاری در باغها و دشتها میوزد و طبیعت را سرشار از طراوت و تازگی میکند.
به باغ و به راغ آستینهای گل
به دشت و دمن عقدهای پرن
هوش مصنوعی: در باغ و دشت، آستینهای پر از گل و زیبایی را به نمایش میگذاریم و در فضاهای سبز و دلنواز، پیوندهای پرشکوهی را ایجاد میکنیم.
به شاخ گل نو، درآویخت باد
بدریدش آن ایزدی پیرهن
هوش مصنوعی: باد ناگهان به شاخ گل نو برخورد کرد و آن را پاره کرد، گویی که یک نیروی الهی در حال تخریب آن است.
برهنه شد و شرمش اندر گرفت
رخش سرخ شد برسرانجمن
هوش مصنوعی: او عریان شد و شرم او را فراگرفت، چهرهاش از خجالت در جمع سرخ شد.
خزیده در آغوش سرو بلند
به شوخی، ستاک گل نسترن
هوش مصنوعی: در آغوش درخت بلند و خوشرنگی نشسته و به آرامی با گل نسترن بازی میکنم.
چو دوشیزهای سرخ کرده رخان
به پیچیده بر عاشق خویشتن
هوش مصنوعی: مانند دختری که گونههایش سرخ است و به زیبایی خود میبالد، در برابر عاشقش خود را میآراید.
بر آن شمعدانی نگر کش بود
زپیروزه شمع و ز مرجان لگن
هوش مصنوعی: به آن شمعدانی نگاه کن که چقدر زیباست، چون شمعی از سنگ فیروزه در دلش دارد و لگنِ آن از مرجان ساخته شده است.
میان لگن شمع مانده خموش
لگن تافته چون سهیل یمن
هوش مصنوعی: در میان لگن، شمعی خاموش مانده است، و لگن مانند ستاره سهیل در یمن درخشان و زیبا به نظر میرسد.
بپوشد همی کوهسار کبود
به ابر سیه شامگاهان بدن
هوش مصنوعی: کوهها در شبهای تاریک به رنگ آبی پوشیده میشوند و ابرهای سیاه مانند پردهای بر آنها فرود میآیند.
بر او بروزد شهریاری هبوب
خروشان شود ابر ژاله فکن
هوش مصنوعی: زمانی که او مقامات و اختیارات را به دست میگیرد، مانند ابرهایی که باران میبارند، برکت و نعمت فراوانی به وجود میآید.
بجنبد همی کهربایی درخش
بغرد همی تندر بانگزن
هوش مصنوعی: رعد و برق به شدت میزند و صاعقهای درخشان به جلوه درمیآید.
تو گویی خروش زمانه است این
ز جنبیدن تیغ شاه زمن
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که صدای زمانه ناشی از حرکت شمشیر پادشاه است.
جهاندار نادر شه تیزچنگ
خدیو عدو بند لشکرشکن
هوش مصنوعی: نادرشاه، پادشاه قوی و شجاعی است که دشمنانش را به راحتی شکست میدهد و در میدان نبرد بسیار چابک و تیزهوش عمل میکند.
به کردارهای گزین مشتهر
به پیکارهای قوی مفتتن
هوش مصنوعی: شخصی که به کارهای سخت و بزرگ مشغول است، در نبردها و تلاشهای خود شهرت پیدا کرده است.
نه پهلوی او سیر دیده دواج
نه چشمان او سیر دیده وسن
هوش مصنوعی: نه من به زیبایی او خیره میشوم و نه چشمانش برایم جذابیت خاصی دارد.
چولشکربخسبید خسبد ملک
نهاده تبرزین به زیر ذقن
هوش مصنوعی: هر کس به قدرت و مقام برسد، دقت و توجهش بیشتر میشود و باید از جایگاه خود به خوبی مراقبت کند.
زگردان جز اوکیست کاندر وغا
برد حمله باگرزهٔپنج من
هوش مصنوعی: جز او کسی نیست که در میدان جنگ به همراه گرزی به وزن پنج من، حمله میکند.
ز شاهان جز او کیست کز موزهاش
دمد جو، ز ناسودن و تاختن
هوش مصنوعی: غیر از او، از بین پادشاهان چه کسی وجود دارد که از آثارش بوی خوشی به مشام برسد، در حالی که نشانهای از بینظمی یا خرابکاری در آن نباشد؟
به رکضت بود پیش تاز سپاه
به فترت رود پیش باز فتن
هوش مصنوعی: مثل اینکه لشکر به سرعت در حال پیشروی است، اما در میان راه با وقفه و توقفی مواجه شدهاند که باعث میشود اوضاع کمی به هم بریزد.
چو دریا، دلی در برش مختفی
جهانجوی عزمی درو مختزن
هوش مصنوعی: دل مانند دریاست که در خود گنجایش و عمق زیادی دارد و درونش پر از آرزوها و خواستههای بزرگ است.
در آن تیره عهدی کز افغان و روم
در ایران فغان خاست از مرد و زن
هوش مصنوعی: در آن زمان تاریک که افغانها و رومیها به ایران حمله کردند و از همه جا صداهای ناامیدی و نالههای مردان و زنان بلند شد.
ببرد از ارس تا به مازندران
سپاه «اورس» چون یکی راهزن
هوش مصنوعی: سپاه «اورس» همچون یک دزد، از ارس تا مازندران را در دست میگیرد.
خراسان ز محمود شد تار و مار
گشن لشگری کرد او انجمن
هوش مصنوعی: محمود باعث شد که خراسان به هم بریزد و لشکری تشکیل داد که به جمعآوری نیرو پرداخت.
ز یک سو به کف کرده توران سپاه
ز آمویه تا رودبار تجن
هوش مصنوعی: از یک سو، سپاه توران از ناحیه آمویه تا رودبار تجن آماده شده است.
شده پادشه کشته در اصفهان
شه نو به درد و بلا مفترن
هوش مصنوعی: در اصفهان، شاهی درگیر مشکلات و درد و رنج، به کشتهشدن دچار شده است.
در این ساعت ازکوهسارکلات
برآمد یکی نعرهٔ کوهکن
هوش مصنوعی: در این زمان، از بلندیهای کوهسار کلات، صدای بلندی از یک کوهنورد برخاست.
فرشته فرود آمد از آسمان
گرفته عنان یکی پیلتن
هوش مصنوعی: فرشتهای از آسمان نازل شد و reins یک پهلوان را به دست گرفت.
پس پشت او لشگری شیردل
همه آهنین چنگ و روئینه تن
هوش مصنوعی: عقب او گروهی از دلیران جنگی هستند که مانند آهن محکم و بدنشان درخشان است.
فرشته عنانش رهاکرد وگفت
به نام ایزد ای نادر ممتحن
هوش مصنوعی: فرشته reins خود را رها کرد و گفت: به نام خدا، ای نادر آزمونگر.
برو کت نهبینیم هرگز حزین
بچم کت مبیناد هرگز حزن
هوش مصنوعی: هرگز غم و اندوه تو را نمیبینم، برو و دور شو تا دوباره کسی تو را ناراحت نکند.
به یک رکضت اینک خراسان بگیر
سپس بر سپاه سپاهان بزن
هوش مصنوعی: با یک حرکت سریع به سوی خراسان برو و سپس به ارتش سپاهان حمله کن.
به ترکان یکی حمله آورگران
به خونخواهی رزمگاه پشن
هوش مصنوعی: حملهکنندگان به سوی ترکان میروند تا به هزاران سال پیش در میدان جنگ انتقام بگیرند.
ترا گفت یزدان که بستان خراج
ز شام و حلب تاختا و ختن
هوش مصنوعی: خداوند به تو گفت که مالیات را از سرزمینهای شام و حلب و ختن بستان.
نه پیچید صاحبقران بزرگ
ز پیمان افرشتهٔ مؤتمن
هوش مصنوعی: نه کسی که دارای مقام و عظمت است، از عهد و پیمانی که با فرشتگان مؤمن دارد، دوری میکند و به آن بیتوجهی نشان میدهد.
بکوشید و پیکارها کرد صعب
ز بیگانگان کرد صافی وطن
هوش مصنوعی: با تلاش و مبارزههای دشوار، بیگانگان را از وطن خود بیرون راندند و امنیت و آرامش را برای سرزمین خود فراهم کردند.
به دنبال افغان سوی قندهار
شد و کرد بنگاهشان مرغزن
هوش مصنوعی: او به دنبال صدا و فریاد به سوی قندهار رفت و در آنجا به کاری مشغول شد که به نوعی با پرورش پرندهها یا کشاورزی مرتبط بود.
شنید آن که دارای دهلی کند
از افغان حمایت به سر و علن
هوش مصنوعی: او شنید که کسی در دهلی از افغانها حمایت میکند، هم به صورت علنی و هم در خفا.
از اینرو پی دفع آنان کشید
به غزنین و کابل سپاهی کشن
هوش مصنوعی: به همین دلیل، به منظور مقابله با آنها، سپاهی قوی به سمت غزنین و کابل فرستاد.
به دهلی بریدی فرستاد و راند
سخن زان گروه گسسته رسن
هوش مصنوعی: شما به دهلی رفتید و در آنجا با افرادی صحبت کردید که از یک گروه جدا شده بودند.
که اینان گروهی خیانتگرند
ستم کرده بر خاندانی کهن
هوش مصنوعی: اینها افرادی فریبکار هستند که به یک خانوادهی قدیمی ظلم کردهاند.
همه خونی و دزد و بیدولتند
ندارند چندان بها و ثمن
هوش مصنوعی: همه این افراد با هم درگیر مشکلاتی هستند و ارزشی در جامعه ندارند.
که دارای دهلی دهدشان به مهر
پناه و، نگهدارد از خشم من
هوش مصنوعی: کسی که با مهر و محبت خود، از خشم و خشمگینی من محافظت کند و به من آرامش بدهد.
بدان نامهها پاسخی شاه هند
نداد و برافزود بر سوء ظن
هوش مصنوعی: بدان که شاه هند به نامهها پاسخی نداد و باعث شد که بدبینی افزایش یابد.
به ره بر بکشتند ده تن رسول
به دهلی ببستند هم چند تن
هوش مصنوعی: در مسیر، ده نفر پیامبر را کشتند و در دهلی نیز گروهی دیگر را گرفتار کردند.
ندیدند فرجام آن کار زشت
کشان چشم بربسته بود اهرمن
هوش مصنوعی: آنها پایان کار زشت را ندیدند زیرا شیطان چشمانشان را بسته بود.
توگفتی بنازند از آن تنگ سخت
که خیبر بود نامش اندر زمن
هوش مصنوعی: تو گفتی که از آنجا، سختی و تنگی وجود دارد که به خیبر شهرت دارد در زمان.
ندانست کان چنگ خیبر گشای
کند تنگ خیبر تلال و دمن
هوش مصنوعی: نمیدانست که موسیقی آن چنگ (ساز) میتواند دروازه خیبر را بگشاید و فضای خیبر را پر از شادی و سرور کند.
شهنشه سوی تنگ خیبر کشید
به راهی کزان دیو جستی به فن
هوش مصنوعی: پادشاه به سمت تنگه خیبر رفت و در راهی قرار گرفت که دیوان در آنجا ظاهر شدند.
دوکوه از دو سو سرکشیده به میغ
میان رو دو راه از لب آبگن
هوش مصنوعی: دو کوه از دو طرف به سمت هم کشیده شدهاند و همچنین در بین این دو کوه، دو راه وجود دارد که از کنار آب میگذرد.
رهی چون ره مورچه بر درخت
نشیب و فرازش شکن در شکن
هوش مصنوعی: مسیر حرکت یک مورچه بر روی درخت، پر از پیچ و خم و ناهمواریهاست.
به تنگ اندرون صوبهداران هند
کمین کرده با لشکری تیغزن
هوش مصنوعی: در دل هند، گروهی از فرماندهان متوجه غافلگیری شدهاند و با گروهی از جنگجویان آماده نبرد در کمین نشستهاند.
ز افغان و هندی و پیشاوری
تنیده بهر گوشه، چون کارتن
هوش مصنوعی: بنا به سر و صداهایی که از افغانیها، هندیها و مردم پیشاور به گوش میرسد، هر یک به نوعی در گوشه و کنار جا دارند، مانند اینکه در یک کارتن قرار گرفته باشند.
همه نیزهدار و گروهه گذار
همه ناوکانداز و زوبینفکن
هوش مصنوعی: همه نفرات و گروهها آمادهی نبرد هستند و هر کدام به نوعی در تلاش هستند تا ضرباتی وارد کنند.
شهنشه بغرید و افکند رخش
چو در رزم هاماوران، تهمتن
هوش مصنوعی: شاهنشاه به مبارزه پرداخته و چون در میدان جنگ، قدرت و شجاعت خود را به نمایش میگذارد. تهمتن، دیگر نامی برای رزمندهای بزرگ و ارزشمند، در این صحنه حاضر است.
فرو ریختند از تف قهر شاه
چو پوسیده کاخ از تف بومهن
هوش مصنوعی: از خشم شاه، غضبناک و عصبانی، بر سر دشمنانش مانند ساختمانی قدیمی که به خاطر حرارت و گرما فرو میریزد، نازل شد.
چو شاهنشه از تنگ خیبر گذشت
ز دهلی عزا خانه شد تا دکن
هوش مصنوعی: زمانی که شاهنشاه از تنگه خیبر عبور کرد، دلیلی برای شادی و افتخار وجود نداشت و در دهلی، خانههای عزاداری برپا شد تا به دکن برسد.
به خیبر عزا خاست چون کنده شد
در خیبر از بازوی بوالحسن
هوش مصنوعی: وقتی در خیبر، بازوی بوالحسن قطع شد، مراسم سوگواری و عزاداری به پا شد.
سپه را به پیشاور اندر گذاشت
ازو کشته پنجاب بیتالحزن
هوش مصنوعی: سردار را در پیشاور قرار داد و از او کشتهای در پنجاب به یادگار ماند.
به لاهور در، صوبه داری که بود
به برگشتگی طالعش مرتهن
هوش مصنوعی: به لاهور راهی است که کسی در آنجا بیخبر به سر میبرد و تقدیر او به خاطر تغییراتی که رخ داده، تحت تأثیر قرار گرفته است.
دمان بر لب آب «زاوی» گرفت
سر ره بر آن سیل بنیاد کن
هوش مصنوعی: در زمان غروب، «زاوی» سرش را به سمت جریان سیل گرفته است تا راهی برای عبور پیدا کند.
ز یک حملهٔ لشگر شهریار
بجست و امان خواست چون بیوهزن
هوش مصنوعی: او از یک حملهٔ لشکر پادشاه فرار کرد و همانند یک زن بیوه درخواست کمک و پناهندگی کرد.
ز پنجاب خسرو به دهلی شتافت
مدد خواسته ز ایزد ذوالمنن
هوش مصنوعی: خسرو از پنجاب به دهلی رفت و از خداوند بخشنده یاری خواست.
به خسرو ز دهلی رسید آگهی
که دشمن بود جفت رنج و محن
هوش مصنوعی: خبر به خسرو رسید که دشمن در حال ایجاد زحمت و سختی برای اوست.
ز دهلی سپه برکشید و نشست
به «کرنال» چون اشتر اندر عطن
هوش مصنوعی: از دهلی سپاهی را برکشید و در کرنال قرار گرفت، مانند شتری که در جایی استراحت میکند.
بگرد اندرش مرد سیصدهزار
ز ترکان و از مردم برهمن
هوش مصنوعی: در آنجا مردی میگردد که سیصدهزار نفر از ترکان و مردم برهمن در آن هستند.
بگرد سپه توپهای بزرگ
رده بسته چون بارهای از چدن
هوش مصنوعی: مثل توپهای بزرگ و سنگین که در ردیف قرار گرفتهاند، آماده برای حرکت و تیراندازی هستیم.
ازین مژده خسرو چنان راند تفت
که تازد سوی حجله زیبا ختن
هوش مصنوعی: از ابتدا، مژدهای به خسرو داده شد تا به سوی عروسی زیبا برود، به گونهای که شوق و شادابی او را به حرکت واداشت.
سپیده سپه برگرفت و رسید
نماز دگر بر سر انجمن
هوش مصنوعی: سپیدهدم درخشانی آغاز شد و وقت نماز دیگری فرارسید و مردم دور هم جمع شدند.
ز لشگر جهان دید یکسر سیاه
به پولاد آکنده دشت و دمن
هوش مصنوعی: از میان سپاه دنیا، یک جا تاریک و پوشیده از پولاد را مشاهده کرد. دشت و جویبارها پر از جنگافزار بودند.
زیک سو صف پیل جنگی چنانک
تناور درختی ز آهن غصن
هوش مصنوعی: از یک طرف، صفی از فیلهای جنگی مانند درختانی تنومند و با قدرت، از جنس آهن، مشاهده میشود.
ز یکسو صف توپ کهسارکوب
به اوبار جان برگشاده دهن
هوش مصنوعی: از یک طرف، صفی از توپ و سلاح وجود دارد که مانند کوهها بسیار سخت و محکم است و جان را به تنگنا میاندازد.
نیاسوده از ره برانگیخت اسب
به چنگ اندرش گرز خارا شکن
هوش مصنوعی: اسب را به هیجان درآورد و با چنگی که در دستش بود، ضربهای به سنگ سخت زد.
بجوشید هندی چو مور و ملخ
برآورد آوا چو زاغ و زغن
هوش مصنوعی: هندی در حال فعالیت و جنب و جوش است و صدایی از خود تولید میکند که شبیه صدای زاغ و زغن است.
ولی شه فرو خورد و کردش خموش
توگفتی چراغی است بر بادخن
هوش مصنوعی: اما پادشاه (یا مقام والا) سکوت کرد و او را خاموش کرد. تو میگویی که مانند چراغی است که در برابر وزش باد خاموش شده است.
به یک ساعت از خون هندی سپاه
زمین لعل شد چوعقیق یمن
هوش مصنوعی: در یکی از لحظات، سپاه زمین به رنگ سرخ خون هندی درآمد، مانند یاقوتی که در یمن به دست میآید.
پس از ساعتی جنگ زنهار خواست
محمد شه از خسرو ممتحن
هوش مصنوعی: پس از مدتی جنگ، محمد شاه از خسرو ممتحن درخواست صلح و آرامش کرد.
شهش داد زنهار و بنواختش
پذیره شدش در بر خویشتن
هوش مصنوعی: شخصی که در حال اضطراب و نگرانی بود، به او هشدار دادند و به آرامی او را در آغوش گرفت و مورد محبت قرار داد.
پس از جنگ «کرنال» شد با سپاه
به دهلی، شهنشاه والا سنن
هوش مصنوعی: پس از جنگ کرنال، پادشاه بزرگ با سپاهش به دهلی وارد شد.
به دهلی شبانگه عیان گشت عذر
ز ترکان و از پیروان وثن
هوش مصنوعی: در شب در دهلی، به وضوح دلیل و عذری از ترکها و پیروان بتها روشن شد.
بکشتند برخی از ایران سپاه
که اندر سراها گزیده وطن
هوش مصنوعی: برخی از سپاهیان ایران را کشتند که در دیار خود انتخاب شده بودند.
دگر روز از هیبت قهر شاه
بسا سر که دور اوفتاد از بدن
هوش مصنوعی: روزی دیگر، به خاطر ترس و قدرت شاه، بسیاری از سرها از بدن جدا شدند.
نگه کن کزین پس شهنشه چه کرد
ز مردی بر آن شاه دور از فطن
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن که بعد از این چه اتفاقی برای پادشاه افتاده و او از شجاعت و مردانگیاش چه کار کرده است. پادشاهی که از درک و شعور دور است.
بدو کشور و تاج بخشید و خویش
به ایران گرایید بیلا ولن
هوش مصنوعی: به او کشور و تاج بخشیدند و خود به سمت ایران رفت.
فری آن تن سخت و عزم درست
فری آن دل پاک و خوی حسن
هوش مصنوعی: فریاد بزن به خاطر آن بدن مقاوم و ارادهای استوار، فریاد بزن به خاطر آن دل خالص و ویژگیهای نیکو.
شها چون تو شاهی جوانبخت و راد
ندید و نهبیند جهان کهن
هوش مصنوعی: ای خوشرو، در این دنیا کسی مانند تو را نه دیده و نه خواهد دید. تو جوانبخت و دلاور هستی و هیچ فردی به اندازه تو این ویژگیها را ندارد.
گوارنده بادت هدایای هند
ز تخت و ز تاج و ز تیغ و مجن
هوش مصنوعی: باد خوشی که از هند میوزد، هدیههایی از تخت، تاج و شمشیر و سپر را به همراه دارد.
ز یاقوت رخشان و الماس پاک
ز لولوی عمان و در عدن
هوش مصنوعی: از زیبایی و درخشش یاقوت و الماس گرفته تا لولوهای عمان و جواهری که در عدن یافت میشود، همه اشاره به جواهرات و زیباییهای طبیعی دارند.
همان دیبه و گوهر و زر و سیم
به تخت و به تنگ و به رطل و به من
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف اشیاء و ارزشهای گرانبهایی که در قالبهای مختلف وجود دارند میپردازد. به عبارتی دیگر، اشاره به زیبایی و ارزشهای مادی مانند پارچههای نفیس، جواهرات، و فلزات قیمتی دارد که در جایی مانند تخت یا در اندازههای مشخصی مثل تنگ و رطل، موجود هستند. در واقع، هر یک از این موارد نمایانگر ثروت و زیبایی در زندگی است.
به ایران زمین رحمت آورکه هست
ز تو زنده چون شیرخوار از لبن
هوش مصنوعی: به سرزمین ایران برکت و رحمت بفرست، چرا که این سرزمین برای تو زنده و فعال است، مانند شیرخواری که از شیر مادر زندگی میکند.
همان کس که در وقعت اصفهان
شمیدی به پیش عدو چون شمن
هوش مصنوعی: شخصی که در زمان خود در اصفهان به عنوان فردی باهوش و ماهر شناخته میشود، در برابر دشمنان خود مانند یک جادوگر عمل میکند.
کنون در رکاب تو از فر تو
درد چرم بر پیل و بر کرگدن
هوش مصنوعی: حالا در کنار تو، از سرشت تو، زخم و سختی را بر روی فیل و کرگدن تحمل میکنم.
ستودمت نادیده بعد از دو قرن
چو مر مصطفی را اویس بس قرن
هوش مصنوعی: عشقت را به خاطر دارم، هرچند که از دوری و نادیدنت زمان زیادی گذشته است. همانگونه که اویس قرنی، به خاطر محبتش به پیامبر، با اینکه او را ندیده بود، ستوده شده است.
ز بیداد گردون و جور جهان
دلم گشته چون چشمهٔ پر وزن
هوش مصنوعی: از ظلم زمان و ناعدالتیهای دنیا، دل من مانند چشمهای پر از غم و نگرانی شده است.
نگفت و نگوبد کس از شاعران
بهنجار این پهلوانی سخن
هوش مصنوعی: هیچکس از شاعران معتبر دربارهی این پهلوانی چیزی نگفته و سخنی بر زبان نیاورده است.
الا تا به نیسان نشید هزار
به گوش آید از شاخهٔ نارون
هوش مصنوعی: تا بهار نیامده، صدای زیبای پرندهها از درختان نارون به گوش میرسد.
قدت باد یازان چو سرو سهی
رخت باد خرم چوبرک سمن
هوش مصنوعی: قدت مانند یاسر و قد بلند و زیبا است، و چهرهات مانند گلهای خوشبو و شاداب است.
بکوش و بتاز و بگیر و ببخش
بپای و ببال و بنوش و بدن
هوش مصنوعی: در تلاش و کوشش خود کوشا باش، با شجاعت حرکت کن، دستگیر و بخشنده باش. با امید و اعتماد به نفس زندگی کن و از لحظات عمرت لذت ببر.
حاشیه ها
1393/11/21 19:01
رضا پوردهقان
با سلام
بیت 11 در بعضی متون و روایات این گونه ضبط شده است:
چنان کز پس شعری آبگون
1398/11/08 07:02
محمد بهمن أهلی لارستانی
بیت ششم مانده به آخر اشتباه است، صحیح آن اینچنین است،، ستودمت نادیده بعد از دو قرن//چو مر مصطفی را اویس بن قرن،، منظور شاعر اویس قرنی بوده.
1398/11/08 07:02
محمد بهمن أهلی لارستانی
با عرض سلام، بیت بیست و نهم اشتباه است و صحیح آن اینچنین میباشد،،
چو لشکر بخسبد نخسبد ملک//نهاده تبرزین به زیر ذقن.