شمارهٔ ۱۶۷ - بث الشکوی
تا بر زبر ری است جولانم
فرسوده و مستمند و نالانم
هزلست مگر سطور اوراقم
یاوه است مگر دلیل و برهانم
یا خود مردی ضعیف تدبیرم
یا خود شخصی نحیف ارکانم
یا همچو گروه سفلگان هر روز
از بهر دونان به کاخ دونانم
پیمانه کش رواق دستورم؟
دریوزه گر سرای سلطانم؟
اینها همه نیست پس چرا در ری
سیلیخور هر سفیه و نادانم
جرمی است مرا قوی که در این ملک
مردم دگرند و من دگرسانم
از کید مخنثان، نیم ایمن
زیراک مخنثی نمیدانم
نه خیل عوام را سپهدارم
نه خوان خواص را نمکدانم
بر سیرت رادمردمان، زینروی
در خانهٔ خویشتن به زندانم
یک روز کند وزیر تبعیدم
یک روز زند سفیه بهتانم
دشنام خورم ز مردم نادان
زیراک هنرور و سخندانم
زیرا به سخن یگانهٔ دهرم
زیرا به هنر فرید دورانم
زیراک به نقشبندی معنی
سیلابهٔ روح بر ورق رانم
زیرا پسچند قرن چون خورشید
بیرون شده از میان اقرانم
زیرا به خطابه و به نظم و نثر
خورشید فروغبخش ایرانم
زیرا به لطایف و شداید نیز
مطبوع رواق و مرد میدانم
اینست گناه من، که در هر گام
ناکام چو پور سعد سلمانم
پنهانم از این گروه، خودگویی
من ناصرم و ری است یمکانم
با دزدان چون زیم، کهنه دزدم
باکشخان چون بوم، نه کشخانم
نه مرد فریب و سخره و زرقم
نه مرد ریا و کید و دستانم
چون آتش، روشن است گفتارم
چون آب، منزه است دامانم
بر فاحشه نیست پایهٔ فضلم
وز مسخره نیست پارهٔ نانم
از مغز سر است توشهٔ جسمم
وز رنج تن است راحت جانم
بس خامهطرازی، ای عجب گشتست
انگشتان چون سطبر سوهانم
بس راهنوردی، ای دریغا هست
دو پاشنه چون دو سخت سندانم
نه دیر غنودهاند افکارم
نه سیر بخفتهاند چشمانم
زینگونه گذشت سالیان بر هفت
کاندر تعب است هفت ارکانم
گه خسرو هند سوده چنگالم
گه قیصر روس کنده دندانم
از نقمت دشمنان آزادی
گه در ری و گاه در خراسانم
و امروز عمید ملک شاهنشاه
بسته است زبان گوهرافشانم
فرخ حسن بن یوسف آنک از قهر
افکنده نگون به جاه کنعانم
تا کام معاندان روا سازد
بسپرده به کام گرگ حرمانم
وین رنج عظیمتر که در صورت
اندر شمر فلان و بهمانم
ناکرده گنه معاقبم، گویی
سبابهٔ مردم پشیمانم
عمری به هوای وصلت قانون
از چرخ برین گذشت افغانم
در عرصهٔ گیر و دار آزادی
فرسود به تن، درشت خفتانم
تیغ حدثان گسست پیوندم
پیکان بلا بسفت ستخوانم
گفتم که مگر به نیروی قانون
آزادی را به تخت بنشانم
و امروز چنان شدم که برکاغذ
آزاد نهاد خامه نتوانم
ای آزادی، خجسته آزادی!
از وصل تو روی برنگردانم
تا آنکه مرا به نزد خود خوانی
یا آنکه ترا به نزد خود خوانم
شمارهٔ ۱۶۶ - شکوه از بخت: غم زمانه به سختی گرفته دامانمشمارهٔ ۱۶۸ - گو نکنم: دل من، شرح غم یار مکن گو نکنم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا بر زبر ری است جولانم
فرسوده و مستمند و نالانم
هوش مصنوعی: تا زمانی که بر فراز ری باشم، حال من خراب و در حال فقر و تنگدستی است و دلم پر از ناله و آه است.
هزلست مگر سطور اوراقم
یاوه است مگر دلیل و برهانم
هوش مصنوعی: آیا نوشتههای من شوخی و بیمحتواست، یا اینکه استدلالهایم واقعاً جدی و محکماند؟
یا خود مردی ضعیف تدبیرم
یا خود شخصی نحیف ارکانم
هوش مصنوعی: یا خود من هستم که در تدبیر ضعیفم، یا اینکه شخصیت من به قدری نحیف و ناتوان است که نتوانستهام قدرت لازم را در زندگیام داشته باشم.
یا همچو گروه سفلگان هر روز
از بهر دونان به کاخ دونانم
هوش مصنوعی: یا مثل گروهی از افراد پست که هر روز به خاطر بیارزشها و افراد بینظیر به کاخهایشان میروند.
پیمانه کش رواق دستورم؟
دریوزه گر سرای سلطانم؟
هوش مصنوعی: آیا من همچنان باید در رواق انتظار بزنم و در انتظار فرمان باشم، یا باید به سلطنتی که در آن زندگی میکنم، برای کسب روزی و نیازهایم دست دراز کنم؟
اینها همه نیست پس چرا در ری
سیلیخور هر سفیه و نادانم
هوش مصنوعی: اینها همه موضوعاتی سطحی و بیاهمیت هستند، پس چرا در شیراز، هر نادان و جاهلی خود را صاحبنظر میداند و بر نظر میزند؟
جرمی است مرا قوی که در این ملک
مردم دگرند و من دگرسانم
هوش مصنوعی: من جرم بزرگی دارم، زیرا در این سرزمین مردم دیگرگونهای هستند و من با آنها متفاوت هستم.
از کید مخنثان، نیم ایمن
زیراک مخنثی نمیدانم
هوش مصنوعی: من همیشه در خطر هستم چون نمیدانم از چه کسی باید بترسم و این خطر به دلیل وجود افرادی است که ممکن است ناپاک و فریبنده باشند.
نه خیل عوام را سپهدارم
نه خوان خواص را نمکدانم
هوش مصنوعی: من نه فرمانده گروهی از مردم عادی هستم و نه نگهبان منافع ویژه و خاص.
بر سیرت رادمردمان، زینروی
در خانهٔ خویشتن به زندانم
هوش مصنوعی: به دلیل رفتار نیکو و شایستهای که از رادمردان میبینم، به این نتیجه رسیدم که به دور از جامعه و در خانه خودم بمانم.
یک روز کند وزیر تبعیدم
یک روز زند سفیه بهتانم
هوش مصنوعی: روزی مرا به تبعید میفرستد، و روزی دیگر، فردی نادان مرا مورد اتهام قرار میدهد.
دشنام خورم ز مردم نادان
زیراک هنرور و سخندانم
هوش مصنوعی: من از ناآگاهی مردم انتقاد میکنم، چون خودم فردی با هنر و سخن هستم.
زیرا به سخن یگانهٔ دهرم
زیرا به هنر فرید دورانم
هوش مصنوعی: من به خاطر این که در کلام یگانه زمانهام و در هنر بینظیر دوران به شمار میروم، به خود میبالم.
زیراک به نقشبندی معنی
سیلابهٔ روح بر ورق رانم
هوش مصنوعی: زیرا میخواهم با هنر خود، احساسات و معانی عمیق وجود انسان را بر روی صفحه بیاورم.
زیرا پسچند قرن چون خورشید
بیرون شده از میان اقرانم
هوش مصنوعی: چند قرن بعد، من مانند خورشید از میان دیگران نمایان و درخشان خواهم شد.
زیرا به خطابه و به نظم و نثر
خورشید فروغبخش ایرانم
هوش مصنوعی: من با سخنان و نوشتههایم مانند خورشید، روشنیبخش ایرانم.
زیرا به لطایف و شداید نیز
مطبوع رواق و مرد میدانم
هوش مصنوعی: به خاطر زیباییها و دشواریها، من هم به هنر و هم به جنگیدن تسلط دارم.
اینست گناه من، که در هر گام
ناکام چو پور سعد سلمانم
هوش مصنوعی: این نتیجهی ناامیدی من است که در هر قدمی به شکست میخورم، مانند پسر سعدی.
پنهانم از این گروه، خودگویی
من ناصرم و ری است یمکانم
هوش مصنوعی: من در میان این جمع از خودم پنهانم و در دل میگویم که وضعیتم شبیه به نازکترین و ظریفترین موضوعات است.
با دزدان چون زیم، کهنه دزدم
باکشخان چون بوم، نه کشخانم
هوش مصنوعی: به جمع دزدان که میروم، نه میگویم که من دزدی هستم و نه آنقدر بیپروا هستم که پنهان شوم.
نه مرد فریب و سخره و زرقم
نه مرد ریا و کید و دستانم
هوش مصنوعی: من نه فریبکار و نیرنگباز هستم و نه اهل نمایش و دسیسه.
چون آتش، روشن است گفتارم
چون آب، منزه است دامانم
هوش مصنوعی: سخنان من همچون آتش روشن و پرتاب کننده است و پاکی و بیآلایشی من همچون آب است.
بر فاحشه نیست پایهٔ فضلم
وز مسخره نیست پارهٔ نانم
هوش مصنوعی: من شخصیت و فضیلت خود را با کارهای زشت افراد پایین نمیآورم و به خاطر روزی خود هیچگاه خودم را پایین نمیآورم.
از مغز سر است توشهٔ جسمم
وز رنج تن است راحت جانم
هوش مصنوعی: از فکر و اندیشهام نیازهای جسمیام تأمین میشود و از دردهای بدنی، آرامش روحام بهدست میآید.
بس خامهطرازی، ای عجب گشتست
انگشتان چون سطبر سوهانم
هوش مصنوعی: ای کاش، انگشتانم چون سوهانی قوی و محکم بودند تا بتوانند به خوبی قلمزنی کنند.
بس راهنوردی، ای دریغا هست
دو پاشنه چون دو سخت سندانم
هوش مصنوعی: ای دریغا که من خیلی گردش کردهام، اما پایم همچون دو سندان سخت و سنگین است و نمیتواند پیش برود.
نه دیر غنودهاند افکارم
نه سیر بخفتهاند چشمانم
هوش مصنوعی: نه افکارم خوابشان برده و نه چشمانم به خواب رفتهاند.
زینگونه گذشت سالیان بر هفت
کاندر تعب است هفت ارکانم
هوش مصنوعی: سالها به این صورت گذشت که من در تعب و رنج به سر بردم و هفت پایه وجودم تحت فشار بود.
گه خسرو هند سوده چنگالم
گه قیصر روس کنده دندانم
هوش مصنوعی: گاه من در دربار خسرو هند به نوازش و هنر پرداختهام و گاه در برابر قیصر روس، با دندانهای تیز و قدرت ایستادهام.
از نقمت دشمنان آزادی
گه در ری و گاه در خراسانم
هوش مصنوعی: من به خاطر دشمنیهای کسانی که آزادی را نمیخواهند، در برخی جاها از جمله ری و خراسان در رنج و سختی به سر میبرم.
و امروز عمید ملک شاهنشاه
بسته است زبان گوهرافشانم
هوش مصنوعی: امروز عمید (دستیار) ملک شاهنشاه زبانم را بسته و اجازه نمیدهد چیزی بگویم که شایسته و با ارزش باشد.
فرخ حسن بن یوسف آنک از قهر
افکنده نگون به جاه کنعانم
هوش مصنوعی: حسن بن یوسف فرخ، همانی است که از قهر و خشم به زمین افتاده و در جایی با مقام والای خود در سرزمین کنعان قرار دارد.
تا کام معاندان روا سازد
بسپرده به کام گرگ حرمانم
هوش مصنوعی: من نمیخواهم به دشمنانم اجازه دهم که به خواستههایشان برسند، حتی اگر این کار من را به سختی و ناامیدی بیندازد.
وین رنج عظیمتر که در صورت
اندر شمر فلان و بهمانم
هوش مصنوعی: این درد بزرگتر این است که در ظاهر به صفاتی چون فلان و بهمان شناخته میشوم.
ناکرده گنه معاقبم، گویی
سبابهٔ مردم پشیمانم
هوش مصنوعی: من بدون اینکه گناهی کرده باشم مورد سرزنش قرار گرفتهام، گویی که انگشت اتهام مردم به سمت من است و از این که آنها را رنجاندهام پشیمانم.
عمری به هوای وصلت قانون
از چرخ برین گذشت افغانم
هوش مصنوعی: زندگیام در انتظار وصال تو سپری شد و از دنیای فانی و نامساعد گذر کردم. درد و شکایت من از این حسرت عمیق است.
در عرصهٔ گیر و دار آزادی
فرسود به تن، درشت خفتانم
هوش مصنوعی: در میانهٔ چالشها و تنگناهای آزادی، روح و جسمم خسته و فرسوده شده است.
تیغ حدثان گسست پیوندم
پیکان بلا بسفت ستخوانم
هوش مصنوعی: شمشیر حادثهها پیوند من را پاره کرد و تیرهای بلا بر سینهام فرود آمد.
گفتم که مگر به نیروی قانون
آزادی را به تخت بنشانم
هوش مصنوعی: گفتم شاید بتوانم با قدرت قانون، آزادی را در جایگاه معتبر و برجستهای قرار دهم.
و امروز چنان شدم که برکاغذ
آزاد نهاد خامه نتوانم
هوش مصنوعی: امروز به حدی دچار احساس و حالتی هستم که نمیتوانم قلم را بر روی کاغذ به آزادی حرکت دهم.
ای آزادی، خجسته آزادی!
از وصل تو روی برنگردانم
هوش مصنوعی: ای آزادی عزیز، تو که خوشبختی، هرگز از نزدیکی و همراهی تو دور نخواهم شد.
تا آنکه مرا به نزد خود خوانی
یا آنکه ترا به نزد خود خوانم
هوش مصنوعی: تا زمانی که من تو را به نزد خود دعوت کنم یا تو مرا به حضور خود بخوانی.