گنجور

شمارهٔ ۱۱۹ - هیجا ن روح

ای خامه دوتا شو و به خط مگذر
وی نامه دژم شو و ز هم بر در
ای فکر، دگر به هیچ ره مگرای
وی وهم دگر به هیچ سو مگذر
ای گوش‌، دگر حدیث کس مشنو
وی دیده دگر به روی کس منگر
ای دست‌، عنان مکرمت درکش
وی پای‌، طریق مردمی مسپر
ای توسن عاطفت سبک‌تر چم
وی طایر آرزو، فروتر پَر
ای روح غنی‌، بسوز و عاجز شو
وی طبع سخی بکاه و زحمت بر
ای علم‌، از آنچه کاشتی بدرو
وی فضل از آنچه ساختی برخور
ای حس فره‌، فسرده شو در پی
وی عقل قوی خموده شو در سر
ای نفس بزرگ، خرد شو در تن
وی قلب فراخ‌، تنگ شو در بر
ای بخت بلند، پست شو ایدون
وی اختر سعد نحس شو ایدر
ای نیروی مردمی بِبَر خواری
وی قوت راستی بکش کیفر
ای گرسنه جان بده به پیش نان
وی تشنه بمیر پیش آبشخور
ای آرزوی دراز بهروزی
کوته گشتی‌، هنوز کوته‌تر
ای غصهٔ زاد و بوم‌، بیرون شو
بیرون شو و روز خرمی مشمر
هان شمع بده که تیره شد مشرق
هان رخت منه که شعله زد خاور
ای خلق‌، فقیر شو ز سر تا بن
وی قوم‌، اسیر شو ز بن تا سر
ای ملک‌، درود گوی آن را که
زربستد وساخت کار ما چون زر
ای امن برو که شد ز بد روزی
لشکر غز و پادشای ما سنجر
کاهندهٔ مردی‌، ای عجوز ری
بفزای به رامش و به رامشگر
ای غازه کشیده سرخ بر گونه
از خون دل هزار نام‌آور
ره ده به مخنثان بی‌معنی
کین توز به مردمان دانشور
هر شب به کنارناکسی بغنو
هر روز به روی سفله‌ای بنگر
تا مایه سفله گی نگردد کم
هر روز بزای سفله‌ای دیگر
ای مرد، حدیث آتشین بس کن
پنهان کن آتشی به خاکستر
صد بار بگفتمت کزین مردم
بگریز و فزون مخور غم کشور
زان پیش که روزگار برگردد
برگرد ز روزگار دون‌پرور
نشنیدی و نوحه بر وطن کردی
با نثری ‌آتشین و نظمی تر
تو خون خوردی و دیگران نعمت
تو غم بردی و دیگران گوهر
وامروز درین پلید بیغوله
پند دل خوبشتن به یاد آور
رو به بازی نگر که افکندند
چون شیر نرم به حبسگاه اندر
هرچند به سیرت جوانمردی
خوب‌است و فراخ‌، سمج شیر نر
پس چیست که سمج من چوکام شیر
تنگ است و عمیق و گنده و ابخر
برسقفش روزنی چو چشم گرک
کاندر شب‌، تابد از بر کردر
بر خاک فکنده بر یکی زبلو
چون زالو چسبناک و سرد و تر
افکنده به صدر بالشی چرکین
پرگند چو گور مردهٔ کافر
خود سنگ سیاه گور بدگفتی
من از بر او چو مرد تلقین‌گر
تلقین ودعای من در آن شب بود
نفرین و هجای شاه بدگوهر
چون کودک شیرخواره ازگیتی
طرفی نگرفته غیر خواب و خور
با فسحت ملک جم ز طماعی
ملک و رمه گرد کرد و گاو و خر
وانگه به مجاعه کرد الفغده‌
از گندم خشک تا پیاز تر
تا گشت بهای جمله یک برده
بفروخت ز ده برابر افزونتر
شد دربار محمد غازی
در دورهٔ احمدی یکی متجر
انبار ذغال و مخزن هیمه
زاغهٔ رمه و دکان سوداگر
نه رگ در تن‌، نه شرمش اندر چشم
نه مهر به دل نه عشقش اندر سر
نه ذوق شکار و پویه مرکب
نه شوق نشاط و گردش ساغر
نه حشمت بار و دیدن مردم
نه همت کار و خواندن دفتر
ذکریش نه جزگرفتن رشوت
فکریش نه جز تباهی کشور
آکنده و سرد پیکری چونان
کز پیه فسرده قالبی منکر
گه خورده فریب مردم عامی
گه کرده فسون اجنبی از بر
در معنی انتخاب و آزادی
هر روز فکنده مشکلی دیگر
اندیشهٔ ملک را نه خودکرده
نه مانده به مردمان دانشور
درکشور خود فسادها کرده
چون در ده غیر مردکین گستر
تا چندگهی بدین نمط گنجی
برگنج فزاید و جهد از در
اندیشهٔ رفتن فرنگش بیش
ز اندیشه رفتن سر و افسر
افساد کن ای خدایگان در ملک
و اندیشه مکن ز ایزد داور
هرجا بزنی شو و مکن ابقا
بر بن‌عم و عم و خاله و خواهر
بستان زر ازین و آن و ده رخصت
تا سفله زند به جان خلق آذر
هشدارکه در پسین بد روزی
ملت کشد از خدایگان کیفر
دربر رخ آرزوت نگشاید
آن گنج که گرد کردی از هر در
نه زور رضات‌ می کند یاری
نه نور ضیات می‌شود رهبر
گیرند و زرت به سخره بستانند
آنان که توشان همی کنی تسخر
وانگه به کلاتت اندر اندازند
آنجاکه عقاب افکند شهپر

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای خامه دوتا شو و به خط مگذر
وی نامه دژم شو و ز هم بر در
هوش مصنوعی: ای قلم، دو قلم شو و خط خوبی بزن، نامه‌ای پر از اندوه بنویس و از هم جدا شو.
ای فکر، دگر به هیچ ره مگرای
وی وهم دگر به هیچ سو مگذر
هوش مصنوعی: ای اندیشه، دیگر به هیچ راهی نرو و به هیچ سو ننگر!
ای گوش‌، دگر حدیث کس مشنو
وی دیده دگر به روی کس منگر
هوش مصنوعی: ای گوش، دیگر سخن کسی را نشنو و ای چشم، دیگر به روی کسی نگاه نکن.
ای دست‌، عنان مکرمت درکش
وی پای‌، طریق مردمی مسپر
هوش مصنوعی: ای دست، کنترل کارهای نیکت را در دست بگیر و ای پا، از مسیر انسانیت خارج نشو.
ای توسن عاطفت سبک‌تر چم
وی طایر آرزو، فروتر پَر
هوش مصنوعی: ای اسب احساساتت، آزادی و سبکی‌ات به همه جا می‌رسد و ای پرنده آرزو، تو هم که با تمام وجود به دنبال اوج هستی.
ای روح غنی‌، بسوز و عاجز شو
وی طبع سخی بکاه و زحمت بر
هوش مصنوعی: ای روحِ بزرگوار، خود را خسته و ناتوان کن و از ویژگی‌های سخاوت خود بکاه و زحمت را بر دوش بگیر.
ای علم‌، از آنچه کاشتی بدرو
وی فضل از آنچه ساختی برخور
هوش مصنوعی: ای علم، از آنچه که به دست آوردی بهره ببر و از فضلی که به وجود آوردی استفاده کن.
ای حس فره‌، فسرده شو در پی
وی عقل قوی خموده شو در سر
هوش مصنوعی: ای حس، آرامش خود را از دست بده و به دنبال عقل قوی باش که در درونت ساکت شده است.
ای نفس بزرگ، خرد شو در تن
وی قلب فراخ‌، تنگ شو در بر
هوش مصنوعی: ای جان بزرگ، در وجود آن انسان کوچک شو و در دل او گنجایش بیشتری پیدا کن.
ای بخت بلند، پست شو ایدون
وی اختر سعد نحس شو ایدر
هوش مصنوعی: ای بختِ نیک، کمی فروتر بیا و ای ستاره‌ی خوشحالی، بدبختی را تجربه کن.
ای نیروی مردمی بِبَر خواری
وی قوت راستی بکش کیفر
هوش مصنوعی: ای نیروی مردم، خفت و ذلت را از بین ببر و قدرت راستی را بروز بده و مجازات ناحقی را به جا بیاور.
ای گرسنه جان بده به پیش نان
وی تشنه بمیر پیش آبشخور
هوش مصنوعی: اگر دلت به نان می‌خواهد، جان خود را برای آن فدای کن و اگر تشنه‌ای، بهتر است از جان خود بگذری تا به آب برسید.
ای آرزوی دراز بهروزی
کوته گشتی‌، هنوز کوته‌تر
هوش مصنوعی: ای آرزوی بلند و بزرگ، خوشبختی و سعادت کم‌کم کاهش یافته و هنوز هم در حال کمتر شدن است.
ای غصهٔ زاد و بوم‌، بیرون شو
بیرون شو و روز خرمی مشمر
هوش مصنوعی: ای اندوهی که به خاطر وطن دارم، از زندگی‌ام خارج شو و روزهای خوشی را برایم به حساب نیاور.
هان شمع بده که تیره شد مشرق
هان رخت منه که شعله زد خاور
هوش مصنوعی: ای شمع! بیا و روشنی‌بخش باش که طلوع صبح تاریک شده است. لباس خود را از یاد ببر که شعله‌ها به سمت شرق زبانه کشیده است.
ای خلق‌، فقیر شو ز سر تا بن
وی قوم‌، اسیر شو ز بن تا سر
هوش مصنوعی: ای مردم، از سر تا پا فقیر و بی‌چیز شوید و از ریشه تا نوک انگشتان، در بند و اسیر باشید.
ای ملک‌، درود گوی آن را که
زربستد وساخت کار ما چون زر
هوش مصنوعی: ای فرشته، سلام بر کسی که کار ما را همچون طلا محکم و زیبا ساخته است.
ای امن برو که شد ز بد روزی
لشکر غز و پادشای ما سنجر
هوش مصنوعی: ای امن! برو، چرا که روزهای بد به پایان رسیده و لشکر غز و پادشاه ما سنجر در حال آماده‌سازی هستند.
کاهندهٔ مردی‌، ای عجوز ری
بفزای به رامش و به رامشگر
هوش مصنوعی: ای زن سالخورده، به شادی و سرگرمی افزون کن و با هنرمندانی که این کار را می‌کنند، همراه باش.
ای غازه کشیده سرخ بر گونه
از خون دل هزار نام‌آور
هوش مصنوعی: ای پرنده‌ای که بر روی گونه‌ات رنگ سرخ خون دل نشسته است، تو نماد هزاران قهرمان و نام‌آور هستی.
ره ده به مخنثان بی‌معنی
کین توز به مردمان دانشور
هوش مصنوعی: به کسانی که از راه‌درمانی و راهنمایی به بی‌معنی بودن و آسیب‌پذیری می‌رسند، راه ندهید؛ زیرا این افراد باید به کسانی که دارای دانش و آگاهی هستند، توجه کنند.
هر شب به کنارناکسی بغنو
هر روز به روی سفله‌ای بنگر
هوش مصنوعی: هر شب به کناری برو و تنها باش، و هر روز به کسی نگاه کن که ارزش چندانی ندارد.
تا مایه سفله گی نگردد کم
هر روز بزای سفله‌ای دیگر
هوش مصنوعی: هر روز بر تعداد افراد بی‌ارزش افزوده می‌شود تا اینکه تعدادشان بیشتر از حد انتظار شود.
ای مرد، حدیث آتشین بس کن
پنهان کن آتشی به خاکستر
هوش مصنوعی: ای مرد، دیگر از آتشین سخن نگو و آن آتش را در دل خود پنهان کن، به گونه‌ای که مانند خاکستر به نظر برسد.
صد بار بگفتمت کزین مردم
بگریز و فزون مخور غم کشور
هوش مصنوعی: بارها به تو گفتم که از این مردم دوری کن و بیش از این غم وطن را به دل مگیر.
زان پیش که روزگار برگردد
برگرد ز روزگار دون‌پرور
هوش مصنوعی: قبل از اینکه روزگار تغییر کند و به سمت بدی برگردد، خودت هم از این روزگار ناامیدکننده دوری کن.
نشنیدی و نوحه بر وطن کردی
با نثری ‌آتشین و نظمی تر
هوش مصنوعی: تو از درد و زخم‌های وطن بی‌خبر بودی، اما وقتی که از آن صحبت کردی، با زبانی سوزان و بیانی آهنگین و منظم آن را بیان کردی.
تو خون خوردی و دیگران نعمت
تو غم بردی و دیگران گوهر
هوش مصنوعی: تو در زندگی خود رنج و سختی کشیدی، ولی دیگران از نعمت‌های تو بهره‌مند شدند و غم و غصه تو را برداشتند و به جای آن، چیزهای باارزشی به دست آوردند.
وامروز درین پلید بیغوله
پند دل خوبشتن به یاد آور
هوش مصنوعی: امروز در این مکان ناپاک، نصیحت دلنشینی را به یاد بیاور.
رو به بازی نگر که افکندند
چون شیر نرم به حبسگاه اندر
هوش مصنوعی: به تماشا بنشین که چگونه مانند یک شیر آرام را به زندان انداخته‌اند.
هرچند به سیرت جوانمردی
خوب‌است و فراخ‌، سمج شیر نر
هوش مصنوعی: اگرچه داشتن ویژگی‌های جوانمردی و نیک‌سیرتی مطلوب است، ولی در عین حال باید مثل شیر نر قوی و محکم نیز بود.
پس چیست که سمج من چوکام شیر
تنگ است و عمیق و گنده و ابخر
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی توصیف حالتی از شور و شوق یا تلاطم عاطفی است. شاعر به نوعی از عمق و شدت احساست خود اشاره می‌کند و بیان می‌کند که احساساتش بسیار عمیق و قوی هستند، همچون آبی که در ظرفی بزرگ و عمیق قرار دارد. این عمق می‌تواند به معنای احساسات فراوان و گاهی پیچیده‌ای باشد که در درون او وجود دارد.
برسقفش روزنی چو چشم گرک
کاندر شب‌، تابد از بر کردر
هوش مصنوعی: یک روزنه مانند چشم گرگ بر سقف او وجود دارد که در شب، نور از آن به درون می‌تابد.
بر خاک فکنده بر یکی زبلو
چون زالو چسبناک و سرد و تر
هوش مصنوعی: بر روی زمین، مانند زالو که چسبنده و سرد و مرطوب است، افتاده است.
افکنده به صدر بالشی چرکین
پرگند چو گور مردهٔ کافر
هوش مصنوعی: بالش کثیفی بر روی تخت افتاده است که همچون خاک‌های یک قبر مردهٔ کافر می‌ماند.
خود سنگ سیاه گور بدگفتی
من از بر او چو مرد تلقین‌گر
هوش مصنوعی: من از روی سنگ سیاه قبر، بدگویی تو را شنیدم و مانند مردی که یادآوری می‌کند، به این موضوع پرداختم.
تلقین ودعای من در آن شب بود
نفرین و هجای شاه بدگوهر
هوش مصنوعی: در آن شب، آرزو و دعاهای من به خاطر بدگویی و نفرین به شاه نیکوکار بود.
چون کودک شیرخواره ازگیتی
طرفی نگرفته غیر خواب و خور
هوش مصنوعی: همانطور که یک کودک شیرخواره از دنیا هیچ چیزی جز خواب و غذا نمی‌خواهد، انسان‌ها نیز در بعضی اوقات از زندگی تنها به نیازهای اساسی خود فکر می‌کنند و چیز بیش‌تری برایشان مهم نیست.
با فسحت ملک جم ز طماعی
ملک و رمه گرد کرد و گاو و خر
هوش مصنوعی: ملک جم به خاطر طمعی که به سرزمین و دارایی‌های خود داشت، بر روی چهارپایان و دام‌هایش تمرکز کرد و به جمع‌آوری گاو و خر پرداخت.
وانگه به مجاعه کرد الفغده‌
از گندم خشک تا پیاز تر
هوش مصنوعی: سپس به زحمت و تلاش، از گندم خشک تا پیاز تازه را جمع‌آوری کرد.
تا گشت بهای جمله یک برده
بفروخت ز ده برابر افزونتر
هوش مصنوعی: او تمام بهای یک برده را به فروش رساند و به دست آورد که از ده برابر بیشتر باشد.
شد دربار محمد غازی
در دورهٔ احمدی یکی متجر
هوش مصنوعی: در دورهٔ احمدی، دربار محمد غازی به مکانی برای خرید و فروش تبدیل شد.
انبار ذغال و مخزن هیمه
زاغهٔ رمه و دکان سوداگر
هوش مصنوعی: انبار زغال و محل ذخیره هیزم، جایی مانند آشیانه یا انباری است که برای نگهداری مواد سوختی استفاده می‌شود، و همچنین به دکان یک تاجر که به فعالیت‌های تجاری مشغول است، اشاره دارد.
نه رگ در تن‌، نه شرمش اندر چشم
نه مهر به دل نه عشقش اندر سر
هوش مصنوعی: در وجود انسان نه احساساتی چون شرم و حیا وجود دارد، نه محبت و عشق در دل و نه اشتیاقی در ذهن.
نه ذوق شکار و پویه مرکب
نه شوق نشاط و گردش ساغر
هوش مصنوعی: نه از لذت شکار و حرکت بر اسب خبری هست، نه اشتیاق به شادی و گردش با جام شراب.
نه حشمت بار و دیدن مردم
نه همت کار و خواندن دفتر
هوش مصنوعی: نه ثروت و جلال مردم را می‌سازد و نه تلاش و کوشش در انجام کارها و مطالعه کردن.
ذکریش نه جزگرفتن رشوت
فکریش نه جز تباهی کشور
هوش مصنوعی: او فقط با یادآوری دریافت پول‌های غیرمجاز، به فکرش تباهی و ویرانی کشورش می‌افتد.
آکنده و سرد پیکری چونان
کز پیه فسرده قالبی منکر
هوش مصنوعی: بدنی پر از سردی و بی‌حالی، که مانند قالبی می‌ماند که از چربی ذوب شده و به شکل زشت و ناخوشایند درآمده است.
گه خورده فریب مردم عامی
گه کرده فسون اجنبی از بر
هوش مصنوعی: گاهی فریب مردم ساده‌دل را می‌خورد و گاهی نیز خود را تحت تأثیر جادو و سحر بیگانگان قرار می‌دهد.
در معنی انتخاب و آزادی
هر روز فکنده مشکلی دیگر
هوش مصنوعی: هر روز در درک مفهوم انتخاب و آزادی، چالش جدیدی به وجود می‌آید.
اندیشهٔ ملک را نه خودکرده
نه مانده به مردمان دانشور
هوش مصنوعی: اندیشهٔ پادشاهی نه از خود اوست و نه از این عقلا و دانایان به جا مانده است.
درکشور خود فسادها کرده
چون در ده غیر مردکین گستر
هوش مصنوعی: در کشور خود فسادهایی به وجود آورده است، مانند اینکه در یک دهکده دور از مردم بی‌مرد، ناهنجاری‌ها رواج یابد.
تا چندگهی بدین نمط گنجی
برگنج فزاید و جهد از در
هوش مصنوعی: تا کی به همین شیوه، ثروت و گنج به دست آورده شود و تلاش از در به در برود؟
اندیشهٔ رفتن فرنگش بیش
ز اندیشه رفتن سر و افسر
هوش مصنوعی: او بیشتر از آنکه به فکر رفتن به باغ و جشن و شادمانی باشد، در اندیشهٔ رفتن به سرزمین‌های دور و جدید است.
افساد کن ای خدایگان در ملک
و اندیشه مکن ز ایزد داور
هوش مصنوعی: ای خدا، خراب کن این ملک را و نگران نباش از قضاوت خداوند.
هرجا بزنی شو و مکن ابقا
بر بن‌عم و عم و خاله و خواهر
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، سعی کن که اثر خودت را بگذاری و به روابط خانوادگی‌ات با عموزاده‌ها و خواهرها و خاله‌ها وابسته نباشی.
بستان زر ازین و آن و ده رخصت
تا سفله زند به جان خلق آذر
هوش مصنوعی: در این بیت به اهمیت و ارزش زندگی و روح انسان‌ها اشاره شده است. شاعر می‌گوید که اگر کسی در پی بهره‌برداری از دنیا باشد و از دیگران بهره بکشد، در نهایت تنها به درد و رنج دامن خواهد زد. به عبارتی، دنیا و مال و منال نمی‌تواند جایگزین ارزش‌های انسانی و روحی شود و در نهایت آسیب‌های روحی به بار خواهد آورد.
هشدارکه در پسین بد روزی
ملت کشد از خدایگان کیفر
هوش مصنوعی: حتاط باش که در روزهای سخت، مردم به شدت دچار مشکلات و رنج‌هایی می‌شوند که ممکن است خشم خداوند را نیز به همراه داشته باشد.
دربر رخ آرزوت نگشاید
آن گنج که گرد کردی از هر در
هوش مصنوعی: بر سر راه دستیابی به آرزوهایت، هیچ گنجی که به سختی جمع‌آوری کرده‌ای، درختی نخواهد بود که در قلب آن به ثمر برسد.
نه زور رضات‌ می کند یاری
نه نور ضیات می‌شود رهبر
هوش مصنوعی: نه قدرت رضایت می‌تواند کمک کند، نه نور ضیاء می‌تواند رهبر باشد.
گیرند و زرت به سخره بستانند
آنان که توشان همی کنی تسخر
هوش مصنوعی: افرادی که تو آنها را مسخره می‌کنی، خود نیز به تو می‌خندند و تو را زیر نظر دارند.
وانگه به کلاتت اندر اندازند
آنجاکه عقاب افکند شهپر
هوش مصنوعی: سپس بر سرت تاجی خواهند گذاشت، جایی که عقاب پرواز می‌کند.

حاشیه ها

1392/04/02 12:07
سید جواد رضوانی

با سلام بیت : "هر شب به کنا ناکسی بغنو هر روز به روز سفله ای بنگر" این طور صحیح است: " هرشب به کنار ناکسی بغنو هر روز به روی سفله ای بنگر" لطفا اصلاح فرمایید ضمنا در بیت : " صدبار بگفتمت کز این مردم بگریز و فزون مخور غم کشور " بگفتمت صحیح تایپ نشده است.

1392/04/02 14:07
شکوه

غاژه همان سرخاب است و گلگونه یا رژ گونه امروز که خانم ها برای رنگ کردن صورت از آن استفاده میکنند