شمارهٔ ۱۱۸ - سفر نامه
بهشهر ری شدم از دشت خاور
بدیدم کار ملک و کار کشور
بدیدم کشوری خالی ز مردم
همه دیوان فتاده یک به دیگر
دگرگونه شده کار ولایت
نه مهتر مانده بر جای و نه کهتر
نه دیوان مانده و نه کار دیوان
نه لشکر مانده و نه میر لشکر
همه رعیت گدا و خانه ویران
همه دهقانپریش و حالمضطر
تهی تخت جم از جمشید والا
جدا تاج کی از دارای اکبر
نه برپا مانده ازکاوس بنگاه
نه بر جامانده ازگشتاسب افسر
نشسته گرد بر دیهیم نادر
فتاده زنگ در شمشیر سنجر
ربوده دیو ریمن خاتم ملک
ز انگشت سلیمان پیمبر
سپس زان دیو آن انگشتری را
ربوده مردمی از دیو بدتر
نه در دلشان جوانمردی سرشته
نه در گلشان خردمندی مخمر
ستم کرده به نام عدل و انصاف
گزر خورده به یاد قند و شکر
همه پاشان سزای بند و زنجیر
همه سرشان سزای گرز و خنجر
به مشرب چون گدایان و به منصب
وزبرکشور و سالار لشکر
عبید خصم گشتستند و ما را
عبید خویش خوانند اینت منکر
بود شهر زنان اندر فسانه
حدیثی یافه کردار و مشهر
مرا باور نیفتاد آن فسانه
بلی افسانه کس را نیست باور
ولی در شهر ری امسال دیدم
گواه گفتهٔ افسانه گستر
ازیرا روی از آنان تافتم زود
چنان کاز ماده گرگان آهوی نر
عنان برتافتم سوی خراسان
دل آکنده ز خون و دیدگان تر
به طوس اندر شدم و آنجایگه را
چنان دیدم که نتوان گفتش ایدر
ز طوس اندرگذشتم مردجوبان
چنان چون آشیان جویاکبوتر
چو مادر مر مرا رح زی سفر دید
کلاب افشاند از آن دو تازه عبهر
مراگفت ای نهاده دل بهمحنت
مگرت از آهن و سنگست پیکر
تو رفتی و من ایدر چشم بر راه
بماندم تا تو کی بازآیی از در
چو اکنون آمدی لختی بیاسای
منه برخویشتن رنج مکرر
پس از غربت مکن غربت فراهم
پس از هجران مخر هجران دیگر
بدو گفتم که مردان زمانه
کز ایشان نام باقی مانده نی زر
به محنت کارگیتی راست کردند
نه با زلف کج و بالای دلبر
نگارا نازنینا، مهربانا
تو خرم باش و مگری زین فزونتر
که کار ما یکی کار خداییست
چنین بودست و این باشد مقدر
ببوسیدمش دست و روی و گفتم
خدایت حافظ ای پر مهر مادر
همو رویم فرو بوسید و افشاند
ز مژگان صدهزاران گوهر تر
هنوزم نالهاش پیچیده درگوش
کجا بد مر مرا بگرفته در بر
هنوز آن چشم سرخ و چهر محزون
به پیش دیدهام باشد مصور
هنوز آن مژگان اشک پالای
مرا در دل خلد مانند نشتر
برادر را گرفتم اندر آغوش
نهاده چهره بر رخسار خواهر
برون بردم ز خانه رخت و راندم
به دشت اندر کمیت کوه پیکر
تو گفتی خود که تنینی سیه بود
بر آن تنین ده و دو پا و دو سر
ز پشت اندر دهان بگشوده چون غار
نشسته من میان کامش اندر
روان رهوار من بردامن دشت
خروشان و شتابان وگرانسر
که ناگه تندبادی تیره کردار
وزید از دامن کهسار خاور
بسان لشکر بشکسته کز خصم
گریزد، خاک افشاننده بر سر
برآمد از قفای باد ابری
ز دیوان گنهکاران سیه تر
زمین شد چون بساط سیم کاران
هوا چون روی شاگردان مسگر
از آن صحرا به نام ایزد گذشتم
چان کز نیل، موسیّ پیمبر
شبی بگذاشتم در سخت سرما
پناهیده در آتش چون سمندر
تو گفتی برف نمرود است وراندست
در آذر مر مرا چون پور آزر
سحر خورشید سر برکرد ازکوه
به کردار یکی زرینه مغفر
هوا خوش گشت و خوش گشتم من از آن
رسولان امیر از هردو خوشتر
رسولانش بیاوردند رهوار
همی راندیم در وادی تکاور
مرا در زیر پا زیبا کرنگی
همه تن همچو دیبای مزعفر
ترات او به نرمی چون سماری
سریع او به تندی چون کبوتر
زدوده سمش چون روئینه مطرق
خم گردنش چون زرینه خنجر
فرو آویخته دم، ترکمان باف
چو زلف مرد چینی یک به دیگر
سرینی چون سرین گور، فربی
میانی چون میان شیر، لاغر
چو از خرم دره خرم گذشتم
کشن کوهی درآمد پیشم اندر
بنش در رفته در پهلوی ماهی
سرش بگذشته از برج دو پیکر
چو بر آن تند بالا ژرف دیدم
براندام بر زبان «اللهاکبر»
گذشتم زان کریوهٔ صعب و رستم
ازآن کم رفته بد یک چند برسر
بدیدم نغز و خرم سرزمینی
چو فردوسی به دیدار و به منظر
مهین مرزی ز دادآباد و در وی
خجسته مرزبانی دادگستر
امیری، نامداری، کامکاری
که درس نامداری کرده از بر
دلش چون سینهٔ دریا گشاده
ز دانش اندرو بسیار گوهر
ز میران و مهان چون او ندیدم
بسی بنشستهام با میر و مهتر
سخن گوید به تو چونان که گویی
سخن گوید پدر با پور دلبر
مرا استاد شعر پارسی اوست
به نام ایزد، زهی استاد و سرور
بود در خانهاش بزمی و در وی
یکی خوان و در او هر چیز مضمر
ز شاهانه خورشهای گوارا
ز شربتهای دلخواه مقطر
ز رامشهای پرویزی پیاپی
ز بخششهای محمودی مکرر
مهینپور امیر این بزمگه را
بپاکرده پی سور برادر
امیر نامور مسعود بن صید
که دارد از پدر دیدار و گوهر
زهی پیری که دارد این چنین پور
فری چرخی کش است این گونه اختر
دره گز کز نهیب ظلم، شد زار
درو کار کشاورز و کدیور
کنون گر خطهای آباد خواهی
بیا در این ولایت نیک بنگر
که از تدبیر پور اوستادم
بهبینی اندر او نعمای اوفر
شمارهٔ ۱۱۷ - در واقعهٔ بمباران آستانهٔ حضرت رضا (ع): بوی خون ای باد از طوس سوی یثرب برشمارهٔ ۱۱۹ - هیجا ن روح: ای خامه دوتا شو و به خط مگذر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بهشهر ری شدم از دشت خاور
بدیدم کار ملک و کار کشور
هوش مصنوعی: به شهر ری رفتم و از دشت خاور به تماشای کارهای پادشاهی و امور مملکت نشستم.
بدیدم کشوری خالی ز مردم
همه دیوان فتاده یک به دیگر
هوش مصنوعی: دیدم کشوری که مردم در آن نیستند و همه دیوانهها به یکدیگر افتادهاند و به هم میپیچند.
دگرگونه شده کار ولایت
نه مهتر مانده بر جای و نه کهتر
هوش مصنوعی: وضعیت حکومت تغییر کرده است؛ نه بزرگان در جای خود باقی ماندهاند و نه افراد کمخبر.
نه دیوان مانده و نه کار دیوان
نه لشکر مانده و نه میر لشکر
هوش مصنوعی: هیچ نشانهای از دیوان نیست و نه کاری از آنها باقی مانده، نه لشکری در کار است و نه فرماندهای برای آن.
همه رعیت گدا و خانه ویران
همه دهقانپریش و حالمضطر
هوش مصنوعی: همه مردم در شرایط سخت و تنگدستی زندگی میکنند و وضعیت دهقانان نیز بسیار نامناسب و اضطراری است.
تهی تخت جم از جمشید والا
جدا تاج کی از دارای اکبر
هوش مصنوعی: تخت جم، که نماد پادشاهی و قدرت است، از جمشید بزرگ خالی مانده و تاج کی به دور از ارزشهای واقعی و کاخهای بزرگ است. به این معنا که افتخار و عظمت گذشته دیگر وجود ندارد و پیشرفت و ارزشها در حال زوال هستند.
نه برپا مانده ازکاوس بنگاه
نه بر جامانده ازگشتاسب افسر
هوش مصنوعی: نه اثری از کاوس و نه نشانهای از گشتاسب باقی مانده، یعنی هیچ trace و یادگاری از این دو شخصیت تاریخی در این مکان وجود ندارد.
نشسته گرد بر دیهیم نادر
فتاده زنگ در شمشیر سنجر
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به نشسته بودن زنگی بر تاج نادر و به دشت افتاده بودن شمشیر سنجر میشود. این تصویر نشاندهنده فضایی از افت و خیزها در سلطنت و نبردها است. وجود زنگ که معمولاً نشانهای از خطر یا توجه است، بر دیهیم نادر، حس حوادثی تلخ یا نگرانی را میرساند و در عین حال، شمشیر سنجر که به زمین افتاده، نماد از دست رفتن قدرت و عظمت آن دوران است. این ترکیب به نوعی غم و افسوس بر از دست رفتن قدرت و شکوه را به تصویر میکشد.
ربوده دیو ریمن خاتم ملک
ز انگشت سلیمان پیمبر
هوش مصنوعی: دیو ریمن، انگشتری که نماد سلطنت سلیمان پیامبر بود را دزدیده است.
سپس زان دیو آن انگشتری را
ربوده مردمی از دیو بدتر
هوش مصنوعی: دیو انگشتری را دزدید و گروهی از انسانها که از دیو هم بدتر بودند، آن را به چنگ آوردند.
نه در دلشان جوانمردی سرشته
نه در گلشان خردمندی مخمر
هوش مصنوعی: نه در دلهای آنها جوانمردی وجود دارد و نه در گلهایشان خردمندی.
ستم کرده به نام عدل و انصاف
گزر خورده به یاد قند و شکر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ظلمی اشاره میکند که تحت عنوان عدالت و انصاف انجام شده است. این ظلم به یاد طعم شیرین و دلپذیر قند و شکر صورت گرفته است. در واقع، این بیان نشان میدهد که برخی از اعمال ناعادلانه ممکن است با نام مقدس و زیبا مانند عدالت توجیه شوند، در حالی که در واقع نادرست و دردناک هستند.
همه پاشان سزای بند و زنجیر
همه سرشان سزای گرز و خنجر
هوش مصنوعی: همه آنهایی که در زنجیر و بند هستند، به خاطر اعمالشان باید مجازات شوند، و همه آنهایی که در خطر هستند، سزاوار تنبیههای سختی مانند ضربه با چوب یا چاقو هستند.
به مشرب چون گدایان و به منصب
وزبرکشور و سالار لشکر
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی از زندگی اشاره شده که به سادگی و خلوص گدایان شباهت دارد، اما با مقام و موقعیتهای برجسته نظامی و سیاسی همراه است. به عبارت دیگر، فردی که در عین داشتن مقام و مسئولیت، به سادگی و بیتظاهر زندگی میکند.
عبید خصم گشتستند و ما را
عبید خویش خوانند اینت منکر
هوش مصنوعی: عبید که در زبان عربی به معنای برده است، به دشمنانمان اشاره دارد که ما را زیر دست خود و بندگانشان میخوانند. این چیز نامعقولی است و نشانهای از بیعدالتی یا ناآگاهی آنهاست.
بود شهر زنان اندر فسانه
حدیثی یافه کردار و مشهر
هوش مصنوعی: در قصهها دربارهی زنان شهری، داستانی شنیده شده است که به کارها و ویژگیهای آنها اشاره دارد.
مرا باور نیفتاد آن فسانه
بلی افسانه کس را نیست باور
هوش مصنوعی: من نتوانستم به آن داستان باور پیدا کنم، بله، داستانی وجود ندارد که کسی به آن ایمان داشته باشد.
ولی در شهر ری امسال دیدم
گواه گفتهٔ افسانه گستر
هوش مصنوعی: امسال در شهر ری شاهد ثابت کردن صحبتهای یک قصهگو بودم.
ازیرا روی از آنان تافتم زود
چنان کاز ماده گرگان آهوی نر
هوش مصنوعی: چون روی از آنها برگردانم، مانند آهوی نر که از ماده گرگها فاصله میگیرد، زود و به سرعت دور میشوم.
عنان برتافتم سوی خراسان
دل آکنده ز خون و دیدگان تر
هوش مصنوعی: من خود را به سمت خراسان میرانم، با دلی پر از درد و چشمانی اشکآلود.
به طوس اندر شدم و آنجایگه را
چنان دیدم که نتوان گفتش ایدر
هوش مصنوعی: به طوس وارد شدم و آنجا را به گونهای دیدم که نمیتوان آن را توصیف کرد.
ز طوس اندرگذشتم مردجوبان
چنان چون آشیان جویاکبوتر
هوش مصنوعی: از طوس عبور کردم، مانند کبوتر که به دنبال آشیانهای میگردد.
چو مادر مر مرا رح زی سفر دید
کلاب افشاند از آن دو تازه عبهر
هوش مصنوعی: وقتی مادر من مرا به سفر دید، چنان شد که گویی از عشق و محبت، زنجیری از دو رشتهی تازه بر گردنم آویخت.
مراگفت ای نهاده دل بهمحنت
مگرت از آهن و سنگست پیکر
هوش مصنوعی: به من گفتند، ای کسی که دل خود را در رنج قرار دادهای، آیا جسم تو از آهن و سنگ است؟
تو رفتی و من ایدر چشم بر راه
بماندم تا تو کی بازآیی از در
هوش مصنوعی: تو رفتهای و من اینجا منتظرم که ببینم کی برمیگردی.
چو اکنون آمدی لختی بیاسای
منه برخویشتن رنج مکرر
هوش مصنوعی: اکنون که به اینجا آمدهای، کمی استراحت کن و به خودت اجازه نده که دوباره رنج بکشی.
پس از غربت مکن غربت فراهم
پس از هجران مخر هجران دیگر
هوش مصنوعی: پس از اینکه از هم دور شدی، دوباره به دور افتادگی دامن نزن و بعد از اینکه کسی را از دست دادی، باز هم دلت را به جدایی نرنجان.
بدو گفتم که مردان زمانه
کز ایشان نام باقی مانده نی زر
هوش مصنوعی: به او گفتم که مردان این دوران، که از آنها تنها نامی باقی نمانده، هیچ ارزشی ندارند.
به محنت کارگیتی راست کردند
نه با زلف کج و بالای دلبر
هوش مصنوعی: آنها به زحمت و سختی دنیا را درست کردند، نه با زیبایی و فریبایی معشوق.
نگارا نازنینا، مهربانا
تو خرم باش و مگری زین فزونتر
هوش مصنوعی: عزیزم، مهربانم، تو شاد و آرام باش و بیشتر از این ناراحت نشو.
که کار ما یکی کار خداییست
چنین بودست و این باشد مقدر
هوش مصنوعی: کار ما به نوعی به کار خداوند شباهت دارد و این همیشه همینطور بوده و همچنان ادامه خواهد داشت.
ببوسیدمش دست و روی و گفتم
خدایت حافظ ای پر مهر مادر
هوش مصنوعی: او را بوسیدم و زبان به دعا گشودم و گفتم: ای خالق مهربان، حافظ مادر من باشید.
همو رویم فرو بوسید و افشاند
ز مژگان صدهزاران گوهر تر
هوش مصنوعی: او با چهرهاش به من نزدیک شد و مرا بوسید و از چشمانش هزاران قطرهی گرانبها ریخت.
هنوزم نالهاش پیچیده درگوش
کجا بد مر مرا بگرفته در بر
هوش مصنوعی: صدای نالهاش هنوز در گوشم طنینانداز است و کجا بروم که تصویر آن عذاب مرا محاصره کرده است.
هنوز آن چشم سرخ و چهر محزون
به پیش دیدهام باشد مصور
هوش مصنوعی: چشمان سرخ و چهرهی غمگین او هنوز در برابر دیدگانم نقش بسته است.
هنوز آن مژگان اشک پالای
مرا در دل خلد مانند نشتر
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و پرمهر او هنوز در دل من مانند چاقویی تیز و برنده احساس درد میکنند.
برادر را گرفتم اندر آغوش
نهاده چهره بر رخسار خواهر
هوش مصنوعی: برادر را در آغوش گرفتم و چهرهام را بر صورت خواهر گذاشتم.
برون بردم ز خانه رخت و راندم
به دشت اندر کمیت کوه پیکر
هوش مصنوعی: من لوازم و وسایل خانه را بیرون بردم و به دشت رفتم، جایی که کوه مانند یک پیکر بزرگ وجود دارد.
تو گفتی خود که تنینی سیه بود
بر آن تنین ده و دو پا و دو سر
هوش مصنوعی: تو خود گفتی که آن موجود سیاه، تنها یک جسم با دو پا و دو سر است.
ز پشت اندر دهان بگشوده چون غار
نشسته من میان کامش اندر
هوش مصنوعی: من در جایی نشستهام که مانند غاری است، دهانم باز شده و از پشت به آن مینگرم.
روان رهوار من بردامن دشت
خروشان و شتابان وگرانسر
هوش مصنوعی: روح لطیف من در دامن دشت پرطراوت و پرجنبوجوش و سنگین روان است.
که ناگه تندبادی تیره کردار
وزید از دامن کهسار خاور
هوش مصنوعی: ناگهان یک طوفان تند و تاریک از دامنه کوههای شرق وزید.
بسان لشکر بشکسته کز خصم
گریزد، خاک افشاننده بر سر
هوش مصنوعی: مانند سپاهی که از دشمن فرار میکند و خاک را بر سر میریزد.
برآمد از قفای باد ابری
ز دیوان گنهکاران سیه تر
هوش مصنوعی: بادی وزید و ابری از گناهان سیاه و بدکاران به وجود آمد.
زمین شد چون بساط سیم کاران
هوا چون روی شاگردان مسگر
هوش مصنوعی: زمین مثل زیرانداز زرگران است و آسمان شبیه چهره شاگردان مسگر.
از آن صحرا به نام ایزد گذشتم
چان کز نیل، موسیّ پیمبر
هوش مصنوعی: از آن بیابان به خواست خدا عبور کردم، چون موسی که از نیل گذشت.
شبی بگذاشتم در سخت سرما
پناهیده در آتش چون سمندر
هوش مصنوعی: یک شب را در سرمای شدید گذراندم و مانند سمندر که در آتش پناه میگیرد، به گرما و نوری که آتش فراهم میکند پناه بردم.
تو گفتی برف نمرود است وراندست
در آذر مر مرا چون پور آزر
هوش مصنوعی: تو گفتی که برف، نازک و سرد است، اما در آتش نگاه تو، من احساس گرما و شادابی میکنم، مانند فرزند آزر که نیرومند و دلیر است.
سحر خورشید سر برکرد ازکوه
به کردار یکی زرینه مغفر
هوش مصنوعی: صبح زود، خورشید از پشت کوهها سر بر آورد و به مانند یک کلاه طلایی درخشان به نظر میرسید.
هوا خوش گشت و خوش گشتم من از آن
رسولان امیر از هردو خوشتر
هوش مصنوعی: هوا دلپذیر شد و من نیز خوشحال شدم، زیرا از هر دو پیامبر، امیر برایم عزیزتر است.
رسولانش بیاوردند رهوار
همی راندیم در وادی تکاور
هوش مصنوعی: پیامآورانش را به همراه آوردند و ما به آرامی در سرزمین پرچالش پیش میرفتیم.
مرا در زیر پا زیبا کرنگی
همه تن همچو دیبای مزعفر
هوش مصنوعی: من را زیر پا زیبا و لطیف مینگر، تمام وجودم مانند پارچهای رنگین و نرم است.
ترات او به نرمی چون سماری
سریع او به تندی چون کبوتر
هوش مصنوعی: گامهای او نرم و ملایم است، مانند حرکت یک سمند، و سرعت او تند و سریع است، مانند پرواز یک کبوتر.
زدوده سمش چون روئینه مطرق
خم گردنش چون زرینه خنجر
هوش مصنوعی: او سمش را پاک کرده و اکنون مانند آینه صاف و درخشان است. گردن او به مانند خنجر طلایی خمیده است.
فرو آویخته دم، ترکمان باف
چو زلف مرد چینی یک به دیگر
هوش مصنوعی: موهای بافته شده ترکمانی به زیبایی و شیفتگی به پایین آویزان شدهاند، مانند زلفهای یک مرد چینی که در هم تنیده و زیباست.
سرینی چون سرین گور، فربی
میانی چون میان شیر، لاغر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فردی میپردازد که ظاهری خاص و متفاوت دارد. او به داشتن شکمی بزرگ و سینهای پهن اما بدنی لاغر شبیه به سرین گور (نوعی حیوان) اشاره میکند، که میتواند به این معنا باشد که این فرد ویژگیهای جسمانی عجیبی دارد.
چو از خرم دره خرم گذشتم
کشن کوهی درآمد پیشم اندر
هوش مصنوعی: وقتی از درهای خوش آب و هوا عبور کردم، ناگهان کوهی به جلویم ظاهر شد.
بنش در رفته در پهلوی ماهی
سرش بگذشته از برج دو پیکر
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی به ماه زیبا نگاه میکند و دارد توصیف میکند که چطور سرش را بر روی بدن ماه گذاشته است. این لحظه بیانگر یک حس عمیق از زیبایی و عشق است و تصویری از ارتباطی روحانی و عاشقانه را ترسیم میکند. ماه به عنوان نمادی از زیبایی و لطافت است که در کنار شخصیت است.
چو بر آن تند بالا ژرف دیدم
براندام بر زبان «اللهاکبر»
هوش مصنوعی: زمانی که دیدم بر آن ریسمان محکم، بالا و عمیق میروم، بر زبانم واژه "اللهاکبر" جاری شد.
گذشتم زان کریوهٔ صعب و رستم
ازآن کم رفته بد یک چند برسر
هوش مصنوعی: از آن مسیر سخت و دشوار عبور کردم و رستم نیز از آن مکان کم عبور کرده است.
بدیدم نغز و خرم سرزمینی
چو فردوسی به دیدار و به منظر
هوش مصنوعی: من سرزمینی زیبا و دلنشین را دیدم که مانند فردوسی، هم در دیدار و هم در منظر، شگفتانگیز بود.
مهین مرزی ز دادآباد و در وی
خجسته مرزبانی دادگستر
هوش مصنوعی: این جمله به تصویری از سرزمینی با ویژگیهای مثبت اشاره دارد. مرز این سرزمین از جایی به نام دادآباد شروع میشود و درون آن با ویژگیهای مبارک و نیکو از جمله حفظ عدل و انصاف حفاظت میشود. این نشاندهنده اهمیت عدالت و نیکی در این سرزمین است.
امیری، نامداری، کامکاری
که درس نامداری کرده از بر
هوش مصنوعی: یک فرد بزرگ و معروف و موفق که درس شهرت و بزرگی را به خوبی آموخته است.
دلش چون سینهٔ دریا گشاده
ز دانش اندرو بسیار گوهر
هوش مصنوعی: دل او همچون سینهٔ دریا، پر از دانش و آگاهی است و در آن، گوهرهای بسیار نهفته است.
ز میران و مهان چون او ندیدم
بسی بنشستهام با میر و مهتر
هوش مصنوعی: از میان بزرگانی که دیدم، مانند او نیافتم. به همین خاطر، مدتهاست نشستهام با بزرگان و افراد معتبر.
سخن گوید به تو چونان که گویی
سخن گوید پدر با پور دلبر
هوش مصنوعی: سخن با تو به صورتی خواهد بود که گویی پدر با فرزند عزیزش صحبت میکند.
مرا استاد شعر پارسی اوست
به نام ایزد، زهی استاد و سرور
هوش مصنوعی: استاد من در شعر پارسی، کسی است که نامش با نام خداوند مرتبط است. چه نیکو و بزرگ است این استاد و سرور.
بود در خانهاش بزمی و در وی
یکی خوان و در او هر چیز مضمر
هوش مصنوعی: در خانهاش جشنی برپا بود و بر سر سفرهاش انواع خوراکیها و نعمتها وجود داشت.
ز شاهانه خورشهای گوارا
ز شربتهای دلخواه مقطر
هوش مصنوعی: از خوراکیهای خوشمزه و دلپذیر همچون نوشیدنیهای خوشطعم و مقطر بهرهمند شو.
ز رامشهای پرویزی پیاپی
ز بخششهای محمودی مکرر
هوش مصنوعی: از لذتها و شادیهای پیوسته مانند نوازشهای پرویز، و از بخششها و generosity مکرر مشابه محمود.
مهینپور امیر این بزمگه را
بپاکرده پی سور برادر
هوش مصنوعی: امیر مهینپور این محفل را به پاس جشن و سرور برادرش بسیار زیبا و با شکوه برپا کرده است.
امیر نامور مسعود بن صید
که دارد از پدر دیدار و گوهر
هوش مصنوعی: امیر مسعود بن صید، که نام و شهرتی دارد، از پدرش هم دیدار و هم ویژگیهای ارزشمندی به ارث برده است.
زهی پیری که دارد این چنین پور
فری چرخی کش است این گونه اختر
هوش مصنوعی: چه خوب است پیری که فرزندی همچون فری دارد، و همچنین این ستاره ای را در حرکت میبیند که به همین صورت میدرخشد.
دره گز کز نهیب ظلم، شد زار
درو کار کشاورز و کدیور
هوش مصنوعی: در نتیجه ظلم و ستم، زراعت و تلاش کشاورزان و مزدککاران به نابودی کشیده شده و زمین در خرابی به سر میبرد.
کنون گر خطهای آباد خواهی
بیا در این ولایت نیک بنگر
هوش مصنوعی: اگر میخواهی منطقهای سرسبز و آباد داشته باشی، بهتر است به این سرزمین نیکو توجه کنی و خوب به آن نگاه کنی.
که از تدبیر پور اوستادم
بهبینی اندر او نعمای اوفر
هوش مصنوعی: اگر به تدبیر و اندیشهی پدر بزرگوار او توجه کنی، نعمتها و برکتهای او را در آن خواهی دید.

ملکالشعرا بهار