گنجور

شمارهٔ ۱۱۴ - بهاریه

مرا داد گل پیشرس خبر
که نوروزرسد هفتهٔ دگر
مرا گفت گذر کن سوی شمال
که من نیز بدان‌جا کنم گذر
چو فارغ شوم از کار نیمروز
شتابم به سوی ملک باختر
به لشکرگه اسفندیار نیو
به دعوتگه زردشت نامور
ز من بخش بهر بوم و بر نوبد
ز من برسوی هر گلستان خبر
بگو تا نهلد آفتاب هیچ
ز آثار غم‌انگیز دی اثر
همان باد بروبد به کوه و دشت
خس و خار و پلیدی ز رهگذر
همان ابر فشاند به راه ما
گلاب خوش و مشگ و عبیرتر
بگو نرگس بیمار را که هان
ز یغمای زمستان مکن حذر
که از عدل من ایمن توان غنود
به هرگلشن‌، در زیر هر شجر
هم از راه به راهی توان گذشت
به سر بر طبق سیم و جام زر
کنون همره خرم بهار، من
کنم ازگل وسرو و سمن حشر
فراز آیم و سازم به باغ‌، بزم
گشایم ز نشاط و سرور در
بگو بلبل خاموش را که خیز
یکی منقبت نغزکن زبر
کزین پس به‌ دو سه هفته سرخ گل
رسد با رخ خوی کرده از سفر
بسان رخ زوار شاه طوس
رضا پاک سلیل پیامبر
مه برج رسالت که صیت اوست
چو مه پاک و چو خورشید مشتهر
اگر دنیویئی سوی او گرای
وگر اخرویئی سوی او گذر
که بر خوان عمیم ولایتش
نعیم دو جهانست ما حضر

اطلاعات

وزن: مفاعیل مفاعیل فاعلن
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا داد گل پیشرس خبر
که نوروزرسد هفتهٔ دگر
هوش مصنوعی: گل به من خبر داد که نوروز هفتهٔ آینده می‌رسد.
مرا گفت گذر کن سوی شمال
که من نیز بدان‌جا کنم گذر
هوش مصنوعی: به من گفتند که به سمت شمال برو، چون من هم قصد دارم به آنجا بروم.
چو فارغ شوم از کار نیمروز
شتابم به سوی ملک باختر
هوش مصنوعی: وقتی از کارهای نیمروز فارغ می‌شوم، با شتاب به سوی سرزمین باختر می‌روم.
به لشکرگه اسفندیار نیو
به دعوتگه زردشت نامور
هوش مصنوعی: به اردوگاه اسفندیار برو و به میهمانی زرتشت معروف برو.
ز من بخش بهر بوم و بر نوبد
ز من برسوی هر گلستان خبر
هوش مصنوعی: از من برای سرزمین و دیار نفعی نیست، و خبری از من به سمت هر گلستان نمی‌رسد.
بگو تا نهلد آفتاب هیچ
ز آثار غم‌انگیز دی اثر
هوش مصنوعی: بگو که آفتاب هیچ نشانی از خاطرات غم‌انگیز گذشته را به جا نگذارد.
همان باد بروبد به کوه و دشت
خس و خار و پلیدی ز رهگذر
هوش مصنوعی: آن باد هر گونه زباله و گیاهان بی‌ارزش را از کوه و دشت پاک می‌کند و به دور می‌ریزد.
همان ابر فشاند به راه ما
گلاب خوش و مشگ و عبیرتر
هوش مصنوعی: همان ابر بوی خوش عطرهای گلاب، مشک و عطرهای دلپذیر را به سوی ما می‌پاشد.
بگو نرگس بیمار را که هان
ز یغمای زمستان مکن حذر
هوش مصنوعی: به نرگس بیمار بگو که در برابر سرما و سختی‌های زمستان آگاه باشد و بیش از این از آنچه می‌تواند بترسد.
که از عدل من ایمن توان غنود
به هرگلشن‌، در زیر هر شجر
هوش مصنوعی: کسی که به عدالت من اطمینان دارد می‌تواند در هر باغ و زیر هر درختی راحت و آسوده زندگی کند.
هم از راه به راهی توان گذشت
به سر بر طبق سیم و جام زر
هوش مصنوعی: می‌توان از هر مسیری عبور کرد و به هدف رسید، به شرطی که با دقت و زیبایی پیش برویم و از امکانات خوب استفاده کنیم.
کنون همره خرم بهار، من
کنم ازگل وسرو و سمن حشر
هوش مصنوعی: حالا که بهار شادی‌بخش فرارسیده است، من از گل، درخت سرو و سمن بوی خوش صبحگاهی را استشمام می‌کنم.
فراز آیم و سازم به باغ‌، بزم
گشایم ز نشاط و سرور در
هوش مصنوعی: به باغ می‌روم و جشنی برپا می‌کنم، پر از شادی و خوشحالی.
بگو بلبل خاموش را که خیز
یکی منقبت نغزکن زبر
هوش مصنوعی: به بلبل خاموش بگو که به پا خیزد و یک شعر زیبا و دلنواز بگوید.
کزین پس به‌ دو سه هفته سرخ گل
رسد با رخ خوی کرده از سفر
هوش مصنوعی: پس از دو یا سه هفته، گلی سرخ خواهد روید که چهره‌اش یادآور سفر و دوری است.
بسان رخ زوار شاه طوس
رضا پاک سلیل پیامبر
هوش مصنوعی: چهره‌اش همچون چهره‌ی زوار شاه طوس است و او از نسل پاک پیامبر است.
مه برج رسالت که صیت اوست
چو مه پاک و چو خورشید مشتهر
هوش مصنوعی: ماه درخشان پیامبری که نامش زبانزد خاص و عام است، مانند ماه و خورشید درخشان و شناخته شده است.
اگر دنیویئی سوی او گرای
وگر اخرویئی سوی او گذر
هوش مصنوعی: اگر در پی زندگی دنیوی هستی، به سوی خداوند برو و اگر به دنبال آخرتی، نیز به او راه پیدا کن.
که بر خوان عمیم ولایتش
نعیم دو جهانست ما حضر
هوش مصنوعی: بر سر سفره‌ی پرنعمت او، خوشبختی و نعمت‌های دو جهان برای ما فراهم است.

حاشیه ها

1403/12/19 14:03
عارف امینی

وزن شعر ایراد دارد. وزن اصلی این است:

مفاعیل مفاعیل فاعلن

رودکی هم شعری در این وزن دارد 

می آرد شرف مردمی پدید

و آزاده نژاد از درم خرید

یا فرالاوی: 

نه همچون رخ خوبت گل بهار  

نه چون تو به نکویی بت بهار

یا ابوشکور بلخی:

سکنجیده همی داردم به درد  

ترنجیده همی داردم به رنج

یا خسروی سرخسی:

چنان دانی کم خواستار نیست  

و یا شهر مرا جز تو یار نیست

یا صفی علی شاه

نه همچون رخ خوبت گل بهار 

نه چون تو به نیکویی بت بهار