بخش ۴ - قال المولوی المعنوی
« مشورت میکرد، شخصی با یکی
تا یقینش رو نماید، بیشکی
گفت: ای خوشنام! غیر من بجو
ماجرای مشورت، با من بگو
من عدوم مر تو را، با من مپیچ
نبود از رأی عدو، پیروز هیچ
رو کسی جو که تو را او هست دوست
دوست بهر دوست، لاشک خیر جوست
من عدوم، چاره نبود کز منی
کژ روم، با تو نمایم دشمنی
حارسی از گرگ جستن، شرط نیست
جستن از غیر محل، ناجستنی است
من تو را، بیهیچ شکی، دشمنم
من تو را کی ره نمایم؟ ره زنم
هر که باشد همنشین دوستان
هست در گلخن، میان بوستان
هر که با دشمن نشیند، در ز من
هست اندر بوستان، در گولخن
دوست را مازار، از ما و منت
تا نگردد دوست، خصم و دشمنت
خیر کن با خلق، از بهر خدا
یا برای جان خود، ای کدخدا
تا هماره دوست بینی در نظر
در دلت ناید ز کین، ناخوش صور
چون که کردی دشمنی، پرهیز کن
مشورت با یار مهرانگیز کن
گفت: میدانم تو را ای بوالحسن
که تویی دیرینه دشمن دار من
لیک مرد عاقلی و معنوی
عقل تو نگذاردت که کج روی
طبع خواهد تا کشد از خصم کین
عقل بر نفس است بند آهنین
آید و منعش کند، واداردش
عقل، چون شحنه است، در نیک و بدش
عقل ایمانی، چو شحنهٔ عادل است
پاسبان و حاکم شهر دل است
همچو گربه باشد او بیدار هوش
دزد در سوراخ ماند، همچو موش
در هر آنجا که برآرد موش دست
نیست گربه، ور بود، آن مرده است
گربهٔ چون شیر، شیرافکن بود
عقل ایمانی که اندر تن بود
غرهٔ او حاکم درندگان
نعرهٔ او، مانع چرندگان
شهر پر دزد است و پر جامه کنی
خواه شحنه باش گو و خواه نی
عقل در تن، حاکم ایمان بود
که ز بیمش، نفس در زندان بود
عقل دو عقل است اول مکسبی
که در آموزی، چو در مکتب صبی
از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر
وز معانی و علوم خوب و بکر
عقل تو افزون شود بر دیگران
لیک، تو باشی ز حفظ آن گران
لوح حافظ، تو شوی در دور و گشت
لوح محفوظ است، کاو زین در گذشت
عقل دیگر، بخشش یزدان بود
چشمهٔ آن، در میان جان بود
چون ز سینه، آب دانش، جوش کرد
نی شود گنده، نه دیرینه، نه زرد
ور ره نقبش بود بسته، چه غم؟
کو همی جوشد ز خانه، دم به دم
عقل تحصیلی، مثال جویها
کان رود در خانهای، از کویها
چون که راهش، بسته شد، شد بینوا
تشنه ماند و زار، با صد ابتلا
از درون خویشتن جو چشمه را
تا رهی از منت هر ناسزا
جهد کن تا پیر عقل و دین شوی
تا چو عقل کل، تو باطن بین شوی
از عدم، چون عقل زیبا رو نمود
خلقتش داد و هزاران عز فزود
عقل، چون از عالم غیبی گشاد
رفت افزود و هزاران نام داد
کمترین زان نامهای خوش نفس
این که نبود هیچ او محتاج کس
گر به صورت، وا نماید عقل رو
تیره باشد روز، پیش نور او
ور مثال احمقی، پیدا شود
ظلمت شب، پیش او روشن بود
کاو ز شب مظلمتر و تاریتر است
لیک، خفاش شقی، ظلمت خر است
اندک اندک، خوی کن با نور روز
ورنه چون خفاش، مانی بیفروز
عاشقی هر جا، شکال و مشکلی است
دشمنی هرجا چراغ مقبلی است
ظلمت اشکال، زان جوید دلش
تا که افزونتر نماید حاصلش
تا تو را مشغول آن مشکل کند
وز نهاد زشت خود غافل کند
عقل ضد شهوت است، ای پهلوان
آنکه شهوت میتند، عقلش مخوان
وهم خوانش آنکه شهوت را گداست
وهم قلب و نقد، زر عقلهاست
بیمحک، پیدا نگردد وهم و عقل
هر دو را سوی محک کن زود نقل
این محک، قرآن و حال انبیا
چون محک، هر قلب را گوید: بیا
تا ببینی خویش را ز آسیب من
که نهای اهل فراز و شیب من
عقل را، گر ارهای سازد دو نیم
همچو زر باشد در آتش او به سیم»
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
« مشورت میکرد، شخصی با یکی
تا یقینش رو نماید، بیشکی
هوش مصنوعی: شخصی در حال مشورت با کسی بود تا به یک یقین بدون شک دست یابد.
گفت: ای خوشنام! غیر من بجو
ماجرای مشورت، با من بگو
هوش مصنوعی: او گفت: ای کسی که نام خوبی داری! به جز من دنبال داستان مشورت نرو، با من صحبت کن.
من عدوم مر تو را، با من مپیچ
نبود از رأی عدو، پیروز هیچ
هوش مصنوعی: من برای تو وجودی ندارم، پس با من درگیر نشو. هیچ برندهای از مشورت کردن با دشمن به دست نمیآید.
رو کسی جو که تو را او هست دوست
دوست بهر دوست، لاشک خیر جوست
هوش مصنوعی: به دنبال کسی باش که تو را دوست دارد، زیرا دوستی برای دوستان واقعی همیشه خیر و برکت به همراه دارد.
من عدوم، چاره نبود کز منی
کژ روم، با تو نمایم دشمنی
هوش مصنوعی: من وجودی ندارم و نمیتوانم از خودم چیزی داشته باشم، اگر هم چنین حالتی پیش بیاید، آن را به تو نشان خواهم داد.
حارسی از گرگ جستن، شرط نیست
جستن از غیر محل، ناجستنی است
هوش مصنوعی: فرار کردن از خطراتی چون گرگ، امری طبیعی است، اما فرار کردن از جاهایی که به آن عادت داریم، غیرممکن و نادرست است.
من تو را، بیهیچ شکی، دشمنم
من تو را کی ره نمایم؟ ره زنم
هوش مصنوعی: من بدون هیچ تردیدی، با تو دشمنم. چطور میتوانم راهی را به تو نشان دهم؟ تنها میتوانم تو را از راهی که میروی، دور کنم.
هر که باشد همنشین دوستان
هست در گلخن، میان بوستان
هوش مصنوعی: هر کسی که با دوستانش همراه باشد، در محیطی پر از زیبایی و خوشبو زندگی میکند.
هر که با دشمن نشیند، در ز من
هست اندر بوستان، در گولخن
هوش مصنوعی: هر کسی که با دشمنی ارتباط برقرار کند و با او بنشیند، در واقع خودش در بین دوستان و در فضای خوشایند نیست و به نوعی در دامی گرفتار شده است.
دوست را مازار، از ما و منت
تا نگردد دوست، خصم و دشمنت
هوش مصنوعی: به دوست خود ظلم نکن و او را آزرده خاطر نکن، چون تا زمانی که او با تو دشمن شود، به ضررت خواهد بود.
خیر کن با خلق، از بهر خدا
یا برای جان خود، ای کدخدا
هوش مصنوعی: ای کدخدا، با مردم نیکی کن، این کار را یا به خاطر خدا انجام بده یا برای خودت.
تا هماره دوست بینی در نظر
در دلت ناید ز کین، ناخوش صور
هوش مصنوعی: تا همیشه دوست را در نظر خود ببینی، در دلت کینه و حسد جایی نداشته باشد و ناخوشی به صورت کسی ننگردی.
چون که کردی دشمنی، پرهیز کن
مشورت با یار مهرانگیز کن
هوش مصنوعی: وقتی که با کسی دشمنی کردهای، بهتر است از مشورت با دوستان مهربان خود دوری کنی.
گفت: میدانم تو را ای بوالحسن
که تویی دیرینه دشمن دار من
هوش مصنوعی: او گفت: میدانم که تو، ای بوالحسن، همیشه دشمن من بودهای.
لیک مرد عاقلی و معنوی
عقل تو نگذاردت که کج روی
هوش مصنوعی: اما فرد عاقل و با درک، به تو اجازه نمیدهد که راه نادرستی را در پیش بگیری.
طبع خواهد تا کشد از خصم کین
عقل بر نفس است بند آهنین
هوش مصنوعی: طبیعت انسان طوری است که تا زمانی که عقل بر نفسش مسلط باشد، از دشمنی و کینه خودداری میکند و این کنترل عقل بر نفس مانند باندی از آهن است.
آید و منعش کند، واداردش
عقل، چون شحنه است، در نیک و بدش
هوش مصنوعی: این متن به نوعی به تحلیل عقل و نقش آن در تصمیمگیری اشاره دارد. به این معناست که عقل مانند نگهبانی (شحنه) عمل میکند که فرد را در تشخیص خوب و بد هدایت میکند و میتواند او را از کارهای نادرست بازدارد. در واقع، عقل در هر دو زمینه خوب و بد، دلسوزانه افراد را راهنمایی میکند.
عقل ایمانی، چو شحنهٔ عادل است
پاسبان و حاکم شهر دل است
هوش مصنوعی: عقل و ایمان مانند یک نگهبان عادل هستند که شهر دل را اداره و مراقبت میکنند.
همچو گربه باشد او بیدار هوش
دزد در سوراخ ماند، همچو موش
هوش مصنوعی: مانند گربه، او هوشیار و بیدار است، در حالی که دزد در گوشهای پنهان شده است، مثل یک موش.
در هر آنجا که برآرد موش دست
نیست گربه، ور بود، آن مرده است
هوش مصنوعی: هرکجا که موشی حضور دارد، دیگر خبری از گربه نیست. اگر هم باشد، آن گربه مرده است.
گربهٔ چون شیر، شیرافکن بود
عقل ایمانی که اندر تن بود
هوش مصنوعی: عقل ایمان مانند گربهای است که درونش قدرت و شجاعت شیر نهفته است.
غرهٔ او حاکم درندگان
نعرهٔ او، مانع چرندگان
هوش مصنوعی: غرور و تسلط او بر حاکمان درنده، و صدای او مانع از فعالیت پرندگان میشود.
شهر پر دزد است و پر جامه کنی
خواه شحنه باش گو و خواه نی
هوش مصنوعی: شهر پر از دزدان و دزدگیرهاست؛ خواه خودت از آنها جلوگیری کنی و خواه نه، باید این واقعیت را بپذیری.
عقل در تن، حاکم ایمان بود
که ز بیمش، نفس در زندان بود
هوش مصنوعی: عقل در وجود انسان حاکم بر ایمان است و به خاطر ترس از آن، نفس در قید و بند قرار دارد.
عقل دو عقل است اول مکسبی
که در آموزی، چو در مکتب صبی
هوش مصنوعی: عقل دو نوع است: یکی عقل به دست آمده که از راه یادگیری و آموزش کسب میشود، مانند دانشآموزی که در مدرسه درس میخواند.
از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر
وز معانی و علوم خوب و بکر
هوش مصنوعی: از کتابها و استادان و اندیشه و ذکر، و همچنین از معانی و علوم تازه و با کیفیت.
عقل تو افزون شود بر دیگران
لیک، تو باشی ز حفظ آن گران
هوش مصنوعی: عقل و دانش تو بیشتر از دیگران است، اما برای حفظ آن باید تلاش بیشتری کنی.
لوح حافظ، تو شوی در دور و گشت
لوح محفوظ است، کاو زین در گذشت
هوش مصنوعی: اگر تو در دایرهی حوادث و تغییرات قرار بگیری، لوح محفوظ که از گذشته و آینده خبر دارد، به تو نگاه میکند و آنچه را که باید بشنوی، از آنجا میخوانی.
عقل دیگر، بخشش یزدان بود
چشمهٔ آن، در میان جان بود
هوش مصنوعی: عقل به عنوان یک نعمت الهی در نظر گرفته شده است و منبع آن در درون انسان قرار دارد.
چون ز سینه، آب دانش، جوش کرد
نی شود گنده، نه دیرینه، نه زرد
هوش مصنوعی: وقتی که آگاهی و دانش از دل انسان جوش میزند، دیگر نه کهنه و زرد میشود و نه به حالتی بیمزه درمیآید.
ور ره نقبش بود بسته، چه غم؟
کو همی جوشد ز خانه، دم به دم
هوش مصنوعی: اگر راهش بسته باشد، چه اهمیتی دارد؟ هر لحظه از دل خانه شعلهور میشود.
عقل تحصیلی، مثال جویها
کان رود در خانهای، از کویها
هوش مصنوعی: عقل تحصیلی شبیه جویهایی است که به داخل یک خانه میریزند، و این جویها از کوچهها و خیابانها به آن خانه میرسند.
چون که راهش، بسته شد، شد بینوا
تشنه ماند و زار، با صد ابتلا
هوش مصنوعی: وقتی که راهش بسته شد، او در فقر و تنگدستی باقی ماند و با مشکلات بسیار، تشنه و ناتوان شد.
از درون خویشتن جو چشمه را
تا رهی از منت هر ناسزا
هوش مصنوعی: از خودت سرچشمهای را پیدا کن تا از ناملایماتی که به تو گفته میشود، دور بمانید.
جهد کن تا پیر عقل و دین شوی
تا چو عقل کل، تو باطن بین شوی
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش خود، به سوی کمال در عقل و دین حرکت کن تا مانند عقل جامع، بر درون و باطن امور تسلط یابی.
از عدم، چون عقل زیبا رو نمود
خلقتش داد و هزاران عز فزود
هوش مصنوعی: از نبود، زمانی که عقل زیبایی خود را نشان داد، آفرینش به وجود آمد و افتخارات بیشماری افزوده شد.
عقل، چون از عالم غیبی گشاد
رفت افزود و هزاران نام داد
هوش مصنوعی: عقل، وقتی که از دنیای پنهان و ناشناخته خارج شد، رشد پیدا کرد و هزاران نام و مفهوم جدید ایجاد کرد.
کمترین زان نامهای خوش نفس
این که نبود هیچ او محتاج کس
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که یکی از بهترین نامهای زیبا و دلنشین این است که فرد هیچ نیازی به دیگران ندارد و کاملاً مستقل است.
گر به صورت، وا نماید عقل رو
تیره باشد روز، پیش نور او
هوش مصنوعی: اگر عقل در ظاهر خود را نشان دهد، روزی تیره خواهد بود در برابر روشنی او.
ور مثال احمقی، پیدا شود
ظلمت شب، پیش او روشن بود
هوش مصنوعی: اگر فردی نادان پیدا شود، حتی وقتی شب فرا رسد و همه جا تاریک باشد، برای او همواره روشنایی وجود دارد.
کاو ز شب مظلمتر و تاریتر است
لیک، خفاش شقی، ظلمت خر است
هوش مصنوعی: آن که از شب تاریکتر و غمانگیزتر است، بیدارتر از خفاش شقی است که در این ظلمت زندگی میکند.
اندک اندک، خوی کن با نور روز
ورنه چون خفاش، مانی بیفروز
هوش مصنوعی: کم کم خود را با روشنایی روز وفق بده، وگرنه مانند خفاش در تاریکی میمانی و از روشنایی بیبهره خواهی بود.
عاشقی هر جا، شکال و مشکلی است
دشمنی هرجا چراغ مقبلی است
هوش مصنوعی: هر جا که عشق باشد، مشکلات و چالشها هم وجود دارند و در هر جایی که دشمنی باشد، روشنی و امیدی وجود دارد.
ظلمت اشکال، زان جوید دلش
تا که افزونتر نماید حاصلش
هوش مصنوعی: دل در تاریکیها به دنبال نور است تا بتواند به دستاوردی بیشتر و بهتر برسد.
تا تو را مشغول آن مشکل کند
وز نهاد زشت خود غافل کند
هوش مصنوعی: تو را مشغول مسائلی میکند که از عیوب و کاستیهای درونیات غافل شوی.
عقل ضد شهوت است، ای پهلوان
آنکه شهوت میتند، عقلش مخوان
هوش مصنوعی: عقل و شهوت در تضاد با یکدیگر هستند. تو ای قهرمان، کسی که تحت تاثیر شهوت قرار میگیرد، نمیتوان او را عاقل نامید.
وهم خوانش آنکه شهوت را گداست
وهم قلب و نقد، زر عقلهاست
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که شهوت تنها یک حس زودگذر و بیارزش است، در حالی که عقل و دانش گنجینه واقعی و باارزشی هستند که میتوانند انسان را به کمال برسانند. به عبارتی دیگر، قلب و احساسات انسان نه تنها در غنیسازی روح و ذهن نقش دارند، بلکه عقل و تفکر نیز قدرت و ارزشی بالاتر از این احساسات زودگذر دارند.
بیمحک، پیدا نگردد وهم و عقل
هر دو را سوی محک کن زود نقل
هوش مصنوعی: بدون معیار و استاندارد، نه میتوان به درستی خیال و اندیشه را سنجید. هر دو را باید زودتری به محک و آزمایش ببری.
این محک، قرآن و حال انبیا
چون محک، هر قلب را گوید: بیا
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که قرآن و وضعیت پیامبران مانند یک بازرس یا معیار عمل میکنند که به هر قلبی ندا میدهند تا به سمت حقیقت و ایمان بیاید. این ابزارها به نوعی دعوت کننده هستند و مردم را به سمت درک و ایمان هدایت میکنند.
تا ببینی خویش را ز آسیب من
که نهای اهل فراز و شیب من
هوش مصنوعی: تا زمانی که به آسیبهای من توجه کنی، میفهمی که تو در حقیقت درگیر ups and downs من نیستی.
عقل را، گر ارهای سازد دو نیم
همچو زر باشد در آتش او به سیم»
هوش مصنوعی: اگر عقل انسان تقسیم شود، مانند طلا در آتش، ارزش واقعیاش نمایان خواهد شد.
حاشیه ها
1397/02/23 13:04
...
این حکایت عیناً از مثنوی نقل شده، از دفتر چهارم.
البته شیخ بهایی ابیاتی رو اضافه کرده و از بیت
عقل در تن حاکم ایمان بود / که ز بیمش نفس در زندان بود
به بعد سروده خود شیخ بهایی هست.
با احترام