گنجور

حکایت ۳

اینچنین شنیده‌ام که در زمان حضرت رسول اللّه شخصى به خدمت آن حضرت آمد و گفت یا رسول اللّه گناهى کرده‌ام اگر توبه کنم خدای‌تعالى مرا می‌آمرزد؟ حضرت فرمود: بلى، چرا که خداوند عالمیان ستار العیوب است و غفار الذنوب. آن مرد گفت: یا رسول اللّه مشکل است این گناه که از من صادر شده خداى تعالى ببخشد. حضرت فرمود: خون کرده‌اى؟. گفت: نه! فرمود، پس گناه خود را به من بگو!. آن مرد گفت: یا رسول اللّه من مردى می‌باشم نباش یعنى کفن دزدى میک‌نم، از آن جمله روزى دخترى از بزرگان عرب فوت شده بود دانستم که او را کفن خوش قماش خواهند کرد، شب رفتم که کفن او را باز کنم شیطان مرا فریب داد! یا رسول اللّه! هم کفن او را بیرون آوردم و هم با او جمع شدم و مُهر بکارت او را بردم و در همان ساعت صدایى به گوشم خورد که« اى فاسق فاجر من پاک بودم مرا پلید ساختى، خدای‌تعالى جزایت بدهد! » حضرت چون این سخن را از آن مرد شنید گفت: دور شو اى ملعون! آن‌مرد از شهر بیرون شد و روى به صحرا نهاد و چهل روز و چهل شب می‌گریست و می‌زارید و می‌گفت: خداوند! همه کس بدرگاه تو پناه مى‌آورد و رسول تو مرا از درگاهت راند و بعد از چهل شبانه روز جبرئیل علیه السلام به آن حضرت نازل شد و گفت: خداوند تو را سلام می‌رساند و می‌فرماید: که ما تو را وسیله‌ى آمرزش‌ معصیت عاصیان کرده‌ایم، چرا این مرد را از درگاه ما ناامید کرده‌اى؟ او را دریاب که توبه‌ى او قبول شد! و هم چنین هر کس به قصد توبه رو به درگاه ما نهد البته گناه او را مى‌آمرزیم! اى گربه! من توبه کنم تا خدای‌تعالى مرا بیامرزد. گربه گفت: اى موش! حرفى شنیده‌اى اما درست و تمام نشنیده‌اى! موش گفت، اى شهریار بیان فرماى تا بشنوم و فرا گیرم. گربه گفت:

حکایت ۲: گربه گفت: بدان اى موش! در چندى قبل از این، گذرم افتاد در مدرسه‌یى به حجره‌ى طالب العلمى، قضا را در آن حجره کثرت موش به مرتبه‌یى بود که‌ حد و حصر نداشت و تو می‌دانى که در حجره طالب علم به غیر از کاغذ و پشتى و کتاب و نمد زیرپایى چیز دیگر نیست، و موشان از عداوت قلبى و ظالمى که جبلى ذات ایشانست، هجوم به کتابهاى طالب علم می‌آوردند و کاغذهاى طالب علم را پاره پاره و نابود می‌کردند و لیقه از دوات او بیرون می‌آوردند و دستار سر طالب علم را ضایع می‌نمودند و نمد حجره را سوراخ می‌کردند. آن طالب علم از دست موشان عاجز بود تا آنکه من داخل آن حجره شدم و موشى را گرفتم، طالب علم را خوش آمد، در حال ته سفره‌یى که داشت به من داد و هر روز مرا بسیار عزت می‌کرد تا مدتى چند بگذشت، روز بروز در کشتن موشان سعى می‌کردم و ایشان را بجزاى خود می‌رسانیدم تا چنان شد که قلیلى موش که مانده بود از من گریزان شدند و طالب علم چون این مردى را از من مشخص کرد مرا پیش طلبید و دست بر سر و رو و دهن من می‌کشید و می‌گفت: اى سنور خیر مقدم! مرحبا مرحبا، اجلس عندى! و هر روز مرا غایط در خاک کردن و پنهان نمودن تعلیم می‌کرد و همچنین تعلیم بعضى کلمات در اصول و فروع می‌داد، نمى‌بینى که ما گربه‌ها معو معو می‌کنیم به مد و تشدید می‌گوییم، و دیگر بسیار مسأله‌هاى شرعى یاد گرفتم، اکنون در درس و بحث مهارت تام دارم و به کمال صلاح آراسته، و یقین کردم که آزار امثال شما، مردم را عبادتست. موش گفت: از کجا میگویى؟ گفت: از روى دلیل و حدیث. موش گفت: بیان فرما گربه گفت: اى موش! شنیده‌ام که در حدیث است هر کس از قرار قول و حدیث رسول صلى اللّه علیه و آله عمل کند عبادتست. موش گفت: بلى‌ گربه گفت: هم در حدیث است که موذى را باید کشت و نیز ظاهرست که هیچ مخلوقى عزیزتر و مکرم‌تر از آدم نیست، پس هرگاه قتل آدم موذى واجبست، تو کیستى؟ حیات و ممات تو چه چیز است؟ موش گفت: اى گربه! اگر تو طالب علمى من نیز مدتى در مدرسه بوده‌ام و از مسأله‌هاى شرعى عارى نیستم و چند سال قبل از این در بقعه‌ى شیخ سعدى علیه الرحمة مجاور بودم و صوفى شدم و در تصوف مهارت تمام دارم. گربه گفت: بسیار خوب گفتى که ما را از حال خود خبر دادى. موش گفت: بلى‌ گربه گفت: پس کسى که نیک دیده و فهمیده باشد چرا ترک حرام خوردن نکند و مدام سعى در خوردن مال مردم کند. موش گفت: مگر نشنیده‌یى که خداوند عالمیان کوه کوه گناه را می‌بخشد؟ و همچنین در پیش دیوار مسجدى روزى نشسته بودم که واعظى موعظه می‌کرد و می‌گفت خداوند عالمیان توبه‌ى بندگان خود را مغفرت گردانیده. گربه گفت: اى موش! مگر تو نشنیده‌اى که ما هم آفریده‌ى خداییم این موعظه را بیان نما تا بشنویم و ببینیم صحت دارد یا ندارد! موش گفت: عرض می‌کنم، زمانى مستمع باش تا آنچه شنیده‌ام بیان کنم.حکایت ۴: چون آیه توبه نازل شد، خداوند عالمیان آن مرد نباش را مغفرت داد. اما هنگامیکه آن آیه در شأن حضرت رسول اللّه نازل شد در آنوقت ابلیس پرتلبیس حاضر شد، بسیار بگریست و مضطرب بود، خود را در سر کوه بلندى رسانید و هر دو دست خود را برداشته فریاد می‌کرد، فرزندان او همگى حاضر شدند و دیدند که پدر ایشان بسیار مضطرب است پرسیدند: اى شیخ! تو را چه می‌شود که چنین مبتلا شده‌اى؟ گفت:« اى فرزندان! مرا قصه‌ى مهمى رخ نموده است که حد و وصف ندارد من به سبب سجده نکردن به آدم رانده‌ى درگاه شدم و مردود شدم و آن وقت که مرا از درگاه راندند کمر عداوت فرزندان آدم را بر میان بسته و خوشدل شدم و با خود گفتم که شب و روز سعى در فریب دادن فرزندان آدم می‌کنم و نمی‌گذارم که یکى از فرزندان آدم متابعت امر الهى نمایند و به بهشت روند بلکه همه را گمراه کرده به دوزخ اندازم، حالا خداوند عالمیان آیه‌ى توبه به رسول خود محمد فرستاده و هر کس گناهى کرده باشد چون توبه کند خداى تعالى توبه‌ى او را قبول می‌کند و می‌آمرزد، در این‌صورت کار من تباه شده و نمی‌دانم در این کار چه تدبیر کنم‌؟» هر یک از فرزندان آن لعین وجه‌ها و عذرها گفتند، ابلیس قبول نمی‌کرد، ناگاه پسر بزرگ شیطان که خناس نام داشت برخاست و گفت: اى پدر بزگوار! چون فریب و گمراهى آدمیان بدست ماست و همچنین که فریب می‌دهیم در امرهاى قبیح که رضاى خدا در او نیست، همچنین فریب مى‌دهیم ایشان در نکردن توبه که دفع الوقت نمایند. تا وقت مقتضى گردد و بى‌توبه از دنیا روند. ابلیس چون این سخن را از پسر بزرگ خود خناس شنید برخاست و پیشانى او را بوسید و گفت در میان همه فرزندان من، ارشد و رشیدتر تویى!. پس اى موش! اگر فریب شیطان نخورده‌اى چرا حالا در حضور من توبه می‌کنى؟ موش گفت: اى شهریار! بسیار آگاهى دادى مرا، اما خواجه حافظ علیه الرحمه سخنهاى خوب در دیوان خودش گفته، اگر کسى فهم نموده و به آنها کار کرده باشد خوب است. گربه گفت: من نقل از قرآن می‌کنم و حدیث می‌گویم و تو از قول خواجه حافظ سخن میگویى؟ موش گفت: اما تو حقیقت معنى نمی‌گویى، در غزلى حافظ در باب توبه فرمودن و توبه نکردن سخنى گفته. گربه گفت: از این صریح‌تر بیان کن تا فهمیده شود. موش گفت: اى شهریار! روزه دارم و در روزه غزل خواندن هر چند باطل می‌کند و می‌ترسم که مبادا خاطر شهریار را ملالى بهم رساند، معهذا می‌گویم:

اطلاعات

منبع اولیه: سید صادق هاشمی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.