گنجور

بخش سوم - قسمت اول

افلاطون گفت: پادشاه چونان نهر است و امیرانش چون جویباران. اگر آب نهر گوارا بود، آب جویباران نیز گواراست و اگر آب نهر شور بود، آب جویباران نیز شور بود.

نیز گفت: شاه را شایسته نیست که پیش از آن که هیبت وی در دل یارانش جای کند، خواهان محبت ایشان بود، چه پس از جای کردن هیبت او، با کمترین مؤونتی محبت ایشان را بدست آرد. اما اگر پیش از آن، محبت ایشان خواهد، نه بر او گرد شوند و نه تواند ایشان را ضبط کند.

بهرام گور گفت: هیچ چیزشاهان را زیانمندتر از این نبود که از کسی خبر پرسند که صدیق نبود.

حکیمی گفت: سفر را هفت عیب است: این که آدمی از مألوف خویش دور شود و قرین کسی گردد که همسان او نیست.

نیز مخاطره ی اموال و مخالفت عادت آدمی در خوردن و خفتن. نیز سختی سرما و گرما و تحمل مکاری و ملاح و این که هر روز برای منزل تازه ای باید کوشید.

ابن مقنع را پرسیدند: بلاغت چیست؟ گفت: ایجاز در سخن بی آن که از بسیاریش ناتوانی بود و سخن بدرازا کشیدن بی آن که به بیهوده گوئی انجامد.

بار دیگر هم او را از بلاغت پرسیدند: گفت: سخن گفتنی است که اگرش جاهل شنود، پندارد شبیه آن را نیکو گوید.

از سخنان حکیمان: آرزوها، رویاهای ناخفتگان است. یاس تلخ است. مرگ بر آرزوها همی خندد. دست خشک ترین کسان به مال، دست و دلبازترین کسان به عرض خویش است.

معاویه عدی بن حاتم را پرسید: قبیله ی طی را چه مانع شد که چون ترا دیگر ندارد. گفت همان که عرب را از داشتن مشابه تو مانع شود.

یکی از مشایخ عرب را گذر به قبیله ای افتاد. زنی خوش قامت را دید که روبنده ای زیبا بر خود داشت. پیر گفت: در دلم جای گرفت و پرسیدش: ای فلان، اگر ترا شوئی است، خداوندت بر او برکت دهد.

گفت: ترا خیال خواستگاری است؟ گفتم: بلی. گفت: پاره ای از موی سرم سپید گشته است، آن را پذیری؟ پیر گفت: این را که شنیدم عنان بگرداندم تا باز گردم.

زن گفت: درنگ کن تا ترا چیزی گویم. گفتم: برگوی. گفت: من هنوز بیست ساله نگشته ام. آنچه ترا گفتم از آن بود تا دانی که آنچه تو در من ناخوش میداری، من نیز در تو ناخوش می دارم، و سپس بازگشت.

حکیمی گفت: آنقدر سکوت پیشه کن تا سخن گفتنت لازم آید. حسن جوار نه آن است که از آزار همسایه خودداری کنی، بل آن است که آزار او را بردباری ورزی. کسی که مال خویش عزیز دارد، جان خویش خوار داشته.

یکی از چاکران کسری همی خواست طعامی را نزد وی نهد. قطره ای از آن طعام بر دست کسری ریخت و وی ابرو در هم کشید.

مرد دانست که به قتل خواهد رسید. از آن رو تمام آن طعام را بر سفره ریخت. کسری گفت: با آن که دانستی ریختن آن یک قطره خطا بود، این کار زچه رو کردی؟

گفت: پادشاها شرمم آمد که ملک خدمتکاری را که عمری در خدمت وی بوده، به سبب چکیدن یک قطره طعام جزا دهد.

خواستم گناه خویش بزرگ گردانم تا پادشاه را در قتلم عذری بود، کسری گفت: بخشودمت و فرمود وی را جایزه دادند.

مردی را که مستوجب مرگ بود، بنزد پادشاهی بیاوردند. زمانی که مقابل وی برسید، گفت: ترا سوگند بدان کس که فردا خوارتر از امروز من در مقابلش بایستی و وی فردا بر عقاب تو تواناتر از امروز تو بر من است، که در کار من چون کسی نظر کنی که سلامت من بنزدش به از بیماریم بود و برائتم نیک تر از ابتلایم. شاه وی را عفو کرد و آزاد بگذاشت.

شعبی گفت: نزد شریح (قاضی) بودم که زنی بیامد، از شوی خویش شکوه همی کرد و سخت می گریست گفتم: خداوند کارت اصلاح بدارد، این زن را ستمدیده پندارم.

شریح گفت: از کجا دانستی؟ گفتم: مگر سوز گریه اش نبینی؟ گفت: نفریبدت، چه برادران یوسف(ع) نیز شب گریان به نزد پدر باز آمدند.

یکی از شعرا یکی از امیران خراسان را هجو بگفت. امیر به طلب وی فرستاد. مرد بگریخت و سپس مادرش با نامه ای نزد آن امیر شفاعتش کرد.

زمانی که شاعر به نزد امیر آمد، وی پرسید: مرا با چه روئی همی بینی؟ گفت: با همان روی که به لقای خداوند روم و گناهانم در پیشگاه او بیش از گناهم نسبت به تست. امیر گفت: راست بگفتی، و ویرا انعام داد.

امین که محاصره گشته بود، سپاهیانش نیز آشوب همی کردند و مخارج خویش همی خواستند. تا روزی وی بانگ محاصره کنندگانش را از خارج شهر همی شنید و بانگ آشوبگران را از داخل.

گفت: خداوند هر دو جماعت را بکشد. گروهیشان خونم را همی خواهند و گروهی مالم را. یکی از خواص گفت: امیر در سختی و آسانی یکسان ظریف الطبع است.

قاضئی گفت: زمانی که حضمی بنزدت آید که یک چشمش را بدر آورده باشند، بسودش حکم مران تا حضم وی نیز آید. بسا که هر دو چشمان او را بدر آورده باشند.

از سخنان افلاطون: زمانی که دشمن تو در اختیارت قرار گرفت، دیگر از جمله ی دشمنانت خارج گشته و جزء اطرافیانت درآمده است.

حکیمی گفت: با کسی که امور را تجربت کرده است، مشاوره مکن. آن رای که بهر اوگران تمام گشته، رایگان در اختیارت نهد.

افلاطون گفت: برحذر از آن باش که کسی را به ظاهر خود از کاری که بباطن کنی، قانع سازی، از جان خویش در این امر، شرم کن.

نیز گفت: اگر خواهی بدانی سپاسگزاری آدمئی در افزایش نعمت چون است، بنگر هنگام منقصت چگونه بردباری کند.

ارسطو گفت: همچنانکه خواهانی کامیاب را لذت کامروائی است، خواهان ناکام را نیز لذت یأس است. پرسیدندش: کدام چیز را آدمی شاید که ذخیره کند؟ گفت: آن چیز که اگر کشتیش غرق شود، با آن در دریا شناگری کند.

حکیمی را پرسیدند: دوست چیست؟ گفت یکی از نام های عنقاست و اسمی بی معنی بر حیوانی ناموجود است.

ابوالعیناء را هنگامی که از پیری فرتوت گشته بود، پرسیدند: چگونه ای؟ گفت: با بیمارئی همراهم که مردمانش تمنی کنند یعنی پیری.

حکیمی گفت: زاری تو بر مصیبت برادرت زیباتر از بردباری تو بر آن است. اما بردباری تو بر مصیبت خویش زیباتر از زاری تو است.

ابوعبیده گفت: جمعی را که بر حجاج خروج کرده بودند، بنزدش آوردند. فرمان داد ایشان را بکشند. یکی از ایشان مانده بود که نماز را اقامه گفتند.

حجاج قتیبه بن مسلم را گفت: وی را نگاه دار و فردا بیاور. قتیبه گفت: من بیرون شدم و آن مرد را با خود بردم. در اواسط راه مرا گفت: آیا کاری خیر کنی؟ گفتم: کدام کار؟

گفت: ودایعی از مردمان نزد من است. و دوست تو مرا ناگزیر خواهد کشت. آیا توانی رهایم کنی تا با نزدیکانم وداع کنم و ودایع مردم بدیشان سپارم و درباره ی دیون خویش وصیت کنم، خداوند را کفیل گیرم که بازگردم.

قتیبه گفت: من از سخنان او بشگفت آمدم و بدو بخندیدم. وی دوباره گفت: ای فلان، بخدا سوگند که باز خواهم گشت. و همواره اصرار همی کردم تا گفتمش: برو. زمانی که از چشم بیفتاد، بخود آمدم و گفتم: با خویشتن چه کردم؟

پس از آن نزدیکانم بیامدند و شبی دیر را با یکدیگر بگذراندیم. تا آن که صبح شد و شنیدیم که کسی در می زند. بیرون رفتم، همان مرد بود.

گفتمش بازگشتی؟ گفت: خدای را کفیل خویش کرده بودم، چگونه بازنمی گشتم؟ براهش انداختم. زمانی که حجاج را چشم بر من افتاد گفت: اسیر کجاست؟ گفتمش: خداوند امیر را به صلاح دارد، بر در است.

وی را حاضر بکردم و قصه به حجاج گفتم. حجاج چند بار بدو نگریست و سرانجام گفت: وی را بتو بخشیدم. با یکدیگر از نزد وی بدر شدیم و من بدو گفتم: هر جا خواهی رو.

مرد سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا ترا سپاس. و مرا نگفت که نیک کردم یا بد. من بخود گفتم: بخدا دیوانه است.

روز بعد اما بیامد و بگفت: ای فلان، خداوند در قبال کاری که با من کردی، نیک جزایت دهد. بخدا آنچه دی از من دیدی نمیخواستم، اما ناخوش می داشتم که در حمد خداوند دیگری را نیز شریک قرار دهم.

در کتاب جواهر، ابوعبیده گفت: علی بن ابیطالب(ع) را گفتارهائی است که دیگر بلیغان را به آرزوی گفتنشان نیز دست نرسد. از آن گفتار، سه اندر مناجات است و سه در علم و سه در ادب.

اما آن سه که در مناجات است: خداوندا، مرا همین عزت بس که توام خدائی و مرا همین افتخار بس که ترا بنده ام. خداوندا، آنگونه که دوست دارم تو مرائی پس آنگونه که دوست داری موفقم بدار.

و آن سه که در علم است: آدمی زیر زبان خویش پنهان است. کسی که قدر خویش شناسد، از دست نشود. سخن گوئید، شناخته آیید.

و آن سه که در ادب است: به هر کس خواهی انعام کن، سر و روی شوی، از هر کس که خواهی مستغنی شو، همتایش گردی. و به هر کس خواهی نیازمند گرد، اسیرش شوی.

حکیمی را گفتند: نعمت چیست؟ گفت: نعمت در هشت چیز است: بی نیازی، امنیت، صحت، جوانی، حسن خلق، عزت، برادران و زنی صالح.

حکیمی را پرسیدند: آن چیست که اگر تکرار شود نیز، ملولی نیارد؟ گفت: هشت چیز است: نان گندم، گوشت گوسفند، آب خنک، جامه ی نرم، رختخواب ملایم، بوی خوش، دیدن محبوب و سخن با برادران صدیق.

از سخنان حکیمان: دانش، اهل خود را فرا برد اگر اهل دانش فرابرندش. بخل ورزیدن نسبت به علم در قبال نااهل، ایفای حق علم است. خط نیکو، به حقیقت وضوح می بخشد.

قلم درختی است که ثمرش معانی است، و اندیشه دریائی است که مرواریدش حکمت است. قلم زبان دست است و خودبینی آفت مغز.

نادان دشمن خویش است، چگونه تواند که دوست دیگری بود. واجبات بنده را بیاد پروردگارش همی اندازد. مال نهادنی سه چشمه ی اندوه است.

سپاسگزاری نعمت بگذشته مقتضی نعمتهای آتی است. آن کسان را که توانائی عقوبت است، به عفو اولایند.

امیری گفت: دو دعاست که یکی را بهمان اندازه خواهم که از دیگری بیمناکم: دعای ستمدیده یاوران خویش را و دعای ضعیف ستمگران خود را.

حکیمی گفت: دو کس در عذاب همسان اند: توانگری که دنیا را بدست آورده و به آن مشغول و به سبب آن پریشان خاطر و مغموم است.

و دیگری تهیدستی که دنیا از او ببریده و وی بر آن حسرت خورد و بدان راه نبرد. آغاز خشم جنون است و پایانش پشیمانی.

خداوند تعالی فرصت دهد اما مهمل ننهد. خطا در سخن چون آبله در روی بود. زبان کوچک حجمی عظیم جرم است. آتش از طلا نکاهد.

حکیمی کسی را شنید که سخن می گفت و خطا می کرد. گفت: درباره ی سخن تو گفته اند که سکوت به از سخن گفتن.

مردی حکیمی را گفت: فلان، درباره ی تو چنین و چنان گفت. حکیم گفت: آنچرا او از گفتن نزد من شرمسار بود، تو نزد من بگفتی.

یکی از خلفاء، بیکی از کارگزارانش نوشت: از این که گناهکاری را به جزائی بیش از آنکه مستوجب آن است، ترسانی، بپرهیز، چه اگر آن کنی گناه ورزیده باشی و اگر نکنی دروغ گفته باشی.

افلاطون گفت: نشانه ی ضعف انسان این که گاه خیر از جائی نصیبش شود که به حسابش نیاورده باشد و شر از جانبی که انتظارش را نداشته باشد.

نیز گفت: پروای سرعت عمل مکن بل طالب درستی کار باش. چه مردمان نپرسند که در چه مدتی به پایان رسیده است.

اما به درستی و دقتی که در کار رفته است بنگرند. اگر وعده ای که داده ای به انجام رسانی، دو فضیلت را بدست آورده ای: بخشش و راستگوئی.

ابن مقفع و خلیل دوست همی داشتند که یکدیگر را بینند. قضا را در مکه بهم برخوردند. سه روز با یکدیگر شدند وسخن همی گفتند.

زمانی که جدا گشتند، ابن مقفع را پرسیدند: خلیل را چگونه دیدی؟ گفت: مردی است که خردش بیش از دانش اوست.

خلیل را پرسیدند: ابن مقفع را چگونه یافتی؟ گفت: مردی است که دانشش بیش از خرد اوست. مورخان گفته اند: که این دو درباره ی یکدیگر نیک گفته بودند.

خلیل در حالی بمرد که زاهدترین مردمان دنیا بود و ابن مقفع به کارهائی پرداخت که بدآنها نیازی نداشت تا سرانجام منصور به بدترین وضعی وی را بکشت.

دیبا نتوان یافت از این پشم که رشتیم
خرما نتوان خورد از این خاک که کشتیم
گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت
شاید که زمشاطه نرنجیم که زشتیم

بزرگی گفت: زمانی که سودا با دل شود، اعضا آرام گیرد. مصنف گوید: منظور آن است که اعضا از اعمال و وظایف بدنی آرام گیرد و نه تنها آن ها را ثقیل نداند و بدان راغب بود بل از آن ها لذت برد.

از سخنان سقراط: آن کس که بر رنج علم آموزی بردباری نکند، بر بدبختی نادانی ناگزیر از صبر است.

گزیده ای از سخنان بزرگان: کسی که با عذرخواهی بر تو خضوع کند، وی را از سرزنش بربخش. کسی که از بالا دست تر خویش ترسد، فرودستان از او ترسند.

از کسی که پند نپذیرفت، پندگیر. کسی که بی چیزی خشمناک شود، بی چیزی شادمان شود. کسی که ببخشد، سروری یابد.

در خانه ای که زین العابدین علی بن الحسن(ع) در آن به نماز بود، آتش اندر افتاد. دیگران بانگ کردند که ای پسر رسول خدا، آتش، آتش.

وی اما سر از سجده برنداشت تا آتش خاموش شد. یکی از نزدیکان وی را گفت: چه چیز ترا از این آتش غافل داشت؟ فرمود: آتش آخرت.

وی هرگاه نیازمندی بسراغش می آمد، همی گفت: خوش آمد آن کس که توشه ی آخرت من حمل همی کند.

وی شبانگاهان انبان نان بر پشت همی گرفت و به خانه ی تهیدستان مدینه همی رفت و بدیشان صدقه می داد و می گفت: صدقه ی پنهانی، خشم خداوند را خاموش همی سازد.

و زمانی که وفات یافت و غسلش بدادند، آثار حمل انبان را بر پشت خویش داشت. وی هر شبانروزی هزار رکعت نماز همی خواند و هنگامی که صبح می شد، مدهوش همی افتاد، و از لاغری باد چونان سنبله ای وی را همی جنبانید.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

افلاطون گفت: پادشاه چونان نهر است و امیرانش چون جویباران. اگر آب نهر گوارا بود، آب جویباران نیز گواراست و اگر آب نهر شور بود، آب جویباران نیز شور بود.
هوش مصنوعی: افلاطون بیان می‌کند که پادشاه مانند یک نهر بزرگ است و فرمانروایان او مشابه جویبارهایی هستند که از نهر منشعب می‌شوند. اگر آب نهر خوش‌طعم و سالم باشد، آب جویبارها نیز همین‌طور خواهد بود، اما اگر آب نهر تلخ و شور باشد، آب جویبارها هم به همین صورت خواهد بود.
نیز گفت: شاه را شایسته نیست که پیش از آن که هیبت وی در دل یارانش جای کند، خواهان محبت ایشان بود، چه پس از جای کردن هیبت او، با کمترین مؤونتی محبت ایشان را بدست آرد. اما اگر پیش از آن، محبت ایشان خواهد، نه بر او گرد شوند و نه تواند ایشان را ضبط کند.
هوش مصنوعی: او بیان کرد که شایسته نیست شاه قبل از آنکه احترام و قدرتش در دل یارانش جا بیفتد، درخواست محبت آن‌ها را داشته باشد. زیرا زمانی که این احترام در دل‌ها نشسته باشد، او می‌تواند با کمترین تلاش محبت آن‌ها را جلب کند. اما اگر بخواهد محبت آن‌ها را در ابتدا به دست آورد، نه اقبال آن‌ها را حمل خواهد کرد و نه قادر خواهد بود آن‌ها را به خود نزدیک کند.
بهرام گور گفت: هیچ چیزشاهان را زیانمندتر از این نبود که از کسی خبر پرسند که صدیق نبود.
هوش مصنوعی: بهرام گور گفت: هیچ چیزی برای شاهان زیان‌بارتر از این نیست که از فردی که قابل اعتماد نیست، اطلاعات بپرسند.
حکیمی گفت: سفر را هفت عیب است: این که آدمی از مألوف خویش دور شود و قرین کسی گردد که همسان او نیست.
هوش مصنوعی: حکیمی بیان کرده است که سفر کردن هفت ایراد دارد، یکی از این ایرادات این است که فرد از محیط آشنا و عادات خود فاصله می‌گیرد و با کسی هم‌نشین می‌شود که به او شباهتی ندارد.
نیز مخاطره ی اموال و مخالفت عادت آدمی در خوردن و خفتن. نیز سختی سرما و گرما و تحمل مکاری و ملاح و این که هر روز برای منزل تازه ای باید کوشید.
هوش مصنوعی: همچنین به خطر افتادن اموال و ناهماهنگی با عادت‌های انسان در غذا خوردن و خوابیدن. علاوه بر این، مشکلات ناشی از سرمای زیاد و گرمای شدید، و تحمل کارهای سنگین و سفر دریایی؛ و این که هر روز باید برای پیدا کردن یک منزل جدید تلاش کرد.
ابن مقنع را پرسیدند: بلاغت چیست؟ گفت: ایجاز در سخن بی آن که از بسیاریش ناتوانی بود و سخن بدرازا کشیدن بی آن که به بیهوده گوئی انجامد.
هوش مصنوعی: ابن مقنع را پرسیدند که بلاغت چیست؟ او پاسخ داد: بلاغت یعنی مختصر و مفید صحبت کردن به گونه‌ای که از بیان کامل احساس ناتوانی نکنی و همچنین صحبت را طولانی کردن به گونه‌ای که به بیهوده‌گویی نانجامد.
بار دیگر هم او را از بلاغت پرسیدند: گفت: سخن گفتنی است که اگرش جاهل شنود، پندارد شبیه آن را نیکو گوید.
هوش مصنوعی: یک بار دیگر از او درباره بلاغت پرسیدند، او پاسخ داد: سخنی وجود دارد که اگر فردی نادان آن را بشنود، فکر می‌کند که خودش هم بتواند مشابه آن را به خوبی بگوید.
از سخنان حکیمان: آرزوها، رویاهای ناخفتگان است. یاس تلخ است. مرگ بر آرزوها همی خندد. دست خشک ترین کسان به مال، دست و دلبازترین کسان به عرض خویش است.
هوش مصنوعی: از گفته‌های حکیمان برمی‌آید که آرزوها در حقیقت رویاهایی هستند که در خواب نمی‌توان به آنها دست یافت. یاس و ناامیدی تلخ است. مرگ با آرزوها می‌خندد و کسانی که کمترین محبت و بخشش نسبت به مال دارند، معمولاً بیشترین دلسوزی را نسبت به آبرو و اعتبار خود نشان می‌دهند.
معاویه عدی بن حاتم را پرسید: قبیله ی طی را چه مانع شد که چون ترا دیگر ندارد. گفت همان که عرب را از داشتن مشابه تو مانع شود.
هوش مصنوعی: معاویه از عدی بن حاتم پرسید: چه چیزی باعث شد که قبیله ی طی نتواند کسی شبیه تو را داشته باشد؟ عدی پاسخ داد: همان دلیلی که مانع دیگر عرب‌ها از داشتن شخصی مانند تو شده است.
یکی از مشایخ عرب را گذر به قبیله ای افتاد. زنی خوش قامت را دید که روبنده ای زیبا بر خود داشت. پیر گفت: در دلم جای گرفت و پرسیدش: ای فلان، اگر ترا شوئی است، خداوندت بر او برکت دهد.
هوش مصنوعی: یکی از علما و شخصیت‌های عرب به قبیله‌ای سفر کرد و در آنجا زنی خوش‌هیکل را مشاهده کرد که روبنده‌ای زیبا بر چهره داشت. آن فرد، به دلش نشسته و از او پرسید: ای فلانی، اگر شوهری داری، خداوند بر او برکت دهد.
گفت: ترا خیال خواستگاری است؟ گفتم: بلی. گفت: پاره ای از موی سرم سپید گشته است، آن را پذیری؟ پیر گفت: این را که شنیدم عنان بگرداندم تا باز گردم.
هوش مصنوعی: گفت: آیا به فکر خواستگاری هستی؟ گفتم: بله. او ادامه داد: مقدار کمی از موهای سرم سفید شده است، آیا این را قبول می‌کنی؟ پیر گفت: وقتی این را شنیدم، تصمیم گرفتم که برگردم.
زن گفت: درنگ کن تا ترا چیزی گویم. گفتم: برگوی. گفت: من هنوز بیست ساله نگشته ام. آنچه ترا گفتم از آن بود تا دانی که آنچه تو در من ناخوش میداری، من نیز در تو ناخوش می دارم، و سپس بازگشت.
هوش مصنوعی: زن گفت: لحظه‌ای صبر کن تا چیزی به تو بگویم. من هم جواب دادم: بفرما، بگو. او ادامه داد: من هنوز به بیست سالگی نرسیده‌ام. آنچه به تو گفتم، به این دلیل بود که بدانی آنچه تو در من نمی‌پسندی، من نیز در تو نمی‌پسندم، و بعد از آن صحبتش را ادامه نداد.
حکیمی گفت: آنقدر سکوت پیشه کن تا سخن گفتنت لازم آید. حسن جوار نه آن است که از آزار همسایه خودداری کنی، بل آن است که آزار او را بردباری ورزی. کسی که مال خویش عزیز دارد، جان خویش خوار داشته.
هوش مصنوعی: حکیمی بیان کرده است که باید آنقدر سکوت کنی تا زمانی که نیاز به صحبت پیدا کنی. حسن همسایگی تنها به این معنا نیست که از آزار همسایه پرهیز کنی، بلکه باید به آزار او با بردباری پاسخ دهی. اگر کسی مال خود را ارزشمند می‌داند، باید جان خود را بی‌ارزش بشمارد.
یکی از چاکران کسری همی خواست طعامی را نزد وی نهد. قطره ای از آن طعام بر دست کسری ریخت و وی ابرو در هم کشید.
هوش مصنوعی: یکی از خدمت‌گزاران کسری می‌خواست غذایی را نزد او بیاورد. اما اندکی از آن غذا بر دست کسری ریخت و او با حالتی ناخوشایند ابرو در هم کشید.
مرد دانست که به قتل خواهد رسید. از آن رو تمام آن طعام را بر سفره ریخت. کسری گفت: با آن که دانستی ریختن آن یک قطره خطا بود، این کار زچه رو کردی؟
هوش مصنوعی: مرد متوجه شد که به زودی کشته می‌شود. به همین دلیل، تمام غذا را روی میز پراکنده کرد. کسری پرسید: با اینکه می‌دانستی که ریختن آن یک اشتباه کوچک بود، چرا چنین کردی؟
گفت: پادشاها شرمم آمد که ملک خدمتکاری را که عمری در خدمت وی بوده، به سبب چکیدن یک قطره طعام جزا دهد.
هوش مصنوعی: او گفت: پادشاه شرم کرد که به خاطر چکیدن یک قطره غذا، کسی را که سال‌ها در خدمتش بوده است، مجازات کند.
خواستم گناه خویش بزرگ گردانم تا پادشاه را در قتلم عذری بود، کسری گفت: بخشودمت و فرمود وی را جایزه دادند.
هوش مصنوعی: من خواستم خطای خود را بزرگ‌تر نشان دهم تا پادشاه دلیلی برای قتل من داشته باشد، اما کسری گفت: تو را بخشیدم و دستور داد تا برای او پاداشی در نظر بگیرند.
مردی را که مستوجب مرگ بود، بنزد پادشاهی بیاوردند. زمانی که مقابل وی برسید، گفت: ترا سوگند بدان کس که فردا خوارتر از امروز من در مقابلش بایستی و وی فردا بر عقاب تو تواناتر از امروز تو بر من است، که در کار من چون کسی نظر کنی که سلامت من بنزدش به از بیماریم بود و برائتم نیک تر از ابتلایم. شاه وی را عفو کرد و آزاد بگذاشت.
هوش مصنوعی: مردی که سزاوار مرگ بود، به حضور پادشاه آورده شد. وقتی او در مقابل پادشاه قرار گرفت، گفت: به کسی که قرار است فردا از من خوارتر باشد، سوگند می‌خورم و او فردا در قدرتش نسبت به من برتر خواهد بود. اگر تو به کار من نگاهی بیندازی، خواهی دید که سلامتی من در نزد او بهتر از بیماری من نزد توست و برائت من از او بهتر از ابتلایم به توست. پادشاه به او رحم کرد و او را عفو کرد و آزاد گذاشت.
شعبی گفت: نزد شریح (قاضی) بودم که زنی بیامد، از شوی خویش شکوه همی کرد و سخت می گریست گفتم: خداوند کارت اصلاح بدارد، این زن را ستمدیده پندارم.
هوش مصنوعی: شعبی گفت: در محضر شریح (قاضی) نشسته بودم که زنی وارد شد و از شوهرش شکایت می‌کرد و بسیار گریه می‌کرد. به او گفتم: امیدوارم خداوند به کارت رسیدگی کند، من این زن را مظلوم می‌دانم.
شریح گفت: از کجا دانستی؟ گفتم: مگر سوز گریه اش نبینی؟ گفت: نفریبدت، چه برادران یوسف(ع) نیز شب گریان به نزد پدر باز آمدند.
هوش مصنوعی: شریح گفت: از کجا فهمیدی؟ گفتم: مگر نمی‌بینی که چقدر در حال گریه است؟ او جواب داد: فریب نخور، حتی برادران یوسف(ع) هم شب‌ها با چشمانی پر از اشک به نزد پدرشان برگشتند.
یکی از شعرا یکی از امیران خراسان را هجو بگفت. امیر به طلب وی فرستاد. مرد بگریخت و سپس مادرش با نامه ای نزد آن امیر شفاعتش کرد.
هوش مصنوعی: یکی از شعرا به تمسخر یکی از امیران خراسان پرداخت. امیر برای پیدا کردن او دستور داد. شاعر فرار کرد و سپس مادرش با نامه‌ای به نزد آن امیر رفت و برای او وساطت کرد.
زمانی که شاعر به نزد امیر آمد، وی پرسید: مرا با چه روئی همی بینی؟ گفت: با همان روی که به لقای خداوند روم و گناهانم در پیشگاه او بیش از گناهم نسبت به تست. امیر گفت: راست بگفتی، و ویرا انعام داد.
هوش مصنوعی: وقتی شاعر به نزد امیر رفت، امیر از او پرسید: با چه چهره‌ای مرا می‌بینی؟ شاعر پاسخ داد: با همان چهره‌ای که به ملاقات خداوند می‌روم و گناهانم در پیشگاه او بیشتر از گناهانم نسبت به شماست. امیر گفت: راست می‌گویی و به او پاداش داد.
امین که محاصره گشته بود، سپاهیانش نیز آشوب همی کردند و مخارج خویش همی خواستند. تا روزی وی بانگ محاصره کنندگانش را از خارج شهر همی شنید و بانگ آشوبگران را از داخل.
هوش مصنوعی: امین که در محاصره قرار داشت، سربازانش نیز در حال شورش بودند و خواهان دریافت هزینه‌های خود بودند. تا اینکه یک روز او صدای محاصره‌کنندگان را از بیرون شهر شنید و همزمان صدای شورشیان را از داخل نیز می‌شنید.
گفت: خداوند هر دو جماعت را بکشد. گروهیشان خونم را همی خواهند و گروهی مالم را. یکی از خواص گفت: امیر در سختی و آسانی یکسان ظریف الطبع است.
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند هر دو گروه را از بین ببرد. برخی از آنها تنها دنبال جان من هستند و برخی دیگر به دنبال مال من. یکی از نزدیکان گفت: در زمان سختی و راحتی، امیر همیشه با ظرافت و نازکی برخورد می‌کند.
قاضئی گفت: زمانی که حضمی بنزدت آید که یک چشمش را بدر آورده باشند، بسودش حکم مران تا حضم وی نیز آید. بسا که هر دو چشمان او را بدر آورده باشند.
هوش مصنوعی: قاضی گفت: وقتی که کسی به نزد تو بیاید و یک چشمش را از دست داده باشد، نباید به نفع او حکمی صادر کنی تا وقتی که وضعیت او به طور کامل مشخص شود. شاید هر دو چشم او آسیب دیده باشد.
از سخنان افلاطون: زمانی که دشمن تو در اختیارت قرار گرفت، دیگر از جمله ی دشمنانت خارج گشته و جزء اطرافیانت درآمده است.
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن تو در دسترس قرار گیرد، دیگر او دشمن تو محسوب نمی‌شود و به جمع اطرافیانت ملحق می‌شود.
حکیمی گفت: با کسی که امور را تجربت کرده است، مشاوره مکن. آن رای که بهر اوگران تمام گشته، رایگان در اختیارت نهد.
هوش مصنوعی: حکیمی می‌گوید که با افرادی که تجربه کافی در زمینه‌های مختلف دارند، مشورت نکن. چرا که نظری که آن‌ها به دست آورده‌اند و برایشان سخت و پرهزینه بوده، به راحتی و بدون زحمت به تو منتقل می‌شود.
افلاطون گفت: برحذر از آن باش که کسی را به ظاهر خود از کاری که بباطن کنی، قانع سازی، از جان خویش در این امر، شرم کن.
هوش مصنوعی: افلاطون هشدار داد که مواظب باشی که نتوانی کسی را با ظاهرت فریب دهید و کاری که درونت انجام می‌دهی را پنهان کنی. در این موضوع، باید از خودت شرمنده باشی.
نیز گفت: اگر خواهی بدانی سپاسگزاری آدمئی در افزایش نعمت چون است، بنگر هنگام منقصت چگونه بردباری کند.
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی بدانی که چگونه سپاسگزاری انسان در افزایش نعمت مؤثر است، به این دقت کن که در هنگام سختی‌ها و کمبودها چه میزان صبر و شکیبایی از خود نشان می‌دهد.
ارسطو گفت: همچنانکه خواهانی کامیاب را لذت کامروائی است، خواهان ناکام را نیز لذت یأس است. پرسیدندش: کدام چیز را آدمی شاید که ذخیره کند؟ گفت: آن چیز که اگر کشتیش غرق شود، با آن در دریا شناگری کند.
هوش مصنوعی: ارسطو بیان کرد که همان‌طور که فردی که موفق است از لذت و شادی بهره‌مند می‌شود، فردی که ناکام است نیز از حس یأس و ناامیدی لذت می‌برد. وقتی از او پرسیدند چه چیزی را می‌توان ذخیره کرد، او گفت: چیزی که اگر به دریا بیفتد، با آن قادر به شناکردن خواهی بود.
حکیمی را پرسیدند: دوست چیست؟ گفت یکی از نام های عنقاست و اسمی بی معنی بر حیوانی ناموجود است.
هوش مصنوعی: از یک حکیم پرسیدند که دوست چیست؟ او پاسخ داد که دوست یکی از نام‌های یک موجود افسانه‌ای (عنقا) است و اصولاً نامی بی‌معنا برای حیوانی است که وجود ندارد.
ابوالعیناء را هنگامی که از پیری فرتوت گشته بود، پرسیدند: چگونه ای؟ گفت: با بیمارئی همراهم که مردمانش تمنی کنند یعنی پیری.
هوش مصنوعی: وقتی ابوالعیناء به پیری و کهولت سن رسید، از او پرسیدند که حالش چگونه است. او پاسخ داد که با بیماری‌ای همراهم که مردم آرزو دارند از آن دوری کنند و آن هم پیری است.
حکیمی گفت: زاری تو بر مصیبت برادرت زیباتر از بردباری تو بر آن است. اما بردباری تو بر مصیبت خویش زیباتر از زاری تو است.
هوش مصنوعی: حکیمی می‌گوید که درد و گریه بر فقدان برادر زیباتر از صبر و تحمل در برابر آن است. اما در مقابل، صبر تو در مواجهه با درد خودت زیباتر از زاری و گریه‌ات است.
ابوعبیده گفت: جمعی را که بر حجاج خروج کرده بودند، بنزدش آوردند. فرمان داد ایشان را بکشند. یکی از ایشان مانده بود که نماز را اقامه گفتند.
هوش مصنوعی: ابوعبیده گفت: گروهی که علیه حجاج قیام کرده بودند، به نزد او آوردند. او دستور داد تا آنها را بکشند. تنها یکی از آن‌ها مانده بود که در حال اقامه نماز بود.
حجاج قتیبه بن مسلم را گفت: وی را نگاه دار و فردا بیاور. قتیبه گفت: من بیرون شدم و آن مرد را با خود بردم. در اواسط راه مرا گفت: آیا کاری خیر کنی؟ گفتم: کدام کار؟
هوش مصنوعی: حجاج به قتیبه بن مسلم گفت: او را نگه‌دار و فردا بیاور. قتیبه گفت: من بیرون رفتم و آن مرد را با خود بردم. در نیمه راه، او به من گفت: آیا می‌توانی کار خوبی انجام دهی؟ من پرسیدم: کدام کار؟
گفت: ودایعی از مردمان نزد من است. و دوست تو مرا ناگزیر خواهد کشت. آیا توانی رهایم کنی تا با نزدیکانم وداع کنم و ودایع مردم بدیشان سپارم و درباره ی دیون خویش وصیت کنم، خداوند را کفیل گیرم که بازگردم.
هوش مصنوعی: او گفت: من ودیعه‌هایی از مردم دارم و دوست تو قصد دارد مرا به قتل برساند. آیا می‌توانی مرا رها کنی تا بتوانم با نزدیکانم وداع کنم، ودایع مردم را به آنها بسپارم و درباره‌ کان بدهی‌هایم وصیت کنم؟ از خداوند می‌خواهم که ضامن من باشد تا به نزد شما بازگردم.
قتیبه گفت: من از سخنان او بشگفت آمدم و بدو بخندیدم. وی دوباره گفت: ای فلان، بخدا سوگند که باز خواهم گشت. و همواره اصرار همی کردم تا گفتمش: برو. زمانی که از چشم بیفتاد، بخود آمدم و گفتم: با خویشتن چه کردم؟
هوش مصنوعی: قتیبه گفت: من از صحبت‌های او شگفت‌زده شدم و به او خندیدم. او دوباره گفت: ای فلانی، به خدا قسم که باز می‌گردم. من همواره اصرار می‌کردم تا اینکه به او گفتم: برو. وقتی که از نظر من دور شد، به خودم آمدم و گفتم: با خودم چه کردم؟
پس از آن نزدیکانم بیامدند و شبی دیر را با یکدیگر بگذراندیم. تا آن که صبح شد و شنیدیم که کسی در می زند. بیرون رفتم، همان مرد بود.
هوش مصنوعی: پس از آن، نزدیکانم به خانه آمدند و شب را با هم گذراندیم. تا اینکه صبح شد و صدای در را شنیدیم. بیرون رفتم و دیدم همان مردی که قبلاً آمده بود، دوباره در را می‌زند.
گفتمش بازگشتی؟ گفت: خدای را کفیل خویش کرده بودم، چگونه بازنمی گشتم؟ براهش انداختم. زمانی که حجاج را چشم بر من افتاد گفت: اسیر کجاست؟ گفتمش: خداوند امیر را به صلاح دارد، بر در است.
هوش مصنوعی: به او گفتم آیا بازمی‌گردی؟ او پاسخ داد: من خدا را ضامن خود کرده بودم، پس چگونه می‌توانستم برنگردم؟ او را به راه انداختم. زمانی که حجاج به من نگاه کرد، پرسید: اسیر کجاست؟ من گفتم: خداوند امیر را به خیر و صلاح نگاه دارد، او در در است.
وی را حاضر بکردم و قصه به حجاج گفتم. حجاج چند بار بدو نگریست و سرانجام گفت: وی را بتو بخشیدم. با یکدیگر از نزد وی بدر شدیم و من بدو گفتم: هر جا خواهی رو.
هوش مصنوعی: من او را حاضر کردم و داستان را برای حجاج تعریف کردم. حجاج چند بار به او نگاه کرد و در نهایت گفت: "من او را به تو بخشیدم." سپس با هم از نزد او خارج شدیم و من به او گفتم: "هر جا که می‌خواهی برو."
مرد سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا ترا سپاس. و مرا نگفت که نیک کردم یا بد. من بخود گفتم: بخدا دیوانه است.
هوش مصنوعی: مرد به آسمان نگاهی انداخت و گفت: خدایا تو را شکر می‌کنم. ولی نگفت که آیا کارهای من خوب بود یا بد. من به خودم گفتم: به خدا، او دیوانه است.
روز بعد اما بیامد و بگفت: ای فلان، خداوند در قبال کاری که با من کردی، نیک جزایت دهد. بخدا آنچه دی از من دیدی نمیخواستم، اما ناخوش می داشتم که در حمد خداوند دیگری را نیز شریک قرار دهم.
هوش مصنوعی: روز بعد او آمد و گفت: ای فلان، خداوند به خاطر آن کاری که با من کردی، پاداش نیکو دهد. به خدا قسم، آنچه دیروز از من دیدی، نمی‌خواستم، اما نمی‌خواستم که در ستایش خداوند کسی را شریک قرار دهم.
در کتاب جواهر، ابوعبیده گفت: علی بن ابیطالب(ع) را گفتارهائی است که دیگر بلیغان را به آرزوی گفتنشان نیز دست نرسد. از آن گفتار، سه اندر مناجات است و سه در علم و سه در ادب.
هوش مصنوعی: در کتاب جواهر، ابوعبیده می‌گوید که علی بن ابی‌طالب(ع) سخنانی دارد که حتی ادیبان برجسته نیز به آرزوی گفتن آن‌ها نمی‌رسند. این سخنان شامل سه موضوع در مناجات، سه موضوع در علم و سه موضوع در ادب است.
اما آن سه که در مناجات است: خداوندا، مرا همین عزت بس که توام خدائی و مرا همین افتخار بس که ترا بنده ام. خداوندا، آنگونه که دوست دارم تو مرائی پس آنگونه که دوست داری موفقم بدار.
هوش مصنوعی: خداوندا، آنچه برای من مهم است این است که تو خدا هستی و من بنده تو هستم. همین برای من عزت و افتخار بزرگی است. از تو می‌خواهم که به من کمک کنی تا به شیوه‌ای که تو دوست داری موفق شوم، همان‌طور که من تو را دوست دارم و به حضور تو امید دارم.
و آن سه که در علم است: آدمی زیر زبان خویش پنهان است. کسی که قدر خویش شناسد، از دست نشود. سخن گوئید، شناخته آیید.
هوش مصنوعی: در این متن به سه نکته مهم اشاره شده است: انسان به طور پنهانی در درون خود وجود دارد. کسی که ارزش و جایگاه خود را بداند، هرگز گم نمی‌شود. با صحبت کردن، انسان شناخته می‌شود.
و آن سه که در ادب است: به هر کس خواهی انعام کن، سر و روی شوی، از هر کس که خواهی مستغنی شو، همتایش گردی. و به هر کس خواهی نیازمند گرد، اسیرش شوی.
هوش مصنوعی: سه نکته در مورد ادب وجود دارد: به هر کسی که می‌خواهی لطف و محبت کن، با او مهربان باش و به او توجه کن. از هر کس که بخواهی مستقل و بی‌نیاز باش، همطراز و هم‌ردیف او شو. و به هر کسی که می‌خواهی نیازمند و وابسته کن، او را به خود وابسته کن.
حکیمی را گفتند: نعمت چیست؟ گفت: نعمت در هشت چیز است: بی نیازی، امنیت، صحت، جوانی، حسن خلق، عزت، برادران و زنی صالح.
هوش مصنوعی: یک حکیم را پرسیدند نعمت چیست. او در پاسخ گفت که نعمت در هشت چیز قرار دارد: بی‌نیازی، امنیت، سلامتی، جوانی، خوش‌اخلاقی، عزت، داشتن برادران و داشتن همسری شایسته.
حکیمی را پرسیدند: آن چیست که اگر تکرار شود نیز، ملولی نیارد؟ گفت: هشت چیز است: نان گندم، گوشت گوسفند، آب خنک، جامه ی نرم، رختخواب ملایم، بوی خوش، دیدن محبوب و سخن با برادران صدیق.
هوش مصنوعی: از یک حکیم پرسیدند که چه چیزی است که اگر دوباره تکرار شود، انسان را خسته نمی‌کند؟ او پاسخ داد: هشت چیز وجود دارد: نان گندم، گوشت گوسفند، آب خنک، لباس نرم، تخت خواب راحت، بوی خوش، دیدن معشوق و گفتگو با برادران صدیق.
از سخنان حکیمان: دانش، اهل خود را فرا برد اگر اهل دانش فرابرندش. بخل ورزیدن نسبت به علم در قبال نااهل، ایفای حق علم است. خط نیکو، به حقیقت وضوح می بخشد.
هوش مصنوعی: از گفته‌های حکیمان است که علم، کسانی را که شایسته آن هستند، به خود جذب می‌کند اگر آن افراد به علم توجه داشته باشند. اگر کسی بخواهد علم را برای نااهلان نگه دارد، در واقع حق علم را ادا کرده است. نویسندگی خوب به واقعیت روشنی می‌بخشد.
قلم درختی است که ثمرش معانی است، و اندیشه دریائی است که مرواریدش حکمت است. قلم زبان دست است و خودبینی آفت مغز.
هوش مصنوعی: قلم مانند درختی است که میوه‌اش معناها هستند، و اندیشه مثل دریایی است که مرواریدهایش حکمت را تشکیل می‌دهند. قلم، ابزاری است برای بیان افکار، و خودمحوری، مشکلی است که ذهن را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
نادان دشمن خویش است، چگونه تواند که دوست دیگری بود. واجبات بنده را بیاد پروردگارش همی اندازد. مال نهادنی سه چشمه ی اندوه است.
هوش مصنوعی: نادانی، دشمن خود فرد است و چگونه ممکن است که بتواند دوستی برای دیگران باشد. او وظایف خود را فراموش کرده و به یاد خداوندش نمی‌افتد. مال و ثروت، سه دلیل اصلی برای اندوه و نگرانی است.
سپاسگزاری نعمت بگذشته مقتضی نعمتهای آتی است. آن کسان را که توانائی عقوبت است، به عفو اولایند.
هوش مصنوعی: تشکر و قدردانی از نعمت‌های گذشته باعث می‌شود که نعمت‌های بیشتری در آینده نصیب ما شود. افرادی که قدرت تنبیه دارند، بهتر است که عفو و گذشت را انتخاب کنند.
امیری گفت: دو دعاست که یکی را بهمان اندازه خواهم که از دیگری بیمناکم: دعای ستمدیده یاوران خویش را و دعای ضعیف ستمگران خود را.
هوش مصنوعی: امیری گفت: دو دعا وجود دارد که به یکی از آن‌ها به اندازه کافی امید دارم و از دیگری بسیار می‌ترسم: دعای کسانی که مظلوم هستند و از دوستان خود یاری می‌طلبند، و دعای ضعیفانی که تحت ستم هستند.
حکیمی گفت: دو کس در عذاب همسان اند: توانگری که دنیا را بدست آورده و به آن مشغول و به سبب آن پریشان خاطر و مغموم است.
هوش مصنوعی: یک حکیم گفته است که دو نفر در عذاب و ناراحتی یکسانند: فرد ثروتمندی که به دنبال جلب ثروت و مشغولیات دنیوی است و به همین دلیل دلش آشفته و غمگین می‌باشد.
و دیگری تهیدستی که دنیا از او ببریده و وی بر آن حسرت خورد و بدان راه نبرد. آغاز خشم جنون است و پایانش پشیمانی.
هوش مصنوعی: شخصی در فقر و ناداری به سر می‌برد و دنیا او را رها کرده است. او از این وضعیت رنج می‌کشد اما هیچ تلاشی برای تغییر آن نمی‌کند. خشم و جنون او در ابتدا به وجود می‌آید ولی در پایان، فقط حسرت و پشیمانی برایش باقی می‌ماند.
خداوند تعالی فرصت دهد اما مهمل ننهد. خطا در سخن چون آبله در روی بود. زبان کوچک حجمی عظیم جرم است. آتش از طلا نکاهد.
هوش مصنوعی: خداوند بزرگی اگر فرصتی بدهد، نباید اجازه دهد که به بطالت سپری شود. اشتباه در کلام مانند آبله‌ای بر روی صورت است. زبان کوچک، بار سنگین و اهمیتی زیاد دارد. آتش نمی‌تواند از ارزش طلا بکاهد.
حکیمی کسی را شنید که سخن می گفت و خطا می کرد. گفت: درباره ی سخن تو گفته اند که سکوت به از سخن گفتن.
هوش مصنوعی: حکیمی شخصی را دید که در حال صحبت کردن بود اما اشتباهاتی می‌کرد. او گفت: درباره سخن تو گفته‌اند که سکوت بهتر از حرف زدن است.
مردی حکیمی را گفت: فلان، درباره ی تو چنین و چنان گفت. حکیم گفت: آنچرا او از گفتن نزد من شرمسار بود، تو نزد من بگفتی.
هوش مصنوعی: مردی به حکیم گفت: فلانی، درباره تو چنین و چنان گفته است. حکیم پاسخ داد: آنچه او از گفتن به من شرم داشت، تو به راحتی به من گفتی.
یکی از خلفاء، بیکی از کارگزارانش نوشت: از این که گناهکاری را به جزائی بیش از آنکه مستوجب آن است، ترسانی، بپرهیز، چه اگر آن کنی گناه ورزیده باشی و اگر نکنی دروغ گفته باشی.
هوش مصنوعی: یکی از خلفا به یکی از کارگزارانش نوشت: از ترساندن یک گناهکار به مجازاتی بیشتر از آنچه که شایسته‌اش است، بپرهیز؛ زیرا اگر این کار را کنی، خودت گناهکار خواهی بود و اگر این کار را نکنی، به معنای دروغ گفتن تو خواهد بود.
افلاطون گفت: نشانه ی ضعف انسان این که گاه خیر از جائی نصیبش شود که به حسابش نیاورده باشد و شر از جانبی که انتظارش را نداشته باشد.
هوش مصنوعی: افلاطون بیان کرد که یکی از نشانه‌های ناتوانی انسان این است که گاهی خیر و خوبی به او می‌رسد از جایی که فکرش را نمی‌کرده و در عین حال، بدی و شر اتفاق می‌افتد از جایی که هیچ‌وقت انتظارش را نداشته است.
نیز گفت: پروای سرعت عمل مکن بل طالب درستی کار باش. چه مردمان نپرسند که در چه مدتی به پایان رسیده است.
هوش مصنوعی: نترس که کارها را سریع انجام دهی، بلکه به دنبال انجام دادن کار به درستی باش. زیرا مردم نمی‌پرسند که چه مدت طول کشیده تا کار تمام شود.
اما به درستی و دقتی که در کار رفته است بنگرند. اگر وعده ای که داده ای به انجام رسانی، دو فضیلت را بدست آورده ای: بخشش و راستگوئی.
هوش مصنوعی: اما اگر به دقت و درستی که در کارهایت به کار می‌گیری توجه کنی، وقتی که وعده‌ای را که داده‌ای انجام می‌دهی، دو ویژگی ارزشمند را به دست می‌آوری: بخشندگی و صداقت.
ابن مقفع و خلیل دوست همی داشتند که یکدیگر را بینند. قضا را در مکه بهم برخوردند. سه روز با یکدیگر شدند وسخن همی گفتند.
هوش مصنوعی: ابن مقفع و خلیل آرزو داشتند که یکدیگر را ملاقات کنند. در مکه به طور تصادفی همدیگر را دیدند و سه روز با هم به گفتگو پرداختند.
زمانی که جدا گشتند، ابن مقفع را پرسیدند: خلیل را چگونه دیدی؟ گفت: مردی است که خردش بیش از دانش اوست.
هوش مصنوعی: وقتی که از هم جدا شدند، از ابن مقفع پرسیدند چطور خلیل را دیدی؟ او پاسخ داد: مردی است که عقلش از علمش بیشتر است.
خلیل را پرسیدند: ابن مقفع را چگونه یافتی؟ گفت: مردی است که دانشش بیش از خرد اوست. مورخان گفته اند: که این دو درباره ی یکدیگر نیک گفته بودند.
هوش مصنوعی: از خلیل پرسیدند که نظرش درباره ابن مقفع چیست. او پاسخ داد که ابن مقفع مردی است با دانش بسیار، اما خردش در سطح پایین‌تری قرار دارد. مورخان نیز گفته‌اند که این دو درباره همدیگر نظرات مثبت و نیکی داشتند.
خلیل در حالی بمرد که زاهدترین مردمان دنیا بود و ابن مقفع به کارهائی پرداخت که بدآنها نیازی نداشت تا سرانجام منصور به بدترین وضعی وی را بکشت.
هوش مصنوعی: خلیل در حالی فوت کرد که از زاهدترین افراد دنیا بود و ابن مقفع اقداماتی انجام داد که به آن‌ها نیازی نداشت، تا اینکه در نهایت منصور او را به شدیدترین شکل ممکن کشت.
دیبا نتوان یافت از این پشم که رشتیم
خرما نتوان خورد از این خاک که کشتیم
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که نمی‌توان از چیزی که به درستی و با تلاش ساخته نشده، انتظار نتیجه‌ای خوب داشت. به عبارت دیگر، اگر در آغاز کار به درستی عمل نشود، نمی‌توان انتظار داشت که در پایان، نتیجه‌ای ارزشمند به دست آید.
گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت
شاید که زمشاطه نرنجیم که زشتیم
هوش مصنوعی: اگر آقای خواجه در روز قیامت از ما شفاعت نکند، ممکن است آن روز از زشتی و بدکرداری‌مان دچار نگرانی نشویم.
بزرگی گفت: زمانی که سودا با دل شود، اعضا آرام گیرد. مصنف گوید: منظور آن است که اعضا از اعمال و وظایف بدنی آرام گیرد و نه تنها آن ها را ثقیل نداند و بدان راغب بود بل از آن ها لذت برد.
هوش مصنوعی: بزرگی بیان کرده است که وقتی کسی در دل خود آرزو و خواسته‌ای داشته باشد، اعضای بدنش آرامش می‌یابند. نویسنده نیز توضیح می‌دهد که منظور این است که اعضای بدن نه تنها سنگین و خسته نمی‌شوند، بلکه از انجام وظایف و فعالیت‌های بدنی لذت می‌برند.
از سخنان سقراط: آن کس که بر رنج علم آموزی بردباری نکند، بر بدبختی نادانی ناگزیر از صبر است.
هوش مصنوعی: کسی که برای یادگیری علم و دانش حوصله و صبر نداشته باشد، مجبور است با نادانی و بی‌خبر بودن خود دست و پنجه نرم کند و با سختی‌های آن کنار بیاید.
گزیده ای از سخنان بزرگان: کسی که با عذرخواهی بر تو خضوع کند، وی را از سرزنش بربخش. کسی که از بالا دست تر خویش ترسد، فرودستان از او ترسند.
هوش مصنوعی: اگر کسی با عذرخواهی مقابل تو زانو بزند، او را ببخش و از سرزنش کردن او خودداری کن. همچنین، اگر کسی که مقام بالاتری دارد از تو بترسد، بدان که دیگران نیز از او می‌ترسند.
از کسی که پند نپذیرفت، پندگیر. کسی که بی چیزی خشمناک شود، بی چیزی شادمان شود. کسی که ببخشد، سروری یابد.
هوش مصنوعی: از کسی که نصیحت را نمی‌پذیرد، نصیحت بگیر. کسی که به خاطر نداشتن چیزی عصبانی می‌شود، به خاطر نداشتن همان چیز خوشحال هم می‌شود. کسی که عفو کند، به خوشحالی و بالندگی می‌رسد.
در خانه ای که زین العابدین علی بن الحسن(ع) در آن به نماز بود، آتش اندر افتاد. دیگران بانگ کردند که ای پسر رسول خدا، آتش، آتش.
هوش مصنوعی: در خانه‌ای که زین العابدین علی بن الحسن (ع) در آن مشغول نماز بود، آتش سر بلند کرد. دیگران فریاد زدند که ای پسر رسول خدا، آتش، آتش.
وی اما سر از سجده برنداشت تا آتش خاموش شد. یکی از نزدیکان وی را گفت: چه چیز ترا از این آتش غافل داشت؟ فرمود: آتش آخرت.
هوش مصنوعی: او تا زمانی که آتش خاموش نشد، سرش را از سجده برنداشت. یکی از نزدیکانش از او پرسید: چه چیزی تو را از این آتش غافل کرده بود؟ او پاسخ داد: آتش آخرت.
وی هرگاه نیازمندی بسراغش می آمد، همی گفت: خوش آمد آن کس که توشه ی آخرت من حمل همی کند.
هوش مصنوعی: هر زمان که کسی نیازمند به او مراجعه می‌کرد، می‌گفت: خوش آمد به کسی که بار آخرت من را حمل می‌کند.
وی شبانگاهان انبان نان بر پشت همی گرفت و به خانه ی تهیدستان مدینه همی رفت و بدیشان صدقه می داد و می گفت: صدقه ی پنهانی، خشم خداوند را خاموش همی سازد.
هوش مصنوعی: او شب‌ها مقداری نان را بر دوش می‌گذارد و به خانه‌ی فقرا در مدینه می‌رود و به آن‌ها کمک می‌کند. او می‌گوید که صدقه‌ای که به طور پنهانی داده می‌شود، خشم خداوند را از بین می‌برد.
و زمانی که وفات یافت و غسلش بدادند، آثار حمل انبان را بر پشت خویش داشت. وی هر شبانروزی هزار رکعت نماز همی خواند و هنگامی که صبح می شد، مدهوش همی افتاد، و از لاغری باد چونان سنبله ای وی را همی جنبانید.
هوش مصنوعی: زمانی که وفات کرد و او را غسل دادند، نشانه‌های بار سنگینی بر دوش داشت. او هر شبانه‌روز هزار رکعت نماز می‌خواند و صبح که می‌شد، به شدت بی‌حال می‌شد و به دلیل لاغری، مانند سنبله‌ای به راحتی می‌لرزید.