بخش دوم - قسمت دوم
بنی اسرائیل را هفت سال خشکسالی پیش آمد. موسی که بر پیامبر ما و وی درود بادا، برای طلب باران با هفتاد هزار تن بیرون شد.
وحیش آمد که با این که گناهان بر ایشان سایه انداخته است و درونی زشت دارند، چگونه دعایشان اجابت کنم؟ ایشان مرا بدون یقین همی خوانند و از مکر من ایمن باشند.
باز گرد و یکی از بندگان مرا که «برخ » نام دارد بگو تا بیرون آید و من دعایشان را اجابت کنم. موسی(ع) وی را نمی شناخت.
اما هم آن روز ضمن رفتن براهی برده ای سیاه را دید که بر پیشانیش جای سجده بود و روپوشی برخود بسته بود. موسی(ع) وی را به نور خداوندی بشناخت و سلامش گفت و پرسید: نامت چیست؟ گفت: «برخ ».
گفت: زمانی است که تو را همی خواهیم. بیرون شو و بهر ما طلب باران کن. مرد بیرون شد و در سخن خویش گفت: این نه به کارهای تو ماند و نه از حلم توست.
چه چیزی مگرت پیش آمده، آیا ابرهایت نقصان گرفته اند یا بادها سر از فرمانت کشیده اند و یا آنکه آنچه در اختیار داری نقصان یافته است؟ و یا این که خشم تو بر گناهکاران زیادت گشته است؟
آیا قبل از خلق خطاکاران تو بسیار آمرزنده نبوده ای؟ مگر نه این است که رحمت را تو خلق فرمودی و به عطوفت امر داده ای؟ یا خواهی که ما را ممنوع از آن ها نشان دهی یا ترسی که زوال یابند.
اگر چنین است به کیفر ما شتاب فرمای. «برخ » همچنین در این سخنان بود که باران بر بنی اسرائیل باریدن گرفت. «برخ » که بازگشت، موسی(ع) به استقبالش آمد. برخ گفت: دیدی چگونه با خداوند که به مخاصمت برخاستم، انصاف من بداد؟
از سخنان بزرگان: آن قدر نرم مباش که بفشارندت و نیز آن قدر سخت مباش که شکستنت شدنی بود.
حکیمی گفت: گوارائی طعام به فزونی بهای آن است نه مهارت آشپزی. بل گوارائیش به برخورداری مناسب از آن است.
از سخنان هم ایشان: از آن کس مباش که شکم زیرکیش ببرد. آنچه را که از کوشش خود حاصل می داری خور، نه آنچه حاصل نداشته ای، چه آن ترا خورد.
از نهج البلاغه: بردباری پوششی عیب پوش است و خرد شمشیری برنده. خلل خوی خویش را با پوشش بردباری برپوش و با شمشیر عقل به ستیز هواهای خویش رو.
معنی واحد، برحسب زشتی یا زیبائی، بیان ایثار متفاوتی را بر جان خواهد نهاد. گاه مضمون با عبارتی دوست داشتنی تر از رؤیت محبوب با نبودن رقیب بیان شود.
و گاه همان معنی با عبارتی دیگر بیان شود که از هجر و شربت صبر تلخ تر نماید. چنان که حکایت کرده اند که خلیفه ای به خواب دید که تمامی دندان هایش بریخته است.
رویای خویش را با خوابگزاران در میان نهاد. یکی وی را گفت: تمامی خویشان و نزدیکان تو بمیرند و تنها مانی. خلیفه این تغییر را به فال بدگرفت، خشمناک شد و بگفت تا تمام دندان های خوابگزار را بکند.
و اگر دیگران پادرمیانی نمی کردند، همیخواست فرمان قتل وی را بدهد. پس از آن خلیفه، همان رؤیا را با خوابگزار دیگر در میان بنهاد.
وی گفت: امیرالمومنین را مژده باد که از همه ی نزدیکان بیشتر همی زید. خلیفه از سخن او خوشحال شد، وی را گرامی بداشت، خلعت داد و جوایز و انعام بسیارش داد.
حکیمی گفت: همچنان که صحت مزاج جز با کفایت عناصر چهارگانه و تألیف و انتظامشان ممکن نیست. نظام زندگی دنیا که وسیله ی رسیدن به عقبی است نیز جز با انتظام حال چهار صنف مردمان که جانشین همان چهار عنصراند نیز حاصل نیاید:
اول - ارباب دانش و معرفت که سبب قوام دین و دنیایند. این گروه همانند عنصر آب بین دیگر عناصراست.
دوم - صاحب شمشیر و اهل قدرت و شجاعت. اینان به طبع همانند آتش اند.
سوم - اهل معامله چونان تاجران و صنعتگران که هم سبب معیشت نوع آدمی است و هم به منزله ی هوا از چهار عنصر موصوف.
چهارم - ارباب زراعت و کشت و کار که قوت بر کار ایشان مترتب است و چونان خاک بین دیگر عناصراند.
و همچنان که زیادتی یکی از عناصر از حد لازم خود، اعتدال مزاج برهم زند و به فساد انجامد، این اصناف نیز اگر از حد افزایش یابند، چنان کنند.
زمانی که تاتار به نیشابور رسیدند، شمشیر به میان مردم نهادند و در آن میان عارف، شیخ عطار را نیز ضربه ای به گردن فرود آمد که باعث مرگش شد.
گفته اند زمانی که خون ازآن زخم هول همی آمد و به مردن نزدیک بود، انگشت خویش به خون خودتر کرد و بر دیوار این شعر بنوشت:
حکیمی گفت: کار انسان حقیری را که با او همی ستیزی، اندک مدان. چه اگر بر وی پیروز شوی، مدحت نکنند و اگر از او عاجز مانی، معذورت ندارند.
از سخنان هم ایشان است: با شریفان مزاح مکن، چه بر تو کینه گیرند. و با حقیران نیز چه بر تو جسارت حاصل آرند. آن کس که راست گوید، حجتش آشکار شود.
خلیفه ای به یکی از کارگزارانش نوشت: از این که چونان حیوانی به چراگاهی باشی برحذر باش که از آن چرا فربهی خواهد و بسا که مرگش در آن بود.
از نهج البلاغه: مردم این جهان دو دسته اند، دسته ای در این دنیا، کار دنیاکنند و این کار ایشان را از کار عقبی باز دارد. اینان بیمناک بر این که میرند و تهیدستی باقی نهند، خویش را از آن ایمن پنداشته، عمر خویشتن در راه سود دیگری فنا کنند.
دو دیگر دسته ای اند که در این دنیا بهر عقبی کوشند. و آنچه از این دنیا بدون سعی نصیب ایشان است نیز عایدشان شود و دو سود توأم برند. هر دو جهان را مالک شوند و نزد خداوند وجاهت یابند و هیچ آرزوئی نکنند که برآورده نشود.
نیز از نهج البلاغه: کسی که زبانش بروی فرمانروا بود، جانش کم ارز شود. فقر زیرک را از بیان حجت خویش بازدارد.
تهیدست در شهر خویش غریب است. خشنودی نیک ترین قرین است. اندیشه چونان آینه ای صافی است. گشاده روئی رشته ی دوستی است.
حکیم ابونصر فارابی، از بزرگترین فلاسفه ی اسلام و صاحب تألیفات شایسته در طبیعات، الهیات، موسیقی، و جز آن ها، اصلا ترک بود و در یکی از بلاد ترکستان چشم بدنیا گشود.
زمانی که به بغداد آمد، زبان عربی نمی دانست. آن را در آن جا بیاموخت و نیک در آن چیره دست شد. به دانش پیشینیان بپرداخت و از پرهیزگارترین مردمان بود و به سال سیصد و سی و نه در دمشق وفات یافت.
یک - عزالدین رازی دو- قطب الدین مصری سه - افضل الدین محمد جوینی چهار- ربیع الدین عبدالعزیزبن عبدالجبار چلبی پنج - علاء الدین بن ابی حزم قریشی معروف به ابن نفیس
شش - یعقوب بن اسحاق سامری طبیب مصر هفت - یعقوب بن اسحاق طبیب مسیحی معروف به ابن قف هشت - هبة الله بن یهودی مصری نه - مولی الفاضل، مولانا قطب الدین علامه ی شیرازی.
هر چیزی که دلیل چیز دیگری بود، باعتبار دلالتش از آن ناطق به حساب می آید، هر چند که صدائی از آن برنخیزد. از همین روست که هنگامی که از حکیمی پرسیدند: ناطق صامت چیست؟ گفت: نشانه های خبردهنده و عبرت های پندآور.
یکی از حکیمان گفته است که از همین رو خداوند تعالی نیز فرموده است: «انطقنا الله الذی انطق کل شی ء» چه پیداست که همه ی چیزها جز بر حسب زبان حال اعتباراتی ناطق نیست.
قریب همین معنی فرموده ی دیگر خداوند تعالی است که «علمنا منطق اطیر» که در آن صورت پرندگان به اعتبار دلالتی که دارد و معانی که از آنها فهم همی شود، نطق نامیده شده است.
در واقع زمانی که کسی از چیزی، معنئی را فهم کند، آن چیز مضاف بدان کس ناطق به حساب آید ولو آن که صامت بود، در حالی که همان چیز مضاف بدیگری که آن معنی را از آن فهم نکند، صامت است، ولو آن که خود ناطق به حساب آید.
در مورد این فرموده ی خداوند نیز «و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا، قالوا انطقنا الله الذی انطق کل شی ء و هو خلقکم اول مرة » گفته اند که آن سخن به صدائی مسموع است و نیز برخی گفته اند اعتباری و به زبان حال است. و خداوند نیک آگاه است.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.